نفس مطمئنه و آرامش دائمي

تفسير سوره ي
رعد

نفس مطمئنه و
آرامش دائمي

قسمت شصت و
يکم

آيت الله
جوادي آملي

« الذين
امنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله ألا بذکرالله تطمئن ااقلوب » « الذين امنوا و عملوا
الصالحات طوبي لهم و حسن مآب ». (سوره ي رعد – آيه 27و 28)

آنان که
ايمان آوردند و قلب هايشان به ذکر خدا آرام مي گيرد؛ آگاه باشيد تنها با ياد خدا
قلب ها مطمئن مي شود. آنان که ايمان آوردند و اعمال شايسته انجام دادند، بشارت باد
بر آن ها و چه خوش بازگشتي دارند.

***

همانگونه که
قبلاً بحث شد، انسان مطمئن، کسي است که در همه حالات، راضي است و خدا هم از او
راضي است. او چون از خدا مي ترسد، راضي است، لذا هرکاري که خداي سبحان دستور داد،
انجام مي دهد زيرا مي داند که به مصلحت او است و بر خلاف دستور خدا هم کاري انجام
نمي دهد، چون مي ترسد تنبيه شود. اين طور نيست که چون راضي است، در برابر دستور  خداوند بي تفاوت باشد. بلکه هر چه او دستور
داده انجام مي دهد و به هر چه خدا حکم کرد، رضايت مي دهد.

در اين
جريان، اگر حضرت سيدالشهدا عليه السلام در مدينه منوره، در کمال عزت مي فرمود: «
رضا الله رضانا أهل البيت »، آن وقت هم که از اسب بر زمين افتاد، باز همين بيان را
فرمود: « رضا الله رضانا أهل البيت ».

حضرت امير
سلام الله عليه در دعاي کميل مي فرمايد: براي من جهنم مطرح نيست؛ براي من دوري از
تو مطرح است.

نمي گويد: من
نمي توانم بسوزم. مي گويد: آن جا هر تصميمي گرفتي من راضي هستم، اگر هم در آن جا
مرا بردي و مي توانستم سخن بگويم، باز هم مي گويم: « اين کنت يا ولي المؤمنين ».
پس خوف و رجاء تا آخرين لحظه براي انسان وجود دارد منتهي به چه اميد داشته باشد و
از چه چيزي ترس داشته باشد؛ اين ها فرق مي کنند.

پس نتيجه اين
شد که طمأنينه در مسائل علمي، در کليات، در معرف؛ در مقابل شک و ترديد است ولي در
جزئيات اگر کسي صاحب نفس مطمئنه، آن عالي ترين درجه اش هم شد، يعني معصوم مطلق
يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شد، او در همه جزئيات هم صاحب بصيرت
است، اگر درجه ي پايين تر باشد، به همان اندازه صاحب بصيرت است تا برسد به مؤمنين
عادي که دلشان به رساله ي عمليه اي آرميده است، اين ها هم شک و ترديد ندارند و در
تقليدشان حساب شده از يک رساله اطاعت مي کنند و آرامش دارند. پس بايد مؤمنين در
اعتقدات و عقايد حقه شان، طمأنينه داشته باشند. بيان بسيار جالبي از حضرت
اميرالمؤمنين سلام الله عليه در اين باره رسيده است. مي فرمايد:

« اليوم انطق
لکم العجماء ذات البيان، عزب(1) رأي امرئ تخلف عني » آن کس که مرا تنها
گذاشت و با من نبود، اهل انديشه و فکر نيست؛ او فکرش گم شده و غروب کرده است. اگر
فکر غروب بکند، چيزي صفحه ي دل را روشن نمي کند چون صفحه ي نفس با انديشه روشن مي
شود.

در ادامه مي
فرمايد:

« ما شککت في
الحق مذ أريته ». از آن لحظه اي که حق را به من نشان دادند، تاکنون من شک و ترديد
نداشته ام.

آري! حضرت
امير عليه السلام در دوران خردسالي که در کنار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم
بود، به اين معارف بالا دست يافته بود.

آنگاه به
عنوان يک سؤال مقدر، مطرح مي کند که اگر شما در حق شک نکرديد و در برابر حق،
هيچگونه اضطرابي نداشتيد، پس ساير معصومين هم بايد اين چنين باشند. آن جا که
خداوند به حضرت موسي عليه السلام مي فرمايد: « و اوجس في نفسه خيفه موسي»(2)
موساي کليم چرا در نفس خويش، ترس کرد. حضرت امير عليه السلام اين توضيح را مي
فرمايد که:

« لم يوجس
موسي عليه السلام خيفه علي نفسه بل اشفق من غلبه الجهال و دول الضلال » حضرت موسي
بر خودش نترسيد و باکي نداشت (زيرا قلبش مطمئن بود) ولي ترسيد که مبادا جهال و
نادانان چيره شوند و گمراهان و ضلالت پيشگان سبقت گيرند.

حضرت موسي
عليه السلام در قلبش اين معني خطور کرد که ساحران فرعون که صحنه ي مسابقه را پر از
مار و افعي کردند و ديدگان مردم را به خود جلب نمودند و همانگونه که قرآن مي
فرمايد: « جاؤوا بسحر عظيم »، با آن سحر شگفت انگيز نکند برنده شوند. فرمود: من هم
اگر عصا را القا کنم و به صورت يک مار دربيايد، نکند مردم نتوانند بين معجزه من و
سحر ساحران فرق بگذارند و فرعون چيره شود و حکومت ضلال و ظغيان دوباره سرکار بيايد
وگرنه از مار و افعي هرگز وحشت و هراسي نداشت. خداي سبحان به موسي فرمود: نترس،
معجزه را القا کن، من معجزه را پيروز مي کنم « انک انت الاعلي».(3)

در آيه بعدي
مي فرمايد: نترس که تو پيروز مي شوي. نمي فرمايد به اين که نترس؛ اين مار ها به تو
کاري ندارند! معلوم مي شود ترس از محکوم شدن دولت حق است و حاکم شدن دولت ضلال.

اگر کسي به
مقام مطمئن رسيد، هرگز در عقايد شک نمي کند و در مسائل علمي هم مضطرب نمي گردد اما
ممکن است بگريد و ناله کند زيرا نمي داند که آيا راهش مي دهند يا نمي دهند. او
مانند انسان تشنه اي مي ماند که مي داند تشنه است و مي داند که تنها چشمه اي که
اين عطش را برطرف مي کند در دامنه ي اين کوه است، و لذا اشک مي ريزد که آيا من به
اين کوه راه مي يابم که عطشم را رفع کنم يا خير؟ مرا راه مي دهند يا نه؟

بنابراين،
انسان مؤمن است که در امن و امان مي باشد چون قلبش آرام دارد ولي آن غافل بي خبر
که مي گويد: « ان هي الا حياتنا الدنيا»(4) و چيزي جز دنيا نمي بيند؛
او هر چند در منزلش آرام و راحت به خواب رفته است، امنيت کاذب را دارد؛ او نمي
داند چه بلائي بر سرش مي آيد ولي خداوند راجع به مؤمنين وعده ي امان داده و وعده ي
خدا تخلف ناپذير است « الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئک لهم الامن»(5).
به هر حال مؤمن در هيچ حالي هر چند بيافتد و سرش هم بشکند و مصيبت ها ببيند، از
راه خود برنمي گردد تا به مقصد برسد و در هيچ امري مضطرب نيست.

نمونه هايي
که در قرآن کريم بود، چه در جريان مادر موسي عليهماالسلام و چه در جريان اصحاب
کهف، خداي منان مي فرمايد که ما قلب اين ها را به خود مرتبط کرديم. درباره ي حضرت
يونس عليه السلام هم مي فرمايد: يونس در حالات گوناگون هر چه فشار مي بيند، مي
گويد: خدا! نه از خدا مي رنجد و نه از خدا گله دارد. هر فشاري هم که مي بيند، باز
مي گويد: خدا. وقتي خواستند او را از کشتي بياندازند مي گفت: خدا. وقتي در دهان
ماهي رفت، مي گفت: خدا. در دل ماهيقرار گرفت گفت: خدا. اين طور نبود که اگر فشاري
ببيند, برنجد يا مضطرب شود. هر فشاري که مي آيد او را مصمم تر مي کند, چون مي داند
که راه همين است و بس؛ راه ديگري نيست. او مانند همان تشنه است. ديگري که نمي داند
تشنه است، به فکر تحصيل آب نيست يا اگر بداند تشنه است و نداند چشمه کجا است، به
فکر طي راه نيست. يا اگر بداند چشمه کجا است، وقتي که ديد راه، سخت است، به فکر
پيمودن راه نيست. او تشنه و عطشان مي ميرد. اما اين مومن است که مي داند راه کجا است،
به دنبال آن راه مي افتد و همه سختي ها را تحمل مي کند.

درباره ي
حضرت يونس مي خوانيم « فاستجبنا له و نجيناه من الغم » ما دعايش را مستجاب نموده و
او را از غم و اندوه نجات داديم. او صاحب نفس مطمئنه است ولي غمگين است؛ در برابر
خداي سبحان، سلم محض است مانند همان تشنه اي مي ماند که غمگين است که آيا مي رسد
يا نه؟ ولي مي داند که تنها راه، همين است و اين راه را طي مي کند.

« و کذلک
ننجي المؤمنين »، اين هم يک اصل کلي قرآني است که ذکر يونس سلام الله عليه باعث
نجات از هر غم است. مومن اگر غمگين شد، هر حالتي که او را مغموم کرده است، اگر اين
ذکر را بگويد – همان گونه که حضرت يونس مي گفت – 
از غم نجات پيدا مي کند.

در سوره ي
صافات آيه 139 به بعد اين جريان را مبسوط تر ذکر مي کند. معلوم مي شود سيره ي يونس
سلام الله عليه، تسبيح بوده، نه اين که فقط در آن حال، تسبيح گفته باشد. مي
فرمايد: « و ان يونس لمن المرسلين اذ أبق الفلک المشحون » يونس از انبيا و مرسلين
است. او به طرف کشتي که پر از مسافر و سرنشين بود گريخت. در بين راه، در بين راه
به يک ماهي عظيمي برخورد کردند. اگر يکي از سرنشين ها را از کشتي بيرون مي
انداختند و آن ماهي به عنوان لقمه، او را مي گرفت، کشتي در امان مي شد و راهش را
ادامه مي داد. براي اين که يکي از آن ها روي تعيين مشخصي نباشد و کسي را بي حساب
از کشتي بيرون نياندازند، قرعه کشيدند؛ اتفاقاً قرعه به نام حضرت يونس افتاد.

حضرت يونس
سلام الله عليه از کشتي بيرون افتاد و ماهي او را دربرگرفت و به کام خويش فروبرد.
« فلولا انه کان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون »، چون سيره ي حضرت يونس
تسبيح بود ( نه اين که فقط در آن جا تسبيح بگويد) و در حال آرامش و خطر همواره
تسبيح خدا مي کرد، لذا از شکم ماهي نجات يافت. در آيه مي خوانيم که اگر او از
تسبيح کنندگان نبود، تا روز قيامت در شکم ماهي باقي مي ماند. و اگر نعمت الهي شامل
حالش نمي شد، از دريا بيرون مي آمد در حالي که مذموم بود ولي چون نعمت شامل حالش
شد، لذا « ممدوح » از کام ماهي بيرون آمد. « فاجتباه ربه فجعله من الصالحين » و
خدايش او را برگزيد و از صالحين قرار داد.

ادامه دارد