امام علي(ع) و انتقادات ويرانگر

مباني رهبري
در اسلام

قسمت سي و
پنجم

حجة الاسلام
و المسلمين محمدي ري شهري

امام علي(ع)
و انتقادات ويرانگر

در قسمتهاي
گذشته سخن درباره انتقادهاي سياسي بود، سيره پيامبر گرامي اسلام را در برخورد با
انتقادات سياسي اجمالاً توضيح داديم و اينک ادامه بحث درباره سيره امام علي(ع) در
برخورد با انتقادات ويرانگر.

***

امام علي(ع)
نير در برخورد با انتقادات ويرانگر دقيقاً سيره پيامبر گرامي اسلام(ص) را تعقيب
کرد، ولي به دليل شرايط خاص دوران حکومت او و پيدايش جريانات سياسي و غير سياسي
مخالف، در جامعه اسلامي، سندهاي تاريخي فراواني از برخوردهاي امام که مي‌تواند
براي نظامهاي الهي الگو باشد قابل ارائه است.

ناکثين،
قاسطين و مارقين، سه جريان سياسي عمده مخالف امام در دوران کوتاه حکومت او بودند،
آنها به تصميمات و روش حکومتي امام اعتراض داشتند، و نارضايتي خود را به اشکال
مختلف ابراز مي‌کردند.

 برخورد امام با اعتراضات آنها در قالب نهي از
منکر و به تناسب روشي بود که در ابراز انتقاد، انتخاب کرده بودند. اين برخوردها با
برخوردهاي نرم و ارشادي و احياناً با پاسخهاي تند و آتشين آغاز و به برخورد
مسلحانه در ميدانهاي نبرد ختم گرديد.

سيره امام در
برخورد با انتقاداتي که از سوي هواداران اين سه جريان مطرح مي‌شد به خوبي نشان مي‌دهد
که اگر او رسماً از مردم مي‌خواهد انتقادات خود را به آنچه در حکومتش مي‌گذرد،
صريح و بي پرده بيان کنند، مقصودش هر انتقاد نيست. مقصود امام اين نيست که افراد
قدرت طلب و کينه توز و جاهل مجاز هستند براي وصول به مقاصد سياسي خود، آنچه به
نظرشان نادرست مي‌رسد را به عنوان خيرخواهي و نصيحت ائمه مسلمين مطرح کنند.

انتقاد
مارقين به امام علي(ع)

مارقين،
خوارج و شراة[1] نام
جمعي از مخالفين سرسخت امام علي(ع) است که حرکت خود را عليه امام با انتقاد به
ماجراي «حکمين» در جنگ صفين آغاز کردند و به تدريج به صورت يک حزب سياسي و يک فرقه
مذهبي با اصول عقايد خاص خود در آمدند.

ماجراي
«حکمين» اجمالاً از اين قرار بود که در جنگ صفين در حالي که سپاه امام علي(ع) با
پيروزي فاصله‌اي نداشت، معاويه که خود را در آستانه شکست نهايي ديد با مشورت
عمروبن عاص دست به يک نيرنگ ماهرانه زد و دستور داد که قرآن‌ها را بر سر نيزه‌ها
بلند کنند که مردم!

«ما اهل قبله
و قرآنيم بيائيد آن را ميان خود داور قرار دهيم».

امام به سپاه
خود دستور داد حمله را قطع نکنند که اين حيله‌اي بيش نيست. معاويه و اصحابش دشمن
قرآنند و اکنون براي پيشگيري از شکست قطعي متوسل به کاغذ و جلد قرآن شده‌اند!

جمعي از مقدس
نماهاي نادان که تعداد آنها در سپاه امام کم نبود به يکديگر اشاره کردند که علي چه
مي‌گويد؟! با قرآن بجنگيم!…. نه فقط مبارزه کنيم. با اين بهانه و بدين ترتيب
مانع از اجراي دستور امام شدند.

مالک اشتر با
سپاه تحت فرماندهي خود در نزديکيهاي قرارگاه فرماندهي معاويه به شدت مشغول نبرد
بود. چيزي نمانده بود که قرارگاه دشمن را تصرف کند و جنگ به سودسپاهيان امام خاتمه
يابد.

خوارج امام
را تحت فشار قرار دادند که اگر جنگ متوقف نشود ما از پشت حمله مي‌کنيم، و اصرار
امام بي فائده بود!

بالاخره امام
به مالک پيغام داد که جنگ را متوقف و خود صحنه را ترک کن.

مالک جواب
داد که اگر چند لحظه اجازه ادامه جنگ دهي، جنگ پايان مي‌پذيرد و دشمن نابود مي‌گردد.

مارقين امام
را تهديد به مرگ کردند. مجدداً براي مالک پيغام داد که اگر مي‌خواهي علي را زنده
ببيني، بازگرد!

جنگ متوقف شد
تا قرآن را حاکم قرار دهند، اکنون بايد دو نفر به نمايندگي از دو سپاه بر اساس حکم
قرآن تکليف جنگ را يکسره کنند.

امام فرمود:
آنها نماينده خود را معين کنند. معاويه، عمرو بن عاص، سياستمدار حرفه اي معروف را
معين کرد.

امام،
عبدالله بن عباس و يا مالک اشتر را پيشنهاد کرد و يا افرادي که درهوش و ذکاوت و
تدبير و سياست همتاي آنها باشد.

آن جمعيت
نادان، ابوموسي اشعري که فردي بي تدبير و با امام ميانه خوبي نداشت را انتخاب و بر
نمايندگي او اصرار کردند و امام را مجبور نمودن که ابوموسي را به مجلس حکميت
بفرستد.

و بالاخره
عمرو عاص پس از چند ماه ابوموسي را فريب داد و با اين بهانه که براي رعايت مصلحت
جامعه مسلمين بايد علي و معاويه هر دو را از خلافت خلع کنيم، آن احمق را بر منبر
فرستاد. ابوموسي، امام را از خلافت خلع کرد، عمروعاص بر منبر نشست و گفت سخنان
ابوموسي را شنيديد که علي را از خلافت خلع کرد، من نيز او را از خلافت خلع مي‌کنم
و معاويه را به خلافت نصب مي‌نمايم!!…

مجلس بهم
خورد، ابوموسي مورد حمله مردم قرار گرفت و به مکه فرار کرد.

خوارج که خود
اين رسوايي را به بار آورده بودند پيش امام آمدند و گفتند نفهميديم که تن به حکميت
داديم،‌ هم تو کافر گشتي و هم ما، ما توبه کرديم تو هم توبه کن!

امام در
اينجا در برابر خواسته آنان با تمام توان مقاومت کرد و زير بار اعتراف به کفر و
گناه نرفت و تا آخر ايستاد.

از اينجا،
انتقاد شديد اين گروه از امام آغاز شد، در هر جا که موقعيتي پيش مي‌آمد خصوصاً

در مجامع
عمومي، حتي در حضور خود امام، بر او انتقاد مي‌کردند و علناً عليه او شعار مي‌دادند
که:

«لا حکم الا
الله»

بنابراين،
انتقاد اصلي «مارقين» به امام علي(ع) اين است که چرا او در ماجراي حکمين اعتراف به
خطا وتوبه از کفر نکرد! همين انتقاد به تدريج سبب مخالفت سياسي و سپس برخورد
مسلحانه آنها با امام شد.

سيره امام در
برخورد با مارقين

مسأله مهم
اينجا است که امام با اين منتقدان جاهل و متعصب چگونه برخورد کرد.

براي رهنمود
گرفتن از سيره امام در برخورد با «مارقين» مقدمة توجه به اين نکته ضروري است:

1-   
ترديدي نيست که
انتقاد مارقين به امام  و اصرار آنها براي
اعتراف گرفتن از امام بر خطائي که خود مرتکب آن شده‌اند، گناهي بزرگ و آشکار است.

2-   
چهره مقدس و روحاني
نما، شعار فريبنده، هواداران فراوان مارقين و نيز فضاي ناسالم سياسي جامعه اسلامي
در عصر حکومت امام، موانعي جدي براي جلوگيري از انتقادات ويرانگر آنها بود.

ولي با اين
وصف امام در زمينه مبارزه تند تبليغاتي عليه آنها تا آنجا که آنها دست به شمشير
نبرده بودند، هيچ فرصتي را از دست نداد و هنگامي که در برابر حکومت او مسلحانه
ايستادند اکثر قريب به اتفاق آنها را از دم شمشير گذراند.

در مبارزه
تبليغاتي، امام اين منتقدان سياسي را به عنوان بدترين مردم معرفي مي‌کند:

«ثم انتم
شرار الناس  و من رمي به الشيطان مراميه و
ضرب به تيهه»[2]

–        
شما بدترين مردم
هستيد. شما تيرهايي هستيد در دست شيطان که به وسيله شما هدفهاي خود را نشانه مي
گيرد و مردم را در حيرت و ضلالت مي‌افکند.

روزي امام در
کوفه، در يک سخنراني، داستان تأسف بار حکمين را براي مردم تعريف مي‌کرد. يکي از
مستمعين برخاست و گفت:

يا
اميرالمؤمنين! نخست ما را از داوري نهي فرمودي ولي بعد پذيرفتي و بدان فرمان دادي،
ما نفهميديم کدام يک از اين دو روش بجا بود!!

امام با
شنيدن اين سخن از شدت تأسف، دستهايش را به هم زد و فرمود:

«هذا جزاء من
ترک العقدة»[3]

–        
اين سزاي کسي است که
سخن رهبر خود را ناديده بگيرد و او را مجبور کند که بر خلاف آنچه مي‌داند تصميم
بگيرد.

اشعث بن قيس
که از مخالفان سياسي امام به شمار مي‌رفت فرصت را غنيمت شمرد و به عنوان اعتراض به
پاسخ امام فرياد زد:

«هذا عليک لا
لک!».

–        
اين پاسخ به زيان تو
است نه به سود تو!

با اين سخن
اشعث مي‌خواست به حضار القاء کند که امام مستحق سرزنش است که داوري را پذيرفت، نه
کساني که او را وادار به پذيرش کردند!

امام با
شنيدن انتقاد اشعث، نگاه تندي به او افکند و فرمود:

«ما يدريک ما
علي ممالي! عليک لعنة الله و لعنة اللاعنين، حائک ابن حائک، منافق ابن کافر، و
الله لقد اسرک الکفر مرة و الاسلام أخري فما فداک من واحدة منهما مالک و لا حسبک،
و ان امرأ دل علي قومه السيف، و ساق اليهم الحتف، لحري ان يمقته الاقرب، و لا
يامنه الابعد».[4]

–        
تو چه مي‌فهمي که چه
بر زيان من است و چه به سود من؟! نفرين خدا و نفرين کنندگان بر تو باد، دروغگوي
دروغگو زاده![5] منافق
کافر زاده! تو هماني که يک بار در زمان کفر و يک بار در دوران حکومت اسلام به
اسارت درآمدي، و در هر بار نه مال تو برايت سودمند بود و نه تبارت کارساز، آري آن
کس که خويشاوندانش را گرفتار تيغ دشمن سازد و آنها را در کام مرگ برد، سزاوار است
که آشنا کينه او به دل گيرد، و بيگانه بر او اطمينان نياورد. ادامه دارد

 

 



[1] – مارق نامي است که پيغمبر اسلام(ص) قبل از پيدايش اين گروه، در
پيشگوئي هائي که از آنها داشت به دليل خارج شدن آ»ها از دين، بر آنها نهاد. و از
آن جهت که آنها بر عليه امام شوريدند به آنها «خوارج» گفته مي‌شود.

«شراة» نامي است که خود بر گروه خويش
نهاده اند به مناسبت آن خود را مصداق آيه کريمه 207 بقره: «من الناس من يشري نفسه
ابتغاء مرضات الله…» و 111 توبه: «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم
بان لهم الجنه» مي دانستند. نگاه کنيد به فرهنگ فرق اسلامي- ص 186- 281 و 284.