عامل
امر به معروف و نهي از منکر در:
قيام
حسيني
از
استاد شهيد مرتضي مطهري
در جريان حادثه كربلا عوامل گوناگونی دخالت داشته است ( 1 ) يعنی انگيزههای متعددی برای امام در كار بوده است كه همين جهت از طرفی توضيح و تشريح ماهيت اين قيام را
دشوار میسازد زيرا آنچه از امام ظاهر شده گاهی مربوط به يك عامل خاص بوده و گاهی به عامل ديگر ، و سبب شده كه اظهار
نظر كنندگان ، گيج و گنگ بشوند و ضد و نقيض اظهار نظر كنند ، و از طرف ديگر به اين قيام جنبههای مختلف
میدهد و در حقيقت از هر جنبهای ماهيت خاصی دارد . ( در امور اجتماعی و مركب ، مانعی نيست كه يك چيز دارای چند ماهيت باشد همچنانكه مخصوصا در درسهای فلسفه تاريخ ثابت كردهايم) .
عواملي كه در كار بوده و ممكن است در اين امر دخالت داشته باشد
و يا دخالت داشته است :
الف – اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و دارای مقام معنوی امامت بود . در اين جهت فرقی ميان امام و پدرش و برادرش
نبود ، همچنانكه فرقی ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفای سه گانه نبود .
اين جهت به تنهائی وظيفهای ايجاب نمیكند . اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت ، صلاحيت خود را و آمادگی خود را
برای قبول زمامداری اين امام اعلام كردند او هم قبول میكند . اما مادامی كه مردم آمادگی ندارند
از طرفی ، و از طرف ديگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمين میگردد ، به حكم اين
دو عامل ، وظيفه امام مخالفت نيست بلكه همكاری و همگامی است همچنانكه امير عليه السلام چنين كرد ، در مشورتهای سياسی و قضائی شركت
میكرد و به نماز جماعت حاضر میشد . خودش فرمود : « لقد علمتم انی احق الناس بها من غيری ، و والله لاسلمن ما سلمت امور
المسلمين و لم يكن فيها جور الا علی خاصة[1].
در قضيه كربلا اين عامل به تنهائی دخالت نداشته است . اين عامل را به ضميمه
عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم چون عامل دعوت مردم ، برای به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر . پس اين عامل ، عامل جداگانه نيست و
بايد در ضمن آن عامل ذكر شود .
ب – از امام بيعت میخواستند و در اين كار رخصتی نبود :
يزيد نوشت : خذ الحسين بالبيعة اخذا شديدا ليس فيه رخصة . بيعت ، امضا و قبول و تأييد
بود.[2]
ج – مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگی خود را برای كمك او و به دست گرفتن
خلافت و زعامت اعلام كردند ، نامههای پی در پی آمد ، قاصد امام هم آمادگی مردم را تأييد كرد .
د – اصلی است در اسلام به نام امر به معروف و نهی از منكر ، مخصوصا در موردی كه كار
از حدود مسائل جزئی تجاوز كند ، تحليل حرام و تحريم حلال بشود ، بدعت پيدا شود ، حقوق عمومی پايمال شود ، ظلم زياد بشود . امام مكرر به اين اصل استناد
كرده است . در يك جا فرمود : انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما ، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ، اريد ان آمر بالمعروف و
انهی عن المنكر و اسير بسيرش جدی و ابی .
جای ديگر فرمود : « سمعت جدی رسول الله : من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله.. . در جای ديگر فرمود : الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا ، انی لا اری الموت الا سعادش و الحياش مع الظالمين الا برما.
اما عامل بيعت
امام حاضر بود كه كشته شود و به هيچ وجه حاضر به بيعت نبود . وظيفه امام از اين نظر فقط امتناع بود . اين وظيفه را با خروج از كشور ، با متحصن شدن به شعاب جبال ( آنچنانكه ابن عباس پيشنهاد كرد ) ، با مخفی شدن هم
میتوانست انجام دهد . به عبارت ديگر روش و متد امام از اين نظر جز زير
بار نرفتن به هر شكل و لو به خروج از مرز و تا سر حد كشته شدن نيست . روش امام در مقابل عامل بيعت خواستن ، محدود به حد امكانات برای به دست گرفتن حكومت نيست و محدود به حد كشته نشدن هم نيست ، ولی هيچ
وظيفهای مثبت از قبيل توسعه انقلاب و گسترش دعوت و غيره را ايجاب نمیكند
، جلوگيری از خونريزی ديگران لازم میشود . از اين نظر امام فقط بايد بگويد : نه .
در آن زمان بيعت امام قطعا جدی و از روی رضا تلقی میشد و واقعا صحه گذاشتن به خلافت يزيد بود . قرائنی در دست است كه امام به هيچ وجه
حاضر به بيعت نبود . آقای صالحی از ” مقتل ” خوارزمی نقل میكند كه امام در مذاكراتش
با ” محمد ابن حنفية ” فرمود : « لو لم يكن فی الدنيا ملجا و لا مأوی لما
بايعت يزيد بن معاوية.
اما موضوع امر به معروف و نهی از
منكر :
در اينجا بايد اوضاع خاصی را كه در زمان معاويه و در اثر خلافت يزيد پيدا شده بود در نظر گرفت : الف – خود موضوع خلافت
موروثی كه جامه عمل پوشيدن به آرزوی ديرين ابوسفيان بود كه گفت : تلقفوها تلقف الكرش و لتصيرن الی اولادكم
وراثة . أما و الذی يحلف به ابوسفيان لا جنة و لا نار . . .[3]
امام در زمان خود معاويه به اين امر و به كارهای معاويه
معترض بود و حتی در يك نامه به معاويه نوشت : من میترسم در نزد خدا از
اينكه عليه تو قيام نمیكنم م سؤول باشم . امام در زمان معاويه اقداماتی میكرد كه معلوم بود قصد شورش دارد.
در اينجا يك مطلب هست و آن اينكه اينگونه قيامها بلكه مطلق امر به معروفها و نهی از
منكرها يك وظيفه تعبدی نيست كه ما هر وقت منكری را ديديم نهی كنيم و بر ما نباشد كه به نتيجه و اثر كار توجه داشته باشيم ، بلكه احتمال اثر يا اطمينان به نتيجه
لازم است ، يعنی اين كار از نوع كارهائی است كه بر مكلف است نتيجه كار را برآورد كند ، والا بی جهت نيرويی را مصرف كرده و به هدر داده است . مسئله اعتقاد امام به نتيجه
كارش مربوط است به آنچه قبلا گفتيم كه امام از نظر عامل امر به معروف و نهی از منكر ، منطقش منطق انقلابی و منطق شهيد و طرفدار توسعه خونريزی و گسترش انقلاب بود ، مطلبی و پيامی داشت كه آن پيام را فقط میخواست
با خون رقم كند كه هرگز پاك نشود . آيا امام خود به نتيجه كار خود و هدر نرفتن خود
معتقد بود يا نه ؟ بلی معتقد بود ، به چند دليل :
الف – در جواب شخصی كه ” رياشی ” نقل میكند فرمود : ان هؤلاء اخافونی و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلی ، فاذا فعلوا ذلك و لم يدعو الله
محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتی يكونوا اذل من فرام المرأش »[4]. ( كامل ابن اثير ، جلد 3 .(
ب – در روز عاشورا خطاب به مردم فرمود : « ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتی تدور بكم دور الرحی و تقلق بكم قلق المحور . [5]
ج – در روز عاشورا خطاب به اهل بيت خود فرمود : استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع
البلاء.[6]
د – به عمر سعد فرمود : به خدا ملك ری نصيب تو نخواهد شد ، میبينم كه بچههای كوفه به
سرت سنگ میپرانند آنطور كه به درخت ميوه سنگ میزنند .
اما موضوع دعوت مردم كوفه :
اين دعوت برای چيست ؟ قطعا برای قبول زمامداری و به دست آوردن قدرت و مركز قرار دادن كوفه بود . كوفه سرباز خانه جهان اسلام بود .
نامهای كه وجوه رجال و اشراف كوفه نوشتند ، بسيار محكم و اصولی بود كه در يادداشتهای ” نهضت حسينی ” شماره 16 نقل كرديم : اما بعد فالحمد لله الذی قصم عدوك الجبار العنيد الذی انتزی علی هذه
الامة فابتزها امرها ، و غصبها فيئها ، و تأمر عليها بغير رضا منها ، ثم قتل خيارها ، و استبقی شرارها ، و جعل مال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها ، فعبدا له كما بعدت ثمود . انه ليس علينا امام فاقبل لعل الله يجمعنا بك علی الحق.[7]
امام هم در جواب آنها ضمن ابلاغی كه به نام مسلم صادر میكند
مینويسد : « انی بعثت اليكم اخی و ابن عمی و ثقتی فی اهل بيتی . . . و لعمری ما الامام الا العامل بالكتاب ، القائم بالقسط ، الدائن بدين الله.[8] در اين نامه تز امام راجع به
حاكم و حكومت مشخص میشود ، و نشان میدهد عنايت امام را به مسأله رهبری در درجه
اول ، و اينكه بزرگترين منكر خود يزيد است و پستی كه اشغال كرده است .
وضع امام از اين جهت عينا وضع پدرش علی ( ع ) است بعد از كشته شدن عثمان كه
آن حضرت اجتماع مردم را بر بيعت ، اتمام حجت برخود میداند با اينكه
قلبا مايل نيست از باب اينكه آينده را مبهم میداند و فرمود : « فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان[9] . . . و فرمود : « لولا حضور الحاضر و
قيام الحجة بوجود الناصر لالقيت حبلها علی غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.[10]
اتمام حجت به معنی اين نيست كه حجت خدای عالم السر و الخفيات بر مردم تمام شود ليهلك من هلك
عن بينة و يحيی من حي عن بينة[11] بلکه تمام شدن حجت امام است
بر مردم حاضر و آينده، زيرا قطعاً اگر امام زير بار نميرفت، مردم آن عصر و عصرهاي
آينده آنرا به عنوان از دست دادن يک فرصت بسيار مناسب تشخيص ميدادند.
در حادثه حسيني نيز قيام کوفه يک حجت تاريخي عليه امام به شمار ميرفت
و امام لازم بود که حجت خود را بر مردم در مقابل تاريخ تمام کند.
در اينجا چند مطلب است:
الف- حرکت امام از مکه به کوفه تنها به علت دعوت کوفه نبود بلکه
دلائل قطعي در دست است که امام به هر حال نميتوانست در مکه بماند، و قرائني از
اين جهت در دست است:
اولاً امام عمل حج را ناتمام گذاشت. ما ميدانيم که در حج تمتع پس از
شروع عمل، اتمامش واجب است و فقط ضرورت بسيار مهمي نظير خوف قتل سبب جواز عدم
ادامه ميشود. مگر اينکه فرض کنيم امام از اول، عمره تمتع بجا نياورد و از اول قصد
عمره مفرده کرد، چون مسلماً امام در آن ايام محرم شده بود، و از احرام خارج شد.
ثانياً امام حين خروج از مکه وضع خود را تشبيه ميکند به وضع موسي بن
عمران در وقتي که از مصر خارج شد و صحراي سينا را به طرف مشرق طي ميکرد و به طرف
فلسطين ميآمد، زيرا امام اين آيه را ميخواند: فخرج منها خائفاً يترقب، قال رب
نجنی من القوم الظالمين 0 و لما توجه تلقاء مدين قال عيسی ربی ان يهدينی سواء السبيل.[12]
اين جريان موسی بعد از آن بود كه به او اطلاع رسيد : « ان الملا يأتمرون بك
ليقتلوك فاخرج انی لك من الناصحين.[13]
ثالثا خود امام در جواب ” ابوهرش ازدی ” فرمود : « ان بنیامية قد اخذوا مالی فصبرت ، وشتموا عرضی فصبرت ، و طلبوا دمی فهربت.[14]
در جواب ” فرزدق ” فرمود : « لو لم اعجل لاخذت.[15]
شيخ مفيد میگويد : و لم يتمكن من تمام الحج مخافة ان يقبض عليه بمكة فينفذ به
الی يزيد بن معاويه.[16]
“سرمايه سخن ” مینويسد : عمرو بن سعيد بن العاص مأمور بود
با عدهای كه امام را بكشد . ” طريحی ” نوشته است كه سی نفر از
شياطين بنی اميه مأمور اين كار شده بودند . در يادداشتهای ” نهضت حسينی ” نمره 10 از ” مقتل خوارزمی ” نقل كرديم كه امام ضمن درد دل كتبی به ابن
عباس میگويد : مرا در مكه آرام نمیگذارند و از جوار حرم الهی مجبور به خروج میكنند . ابن عباس هم در نامهای كه به
يزيد مینويسد و سخت او را ملامت و فحش كاری میكند ، میگويد : شما به زور حسين را از حرم الهی اخراج كرديد .
ب – ارزش اين عاملها چقدر بود ؟ كداميك از اينها از نظر امام ، هدف اصلی بود ؟ دو عامل اول
هيچكدام قطعا تابع ديگری نبود يعنی فرضا امام مورد در خواست بيعت هم واقع نمی شد ، به عنوان امر به معروف اعتراض میكرد ،
و فرضا اعتراض نمی كرد ، بيعت هم نمی كرد . بحث در مقدار ارزش و اصالت عامل سوم است .
اينجا ممكن است كسی گمان كند كه عامل اصلی در اين جريان اين بود كه امام میخواست زمام امور را به دست بگيرد ، دو جريان ديگر يعنی امتناع از بيعت
و اعتراض و انتقاد به نام امر به معروف و نهی از منكر مقدمه اين كار بود . بديهی است كسی كه اوضاع را به نفع خود مساعد میبيند و قصد زمامداری دارد ، هم نبايد بيعت كند زيرا
زمينه خودش را خراب میكند ، و هم بايد سوژه تبليغاتی عليه دستگاه داشته باشد و از آنها انتقاد كند ، طبق شرائط آنروز يك اصل اسلامی به نام امر به معروف و نهی از منكر را دستاويز قرار دهد . يعنی امتناع از بيعت و اعتراض به نام امر به معروف ، مقدمه رفتن به كوفه است
. نتيجه اينست كه همان لحظهای كه متوجه میشود كه اوضاع مساعد نيست ، وضع خودش را از نظر آن دو جريان ديگر عوض كند
، هم حاضر شود برای بيعت ، و هم اينكه دست از اعتراض و انتقاد بردارد .
از كتاب آقای صالحی برمی آيد كه مطلب همينطور است ، در صورتی كه چنين نيست . اشتباه بزرگ آقای صالحی همين است . امام نه حاضر شد به بيعت و
تسليم ، و خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد « و لو لم يكن ملجا
و لا ماؤی » ، يعنی خواه كوفه مرا بپذيرد و خواه نپذيرد بيعت نخواهم كرد ، و هم اينكه پس از يأس از ياوری كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد .
خطبههای داغش را پس از برخورد با ” حر ” و اطلاع از وضع كوفه ايراد
كرد . بعد از اطلاع از شهادت ” مسلم ” يا ” قيس بن مسهر ” يا ” عبدالله بن يقطر ” تازه اين آيه را
میخواند : « من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه[17]. . . پافشاری امام پس
از تغيير اوضاع كوفه شايد بيشتر برای اين بود كه بفهماند امتناع از بيعت و هم اعتراض و انتقادش مقدمه به قدرت رسيدن و تسلط بر كوفه نيست . و اما اعلام
انصراف امام ، فقط انصراف از رفتن به كوفه است نه از امتناع از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و
امر به معروف و نهی از منكر . برخلاف عقيده صالحی ، ترك بيعت و اقدام به اعتراض امام منوط به زمينه كوفه نبود كه با سقوط اين زمينه ، هم حاضر به بيعت شود و هم ترك اعتراض
كند . و خطر اعتراض را هم میدانست و به اثر اين اعتراض خونين هم واقف بود ، میخواست اعلام جرم خود
را با خون بنويسد كه هرگز پاك نشود . و هم اينكه راهی پيش نگرفت كه لااقل از كشته شدن فرزندان و يارانش جلوگيری كند ، زيرا فرضا بگوئيم خود را در خطر
میديد ، اصحاب و خاندان خود را كه قطعا در خطر نمی ديد ، چرا حاضر شد آنها كشته شوند ؟ به علاوه چرا حتی پس از برخورد با حر بن يزيد ، عبيدالله بن حر جعفی و ضحاك بن عبدالله مشرقی ( رجوع شود به تاريخ كه اين كار پس
از برخورد با حر بوده است يا نه ([آنها را ] و مخصوصا بنی اسد را در شب عاشورا به همراهی و نصرت میخواند ؟
ج – آيا امام واقعا به مردم كوفه اعتماد و حسن ظن پيدا كرده بود و به اصطلاح
روی مردم كوفه حساب میكرد ، يا نه ؟ بعضی ها مثل ” ابن خلدون ” و ” قاضی ابن العربی ” و بعضی ديگر و از آن جمله
آقای صالحی ، عامل اصلی را در نهضت امام ، وضع كوفه و دعوت كوفيان دانستهاند و قهرا فرض كردهاند
كه امام اعتماد پيدا كرده بود به وضع خود در ميان كوفيان ، آنگاه اين جهت
را بر امام عيب گرفتهاند كه حسن ظن امام به مردم كوفه به موقع نبوده است ، و يا مثل آقای صالحی گفتهاند
كه اعتماد امام به مردم كوفه و حساب كردن روی آنها بجا بوده و لكن تغيير اوضاع ، غير قابل پيش بينی بوده و از مجاری عادی ممكن نبود كسی چنين پيش بينی كند ، نظير تغيير اوضاع در ” احد ” كه قابل پيش بينی نبود و از خطای تيراندازان جبل الرماش پيدا شد . بديهی است كه اگر عامل اصلی نهضت امام ، دعوت كوفيان میبود ، امام میبايست احتياط بيشتری میكرد و
نصيحت ابن عباس را به كار میبست و اعتماد نمی كرد . اما حقيقت اينست كه امام هيچگونه اعتمادی به كوفيان نكرده است . مكرر افرادی گفتند كه قلوبهم
معك و سيوفهم عليك . خود امام هم فرمود : « لا يخفی علی الامر » . در جواب
” فرزدق ” فرمود كه اگر كارها بر وفق آنچه میخواهيم انجام گيرد خدا را شكر میكنيم و ان
حال القضاء دون الرجاء فلن يتعد ( يعتد ) من كان الحق نيته و التقوی سريرته[18]. به علاوه از امام جملههائی شنيده
شده است در بين راه كه نشان میدهد امام اين سفر خود را سفر سلامت نمیدانسته است . اگر خطبه « خط الموت علی ولد آدم » . . . و جمله : « و ان من هوان الدنيا ان رأس يحيی بن زكريا
اهدی الی بغی من بغايا بنیاسرائيل ، و همچنين خواب معروف « ان الله شاء ان يراك قتيلا » ، يا : « ان لك درجة
عندالله لن تنالها الا بالشهادة [19] اصل قابل اعتمادی داشته باشد كه
ديگر مطلب خيلی واضح است .
د – آيا امام از اول به قصد كربلا حركت كرد يا نه ؟ و اگر فرضا به قصد كربلا
حركت نكرد ، آيا به قصد كشته شدن و با علم به كشته شدن حركت كرد يا نه ؟ از نظر تاريخی نمیتوان
اثبات كرد كه امام به قصد كربلا و يا با علم به كشته شدن حركت كرد ، بلكه از نظر تاريخ كه
ظواهر قضايا را نقل میكند ، امام به طرف كوفه و قصد كوفه حركت كرد و در اثر برخورد با ” حر ” و اجازه ندادن ” حر ” كه
امام از حوزه عراق خارج شود و حاضر نشدن امام كه تحت الحفظ ” حر ” به كوفه برود ، راهی را به طرف غرب
و چپ جاده پيش گرفتند تا رسيدند به كربلا ، و بعد در اثر نامه ابن زياد در آن
محل متوقف شدند . و از نظر علم به كشته شدن هم تاريخ جز مخطور بودن و غير قابل اطمينان بودن اين سفر را اثبات نمی كند.
در عين حال اين جهت منافات ندارد با جهت ديگر و آن اينكه امام در يك سطح ديگری كه سطح معنويت و امامت است ، میدانسته كه عاقبت به كربلا نزول خواهد كرد و در همانجا شهيد خواهد شد .
هـ – امام پس از برخورد با ” حر ” و در كربلا در چند جا
اعلام انصراف كرده است . اين اعلام انصراف به چه معنی است ؟ قبلا گفتيم كه اعلام انصراف امام ، انصراف از رفتن به كوفه و از داوطلبی از تشكيل حكومت كوفه بود نه از انصراف از دفاع مقدس امتناع بيعت ، و نه انصراف از قيام مقدس اعتراضی امر به معروف و نهی از منكر . بر خلاف عقيده آقای صالحی ، امام پس از سقوط كوفه ، از دو هدف ديگرش دست برنداشت و امتناع از بيعت و همچنين اعتراض به حكومت را تنها در زمينه زعامت مفيد نمیدانست ، به خطر ايندو هم كاملا واقف بود ولی میخواست
پيام خود را و اعلام جرم خود را و جواب ” نه ” به بيعت را با خون
خود بنويسد كه هرگز پاك نشود .
و – بديهی است كه از نظر عامل دعوت كوفيان ، قيام امام يك قيام ابتدائی است ، بلكه از اين جهت اقدام برای به دست گرفتن زمام امور است و تنها جنبه شورش بر ضد حكومت برای تضعيف يا اصلاح نيست . يعنی طبق عامل نهی از منكر ، هدف بايد اصلاح
باشد خواه به صورت تضعيف يا سقوط حكومت ، و خواه به صورت اصلاح حكومت .
ز – معلوم شد به موجب هر يك از اين عاملها امام يك وظيفه مخصوص دارد . و ضمنا معلوم شد كه به اعتبار هر يك از عاملها نهضت امام ارزش مخصوصی پيدا
میكند . به موجب عامل دعوت و احتمال موفقيت كه حداكثر 50 درصد است ، ارزش نهضت
همينقدر است كه امام با پيدايش يك فرصت احتمالی ، نمی نشيند و فرصت را از دست نمی دهد ، و ضمنا نظر و تز امام راجع به
حكومت كه در نامه به اهل كوفه توسط مسلم و در خطبه بيضه پيدا است ، روشن میشود . و از نظر عامل بيعت كه تا آنوقت حتی مردم كوفه اعلام نصرت نكرده بودند ارزش كار امام در اين حد است كه تقاضای يك حكومت نيرومند و خونخواری را برای بيعت نمیپذيرد و حاضر میشود خونش را بريزند و بيعت نكند . به موجب اين
عامل اگر حكومت كاری به او نمیداشت و از او چيزی نمی خواست ، امام هم كاری به كار آنها نداشت ، و به موجب عامل اول اگر مردم كوفه اعلام
آمادگی نمیكردند ، امام ياغی نمیشد و بسا كه بيعت هم میكرد . به هر حال عامل امتناع از بيعت ، ارزش بيشتری از عامل پذيرش
دعوت دارد زيرا در عامل پذيرش دعوت ، چند در صدی احتمال جان به سلامت
بردن به علاوه موفقيت در زمامداری و ساقط كردن حريف وجود دارد ولی در عامل امتناع از بيعت در
روزهايی كه شروع شد احتمال قريب به يقين كشته شدن بود . اما عامل امر به معروف و نهی از منكر كه خود امام هم زياد به آن استناد كرده و در آن موارد نامی از امتناع بيعت يا پذيرش دعوت نبرده است ، از هر دو عامل اول ارزش بيشتری دارد زيرا
به موجب اين عامل به هر حال امام خود را با حكومت وقت درگير كرده است و
اين درگيری از نوع هجوم بوده و از طرف خود او شروع شده است نه از ناحيه مردم و نه از ناحيه
حكومت . به موجب اين عامل ، امام ، مهاجم و معترض است نه مدافع ، كارش عمل ابتدائی است نه صرفا عكس العمل منفی در مقابل تقاضای بيعت و يا عكس العمل مثبت در مقابل تقاضای همكاری برای تشكيل حكومت . به موجب اين عامل خواه حكومت بيعت بخواهد و يا
نخواهد ، او معترض و طرفدار تغيير وضع موجود است . خواه مردم كوفه او را
بپذيرند و ياری كنند و يا نپذيرند و ياری نكنند ، باز هم او معترض و طرفدار تغيير است . و از اين نظر است كه فوق العاده ارزنده است و درس است و آموزنده است .
پس اين سه عامل ، هم از نظر وظيفه و عكس العملی كه برای امام ايجاب میكند ، و هم از نظر ارزندگی و اهميت
و قابليت بزرگداشت ، و هم از نظر آموزندگی و درسی با هم تفاوت دارند ، و چنانكه قبلا مكرر گفتيم ، از نظر اين منطق
، انقلاب است و امام طرفدار توسعه انقلاب است .
[1] – نهج البلاغه ، خطبه . 72 [ حقا شما میدانيد
كه من از همه مردم به
خلافت شايستهترم . به
خدا سوگند تا زمانی
راه مسالمت
میپويم كه امور
مسلمين به سلامت
باشد و جز به شخص من ستم نشود.