پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش

قسمت پنجم

سید موسی میر مدرّس

تأملاتی پیرامون گفتار مؤلف:

الف- آن چه از تندیس دشت مرغاب، در ذهن تداعی ميشود،تصویر
موجودی است که تاج بر سر دارد و نه شاخ!

ب- قوچی که در رؤیای دانیال مشاهده شده،یکی از دو شاخ آن به
طرف پشتش خم شده بود ولی در تندیس یاد شده دو شاخ آن به یک میزان به دو سوی –جلو و
پشت سر- خم شده است

ج-آقای آزاد اعتراف دارد که مراد از ذوالقرنین یعنی پادشاه
متحد پارس و ماد، بنابراین چه حاجتی برای شاخدار بودن تندیس وی لازم آمده تا برای
اثبات آنبه تکاپو بیفتند.

د-در خواب دانیال آمده که قئوچ مذکور به سه طرف –مغرب، شمال
و جنب- حمله می کرد و کسی یارای مقاومت او را نداشت؛ اما تاریخ می گوید که کوروش
در شمال کشور از پا در آمد و برای همیشه طومار زندگیش درهم پیچید.

هـ – مناسب زمانی اقتصا می کند که رؤیا در مورد اسکندر و
دارا پوردارا تعبیر می شد نه کورو و اسکندر که به سالیانی از هم فاصله داشتند.

و- بسیاری از مورخان و اهل نظر چنین برداشتی را در مورد
تدیس دشت مرغاب،مردود می شمارند:

حسن پیرنیا تاریخ نویس نامی، در کنار حجاری مذکور که از وری
«صنایع ایران قدیم، جلد اول اثر دیولافوا، گراور18» تصویر برداری نموده می نویسد:

«بعضی تصور می کردد، که این حجاری مجسمه کوروش است، ولی
حالاین عقیده قوت یافته، که خواسته اند ملکی را بنمایند».[1]

استاد محیط طباطبایی نیز در این باره می گوید:

«با وجود این که می گیند پیش از اینها در کنار این صورت
نوشته شده بودک من کوروش پادشاه هستم، باز دلیل بر این که تصویر بالدار واقعاً از
آن کوروش و برای معرفی صورت کوروش بر سنگ کنده شده، درست نیست، و نمی توان واقعاً
این چهره بالدار را که بال در آن به مراتب از شاخ خیالی نمودارتر است از آن کوروش
دانست و شاید نظیر صورت های بالدار دیگری باشد که ویرانه های آشور برای ایزد
نگهبان کاخ شاهی کشف شده است و در حقیقت تصویری از یک روان پاک و یا ایزد تابناکی
باشد که نگهبا آرامگاه کوروش بزرگ بوده است.

مرحوم ابولاکلام که این تصویر را در یک مجموعه چاپ قرن
گذشته در هند از کتیبه های هحامنشی به زبا های انگلیسیی و گجراتی و فارسی دیده
بودف این دیهیم سر را بر تصویر قلمی  آن
کتاب مانند درونمای شاخی پنداشته بود و آنگاه برای معرفی ذوالقرنین وارد در قرآن
کریم؛ با آن دسته از مفسران همرأی شده که ذوالقرنین را می خواهند غیر از اسکندر
بدانند.

این مشاهده ساده از یک تصویر که صورت قلمی چاپ شده آن اندکی
از عکس صورت اصلی آن اختلافی داشته است و بی اطلاعی از این که اسکندر در مصر،
دیهیم شاخدار بر سر گذارده و سکه هائی از او در این حالت هنوز در دست است،اسکندر
را از مقام ذوالقرنین خارج کرده…».[2]

افزون بر آنچه گفته شد، ذوالقرنین صفت ویژه فرد واحد نبوده
و افراد زیادی را بدین لقب گفته اند:

1-منذر بن امرء القیس بن نعمان مکنی به ابن ماء السماء، جد
نعمان بن منذر از ملوک معد.

2-ملک تبع الاقران پادشاه عربستان جنوبی.

3-شمربن افریقیس بن ابرهه بن الرایش.

4-عمروبن منذر لخمی.

5-اسکندر مقدونی- اسکندر ثانی..

6-گاهی این لقب را به علی بن ابیطالب «ع» نیز داده اند.

7-فریدون بن اثفیان پیشدادی.

8-لقب باکوس نیمه خدای شراب نزد یونانیان قدیم.

9-ابن ابی المظفر حمدان بن ناصرالدوله، ابومحمد الحسن ابن
عبدالله ابن حمدان التغلبی شاعر.

10 لقب هرمس بن میمون.

11- کوروش- به گمان ابوالکلام ازاد-

12- اسکندر اول.

13-نرم سین پادشاه اکد.

14-ژوپیتر آمون.

15-مرزبان بن مزبه یونانی.

ز-شواهد تاریخی، که مؤلف درباره کوروش تصور نموده، خلاف
واقع است و این ک نمونه هائی از آن موارد:

1-در صفحه 181 می گوید: کوروش بدون زدو خورد به بابل داخل
گردید. در حالی که ، این مدعا بر خلاف تورات است، چرا که در تورات صفحه 1023 آمده:

«اینکه من مادیان را برایشان خواهم برانگیخت که نقره را به
حساب نمی آورند و طلا را دوست نمی دارند* و کمانهای ایشان جوانان را خرد خواهد کرد
و بر ثمره رجم ترحّم نخواهند نمود و چشمان ایشان براطفال شفقت نخواهد کرد».

و در کتاب ارمیاء نبی،باب پنجاهم صفحه 1181 آمده است:

«اینک قومی از طرف شمال می آیند و امتی عظیم و پادشاهان
بسیار از کرانهای جهان برانگیخته خواهند شد * ایشان کمان و نیزه خواهند گرفت،
ایشان ستم پیشه هستند و ترحم نخواهند نمود. آواز ایشان مثل شورش دریا است و بر
اسبان سوار شده در برابر تو ای دختر بابل مثل مردان جنگی صف آرائی خواهند نمود *
پادشاه بابل آوازه ایشانرا شنید و دستهایش سست گردید، و الم و درد او را مثل زنی
که می زاید در گرفته است». جالب این جاست که مؤلف یاد شده خود از ارمیاء نقل می
کند که، «قومی به سوی بابل روانه است که بابل را زیر و رو خواهد کرد آن چنان که
بشری در آن یافت نشود (یرمیاه 50:1)».

افزون بر نقل مذکور، تاریخ، مدعای فوق را تأیید نمی کند!

2-درباره لیدی و سوزاندن کرزوس پادشاه آن دیار، می نویسد:

«حکومت لیدی دست نشانده یونانی بود، کوروش در این جنگ پیروز
شد و معمولاً در آن زمان عاقبت ممالک مفتوحه ویرانی و قتل ام به دست فاتحین بود،
اما مورخین یونان هم می نویسند که هیچ چنین چیزی اتفاق نیفتاد. بلکه کوروسش با
کمال بزرگواری با مغلوبین رفتار کرد بطوریکه مرم احساس نمی کردند که آتش جنگی
بخانه آنها کشیده شده است.

فقط هرودوت درباره کزورس پادشاه مغلوب مطلبی می نویسد بدین
مضمون که کوروش ابتدا دستور داد خرمنیاز چوب گرد آوردن تا پس از آنکه کزروس ر ابر
روی آن نشاندند آنرا آتش بزنند. اید کوروش می خواسته است بدینوسیله میزان شجاعت و
ثبات پادشاه لیدی را امتحان کند، یا اینکه باطل بودن خرافات ممالک بت پرست را ثابت
نماید. در هر حال وقتی که دید کزروس بدون ترسو و بیم بر فراز کرسی نشست، کوروش نیز
فرمان خود را پس گرفت و او را بخشید و کزورس با کمال آسایش و احترام در حمایت
کوروش زندگی را بپایان برد.

مردم دنیا، از این جنگ دانستند که کوروش نه تنها یک فاتح
نیرومند تازه است بلکه یک معلم اخلاق نیز محسوب می شود و برخلاف روش سلاطین و دولت
های سابق، اداره امپراطوری بزرگ خود را براساس سیاست اخلاقیی قرار داده است.[3]

برخلاف ادعای مؤلف، اولاً –حکومت لیدی، دست نشانده یونان
نبودف ثانیاً کوروش در لیدی به کشتار و تاراج اموال عمومی فرمان داد. ثالثاً-
کزورس توسط کوروش نجات نیافت و ادعای ابوالکلام برخلاف واقعیت است، به علاوه
سوزانده کزورس و چهارده تن از نجبای لیدیبرای اثبات این که آنان خرافی می اندیشیدند،
توجیه ناصوابی است که عقل سلیم از پذیرش ان پروا دارد.

3-پیرامون درخواست بابلیان از کوروش، در صفحه 189 می گوید:

«مردم بابل حسن رفتار و سلوک پادشاه فارس را پس از آنکه بر
«لیدی» تسلط یافت بچشم دیده و یا شنیده بودند و بدینطریق خواستند که آنانرا نیز
مثل اهالی لیدی از چنگ ظلم نجات بخشد».

گویا مؤلف به خاطر ندارند که این کرزوس و جنگجویان لیدی
بودند، که برضد کوروش وارد نبرد شدند و کوروش نیز جنگ آورانشان را از دم تیغ
گذراند و اموالشان را نیز به یغما برده و آشوبگران را ایضاً به غلامی فروخت!

اجمالاً می توان گفت آن چه ابوالکلام پیرامون بابل ولیدی به
قلم آورده فاقد واقعیت است.

4-درباره جانشین بخت النصر نیز به خطا رفته، چه این که در
صفحه 216 می نویسد:

«کم کم- پس از مرگ بخت النصر – اوج شوکت بابل نیزبسوی حضیض
گرائید، جانشین او مرد لایقو توانائی نبودف کشیشها و راهبان معابد که بیشتر ولایات
را در تحت فرمانروائی خود گرفته بودند ولی بجای بخت النصر، نبونید ناتوان را به
شاهی برگزیدند و اختیارات سلطنت را بدست مرد خونجوار و شروری بنام بیل شارزار
دادند. مردی که مردم از ظلم و فسق او بجان آمده بودند».

تاریخ به ما می گوید که میان زمامداری بخت النصر تا نبونید
فاصله زیادی بوده و حدود سه پادشاه در این مدت حکم رانده اند. لکن ابولاکلام غافل
از این حقایق تاریخی،ماجرای فتح بابل را نیز تحریف نموده و گویا به ابداء وقایع و
خلق تاریخ نوین پرداخته است.

5-درباره انگیزه فتوحات کوروش در صفحه 211 می گوید:

«… فتوحات پی درپی کوروش شروع می شود، فتوحاتی که مقصود
از آن خونریزی و جمع مال و شهرت سلطنت و سیطره نبود بلکه برای بسط امن و عدالت و
دستگیری از مظلومین و مقهورین صورت می گرفت؛ بیش از دوازده سال از سلطنت او نگذشته
بود که همه کشورهای آسیائی از ساحل دریای سیاه تا صحرای بلخ در برابر او زانو زد».

پیرامون انگیزه لشکرکشی های اسطوره پاسارگاد، باید گفت که
تاریخ می گوید نبردهای وی و جهانگشایی هایش از سر بسط عدالت و گسترش توحید نبوده
است.[4]

پیرامون حاکمیت کوروش در شرق و غرب عالم نیز درصفحه 222
کتابش می نویسد:

«شرق و غرب دنیای آنروز پس از فتح بابل به عظمت کوروش گویا
بود، زیرا در روی زمین کشوی نمانده بود که با او برابری کندف در آن زمان او به
تنهائی امپراطوری تمام دنیای آباد را بدست داشت و ای از معجزات روزگار باستای
است».

بیان مطلب فوق برای این است که متاقب آن ادعا کند؛ کسی که
به مغرب شمس و مطلع آن رسید- یعنی ابتدا تا انتهای شرق و غرب را پیمود- پادشاه
شهیر هخامنشی بوده است،  ولی این بار نیز
از واقعیت دور گشته و راه ناصوابی را در پیش گرفته است؛ چرا که در دوران کوروش،مصر
از مغرب زمین و قسمت های شمالی ایران یعنی محل زندگانی قوم ماساژت که کوروش در
پیکار با آنان به خاک افتاد – قطعاً- و هندو چین- محتملاً- همه این بخش ها به تصرف
در نیامد و پس از مرگ کوروش و در عصر حاکمیت کمبوجیه و بعدها داریوش، وارد قلمرو
ایران گشت.

شگفت آهن که خود ابوالکلام اعتراف می کند که مصر در زمان
کمبوجیه وارد حوزه حکومتی شاهنشاهی هخامنشی شد. از این جهت با صراحت در صفحه 223
می نویسد:

«کمبوجیه پس از کوروش بپادشاهی رسید، در سال 525 ق.م به مصر
حمله برد و آن کشور را تصرف کرد».

7-مؤلف یاد شده در صفحه 240 الی 242 از کتابش می گوید:

«فراموش نکنیم که مورخین ثلاثه بزرگی [هرودوت، گزنفون و
کتزیاس] که تاریخ کوروش را نوشته اند نه تنها با کوروش هموطن و هم مذهب نبوده اند،
بلکه با او و دولت او روابط دوستانه هم نداشته اند… هر سه تن مورخین بزرگ فوق به
عظمت خارق العاده کوروش اعتراف کرده اند و در برابر فضائل اخلاقی بی نظیر او تسلیم
شده اند.

این دلیل قاطعی است که شهرت محاسن و نیک رفتاریهای کوروش در
آن عصر تا بدان پایه در اقطار جهان پیچیده و ورد زبان خص و عام شده بو که کسی را
یارای انکار آن نبود ولو آنکه طرف، دشمن نابکار او باشد. درباره اخلاق کوروش، دوست
و دشمن سهم بیک روش گفته اند و چه خوش گفت آنکه گفت:

و ملیحه شهدت بما ضرّائها

والفضل ما شهدت به الاعداء

هرودوت گوید: کوروش پادشاهی بزرگوار، بخشنده و آسان گیر
بود. همچون دیگر هسروان به جمع مالو منال حریص نبودفبلکه در بخشش و کرم افراط می
کرد،داد مظلومین را می داد و آنچه را که خیر خلق در آن بود هدف خود قرار داده
بود».

گزنفون می نویسد:

«کوروش پادشاهی هوشیار 
و مهربان بود، با نبوغ پادشاهی، ملکات و فضائل حکماء نیز در او جمع شده
بود،کوشش داشت کشور خود را باوج عظمت برساند، بخشش او بر جبروت و جلال او می
چربید، خدمت همنوع را شعار خویش قرار داده و خوی او دادگستری و احقاق حق ستمدیدگان
بود، تواضع و نرم دلی، جای کبر و غرور را در سر او اشغال کرده بود».

چنین می نماید که خلاف گفتار و نقل قولهای بالا را هرودوت و
کتزیاس معتقدند؛ اما درباره گزنفون نیز باید گفت به اعتراف دو آتشه ترین مدافعان
کوروش در دهه اخیر، یعنی گردآورنده کوروش بزرگ و… «نویسندگان و تاریخ نویسان
معتقدند، هدف گزنفون از نوشتن این کتاب [سیروپدی یا تربیت کوروش]، این بوده که به
یونانیان پندهای اخلاقی بدهد و لذا محتویات کتاب مذکور بیشتر جنبه تخیلی دارد». با
این وصف، گزنفون سخنان کوروش،خطاب به والیانش را نقل کرده که در قسمتی از آن آمده
است:

«لازم است ولات اشخاصی باشند، که بتوانند بهتر و زیباترین
چیزهائی را که در ایالات خود می یابند،بانیجا بفرستند، تا بی اینکه ما از خانه خود
خارج شویم، بتوانیم از مزایای هر ایالتی بهره برداریم».[5]

بسیار جالب خواهد بود اگر این بند را با بیانات آقای
باستانی پاریزی مقایسه کنیم، آن جا که می نویسد:

«بعد از 2500 سال،بنده می گویم که کتیبه کوروش  به ما می گوید که هیچ چیز در عبر نبوده، جز
همان سپر که لابد چرمی بوده و پوسیده و کوروش با آن می جنگیده، و جز دو تا کمان
سکائی… که به غنیمت گرفته بوده است».[6]

از کسی که ماجرای تاجگذاری کوروش را به تفصیل نقل نموده و آ
هم احتمالاً برای مناسبت و توجیه تاجگذاری آریامهری! از او بعید است که انکار کند
چنین پادشاهی بی علاق به مال دهنیا و روشهای متداول سلاطین بوده است.

باری هرودوت نیز معتقد است، کوروش عنصری جاه طلب و دارای
تمایلات توسعه طلبانه و جهانجویی بوده که در عین حال از حیث نژاد و اصالت، خود را
فوق بشر عادی تصور می کرده است.[7]

کتزیاس همچنین، بطور کلی نسبت به کوروش دید منفی داشته و
پیرامون شخصیت وی می نوسید: «کوروش پسر چوپانی از ایل (مردها) بود، که از شدت
احتیاج راه زنی در پیش گرفت، وی در ایام جوانی بکارهای پست روی آورد. از این رو
مکرر تازیانه خورد… و از راه تزویر به سلطنت دست یافت».[8]

8-ابوالکلام می نویسد: کوروش سدّی را در میان دو کوه واقع
شده در دره ای در ناحیه کوهستانی قفقاز ساخته است.

مدعای فوق نیز بر خلاف دیدگاه مورخان است، چرا که کوروش در
حمله به شمال توسط قوم وحشی بی پروای ماساژت- تورانیان- کشته شد،بنابراین نردید
نیست که اجل فرصت بنا نهادن چنین سدی را از وی سلب نموده است.

افزون بر آن، بر اساس دیدگاه هرودوت کوروش 28 سال سلطنت
کرده، کتزیاس و دی نن و ترگ پومپه این مدت را 30 سال رقم زده اندف البته 22 سال از
این مدت از هنگام تسخیررهمدان تا زمان فوت وی بوده است. از جانب دیگر به عقیده
هرودوت در پیکار شمال، طومار زندگی قهرمان پاسارگاد در ه9م پیچیده است.[9]
حال اگر هم این انگاره را تقویت کنیم که وی در جنگ با ماساژت ها کشته نشده،با توجه
به ابتدایی و غیر صنعتی بودن ابزار کار سدسازی در آن دوران، می بایست کار ساختن
چنین سدّی که شایسته طرح در قرآن نیز بوده است، چندین سال زمان گرفته باشدف در
حالی که ابوالکلام خود می نویسد: کوروش پس از ده سال از گشودنآوردآوردنه کوب بابل در گذشته اس. از
این رو، بسیار دور از نظر است که در این مدت کوتاه،توانسته باشد چنین سدی را پی
افکنده و به اتمام آن نیز توفیق یافته باشد.

9-مؤلف مذکور درصفحه 246 می گوید:

«آخرین و مهمترین چیزیکه از اوصاف ذوالقرنین جلب توجه ما را
می کند، اخلاص و پاکی عقیده او در ستایش خداوند یکتا و ایمان او بدنیا دیگر است.
آنچه در قرآن در این باره آمده بود دیدیم، اکنون ببینیم آیا صفات کوروش با آنچه
درباره ذوالقرنین  آمده است توافق دارد یا
خیر؟

جواب مثبت است؛ زیرا قرائن و شواهد همه دلیل بر این معنی
است. اولین چیزی که در این خصوص با آن روبرو می شویمفعقیده قومی یهود است، کتب
دینی یهود تصریح می کد که کوروش فرستاده منتظر خداوند و مسیح اوست که برای بسط عدل
و داد و فراهم آوردن خشنودی خود او برگزیده شده است.

مسلم است،یهود در این مورد به کسی که بت پرست باشد معتقد
نیستد و ناچار بایستی کوروش، یکتا پرست و مؤمن بخداوند باشد که مورد اعتماد یهود
واقع شود. این مدعا نیز با واقعیت تطبیق نمی کند چرا که کوروش هم مردوکف خدای
بابلیان را تعظیم می نموده و هم یهوه را خخدای حقیقی خوانده است. در این میان خود
نیز به اعتراف ابوالکالم ، بردین مزدیسنی بوده و گیرشمن نیز می گوید: «او هرجا که
رفت، خدایان مذاهب مختلف را به رسمیت شناخت و تصویق کرد». تورات نیز تصریح می کند
که کوروش خدا را نشناخته است.

از این ها گذشته کوروش به یکی از فرماندهانش به نام «آراسب»
می گوید:

«من شنیده ام که حتی خدایان نیز در موضوع عشق از لغرش معصون
نیستند».

با این حال، چگونه متصور است، چنین کسی ذوالقرنین موجد و
ممدوح خدای بزرگ باشد! آن هم ذوالقرنینی که پیاده حج گذارده و ابراهیم خلیل (ع) به
دیدارش شتافته و با وی مصافحه کرده است.[10]
و بالاتر از آن در روایات اسلامی گفته شده که چهارکس بر همه زمین پادشاهی نموده
اند، دو مؤمن و دو کافر، مؤمن ذوالقرنین بود و سلیمان و کافر بخت النصر و فرعون-
یا نمرود-![11]

به علاوه تاریخ، کوروشی، ذوالقرنین گونه، به ما نمی شناساند
و تورات و تاریخ هر دو از سدّی که وی بنانهاده باشد،خبری ندادهاند.

در این میان آقای باستانی پاریزی که می کوشد تا با مقدمات و
شرحهای پیش از متن ابوالکلام را در اثبات مدعایش یاری رساند، و تا بدان جا پیش می
تازد که اجتهاد در مقابل نصّ فرموده و تعبیر روشن کتزیاس مبنی بر این که «کوروش
پسر چوپانی بوده از ایل مرد[ها] که از شدت احتیاج مجبور گردید راه زنی پیش گیرد»،
را به عیّاری و راهداری، تفسیر نموده و بسیاری از پادشاهان ایرانی را نیز با او در
این امر، همداستان می داند، ولی بناچار در صفحه 53 کتابش می نویسد:

«مرحوم ابوالکالم با توجه به اسناد و مدارک موجود خیلی به
مقصود نزدیک شده و تقریباً اثبات کرده است که ذوالقرنین مذکور در قرآن، همان کوروش
کبیر است. البته این تحقیقات شاید صد درصد کافی و رسا به مقصود نباشد و خیلی از
دانشمندان و در نتیجه گیری از آن تأمل داشته باشند».

بنابراین دیگر جایی برای سخن سعید نفیسی باقی نمی ماند که
پارا فراتر نهاد، قرآن را مداح اعلیحضرت معرفی نموده، در صفحه 148 بنویسد:

« این مشکل هزار و اند ساله را اخیراً دانشمند نامی جناب
علمه ابوالکلام آزاد وزیر معارف دانشور هندوستان بدین خوبی که در این رساله آشکار
است حل کرده و بدین وسیله خدمت شایانی بمعارف اسلامی کرده است. چیزی که بر سپاس
گزاری ایرانیان می فزاید اینست که با دلایل متقن و تردید ناپذیر ثابت کرده است که
مراد قرآن شریف از ذوالقرنینف کوروش بزرگ شاهنشاه نامی هخامنشی است. این فخر را
امروز با کمال سربلندی می توان بر مفاخر دیگر ایران افزود که قرآن شریف مداح
شاهنشاه بزرگ ایرانست و این نعمت علمی و ادبی را مدیون به مولانا ابوالکلام
آزادیم».

ادامه دارد

 



[1] – ایران باستان، ج1، ص472.