پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش

پژوهشی
پیرامون ذوالقرنین و کوروش

قسمت
دوم

سید
موسی میر مدرس

ذوالقرنین
در تاریخ تفسیر

تاریخ
نویسان دوران باستان درباره جهان جویی به نام ذوالقرنین, که در برابر مردمانی مفسد
به نام یاجوج و ماجوج, سدی را بنیاد نهاده باشد, ذکری به میان نیاورده اند. بلکه
گفته شده که در برخی پادشاهان حمیر از اهل یمن اشعاری نسبت داده اند که از سر
مباهات, یکی از پدران خویش را به نام ذوالقرنین – که پادشاهی« تبع» را داشته – یاد
نموده و در سروده هایشان این را نیز افزوده اند که وی, مغرب و مشرق را در نوردید و
سدی استوار بر ضد یاجوج و ماجوج ساخت.

به
هر حال بعد ها, مورخان و مفسران بنامی درباره ذوالقرنین و جایگاه سد وی, انگاره ها
و اقوال گوناگونی, ابراز داشته اند:

1- مشهورترین
انگاره ها در این باب, ذوالقرنین بودن اسکندر مقدونی است و از این جهت « سد سکندر»
به مثابه ضرب المثلی معروف از دیرباز بر سر زبان ها جاری بوده است. روایاتی نیز از
پیامبر اسلام(ص) و امام موسی بن جعفر (ع) موید نظریه فوق است.(1)«قتاده»
و « وهب بن منبه» و « معاذ بن جبل» از مفسران و راویان قدیمی نیز همین قول گفته
اند.

ابوعلی سینا
از کسانی است که در کتاب « شفا» هنگامی که از صفات و مناقب ارسطو صحبت می کند,
اشاره نموده و می گوید:

« ارسطو معلم
اسکندر بوده که قرآن از او به ذوالقرنین یاد کرده است». ابن اثیر در « الکامل فی
التاریخ» و ابن کثیر در « البدایه و النهایه» و فخر رازی نیز در « التفسیر الکبیر»
همین قول را تایید کرده اند. ابوالفضل رشید الدین میبدی در این باره در « کشف
الاسرار و عده الابرار – ج5- ص 735» می نویسد:

« این
ذئالقرنین, نام وی به عربی عمرو بود و گفته اند عیاش بود و به عبرانی اسکندر و
اسکندریه بی باز می خوانند که وی بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جی به زمین
اصفهان و سمرقند و مرو و هرات به زمین خراسان وی بنا نهاده و نام پدر وی فیلقوس
بود, ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحق بن ابراهیم
اند».

عالم جلیل,
بهاالدین محمد بن شیخ علی, شریف لاهیجی, پس از آن می گوید:

« آن چه اکثر
مفسرین و اهل تواریخ گفته اند, این است که ذوالقرنین رومی پسر فیلقوس یونانی
بوده».

و بعد به نقل
و رد نقل گفتاری که اسکندر را پسر دارای اکبر می داند, می پردازد, آن گاه می
نویسد:

« اما حدیث
قرب الاسناد حمیری صریح است بر اینکه ذوالقرنین از روم بوده نه از فارس و یمن».
سپس ادامه می دهد که: پیامبر اسلام (ص) در پاسخ جمعی از یهود فرمود:« کان
ذوالقرنین غلاما من اهل الروم ثم ملک و اتی مطلع الشمس و مغربها بنی السد».(2)

عارف ربانی
ملا فتح الله کاشانی نیز پیرامون ماجرای ذوالقرنین در تفسیر منهج الصادقین خویش
ج5, ص367 می گوید:

[سوال] « از
قصه ذوالقرنین (است) یعنی اسکندر رومی که بانی اسکندریه بود و او پادشاه شرق و غرب
بوده».

عارف محقق,
فیض کاشانی – ملا محسن – گرچه در تفسیرش با صراحت نظریه خاصی را نپذیرفته و تنها
به ذکر روایات باب اکتفا نموده است؛ لکن از آن رو که حدیث قرب السناد را – که از
امام کاظم (ع) روایت شده مبنی بر این که ذوالقرنین جوان رومی بوده است – در صدر
اخبار قرار داده, می توان گفت که قاعدتا تمایل بیشتری نسبت به این قول داشته است.

فضل بن حسن
طبری مفسر شهیر شیعی مسلک نیز تنها به ذکر حکایت معاذ بن جبل پرداخته است, که
ذوالقرنین را اسکندر رومی انگاشته و شهر اسکندریه را به وی منسوب ساخته.(3)

امام فخر
رازی مفسر بلند آوازه سنی مذهب اشعری مسلک در این باب می نویسد:« دلیل بر
ذوالقرنین بودن اسکندر یونانی این است که قرآن دلالت میکند بر این که مردی که
ذوالقرنین نامیده شده, فرمانرواییش تا انتهای مغرب و مشرق و شمال – محل زندگانی
یاجوج و ماجوج – گسترش یافته است. و دیگر این که به گواهی کتاب های تاریخی, سد
مذکور در شمال بنا شده, و این مقدار از مساحت که قلمرو حاکمیت ذوالقرنین قرار
داشتهع به واقع همه بخش های آبادان روی زمین بوده است.

بنابر این
چنین جهان گشایی باید جاودانه بماندو چون تنها کسی که در کتب تاریخی دارای چنین
شهرتی بلند مرتبه باشد, کسی جز اسکندر نیست, پس بی شک ذوالقرنین همان اسکندر است.
چه این که اسکندر بعد از مرگ پدر, همه حکمرانان روم و مغرب زمین را برچید و بر
همه  آن سرزمین ها چیره شد و تا دریای سبز
پیش تاخت و سپس مصر را نیز به تصرف در آورد. و در آن جا به بنای شهر اسکندریه
پرداخت.

پس از آن
وارد شام شد و از آن جا آهنگ بنی اسرائیل کرد و وارد بیت المقدس گردید و در قربان
گاه بیت المقدس قربانی به جای آورد. آن گاه به جانب ارمینیه و باب الابواب شد و
عراقیان و قبطیان و بربرها انتیادش را پذیرفتند.

پس از آن با
ذارا و پوردارا, پادشاه ایران پیکارهای خونین کرد و سرانجام بر ایران مستولی گشت.
آن گاه آهنگ هند و چین نمود و با ملت های دور دست به نبرد پرداخت, پس از آن به سوی
خراسان شد و شهرهای بسیار باخت و سپس به عراق بازگشته, در «شهر زور» از دنیا رفت و
مدت 12 سال سلطنت کرد.

بنابراین
وقتی در قرآن ثابت شد که ذوالقرنین همه یا بیشتر قسمت های آباد زمین را به تصرف در
آورده و از جانب دیگر تاریخ به ثبت رسانده که چنین منزلتی را کسی جز اسکندر, دارا
نبوده, پس شک نیست که ذوالقرنین همان اسکندر است».(4)

ابوالکلام
آزاد در رد این دیدگاه می نویسد:

« اسکندر
مقدونی در تمام عمر خود سدی که شهرت یابد بنا نکرده و با مغلوب نیز مهربان و دادگر
نبوده است. تاریخ زندگی اسکندر مقدونی بتمام و کمال ثبت گردیده و هیچ شباهتی میان
احوال او و احوال ذوالقرنین نیست. به علاوه دلیلی ندارد که او را ذوالقرنین
بنامیم».(5)

علامه
طباطبایی نیز هماهنگ با ابوالکلام, انگاره فخر راز را مردود شمرده و می گوید:

« اولا اینکه
گفت پادشاهی که معظم معموره زمین را مالک شده باشد, تنها اسکندر مقدونی است, قبول
نداریم, زیرا چنین ادعایی در تاریخ مسلم نیست, زیرا تاریخ, سلاطین دیگری سراغ می
دهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونی نباشد کمتر هم نبوده است.

و ثانیا
اوصافی که قرآن برای ذی القرنین شمرده , تاریخ برای اسکندر مسلمش نمی داند, و بلکه
آنها را انکار می کند, مثلا قرآن کریم چنین می فرماید که ذی القرنین مردی مومن به
خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشته, در حالی که اسکندر مردی وثنی و از
صابتی ها بوده, همچنان که قربانی کردنش برای مشتری خود شاهد آن است. و نیز قرآن
کریم فرموده ذی القرنین یکی از بندگان صالح خدا بوده, به عدل و رفق مدارا می کرده,
و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است.

و ثالثادر
هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونی سدی به نام سد یاجوج و ماجوج با آن
طور که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد».

استاد میرزا
ابوالحسن شعرانی که با فخر رازی و دیگر مفسران هم عقیده او, موافق است, در پاسخ
ایراد اخیر می نویسد:

« مورخان از
سد ساختن اسکندر چیزی ننوشته اند اما بسیاری از وقایع است که امتی بدان عنایت
دارند و امت دیگر ندارند مثل آن که رفتن او به بیت المقدس فقط یوسف [ فلاویوس] مورخ یهودی نوشته و مورخان یونان آن را واقعه مهمی نشمرده اند, شاید سد ساختن وی
همچنین باشد اما نوشته اند اسکندر بر ساحل شط سیحون بناهای بسیار ساخت چون سیحون
سرحد میا ن قبایل متوحش و متمدن بود, و هر بنایی را گامی نهاد از مشاهیر سلاطین
مانند سمیرامیس بابل و کوروش پادشاه فارس و سد نیز در هر محل باشد به همان غرض
ساخته شد برای حفظ جماعتی از مردم متمدن از هجوم قبایل وحشی.

نظیر این سد
در بندر قفقاز بود که جمعی نسبت به انو شیروان می دادند».(7)

به نظر می
رسد, سد یاد شده, آن قدر هم بی اهمیت نبوده, و گرنه در قرآن به عنوان یکی از
اقدامات مهم ذوالقرنین یاد نمی شد, به ویژه این که در آن دوره غیر صنعتی, سد مذکور
از مصالحی چون آهن و مایعات مذاب, ساخته شده که به واسطه جنبه های فنی, و مهندسی
آن ویژگی تحسین برانگیزی برخوردار بوده است.

به هر حال
نکته دارای اهمیت این است که بر خلاف ادعای بسیاری از مفسران بزرگ, همه تاریخ
نویسان به نیکی از اسکندر مقدونی یاد نکرده اند و اینک نمونه هایی تقدیم می گردد:

ابو جعفر
محمد بن جریر طبری درباره اسکندر می نویسد:

« رومیان و
بسیاری از علمای انساب بر آنند که اسکندر پسر فیلقوس بوده,  و برخی می گویند:

وی فرزند
بیلیوس پور مکریوس است, و نیز گفته اند: که اسکندر از نسل مصریم, پورهرمس, پور
هردس, پور میطون, پور رومی, پور لیطی, پور یونان, پور یافث, پور ثوبت, پور سرحون,
پور رومیه, پور زنط, پور توقیل, پور رومی, پور الاصغر, پور البفز, پور العیص, پور
اسحاق, پور ابراهیم خلیل الرحمان است علیه السلام محسوب می شوده, که پس از مرگ
دارا کشور او را مسخر کرد و عراق و روم و شام و مصر را نیز متصرف گردیده, و سپاه
خود را پس از قتل دارا سان دید و تعداد آن ها را بنا بر منقول یک میلیون و چهارصد
هزار یافت, که هشت صد هزار تن از آن ها از سپاه اصلی و شش صد هزار نفر دیگر جز
سپاه دارا بوده اند, گویند روزی اسکندر برای که سلطنت نشست گفت: خدا ما را بر دارا
غالب نمود, و ما را از تهدیدهای او ایمن فرمود.

بعضی بر آنند
که اسکندر تمامی شهرها و قلاع و آتشکده های ایران را ویران ساخت, و هیربدان را
بکشت, و کتاب های آنان و دیوان های دولتی را طعمه حریق نمود, و بر کشور دارا
افرادی از یاران خود گماشت, و بی درنگ سوی هندوستان حرکت نمود, پادشاه آن سامان را
بکشت و ملک او را فتح کرد, پس از آن به چین رفت , و همان عملی که در هندوستان
انجام داده بود در آن سرزمین تکرار نمود, و تمامی روزی زمین به فرمان او در آمد ,
و خاک تبت و چین را نیز متصرف شد, و برای رسیدن به آب حیات با چهارصد نفر از
همراهان خویش  به ظلمات که زیر قطب شمالی و
جنوب خورشید است رهسپار شد.

هیجده روز در
آن نواحی راه پیمود, سپس از آن جا بر آمد و به سوی عراق رفت, و ملوک الطوایف را به
فرمان خود در آورد, و در راه خود به شهر زور وفات کرد. مدت عمرش به قول بعضی سی و
شش سال بوده , نعش او را به سوی مادرش در اسکندریه بردند. ایرانیان بر آنند که مدت
شهریاری اسکندر چهارده سال و مسیحیان معتقدند سیزده سال چند ماه بوده است و می
گویند: که قتل دارا در سومین سال سلطنتش اتفاق افتاد».(8)

ابو زید
عبدالرحمن بن محمد بن خلدون مورخ چیره دست و بنیان گذار علم جامعه شناسی, نیز
درباره کشور گشایی های اسکندر می گوید:

« پس از او
[فیلیپوس], پسرش اسکندر به پادشاهی رسید. او همچنان خواستار بلاد شام بود.
پادشاهان ایران به طلب خراجی که پدرش فیلیپوس می پرداخت, نزد او کس فرستادند.
اسکندر در پاسخ گفت: آن مرغی را که تخم طلایی می کرد, کشتم و خوردم. پس به بلاد
شام لشکر کشید و آن جارا قربانی نمود. در این روزگار, دویست و پنجاه سال از فتح
بیت المقدس به دست بختنصر گذشته بود. پادشاه ایران از این که او آن سرزمین را از
دست آنان بیرون کرده بود, خشمگین شد و دارا با شصت هزار مرد جنگی آهنگ او کرد:
اسکندر با ششصد هزار سپاهی از قوم خود, با او رو به رو گردید و بر او پیروز شد, و
بسیاری از شهرهای شام را گشود و به طرسوس را بگشود و به راه خویش ادامه داد. آن
گاه شهر اسکندریه را بساخت. با دیگر با دارا رو به رو شد این بار نیز او را بشکست
و بکشت و به سرزمین ایران قدم نهاد و شهرهای آن را بگرفت و پایتخت را ویران نمود و
مردمش را به اسارت برد. معلمش ارسطو اشارت کرد که فرومایگان را بر آنان سروری دهد
تا در میانشان اختلاف افتد و کارشان یکسره شود. اسکندر به پادشاهان هر ناحیه از
ایرانیان و نبطیان و اعراب نامه نوشت و بر هر ناحیه پادشاهی گماشت و تاج بر سر او
نهاد و بدین گونه ملوک الطوایف پدید آمد و هر پادشاهی زمام امور ناحیه خویش را بر
دست گرفت…

چون اسکندر
بر بلاد ایران مستولی شد از آن جا روانه بلاد سند شد و سند را به تصرف در آورد و
شهری به نام اسکندریه در آن جا بنا نمود. آن گاه به هند لشکر کشید و بیشتر آن
سرزمین را در حیطه تصرف در آورد. و با فور, پادشاه هند نبرد کرد. فور منهزم شد و
پس از یک سلسله نبردها به اسارت در آمد.

اسکندر بر
همه طوایف هندیان غلبه یافت. همچنین بلاد چین و سند رابگرفت و پادشاهان,
فرمانبردار او شدند و از هر سر هدایا و خراج به جانب او روان شد. و پادشاهان از سرزمین
افریقیه و مغرب و فرنگ و صقلاب و سیاهان به سوی او کس فرستادند. سپس بلاد خراسان و
ترک را بگرفت و بر مصب نیل و دریای روم, اسکندریه را بنا کرد. و بر پادشاهان
استیلا جست. می گویند سی و پنج پادشاه را در ربقه طاعت خود آورد.آن گاه به بابل
بازگشت و در آن جا وفات یافت. بعضی گویند که عامل او بر مقدونیه, زهرش داد زیرا
مادرش شکایت او را به اسکندر برده بود و اسکندر او را تهدید کرده بود, او نیز برای
اسکندر سمی فرستاد و بخورد و پس از چهل و دو سالگی پس از دوازده سال پادشاهی
بمرد.».(9)

ابن اثیر
جزری تاریخ نویس شهره دیگر اسلامی, نیز پیرامون اقدامات اسکندر چنین می نگارد:

« اما الروم
و کثیر من اهل الانساب فیزعمون انه الاسکندر بن فیلفوس و قیل فیلبوس بن مطربوس, و
قیل ابن مصریم بن هرمس بن میطون بن رومی بن لیطی بن یونان بن یافث بن ثوبت بن
سرحون بن رومیط بن زنط بن توقیل بن رومی بن الاصغر بن البفز بن العیص بن اسحاق بن
ابراهیم.

فجمع بعد هلک
دار ملک دارا ؛ فملک العراق و الشام و الروم و مصر و الجزیره, و عرض جنده فوجدهم
علی ما قیل الف الف و اربماته الف رجل, منهم من جنده ثما پنماته الف رجل, ومن جند
دارا سماته الف رجل ؛ و تقدم بهدم حصون فارس و بیوت النیران, و قتل الهرابذه و
احرق کتبهم, و استعمل علی مملکه فارس رجالا, و سار قدما الی ارض الهند, فقتل ملکها
و فتح مدنها, و خرب بیوت الاصنام, و احرق کتب علومهم, ثم سار منها الی الصین…

و کان ملکه
اربع عشره سنه, و قتل دارا فی السنه الثالثه من ملکه…».(10)

ادامه دارد