حوادث سال اول هجرت

درسهائی از
تاریخ تحلیلی اسلام

حوادث سال
دوم هجرت-2

حجه الاسلام
و المسلمین رسولی محلاتی

و اما اصل
داستان ازدواج

با توجه به
اصالت خانوادگی و آن همه کمالات نفسانی و فضائل اخلاقی که در فاطمه اطهر وجود
داشت، طبیعی بود که مردان زیادی از بزرگان صحابه و جوانان مسلمان شائق بودند تا
بهر وسیله ای شده بلکه بتوانند افتخار همسری فاطمه را نصیب خود سازند و بخواستگاری
زهرای اطهر بروند و بسیاری هم در این راه گام پیش نهاده و بخود جرئت دادند تا
بخانه پیغمبر آمده خواسته خود را اظهار کنند ولی همگی پاسخ رد می شنیدند و بهترین
پاسخی که برخی از آنها دریافت می داشتند این بود که پیغمبر فرمود:

«أنتظر أمر
الله فیها،[1]
یا «أمرها الی ربّها»[2]
یا «امرها الی القضاء».[3]

– «منتظر
فمان خدایم» – «کار فاطمه بدست پروردگار است» یا می فرمود: «تا تقدیر چه پیش آرد»!

و برخی را هم
به انی عنوان که فاطمه کوچک است. [4]
و وقت ازدواج او نیست رد می کرد و حتی علی بن ابیطالب علیه السلام نیز از کسانی
بود که مدتها در دل این آرزو را داشت، امّا بگفته خود آنحضرت برطبق نقلی که شیخ
صدوق (ره) نموده جرئت اظهار آنرا نزد رسول خدا نمی کرد تا اینکه خود پیغمبر روزی
از علی پرسید : آیا قد ازدواج نداری؟ علی عرضکرد: پیغمبر خدا بهتر می داند و
بدنبال آن مدتی گذشت تا قدمات ازدواج آنحضرت با فاطمه فراهم گردید، بشرحی که خواهد
آمد.

و برخی هم
بودند که در اثر کوته فکری و یا نادانی خیال می کردند پیغمبر اسلام نیز مانند خود
آنها است که همه مسائل را از دریچه پول و مادیّّات بنگرد و بدنبال یک خواستگار
پولدار می گردد و منتظر است تا چنین فردی بخواستگاری فاطمه برود.

حدیث زیر از
کتاب تذکره الخواص- که از کتب اهل سنت است- نقل شده که عبدالرحمن بن عوف و عثمان
بن عفان هر دو از ثروتمندان بزرگ بودند به عزم خواستگاری نزد رسولخدا (ص) آمدند،
عبدالرحمن عرضکرد: ای رسولخدا اگر فاطمه را بهمسری من درآوری حاضرم یک صد شتر سیاه
و  آبی چشم که همگی آنها بارشان پارچه های
کتان اعلای مصری باشد با ده هزار دینار پول مهریه اش کنم!

عثمان
عرضکرد: من هم حاضرم همین مهریه را بدهم و امتیازی که بر عبدالرحمن دارم آن است که
زودتر از او مسلمان شده و سابقه بیشتری در اسلام دارم؟

پیغمبر الام
از سخن آندو بسختی خشمناک شدو مشتی ریگ ریزه برداشته بطرف عبدالرحمن پاشید و
فرمودک

– تو خیال می
کنی من بنده پول و ثروتم که بوسیله پول و ثروت خود بر من افتخار می کنی؟[5]
و گویا اینها خیال می کردند پیغمبر هم مانند بسیاری از دنیا طلبان و جاه پرستان می
خواهد از طریق ازدواج دختر خود مال و منالی کسب کند و ثروتی بیندوزد، غافل از آنکه
پیغمبر اسلام برای مبارزه با این افکار پست آمده و می خواهد این موهوات را از بین
ببرد.

باری اینها
نمی دانستند که پیغمبر اسلام فاطمه را برای علی بن ابیطالب نگاه داشته و بلکه خبر
نداشتند که امر ازدواج فاطمه مربوط بفرمان و دستور خدا است و هرکه را خدا تعیین
کند پیغمبر مأمور است فاطمه را به ازدواج او درآورد، و آن شخص جز علی علیه السلام
کسی نبود، چنانچه بسیاری از بزرگان شیعه و اهل سنت این مطلب را ضمن حدیثهائی از
رسول خدا- صلی الله علیه و آله- روایت کرده اند.

و از آنجمله
محبّ الدین طبری- از علمای اهل سنت- در کتاب ذخائر العقبی از رسولخدا- صلی الله
علیه و آله- روایت کرده که فرمود:

«اتانی ملک
فقال یا محمد انّ الله یقرأ علیک السّلام و یقول لک انّی قد زوّجت فاطمه ابنتک من
علیّ بن ابیطالب فی الملا الا علی فزوّجها منه فی الارض».[6]    

– یعنی فرشته
ای بنزد من آمد و گفت : خداوند تو را سلام می رساند و می گوید: من دخترت فاطمه را
در آسمانها به همسری علی بن ابیطالب در آوردم تو هم در زمین اینکار را انجام بده.

و در حدیث
دیگری از آنحضرت اینگونه نقل می کند که به علی علیه السلام فرمود:

«یا علی ان
الله أمرنی أن أتّخذک صهراً».[7]

-ای علی
براستی خدا مرا مأمور کرده که تو را به دامادی خود انتخاب کنم.

و در جای
دیگر نقل می کند که چون می خواست فاطمه را بخانه علی علیه السلام بفرستد سخنانی به
او گفت از آنجمله بدو فرمود:

«یا بنیّه لا
تجزعی انّی لم أزوّجک من علیّ انّ الله أمرنی أن ازوّجک منه».[8]

-دخترکم بی
تاب مباش که من (تنها بمیل خودم) تو را به ازدواج علی در نیاوردم بلکه خداوند مرا
مأمور کرد تا تو را بهمسری او درآورم.

و ازاینها
بالاتر  آنکه اگر علی علیه السلام نبود
برای فاطمه «کفو» و همسری یافت نمی شد، چنانچه محدّثین بزرگوار شیعه و نیز اهل سنت
از رسول خدا (ص) و امامان دیگر نقل کرده اند که با مختصر اختلافی این مضمون را
بارها فرمودند:

«لو لم یخلق
علی ما کان لفاطمه کفو».[9]

– اگر علی
خلق نشده بود برای فاطمه همسری نبود.

و این بدان
جهت بود که تنها می بایست نسل رسول خدا و ذریه 
ن بزرگوار ازصلب علی علیه السلام در روی زمین باقی بماند، چنانچه باز همان
اهل حدیث شیعه و سنی از پیغمبر (ص) نقل کرده اند که فرمود:

« ان الله
جعل ذریّه کل نبیّ من صلبه و جعل ذرّیتی فی صلب علی».[10]

– همانا
خداوند ذریه هر پیغمبری را در صلب خود او قرار داد و ذریه مرا در صلب علی قرار
داده است.

مقدمات
خواستگاری

داستان عقد
ازدواج و خواستگاری را محدثین به اختلاف نقل کرده اند، و ما هر قسمتی را از یکی از
آنها نقل می کنیم.

مرحوم اربلی
حدیث خواستگاری را از سلمان فارسی و امّ سلمه [11]
و علی بن ابیطالب علیه السلام اینگونه نقل کرده:

هنگامی که
فاطمه بن سن رشد رسید بزرگان قریش که درفضیلت و اسلام و شرف و مال گوی سبقت از
دیگران ربوده بودند،بخواستگاری او آمدند ولی هرگاه این بحث را یکی از آنها بمیان
می کشید، پیغمبر خدا (ص) روی از آنها می گرداند تا آنجا که گاهی بعضی از آن
خواستگاران پیش خود فکر می کردند پیغمبر برآنها خشم کرده یا در مذمّت آنان وحیی از
آسمان نازل گردیده.

از آنجمله
ابوبکر بخواستگاری آمد و پیغمبر بدو فرموک «أمرها الی ربها» – کار او بدست
پروردگار او است- و پس از وی عمر بخواستگاری آمد و  همان جواب را شنید، تا آنکه روزی ابوبکر و عمر
در مسجد نشسته بودند و سعد بن معاذ نیز نزد آندو بود و از هر دری سخن می گفتند تا
اینکه سخن از فاطمه دختر رسول خدا – صلی الله علیه و آله – بمیان آمد.

ابوبکر رو به
سعدبن معاذ کرده و گفت:

فاطمه را
اشراف و بزرگان خواستگاری کرده اند و پاسخ همه را رسولخدا به این داده که فرمود:
«ان امرها الی ربها ان شاء أن یزوّجها زوّجها».

-کار فاطمه
بدست خدا است اگر بخواهد او ازدواج کند خود اینکار را خواهد کرد!

و تا کنون
علی بن ابیطالب بخواستگاری فاطمه نرفته است و گمان می کنم تنها چیزی که مانع علی
بن ابیطالب شده تا بدنبال اینکار برود تهیدستی او است و به دل من افتاده که خدا و
پیغمبر، فاطمه –علیها السلام- را برای علی بن ابیطالب نگاه داشته اند.

اکنون خوبست
شما دو نفر هم با من بیائید تا هر سه بنزد علی بن ابیطالب برویم و موضوع را با او
در میان بگذاریم، و اگر دیدیم واقعاً مانع او از اقدام به اینکار تهیدستی است ما
کمکش کنیم؟ سعد بن معاذ خوشروئی از این پیشنهاد استقبال کرده وآمدگی خود را برای
رفتن بهمراه او ابلاغ نمود و هر سه بقصد دیدار علی بن ابیطالب از مسجد بیرون
رفتند. نخست بخانه علی – علیه السلام- آمدند و او را در خانه نیافتند و مطلع شدند
که شتر آبکش خود را برداشته و به نخلستان مردی از انصار رفته تا بوسیله آن شتر،
نخلهای خرما را آب دهد و در عوض اجرتی از آن مرد دریافت دارد.

هر سه نفر به
نخلستان رفتند و چون چشم علی علیه السلم به آن سه نفر افتاد فرمود:

«ماوراءکم و
ما الّذی جئتم به؟»

-چه خبر؟ و
بچه منظور بدینجا آمده اید؟

ابوبکر در
جواب گفت:

«یا أبا الحسن
انّه لم یبق خصله من خصال الخیر الا و لک فیها سبقه و فضل…»

– ای
اباالحسن براستی هیچ کمال و خصلت نیکی نمانده جز آنکه تو گوی سبقت را درآن خصلت از
دیگران ربوده ای و اینرا هم می دانی که مقام تو در نزد پیغمبر از نظر خویشاوندی و
نزدیکی و سابقه بیش از دیگران است و از آن سو اشراف و بزرگان بخواستگاری فاطمه
رفته اند و همگی از رسولخدا (ص) پاسخ رد شنیده اند و پیغمبر موضوع ازدواج فاطمه را
بدستور خدا محوّل فرموده و من فکر می کنم خدا و رسول اوف فاطمه را برای شخص شما
نگاه داشته اند و چرا شما بخواستگاری فاطمه نمی روی؟

با شنیدن این
سخنان اشک در دیدگان علی علیه السلام گردش کرده رو به ابی بکر نموده فرمود:

ای ابابکر
براستی که دل آرامم را دگرگون کردی و مرا به چیزی که از آن غافل بودم، یادآوری
کردی! بخدا سوگند!همه خواستار فاطمه اند و چگونه ممکن است کسی مانند من به این
ازدواج علاقه نداشته باشد اما تهیدستی مانع از اقدام به این کار شده است!

ابوبکر پاسخ
داد: از این مقوله سخن مگو که دنیا و مافیها در نظر خدا و رسول او هیچ ارزشی
ندارد، و بدین ترتیب علی بن ابیطالب علیه السلام را در اقدام بدینکار ترغیب نمود.

و طولی نکشید
که علی خود را آماده کرده بسوی خانه پیغمبر براه افتاد.[12]

ادامه دارد

 



[1] – سیره حلبیه ج2ص 205