پژوهشي پيرامون ذوالقرنين و كورش

پژوهشي پيرامون ذوالقرنين و كورش

قسمت اول

سيد موسي مير مدرّس

پيشگفتار

زندگاني، شخصيت، افكار، عقايد و روشهاي پليتيكي كورش،
پادشاه برجسته هخامنشي در گذشته و حال، مورد نظر مورخان، ملّيّون، سلطنت خواهان و
حتّي مذهبيان از شريعت يهود و اخيراً مفسران اسلامي، قرار گرفته است.

هم از آن رو كه تاريخ نويسان برجسته عهد باستاني مانند
«هرودوت»، «كتزياس» و «كزنفون» و امثال آنها درباره او به تفصيل سخن رانده اند، و
هم از آن جهت كه در تورات، –  كتاب مقدس
يهوديان-  از كورش به عنوان «ناجي يهود»-  در ماجراي فتح بابل-  و «مسيح خدا»، به نيكي سخن رفته است و هم از اين
حيث كه خاندان پهلوي در پي اثبات تاريخي كهن كه بر تارك آن اسطوره اي چون كوروش
بدرخشد، بود تا در اين رهگذر بتواند، پشتوانه اي ملي، فرهنگي براي سيستم سلطنتي
خويش فراهم آورد. و نيز از آن هنگام كه ابوالكلام آزاد-  وزير فرهنگ وقت هندوستان-  كتاب تفسيرش به نام «تفسير البيان في مقاصد
القرآن» را نگاشت و ذوالقرنين مذكور در قرآن را، كورش هخامنشي دانست، بررسي تاريخي
ماهيت كورش وارد قلمرو مباحث علوم اسلامي-  تفسير-  گرديد و در اين راستا كساني مانند مفسر بلند
آوازه شيعه، علامه طباطبايي «ره» و مؤلفان تفسير نمونه و نوين، در اين باره به
ابراز نظر پرداختند.

به هرحال ما در اين بحث، كوشش خواهيم كرد تا با بهره
جستن از تاريخ و تورات و تفسير درباره ذوالقرنين و كانديداهاي اين عنوان-  اسكندر مقدوني، كورش، اذواء يمن، داراپور دارا و
ديگران-  به داوري بنشينيم. و معتقديم در
اين بررسي ها بايد در انديشه كشف حقيقت بود سزاوار است كه با عصاي «تحقيق» و ابزار
«مدارك و اسناد» گام برداريم، پيش داوري را به كناري نهاده و انتظار كشيم تا اسناد
چه مي گويد و تاريخ چه حكم مي راند؟!

پوشيده نماند در نوشتار پيش رو، بسياري از ناگفته ها،
گفته آمده و پاره اي از اسرار آشكار شده است. و نيز نمايانده شده كه در اين گير و
دار چه كساني راه درست پيموده اند؛ ابوالكلام آزاد، علامه طباطبايي، سعيد نفيسي،
باستاني پاريزي، يا محيط طباطبايي، حسن پيرنيا و ديگران از معاصرين، يا ارباب نظر
از عالمان دورانهاي پيشينِ قوم، چون قتاده، معاذ بن جَبَل، فخر رازي، ابن اثير،
ابن كثير، ابن خلدون، ابوريحان بيروني و…

همچنين در اين باره، غفلتهاي شگفت انگيز پاره اي از
ارباب تفسير و تاريخ گوشزد شده، و با مدد جستن از منابع گران، سخن آخر در اين باب
عرضه گشته است.

اين نكته نيز ناگفته نماند كه نگارنده ادعا نمي كند،
بهترين و برترين كلام را در اين عرصه رانده؛ اما اطمينان مي دهد كه در اين سمت
كوشيده است!

***

*ذوالقرنين در قرآن

«و يسئلونك عن ذي القرنين قل ساتلوا عليكم منه ذكرا
انّا مكنّا له في الارض و آتيناه من كل شي‌ء سببا فاتبع سببا حتي اذا بلغ مغرب
الشمس و جدها تغرب في عين حمئة و وجد عندها قوماً قلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب و
اما ان تتخذ فيهم حسنا…».

«از تو اي پيامبر، درباره ذوالقرنين مي پرسند، بگو: به
زودي پيرامون شخصيت او با شما سخن خواهم گفت. همانا ما قدرت فرمانروايي در زمين به
او داديم و وسايل انجام هر كاري را برايش فراهم ساختيم. پس او نيز از ابزار به
درستي بهره جست و راهي را در پيش گرفت. تا آن هنگام كه به محل غروب خورشيد رسيد، و
چنان دريافت آفتاب را كه در چشمه اي (يا در دريايي) كه آب تيره رنگ دارد، فرو مي
رود، و در آنجا قومي را يافت. به او گفتيم: اكنون مي تواني با آنان با ستم رفتار
كني و عذابشان دهي-  اگر ايمان نياورند-  يا اين كه با آنها با سلوك نيكو رفتار كني-  اگر ايمان پيشه كنند-  ذوالقرنين گفت: اما كسي كه بيداد كرد، پس زود
خواهد بود كه عذابش كنيم-  به قتل-  و پس از آن كه به سوي پروردگار خود رفت، باز
عذابي شديد دامنگير اوست. اما كسي كه ايمان آورد و رفتار نيكو كند، سزاي او نيك
است، و به زودي فرمان خواهيم داد او را به تكليفي كه بر وي گران نيايد. سپس از
اسبابي كه در اختيار داشت، استفاده كرد و به جانب ديگر روي نهاد، تا بدانجا رسيد
كه خورشيد طلوع مي كند، و قومي در آنجا يافت كه ميان ايشان و آفتاب پوششي نبوده، –
 يعني بدون لباس زندگي مي كردند. (آري) اين
چنين بود (كار ذوالقرنين) و ما به خوبي از امكاناتي كه نزد او بود، آگاه بوديم. پس
از آن نيز از ابزاري كه در ختيار داشت كمك گرفت و راه ديگري را پي گرفت. تا به
جايي رسيد كه ميان دو كوه بود، و در آن جا قومي يافت كه زبان نمي فهميدند، آن قوم
با اشارت گفتند: يا ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين تبه كارند، آيا هزينه
اي در اختيار تو قرار دهيم، كه ميان ما و ايشان سدّي بنا كني؟ گفت: خداي آن قدر به
من توانايي و تمكن داده كه از مال شما بي نيازم، تنها نيروي كار در اختيار من قرار
دهيد تا ميان شما و ايشان بنياني سخت، استوار سازم. براي من آن قدر پارچه هاي آهن
بياوريد كه بتوان با آن دو كوه را بهم برآورد و مساوي كرد. آنان نيز او را با
نيروي انساني مدد رساندند و آن چه خواسته بود، بر آورده كردند، پس سد را برايشان
بنا كرده، بالا برد تا ميانه دو كوه را پر كرد و گفت: در آن بدميدند تا پارچه هاي
آهن بسان آتش گرديد، آنگاه گفت: مس گداخته (يا روي) بياوريد كه بر آن بنا بريزيم
تا محكم گردد. بدين وسيله سد آن چنان پرداخت شد كه يأجوج و مأجوج نتوانستند بر آن
بالا روند يا در آن رخنه اي ايجاد كنند. (پس از پايان كار)، ذوالقرنين گفت: اين
اقدام، رحمتي از ناحيه پروردگار من است و آنگاه كه وعده خداوند فرا رسد، آن را
ويران خواهد ساخت و وعده خداوند حق است».

(سوره كهف-  آيات 83- 98)

*دعواي ذوالقرنين بودن كورش

بيشتر مفسران، ذوالقرنين ياد شده در قرآن كريم را
اسكندر مقدوني تلقي كرده اند، و برخي نيز او را يكي از اذواء و تبع هاي يمن مي
دانند. اقوال ديگري نيز وجود دارد، لكن اين دو ديدگاه از مشهورترين نظريه هاي
تفسيري در اين باب است.

اما از آنگاه كه «سر سيد احمد خان هندي» به ابداع اين
انديشه پرداخت كه ذوالقرنين همان كوروش سوم-  شاه بزرگ هخامنشي-  است، مولانا ابوالكلام آزاد نيز-  در كتاب تفسيرش به نام «تفسير البيان في مقاصد
القرآن» كه به زبان اردو نگاشت-  در ايضاح
و تقريب آن كوشيد. سپس بخشي از اين تفسير كه درباره سوره كهف و ماجراي ذوالقرنين
است دركشور هندوستان در مجله عربي زبان «ثقافة الهند»، انتشار يافت و آنگاه به
فارسي برگردان شد.

از اين پس مؤلفان تفسيرهاي «الميزان»، «نمونه» و
«نوين»، ديدگاه فوق را هركدام به نحوي پذيرا شدند، كه در اين مقال به نقل اقوال
آنان اقدام و نقد و بررسي كلامشان را به پايان گفتار موكول مي كنيم.

مرحوم علامه طباطبايي «قدس سره» در اين باره مي نويسد:

«بعضي… گفته اند: ذوالقرنين همان كورش يكي از ملوك
هخامنشي در فارس است كه (539- 560 ق.م) مي زيسته و همو بوده كه امپراطوري ايراني
را تأسيس و ميانه دو مملكت فارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخر كرد، و به يهود
اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، و در بناي هيكل كمك ها كرده مصر را
به تسخير خود در آورد آنگاه بسوي يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلط شد، بطرف
مغرب رهسپار گرديد، آنگاه رو بسوي مشرق نهاده تا اقصي نقطه مشرق پيش رفت».

آنگاه اجمال مدعا و ادله ابوالكلام را چنين تقرير مي
كند:

«اجمال مطلب اينكه آنچه قرآن از وصف ذي القرنين آورده
با اين پادشاه عظيم تطبيق مي شود، زيرا اگر ذوالقرنين قرآن، مردي مؤمن بخدا و بدين
توحيد بوده كورش نيز بوده، و اگر او پادشاهي عادل و رعيت پرور و داراي سيره رفق و
رأفت و احسان بوده اين نيز بوده، و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان، مردي
سياستمدار وده اين نيز بوده و اگر خدا به او از هر چيزي نصيب داده به اين نيز
داده، و اگر ميانه دين و عقل و فضائل اخلاقي و عدّه و عُده و ثروت و شوكت و انقياد
اسباب براي او جمع كرده براي اين نيز جمع كرده بود.

و همانطور كه قرآن كريم فرموده كورش نيز سفري به سوي
مغرب كرده حتي بر ليديا و پيرامون آن نيز مستولي شد، بار ديگر بسوي مشرق سفر كرده
تا مطلع آفتاب برسيد، و در ا»جا مردمي ديد صحرا نشين و وحشي كه در بيابانها زندگي
مي كردند و نيز همين كورش سدي بنا كرده كه بطوريكه شواهد نشان مي دهد سد بنا شده
در تنگه داريال ميانه كوههاي قفقاز و نزديكيهاي شهر تفليس است».[1]

پس از اين فقرات به تفصيل نظريه ابوالكلام پرداخته و در
پايان مي نويسد:

«اين بود خلاصه اي از كلام ابوالكلام، كه هر چند بعضي
اطرافش خالي از اعتراضاتي نيست، لكن از هر گفتار ديگري انطباقش با آيات قرآني روشن
تر و قابل قبول تر است».

مؤلفان تفسير نمونه نيز پس از ذكر اجمالي از آن مجمل،
به پيروي از علامه طباطبايي نوشته اند:

«درست است كه در اين نظريه نيز نقطه هاي ابهامي وجود
دارد، ولي فعلا مي توان از آن به عنوان بهترين نظريه درباره تطبيق ذوالقرنين بر
رجال معروف تاريخي نام برد».[2]

مرحوم استاد محمد تقي شريعتي بي پرواتر از ديگران مي
گويد:

«آنچه درباره ذوالقرنين در اين كتاب آسماني (قرآن)
آمده و به استناد آخرين مداركي كه كشف شده با زندگي كورش كبير و رفتار و سلوك او
با رعايا و بيگانگان و مسافرتها و لشكركشي هايش بنواحي مختلف و سد يأجوج و مأجوج و
بسياري از مطالب ديگر، قابل انطباق است كه احدي اطلاعي از آنها نداشت و در هيچ
كتابي خبري از آنها نبود و مدتهاي مديدي عموم مفسران در تفسير آيات مربوطه درمانده
بودند و هركس حدسي مي زد و رجماً بالغيب سخني مي گفت تا در زمان ما ابوالكلام آزاد
متوجه شد كه مقصود از ذوالقرنين همان كوروش كبير است كه نامش بعظمت در تورات آمده
است و يهوديها مستقيما يا به وسيله عربها داتنان او را از پيغمبر پرسيده اند و با
حفرياتي كه در استخر فارس بعمل آمده و از روي آثار و الواح مكشوفه شرح حالش معلوم
شد و نيز معلوم شد كه آنچه قرآن درباره او گفته است شايد با واقع منطبق باشد».[3]

*ديدگاه ابوالكلام آزاد

ابوالاكلام بر اين باور است؛ ظاهر آياتي كه پيرامون
شخصيت ذوالقرنين گفتگو مي كنند، چنين مي نمايد كه به اشاره يهود، يك نفر از قريش
درباره بخري مطالب از پيامبر (ص) پرسش كرد، يكي از آن موارد، سؤال از هويت
ذوالقرنين بود. آنگاه به نقل از قرطبي و طبري و ابن كثير و سيوطي، مي گويد: سائل پرسيد،
«درباره پيغمبري كه خداوند جز يك بار در تورات از او نام نياورده است به ما خبري
بازگوي». حضرت گفت: كدام پيغمبر؟ گفتند: «ذوالقرنين».

سپس مي افزايد؛ چون انگيزه يهود از پرسششان، تعجيز
پيامبر (ص) بوده است، بنابراين شايسته است كه مسؤول عنه از غير عرب بوده باشد، از
اين رو نمي بايست ذوالقرنين از پادشاهان يمن بوده باشد. اسكندر مقدوني نيز در تمام
عمر خود سدّي كه شهره آفاق گردد، بنا نكرده، و با مغلوب نيز مهربان و دادگر نبوده
است. پس بي ترديد شخصيت ديگري با ذوالقرنين منطبق است.

آنگاه ادامه مي دهد: چون پرسش از ناحيه يهود مطرح
گرديده، ناچار بايد به كتابهاي آنان مراجعه كرد و هويت مسأله را دريافت. در اين
راستا رؤياي دانيال نبي (ع) را دستاويز قرار مي دهد كه در خواب ديد، قوچ دوشاخي
غرب و شرق و جنوب زمين را شخم مي زند، ناگاه يك بز كوهي از طرف مغرب در حالي كه
زمين را با شاخ خود مي كند، پيش آمد؛ ميان پيشاني اين بز يك شاخ بزرگ و عجيب
كاملاً پيدا بود، كم كم بز كوهي با قوچ دو شاخ روبرو شد، دو شاخش را در هم كوبيد و
وي را از ميان برداشت. پس از آن فرشته اي پديدار گشت و خواب دانيال را چنين تعبير
كرد كه صاحب دو شاخ، پادشاه پارس و ماد است و بز يك شاخ نيز اسكندر مقدوني از
يونانيان است كه سرانجام دارا، آخرين پادشاه پارس را برانداخت و سيادت خاندان
هخامنشي را نابود كرد.

پس از اين مستمسك، مجسمه دشت مرغاب را سند اقوي و حجت
قطعي انگاشته و مي گويد چون تورات كورش را ذوالقرنين و عقاب شرق، ناميده پس بايد
تنديس دشت مرغاب نيز مجسمه كورش باشد؛ چه اين كه هم شاخ دارد و هم بسان عقابان دو
بال!

آنگاه به تشريح پيكارها و اقدامات كورش پرداخته و
كوشيده است تا ويژگيهاي ياد شده در قرآن مجيد درباره ذوالقرنين را با پادشاه
هخامنشي انطباق دهد، كه در بحث هاي آينده به آن خواهيم پرداخت و آشكار خواهد شد كه
چه كسي در خور اتصاف به اين صفات و ويژگيهاست.

*ويژگيهاي ذوالقرنين در قرآن

1- ذوالقرنين بي شك از چهره هاي برجسته تاريخ بشر است،
چرا كه خداوند او را بزرگ داشته و حكمراني جهان را به وي بخشيده است به دليل «انّا
مكّنا له في الارض و آتيناه من كل شيء سبباً». گواه بزرگ داشت وي نيز ذكر نمونه
هايي از سيره و عمل و گفتار اوست كه سرشار از حكمت و قدرت است.

2- وي تا انتهاي ناحيه مغرب زمين يعني جايي كه ديگر
اميد به خشكي نمي رفت، پيش تاخته و از جانب ديگر نيز تا پايان مشرق رانده و
سرانجام به ميان دو كوه رسيده و به پيشنهاد اهالي آن ديار، سدّي استوار بنيان
نهاده است.

3- با هدايت خداوند، كارهايش را انجام مي داده است، به
دليل «قد احطنا بما لديه خبراً». «ظاهراً احاطه علمي خدا به آنچه نزد وي صورت مي
گرفت، كنايه باشد از اينكه آنچه كه تصميم مي گرفت و هر راهي كه مي رفت با هدايت
خدا و امر او بوده، در هيچ امري اقدام نمي نمود مگر به هدايتي كه با آن مهتدي شده
بود و با امري كه به آن مأمور گشته بود».[4]

4- بلند نظر و بدون چشم داشت به مال دنيا، سلوك مي
كرده است، به دليل «قال ما مكّني فيه ربّي خير فاعينوني بقوة».

5- سدّ استوار و بي مثالي در آن دوران با مصالحي از
آهن و مس، افزون بر سنگ و آجر بنا گذاشته كه شهرتي جاودانه يافته است.

6- پيكار و مبارزه او با مشركان و مفسدان، تنها براي
خشنودي خدا و در راستاي قرب به درگاه ربوبي صورت تحقق يافته است، به دليل «اما من
ظلم فسوف نعذّبه ثمّ يردّ الي ربّه فيعذّبه عذاباً نكراً و امّا من آمن و عمل
صالحاً فله جزاء الحسني».

7- مُوحّد و معتقد به روز رستاخيز امم بوده و پروردگار
جهان را منشأ و مصدر همه امور مي دانسته است به دليل «هذا رحمة من ربّي…».

8- مستفاد از آيات اين است كه در دوران پيامبر اسلام
(ص) و پيش از نزول آيه مربوط به ماجراي ذوالقرنين، چنين نامي بر سر زبانها بوده،
از اين رو مي فرمايد «يسألونك عن ذي القرنين» و جالب اين جاست كه قرآن نيز با
عباراتي مانند «قلنا يا ذاالقرنين» و «قالوا يا ذاالقرنين»، او را با همان نام
شناخته شده اش، ياد كرده است.

*ذوالقرنين كيست؟

1- ذوالقرنين در روايات اسلامي

پيرامون ماهيت، سمت و نام ذوالقرنين، راويان شيعي و
سني اتفاق نظر ندارند، بيشتر روايات وي را از جنس بشر دانسته، ليكن از طريق اهل
تسنن مانند-  سيوطي و ابن كثير-  منقول است كه وي فرشته اي آسماني بود كه به
فرمان پروردگار عالم بر روي زمين فرود آمد و هرگونه وسيله و ابزار جهانجويي را در
اختيار داشت.

گفته شده كه «مقريزي در كتاب «خطط» از جاحظ حكايت
نموده كه وي در كتاب «الحيوان» خود نوشته است، مادر ذوالقرنين از جنس بشر و پدرش
از ملائكه بوده است!!».

به هر حال، سخن ديگر در منصب و موقعيت ذوالقرنين است،
در بسياري از روايات از آن جمله از امام علي (ع) نقل كرده اند كه وي بنده اي صالح
از بندگان خدا بوده، كه به خدا حب مي ورزيده، و خدا نيز او را دوست داشته، خيرخواه
بوده و پروردگار نيز در حق وي، خيرخواهي روا داشته است.‌[5]

از امام علي و امام محمد باقر عليهما السلام نيز مروي
است كه ذوالقرنين مُحَدّث بوده يعني ملائكه نزد وي رفت و آمد داشته و با آنها
گفتگو مي نموده است. پاره اي از روايات نيز وي را پيمبر دانسته است.[6]

بحث روايي ديگري در نام اوست. از امام علي و امام محمد
باقر عليهما السلام منقول است كه نام وي عياش بوده،[7] و از
امام موسي كاظم (ع) و پيامبر اسلام (ص) حكايت كرده اند كه وي اسكندر نام داشت.[8] و
پاره اي از اهل كتاب كه به اسلام گرويده بودند، اسم وي را «مرزيا»-  مرزبان-  فرزند مرز به يوناني از دودمان «يونن بن يافث بن
نوح» مي دانند.

از محمد بن خالد و ابن عباس نيز روايت كرده اند كه وي
را «عبد الله بن ضحاك بن سعد» خوانده اند. پاره اي نيز «مصعب بن عبدالله» از
قحطانيان، و برخي ديگر، وي را «صعب بن ذي مرائه» اولين پادشاه قوم تُبَّع ها (يمني
ها)-  ابو كرب-  گفته اند.

*وجه نامگذاري ذوالقرنين

در اين باره نيز، در ميان روايات فريقين متاسفانه
اختلاف شگفتي به چشم مي خورد.

از قول امام علي و امام صادق عليهما السلام آورده اند
كه چون ذوالقرنين قومش را به سوي خدا خواند او را مضروب ساختند، و طرف راست سرش را
بشكافتند، او در برهه زماني از ديد مردم پنهان گشت و دوباره آنان را به خدا پرستي
فرا خواند؛ اين بار بر جانب چپ سرش كوفتند، دگر بار غايب شد و از پس آن كه خداي
جهان، ابزار سفر بزرگ را در اختيارش گذاشت، شرق و غرب زمين را پيمود.[9]

در ديگر روايات نيز از امام علي (ع) مروي است كه مردم
وي را در باره نخستِ دعوتشان، از جانب او، بكشتند و آنگاه خداوند او را زنده كرد،
اين بار نيز به جانب قومش شد و به خدايش خوانشان ولي باز مضروب شد و به قتل رسيد.
دگر بار خدايش او را زنده كرد و به آسمانش برد، و اما اين بار با اسباب و ابزار
لازم بر زمينش فرستاد.[10]

از وقت بن منبه نيز حكايت شده كه ذوالقرنين از ابتداي
خلقتش دو شاخ بر سر داشت يا پس از نده شدن بار دوم-  در ماجراي سابق الذكر-  در جاي ضربت هاييي كه بر وي فرود آورده بودند،
دو شاخ بر سرش روييد.

اقوال ديگري نيز وجود دارد، في المثل گفته اند جهت
نامگذاري وي، اين است كه او در دو قرن از زمين يعني در شرق و غرب آن حكم راند.

برخي ديگر آورده اند؛ چون در خواب ديد كه دو لبه آفتاب
گرفته، از اين رو خوابش را چنين تعبير كردند كه سلطنت شرق و غرب گيتي را به كف
خواهد آورد.[11]

پاره اي نيز معتقدند از آن جهت كه دو دسته مو در سر
داشت، او را ذوالقرنين خواند اند، و بعضي گفته اند چون پادشاه روم و فارس هر دو
شد. وجوه ديگري نيز حكايت كرده اند، لكن به اندازه تنوير و تنويع گفته آمد، از اين
رو حاجت به نقل همه توجيهات نيست.

درباره مكان سدّ وي نيز توافقي حاصل نگشته است، پاره اي
در شمال و برخي در مشرق دانسته اند، همچنين در پيرامون سفرش به مغرب و مشرق سخناني
است، برخي گفته اند سوار بر آبر مشرق و مغرب جهان را پيمود. و پاره اي گفته اند به
كوه قاف شد و بعضي نوشته اند در طلب آب حيات بود، اما بدان دست نيافت.[i]

درباره قوم يأجوج و مأجوج و مكان و كيفيت زيستشان نيز
گفتاري است، ولي اجمالاً همين قدر معلوم است كه مردماني جنگجو و غارتگر بوده اند.

بايد گفت همين اختلاف روايات از فِرَق اسلامي، خود
موجب گشته تا هويّت ذوالقرنين در پرده اي از ابهام پوشيده بماند، لكن پاره اي از
اين روايات از ناحيه سند دچار اشكال است و برخي از ناحيه دلالت و مفاد و بعضي نيز
در تعارضند. از اين جهت بايد شواهد و قرائني يافت تا بتوان به دسته اي از آنان
تمسك جست.

برخي از مفسران نيز گفته اند: «بر روي هم مي دانيم كه
مجموعه اين اخبار خالي از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست».

از اين رو چندان اهميتي به اين اخبار نداده اند، مع
الوصف، روايتي هست كه با چشم پوشي از كم و كاست در نقل آن، به حدّ استفاضه رسيده
است، اين روايت در كتاب كمال الدين از اصبغ بن نباته حكايت شده كه مي گويد:

«ابن الكواء در حضور امام علي (ع) هنگامي كه آن جناب
بر فراز منبر بود برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين، ما را از داستان ذوالقرنين آگاه
كن؛ آيا پيامبر بوده يا ملك؟ و ما را از دو قرن او با خبر ساز كه آيا از طلا بوده
يا از نقره؟

امام فرمود: نه پيمبر بوده، و نه ملك. و دو قرن وي نه
از طلا بود و نه از نقره، او مردي بود كه خدا را دوست مي داشت و خدا هم او را دوست
داشت. او خير خواه پروردگار بود، خداوند هم برايش خير مي خواست، و اگر ذوالقرنينش
خواندند، بدين جهت بود كه مردمش را دعوت مي كرد، زدند و يك جانب سرش را شكستند،
مدتي از مردم پنهان شد، و بار ديگر به سوي آنان بازگشت، اين بار هم زدند و طرف
ديگر سرش را شكستند، و اينك در ميان شما نيز كسي مانند او هست». و اين اشاره اي به
حضرتش بود.

ادامه دارد

 



[1]–  الميزان-  ج13 ص391.