وحدت حوزه و دانشگاه

وحدت حوزه و دانشگاه

حجه الاسلام و المسلمین
سید مرتضی مهری

وحدت و هماهنگی و همدستی
در میان اقشار مختلف جامعه از برنامه های مهم و استراتژیک اسلام است که از اولین
روزهای برآمدن آفتاب اسلام، پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم سعی در ایجاد آن
داشتند و با برقراری برادری در دو نوبت میان مژمنان صفوف مسلمانان را متحد ساختند.
امام خمینی قدس الله سره که احیا کننده شریعت و سنت خاتم النبین صلی الله علیه و
آله و سلم و بحق ادامه دهنده راه و روش انبیا و ائمه علیهم السلام بود نیز یکی از
برنامه های مرود اهتمام خویش را ایجاد وحدت در صفوف مختلف و متفرق مسلمانان جهان
قرار داد. و یکی از آن وحدتها و همدستیها همدستی دو نهاد مهم علمی و فرهنگی کشور
اسلامی ایران یعنی حوزه و دانشگاه بود. آن بزرگ می دانست که این دو نهاد با به هم
پیوستن و هماهنگ ساختن تلاشهای اجتماعی می توانند اصول و پایه های انقلاب را در
نسلهای آینده محکمو مستحکم سازند. و شکی نیست که اتحاد و همفکری و همدستی میان دو
مجموعه علمی که در فرهنگ جامعه اثر عمیق دارند در وحدت صفوف مختلف جامعه و
یکپارچگی آنها نیز تأثیر بسزائی دارد. این ام با تمام وضوح و روشنی گاهی مورد شک و
تردید قرار می گیرد و گفته می شود که (آن وحدت آرمانی گویا همچنان تحقق نیافته
باقی مانده است) و دلیل این تحقق نیافتن سه مشخصه دانسته شده است که در نظام حوزه
است و مانع نزدیک شدن دانشگاهیان و حوزویان است.

قبل از بررسی آن سه
مشخصه و نقادی آنها نکته ای را لازم است تذکر هیم که از مقدمه سخن نیز معلوم شد و
آن این که وحدت حوزه و دانشگاه آن گونه که به نظر می آید ربطی به علومی که در این
دو نهاد تدریس می شود و راه و روشی که در تدریس اتخاذ می ود و برنامه های علمی و
عملی درونی آنها ندارد و لذا ذکر این مشخصه ها اصولا از وحدت حوزه و دانشگاه
بیگانه است . همان گونه که گفتیم وحدت حوزه و دانشگاه ریشه در استراتژی اجتماعی
اسلام مبین بر ایجاد وحدت در صفوف اقشار مختلف جامعه دارد و حضتر امام خمینی قدس
الله روحه با توجه به اهیمت و نفوذ این دو نهاد در فرهنگ جامعه که زیربنای همه
روابط اجتماعی است خواستند با ایجاد پیوستگی و هماهنگی میان این دو نهاد زیربنای
اتحاد کلیه اقشار جامعه را مستحکم سازند. بنابراین وحدت این دو نهاد در بعد تاثیر
آنها در جامعه و در زمینه رابطه آنها با جامعه منظور است. اگر بخشی از علوم
دانشگاه در حوزه تدریش شود یا استادانی از حوزه در دانشگاه معارف اسلامی را تدریس
کنند یا سعی در استفاده هرکدام از این دو نهاد از مزایای شیوه تدریس در دیگری باشد
امری دیگر است و هیچ ربطی به این وحدت و همدستی ندارد. لذا پیش از این نیز این
گونه تلاشها می شده است گرچه با فرو ریختن دیوارهاییکه دشمنان و بدخواهان جامعه
اسلامی میان این دو نهاد برپا داشته بودند این گونه داد و ستدها بیشتر شده است و
متاسفانه هنوز هم بحد مطلوب نرسیده است بلکه فاصله زیاد دارد و شاید این گونه
القائات هم در کندی این حرکت بی تأثیر نباشد اگرچه نباید مشک را تنها در اینجا
جستجو کرد که این نشانه ضعف بصیرت در شناخت عیوب خویشیا ضعف اراده در معالجه آن
است.

بهرحال هیچ جای شک نیست
که منظور از وحدت حوزه و دانشگاه داد و ستد علمی یا استفاده از روشهای تعلیم نیست
بلکه اینها و امثال اینها خواسته ای مستقلی است که در کنار وحدت حوزه و دانشگاه رشاد
می کند. و هدف از وحدت حوزه و دانشگاه هماهنگی و همدستی در رابطه با مسالئ اجتماعی
و حفظ  وحدت صفوف جامعه و دفاع از آرمانهای
انقلاب و اسلام و مبارزه با فرهنگهای مخرب بیگانه و تلاش در اسلامی کردن فرهنگ
عمومی جامعه است. و اگر برنامه ای باید طراحی شود در این زمینه باید طراحی شود و
اگر سهل انگاری مضربه وحدت شده است متاسفانه در این زمینه شده است. و این گونه
القائات نیز در این زمینه بسایر مؤثر است. گرچه باز هم عوامل مهمتری در این میان
وجود دارد که باید از سر انصاف آنها را بازیافت و خود را اصلاح نمود.

و اما آن سه مشخصه ای که
گمان می رود حوزه را آفت زده کرده و مانع همبستگی آن با دانشگاه شده است بهتر آن
است که با نقل عبارت گوینده بررسی شود:

«علمی یا علومی حکه در
حوزه ها تعلیم می شود با علومی که در دانشگاههای حدید تعلیم می شوند متفاوت اند و
این تفاوتها روح تفاوت بین این دو نهاد را تشکیل می دهند و اگر افتراقی هست از هیم
چا بر می خیزد و اگر اتحادی باید صورت گیرد در همین زمینه باید صورت بگیرد.

با بیانی که گذشت روشن
شد که اختلاف در علومی تدریس می شود هیچ ربطی به مسأله وحدت و همبستگی ندارد. وجوه
افتراق بسایر است و با همه آنها می توانند این دو نهاد تعلیمی دست به دست هم دهند.

«علومی که در حوزه ها
آموخته می شوند علومی هستند که بر مبانی آنها انگشت نقد نمی توان نهاد ولی علوم
دانشگاهی علومی هستند از این حیث با آنها تفاوت جوهری دارند و همین باعث می شود که
دانشجوی اینجا و آنجا و مواد درسی اینجا و آنجا و فضای درسی اینجا و آنجا تفاوت
پیدا بکند تفاوتی که نزدیک کردنشان به یکدیگر و اتحاد بخشیدنشان را بغایت دشوار می
کند».

این سخن چه گوینده
بخواهد چه نخواهد چنین می رساند که اصل وجود این مبانی (قرآن و سنت) در حوزه و
قداست آنها و عدم امکان انتقاد از آنها مانع اتحاد حوزه و دانشگاه است و این هم یک
مانع ریشه ای است که قابل تغییر نمی باشد.

بدون شک دانشگاهیانی که
وحدت و همدستی آنها با حوزویان مطللوب و مقصود است خود به این اصول معتقد و
پایبندند و آن را مانع اتحاد نیم دانند. گذشته از این اتحادی که به آن در مقدمه
اشاره کردیم هیچ ربطی به اختلاف نوع علوم و مبانی آنها ندارد. ولی اصولا این مساله
نیاز به توضیح دارد. آیا واقعاً چنین است که مبانی علوم حوزه یک مبانی تقلیدی است
که انسن باید بدون چون و چرا بپذیرد و طلبه با آنجا که رسید دیگر حق کاوش و حفاری
و انتقاد و سؤال ندارد و اگر سؤال کند به او گفته می شود که این شبه هاس و باید در
دلت نگه داری و ابراز نگنی و اگر ابراز کند او را کافر و منحرف می دانند؟!

منظور از این مبانی
قطعاً مبانی فقه است که مهمترین و گسترده ترن بحث حوزه است. فقه عبارت است از
شناخت احکام اسلام براساس مذهب جعفری (شیعه دوازده امامی) مورد بحث و کاوش قرار می
گیرد و هدف یافتن حکم شریعت اسلام در هر موضوع است نه تحلیل و تعلیل آن ویافتن
ریشه ها و عوامل آن. هدف فقط تشخیص این مطلب است که خداوند از ما در رابطه با هر
موضوعی چه عملی و چه برخوردی خواسته است که اگر آن را انجاخم دهیم در روز قیامت و
در پیشگاه خداوند مسئول نخواهیم بود و اگر خلاف آن کنیم مستحق عقوبت الهی هستیم؟
این هدف برای یک مسلمان معتقد به خدا و رز قیامت مهمترین و حیاتی ترین مساله است.
ولی طبیعتا این هدف و علمی که این هدف  را
تعقیب می کند پس از گذشتن از مراحلی و ثابت شدن مقدماتی و ایمان و اعتقاد به مسائل
قرار می گیرد. آن مسائل و مقدمات عبارت اند از: ایمان به وجود خداوند. ایمان به
رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و عصمت آن حضرت. ایمان به قرآن به
عنوان کتاب آسمانی که از وی خداوند به عنوان وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله
و سلم نازل شده است. اعتقاد به صحت قرآنی که در دست ما است بدون تحریف و تغییر.
ایمان به امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و یازده فرزندش و عصمت آنها و
لزوم پیروی از آنها و حجیت رفتار و گفتار و تقریر آنها. این مقدمات در علم کلام و
عقائد ثابت شده است. و کسی که می خواهد فقه بخواند باید به این مسائل معتقد باشد و
اگر اشکالی دارد در رفع آن کوشیده باشد وگرنه جستجوی او از احکام الهی آن هم بین
متون اسلامی که در حال حاضر به آن دسترسی داریم بی معنی است. گذشته از اینها
مقدماتی در فقه مورد نیاز است که در علم رجال و درایه و اصول و ادبیات و منطق از
آهن بحث می شود و آن مقدمات ثابت و پایا یافته فرض می شود و در فقه به کار گرفته
می شود اگر کسی در بعضی از این مقدمات هم اشکالی داشته باشد باید در جای خود از آن
بحث و کاوش کند. خلاصه اصول و مقدماتی در فقه مانند هر علم دیگر مفروغ عنه وثابت
شده فرض می شود این نوع اصول و مقدمات را در منطق اصطلاحاً (اصول موضوعه)  می نامند. منظور این نیست که این مقدمات را
بدون تحقیق بصورت تقلیدی باید پذیرفت بلکه برعکس در بعضی از آنها اشکال شرعا واجب
و لاز است که انسان از روی علم و آگاهی معتقد باشد. منظور این است که جای اثبات
این مقدمات پیش از مباحث فقه است و در علمی دیگر ثابت می ود. کسانی که در آنها
اشکال و شبهه ای داشته باشند باید در  آن
کلاسها مطرح کنند و پاسخ خود را بگیرند.

اصول موضوعه در هر علمی
معمولا موجود دارد. بسیاری از مقدماتی که در یک علم مورد نیاز است در علمی دیگر
بحث می شود و در آن علم بعنوان یک اصل پذیرفته شده و ثابت تلقی می شود . و اگر کسی
آن اصل را نچذیرفته باشد علم دوم یا مساله ای از علم دوم اصلا برای او مطرح نیست و
جای بحث نمی باشد. بلکه بعضی از اصول در بسیاری از علوم و بعضی در همه علوم مورد
نیاز است  و بعضی از اصول چنین است که اگر
کسی آنها را نپذیرفته باشد برای هیچ علمی ارزش قائل نیست. بنابراین کسی که در وجود
خدا یا رسالت یا عصمت یا حقانیت قرآن یا انتساب اخبار به ائمه علیهم السلام و
امثال آن شک و شبه داشته باشد حضور او در کالس فقه بی معنی است و باید به کلاسهای
عقائد روی آورد.

پس اگر منظور از خط
قرمزی که حوزه به آن مبتلا است و دانشجوی علوم دینی از آن نمی تواند عبور کند این
خط قرمز باشتد این خط اختصاص به حوزه و علوم حوزه ندارد بلکه در هر علمی وجود دارد
و اگر منظور این است که مبانی حوزه یعنی همان مقدماتی که ذکر شد اصلا در هیچ جا از
آن بحث نیم شود و انسان باید در براب آنها بدون تحقیق و به کار گرفتن تفکر و منطق
تسلیم باشد سخنی نادرست است زیرا قرآن که مبنای کار حوره است همه انسانها را در
رابطه با اصول عقائد دعوت به تفکر و اندیشمندی می کند و تقلید و پیروی از فکر
نیاکان را نکوهش می نماید .واضح است که در چنین مکتبی در کلاس عقائد هیچ خط قرمزی
وجود ندارد و دانشجوی این کلاس تا آنجا که فکرش کشش دارد و می تواند سؤال و اشکال
طرح کند بدون هیپ دغدغه خاطری پیش می رود. و اگر بنا بود خط قرمزی باشد در رابطه
با اثبات وجود خدا بود که ریشه همه افکار دینی است  واضح است که کلاس عقائد مهمترین وظیفه خود را
چاسخ به این سؤال می داند و هرگز در برابر طرح سؤال هرچند در مورد مقدسترین مقدسات
دین باشد اخم نمی کند چه رسد به تکفیر تفسیق. بلکه از نظر مارف دین طرح سؤال و
شبهه و گرتن پاسخ اوجب واجبات و ریشه همه تکالیف و اصلی ترین وظیفه شرعی است. و اصلا
تا شکی نباشد یقینی به وجود نیم آید. شک پلی است برذای دست یابی به یقین. و لذا
رهبر موجدان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلم با طرح سؤالها و شک و تردید هایی که در
ذهن مردم آن زمان بود پروردگار جهانیان را معرفی نمود. پس کجای معارف دین و
سؤالهای مربوط به دین خط قرمز است؟!

البته ممکن است در کلاس
بخصوصی استاد آن کلاس از پاسخگویی و دفع شبه عاجر باشد و نتواند سؤال را پاسخی
قانع کننده دهد این نقص استاد است نه نقص حوزه و معارف حوزه. این که گفته می شود
در حوزه پیزی وجود دارد به نام شبهه که اگر برای طلبه به وجود آمد باید آن را در
دل نگه دارد و با هیچ کس در میان نگذارد و گرنه متهم به کفر و زندقه می شود و شبهه
سؤالی است که پاسخ ندارد و طرح آن جایز نیست تهمت است. در هیج جای حوزه و هیچ حوزه
ای چنین مطلبی و چنین اصطلاحی وجود ندارد. و من هرچه سعی کردم ریشه ای اشتباه را
نیافتم بجز یک اصطلاح که در حوزه گفته می شود و آن شبهه در مقابل امر بدیهی است.
در معارف حوزه گفته می شود که گاهی ممکن ات ذهن اسنا در مورد یک امر مسلام و قطعی
و روشن یعنی یک امری که اصلا نیاز به دلیل ندارد و بدیهی است سؤالی را طرحح کند و
پاسخش را نباید. دانشکندان می گویند اگر پاسخ آن را نیافت نباید آن امر بدیهی را
رد کند بلکه این شبهه را باید رد کند دقت کنید فرض براین است که امر بدیهی است و
قابل تردید نیم باشد اگر این امر مسلم بود اشکالی که بر آن وارد می شود حتماً پاسخ
دارد ولی اگر فرضا انسان نتوانست پاسخ قانوع کننده ای بیابد طبیعی است که امر
بدیهی ار نیم توان با هیچ گونه اشکال و شبهه ای رد کرد.

ممکن است گفته شود
پذیرفتن یک امر بعنوان امر بدیهی که هیچ اشکالی نمی تواند آن را زیر سؤال ببرد
همان خط قرمز است که حوزه گرفتار آن است و مثلا در دانشگاه چنین چیزی وجود ندارد و
دانشجو در انجا هرچه بخواهد حق دارد سؤال طرح کند و حتی در بدیهی ترین بدیهیات شک
و تردید روا دارد.

ولی این سخن اشتباه است
و توهمی بیش نیست و در هیچ محیط علمی بدون پذیرفتن بدیهیات امکان بحثو تحقیق وحود
ندارد بلکه هیچ انسانی قادر به تفکر بدون آن نیست. و لذا گفته اند کسی که به طور
کلی همه حقایق را انکار کند نمی توان با او بحث کرد بلکه باید ابتدا وجدان او را
به پذیرفتن حقایق بدیهی تحریک نمود .البته این مطلب کالما روشن و واضح است و نیزای
به تذکر هم نبود ولی چون ممکن است در میان خوانندگان و تعقیب کنندگان مسائل مطرح
شده کسانی باشند که این گونه توهم کنند لازم بود اشاره ای شود.

بهرحال براساس این
اشتباه که مبانی علوم حوزه یک نوع مبانی است که بدون چون و چرا باید پذیرفته شود و
طلبه در فضایی بحث و تحقیق می کند که خط قرمز دارد و مسائلی را باید به دلیل
قداست  آنها چشم بسته بپذیرد و اگر شکی و
سؤالی در آن محدوده برای او پیش آمد نامش شبهه است که باید در دلش نگه دارد و حق
ابراز آن را ندارد و لذا محیط حوزه برخلاف دانشگاه محیط تسلیم است براین اساس توهم
شده یا چنین اظهار شده است که این قداست از قرآن و سنت به گفته های علما و نظریه های
فقهی و اصولی سرایت کرده است و آنها را مقدس و فوق چون و چرا قرار داده است.

«یک خصوصیت خیلی مهم که
در حوزه وجود دارد که همان نقد ناپذیرری مبانی است… این خصوصیت کاملا می تواند
چنان شود که به تمام علوم حوزوی سرایت کند… در خیلی از موارد خیلی از آراء که آراء
بشری است و مال زید و عمرو است ولو اینکه این زید و عمرو عالم بوده اند فقیه بوده
اند متقی بوده اند به اینها هم سرایت کرده است. بیرونیان که هیچ، خود درونیان حوزه
هم گاهی جرأت نمی کنند در برابر رأی فلان علام بزرگ سخنی بگوویند یا از طلبه ای
مسموع نیست که در آن زمینه ها اظهار نظری بکند…»

این سخن نیز تهمت است
هیچ عالمی در حوزه سخنش بدون چون و چرا مورد قبول نیست و هیچ عالمی در حوزه چنین
ادعایی نکرده است که فقه و اصول و کلام و تفسیر معارف بشری نیستند و گفته های فقها
و علما مانند گفته ها معصومین دور از خطا است و باید آن را پذیرفت وبلکه اصولا در
حوزه همانند هر محیط علمی دیگر از هرکس برای سخنش دلیل می خواهند و اگر سخن
معصومین بدون دلیل پذیرفته می شود براساس مبانی پذیرفته شده و ثابت شده با دلیل و
برهان است که مبنای شریعت و فقه بر آن اصول استوار است ولی هیچ کسی حتی آنها که
کمترین آشنایی با علوم حوزه دارند این توهم را ندارند که گفته های فقها و علما
همانند متون قرآن و سنت است و باید بدون چون و چرا پذیرفته شود.

مسأله ای که ممکن است
منشأ این اشتباه باشد مسأله تقلید است. زیرا تقلید را چنین معرفی می کنند که
پذیرفتن رآی کسی است بدون درخواست دلیل ولی باید توجه داشت این امر به آن معنی
نیست که مقلد باید معتقد باشد که مرجع تقلید او از اشتباه و خطا مصون است و به این
دلیل سخن او را باید گردن نهاد. چنین نیست و هیچ مقلد متوجهی مرجع تقلید را معصوم
نمی داند. بلکه منشأ تقلید این است که ما می دانیم احکامی در شریعت اسلام وحود
دارد که باید به آنها عمل کنیم و اگر در عمل نسبت به آنها کوتاهی شود در پیشگاه
خداوند مسئول خواهیم بود و مستحق عقوبت. می دانیم که ندانستن و عدم آگاهی از
تفاصیل احکام عذر نیست پس مکلف بایدبا خود تحقیق کند و از متون شریعت (قرآن و سنت)
احکام الهی را بطوری بدست آورد که مطمئن شود با عمل به آنها مسئولیت از عهده او
برداشته می شود و در آن جه از دستش رفته است عذرش پذیرفته می شود زیرا تا حد امکان
با داشتن تخصص کافی اجتهاد و کوشش خود را نموده است یا باید مسئولیت کاوش و یافتن
احکام شریعت را به دیگریکه تخصص و آگاهی کافی دارد واگذار کند و گفته او را حجت در
پیشگاه خداوند بداند که این حجت یا باید از سوی معصومین بطور قطع با او رسیده باشد
یابه حکم عقلو فطرت که انسان را در محدوده علوم تخصصی به متحصص آگاه و مورد
اطمینان ارجاع می دهد تکیه کند و فارغ البال از چی آمدهای اعمال در پیشگاه خداوند
گفته مجتهد متخصص با تقوا را حجت شرعی خود بداند و این تقلید است. خاصیت تقلید این
است که از مرجع خود دلیل می خواهد نه چون او از خطا معصوم است بلکه چون پذیرفتن
دلیل نیاز به تخصص دارد. و اگر فرضا آن مقلد تخصص داشت و دلیل آن را دانست پذیرفتن
آن مطلب پس از دست یابی به دلیل، دیگر تقلید نخواهد بود بلکه این تبعیت از دلیل
است نه از گفته مرجع. بدون شک مجتهدان نیز از دلیل های یکدیگر استفاده می کنند
ولیاین تقلید نیست بلکه پذیرفتن دلیل است. و تقلید اختصاص به مسائل فقهی و شرعی
ندارد بلکه در زمینه های مختلف زندگی انسان مسائل تخصصی را به آگاهان مورد اعتماد
ارجاع می دهند. در همه زمینه های هم گاهی تقلید و گاهی پیروی از دلیل صورت می
گیرد. بیماری به پزشک مراجعه می کند گاهی بیمار اصلا از مسائل پزشکی اطلاعی ندارد
باید چشم و گوش بسته تسلیم  فرمان پزشک
باشد و گاهی بمقداری اطلاع دارد که پزشک دلیل دستورات خود را برای او شرح دهد در
اینجا اگر او از دیل آگاهی یافت عمل به دستور، تقلید از پزشک نیست.

بهر حال تقلید و پذیرفتن
سخن فقها بدون دلیل نه از روی عصمت آنها از خطا است بلکه به دلیل تخصصی بودن مسأله
و متخصص بودن آنها است ولی هیچ فقیهی توقع ندارد که فقها سخن او را بدون دلیل
بپذیرند. و اما سایر دانشمندان چون در فقه و مقدمات فقه تخصص ندارند در این جهت
فرق با سایر مردم ندارند و لذا آنها هم باید تقلید کنند و توقع نداشته باشند دلیل
هر فتوایی برای آنها توضیح داده شود.

نکته دیگری که در این
رابطه ممکن است موجب اشتباه یا مغالطه باشد مسأله تقدس کلام فقها و معارف حوزه
است. کلمه مقدس با بدون چون و چرا بودن خلط و اشتباه شده است و ممکن است گاهی از
روی مغالطه بر یکدیگر عطف تفسیر شود. گویا چون کلمات فقها همانند خود آنها مورد
احترام و تقدیس قرار می گیرند پس آنها را بدون چون و چرا می پذیرند. ولی چنین نیست
دلیل تقدس آنها مصونیت از خطا و اشتباه نیست بلکه دلیل آن دو جهت است:

اول این که فتوای فقیه
برای مقلد حتی اگر فی الواقع اشتباه باشد در پیشگاه خداوند حجت شرعی است و در آخرت
برای مقلد همان کاری را انجام می دهد که سخن معصوم انجام می دهد. ما اکنون به
فتوای فقها عمل می کنیم و چون آنان ممکن است در مواردی اشتباه کنند ما از دستیابی
به بسیاری از احکام واقعی اسلام محرومیم و اگر بر این احکام در این جهان مصالح و
مفاسدی مترتب باشد آن مصالح در بسیاری از موارد از دست ما می رود و به آن مفاسد هم
مبتلا می شویم. ولی آن چه برای یک معتقد به قیامت و روز جزا مهم است مسئولیت عمل
در پیشگاه خداوند است. ما که نتوانسته ایم خود،احکام شریعت را از متون آن به طور
مطمئنی به دست آوریم و احتیاط هم برای ما مشکل و شاید غیرممکن باشد قطعا بهترین و
نزدیک ترین و شاید تنها راه و تنها حجتی که می توانیم در پیشگاه خداوند ارائه کنیم
فتوای فقها است که هم در روایات معصومین مردم به آنها ارجا شده اند و هم عقل و
فطرت چنین اقتضا می کند. بنابراین قداست فتوای فقیه بخاطر حجیت آن است نه بخاطر
اشتباه نبودن و بدون چون و چرا بودن. وفرقی که بین فتوای یک فقیه با اظهار نظر
سایر متخصصان وجود دارد همین جهت است یک پزشک اگر در اظهار نظر خود اشتباه کند
بیمار بیچاره به هدف خود نخواهد رسید و سلامت خود را باز نخواهد بافت و شاید هم حال
او بدتر شود ولی مکلفی که در جستجوی حجت شرعی است فتوای فقهی (فقیهی که برحسب
تشخیص مکلف واجد شرایط است) برای او حجت است و عمل به آن حتی اگر اشتباه باشد هیچ
فرق در پیشگاه خداوند با عمل به احکام قطعی شریعت ندارد زیرا فتوای فقیه برای مقلد
همانند قطع او حجت است.

جهت دیگری که موجب تقدس
فتوای فقهی و برتری آن نسبت به نظرهای سایر متخصصین است زمینه کاربرد آن است.
انسان به نظریه و رأی هر متخصص به آن اندازه اهمیت می دهد که کاربرد آن مهم و
حیاتی باشد و لذا در میان سایر متصصان پزشکان از احرام خاصی برخوردارند زیرا در
بعضی از موارد بیماران زندگی خود را مدیون تخصص آنها می دانند. ولی چیزی که فقیه و
فتوای فقیه را از سایر تخصصها و متخصصان جدا و ممتاز می سازد این است که نتیجه عمل
به فتوای فقیه واجد شرائط و با تقوی و پیروی از دستورات او و الگو قرار دادن او
خوشبختی و سعادت ابدی و تحصیل رضای الهی و تقرب به درگاه او و نجات از خشم او و
عذاب دردناک آخرت است و این مطلب برای کسی که معتقد به آخرت است از زندگی دنیا و
همه خوشی ها و لذت های آن مهم تر است بلکه اصلا قابل مقایسه نیست.

بنابراین آن چه تلاش می
شود و برآن تأکید می شود که معرفت دینی معرفت بشری است و فرقی با سایر فرضیه ها و
نظریه ها ندارد و همه آنها محصول فکر بشر است و لذا هیچکدام مقدس نیستند نادرست
است و اگر کسی از آن سخنان برآشفته است از این جهت است نه از آن جهت که سخن فقها
از خطا و اشتباه مصون است این توهم را هیچ کس در حوزه می کند. فتوای فقیه هر چند
مانند سایر معارف بشری ممکن است اشتباه باشد ولی نباید آن را با سایر نظریه ها
مقایسه کرد بخاطر آن دو جهت که ذکر شد.

ادامه دارد.