صحنه‌هايي از ايثار ياران سيدالشهداء(ع)

صحنه‌هايي از
ايثار ياران سيدالشهداء(ع)

انگيزه حضرت
سيد الشهدا (ع) از آغاز حركت مشخص بود و خود نيز در موارد گوناگون غرض از قيام و
نهضتش را براي تمام مردم، گوشزد كرده و اعلام نموده بود كه:

من مي‌خواهم
اصلاح امور امت جدم كنم؛ من مي‌خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم؛ من امر به
مرغوف و نهي از منكر را دوست دارم؛ من عليه حكومت فاسد يزيد، اعلام جرم مي‌كنم؛ من
با وضعيت موجود، با تمام توان، مخالفت مي‌كنم.

بهرحال،
انگيزه قيام براي همگان معلوم و مشخص شد و با همين انگيزه حركت و هجرت خود را از
مكه، در روز ترويه آغاز كرد و تا آخرين قطره خون خويش و فرزندان و خويشان و
يارانش، در راه اعلاء كلمة الله و خدمت به مكتب و آئين جدش از پاي ننشست و با خون
خود، بي گمان، دين اسلام را بيمه كرد و از گزند خطرناكترين رژيمهاي تاريخ، مصون
نگه داشت.

اين مطلب را
تمام مسلمين مي‌دانند و در طول تاريخ، همواره بر آن تأكيد شده است. چيزي كه در
نهضت سيدالشهداء (ع) جلب توجه مي‌كند، آن ايثارها و فداكاري‌ها و از خود گذشتگي‌هاي
ياران و اصحاب حضرت است كه در پيروان هيچ پيامبر و امامي، مانند آن ديده و شنيده
نشده است. بي جهت نيست كه حضرت مي‌فرمايد:

«هيچ ياراني،
باوفاتر و مهربانتر و برتر از ياران خويش نيافتم».

اينان
عاليترين نمونه فداكاري و ايثار را به جهانيان نشان دادند و با آن صحنه‌ةاي بسيار
زيباي مقاومت و شهامت و شجاعت و ايثار و جهاد في سبيل الله، بارزترين  و شگفت‌انگيزترين جلوه‌هاي ايمان كامل، محبت در
راه خدا، بغض في سبيل الله، ولاء‌ خالصانه، پيروي صادقانه قهرماني منقطع النظير و
سرانجام تقوائي كه جز در زبدگان و مخلصان درگاه حضرت احديت، در جاي ديگري ديده نمي‌شود،
را در معرض ديد دوست و دشمن، مؤمنان و فاسقان، صالحان و تبهكاران و تمام نسل‌هاي
تاريخ تا ابد الآبدين قرار دادند.

ما بر آن
شديم كه در اين كوتاه سخن، يادي از آن عزيزان ابي عبدالله(ع) كرده باشيم و صحنه‌هائي
از آن جلوه‌هاي ايثار را بازگو كنيم، باشد كه در رستاخيز، گوشه چشمي به ما كنند و
ما را از شفاعتشان بهره‌مند سازند.

قيس بن مسهر

يكي از
برجسته‌ترين جلوه‌هاي ايثار را در رفتار بي باكانه و خداپسندانه قيس بن مسهر،
فرستاده امام حسين(ع) به شيعيان كوفه، مي‌توان مشاهده كرد.

قيس كه نامه
حضرت را براي پيروانش در كوفه‌ مي‌آورد، همين كه به «قادسيه» رسيد، گرفتار مأمورين
ابن زياد شد. فرمانده آنان «حصين بن نمير» پليد، خواست او را بازرسي كند،  فوراً نامه را پاره كردو نابود نمود و شايد هم
نامه را بلعيد تا حاضرين از محتواي آن آگاه نشوند.

او را نزد
ابن زياد بردند. ابن زياد پرسيد:

–        
تو كيستي؟

–        
من يكي از شيعيان علي
بن ابي طالب هستم.

–        
چرا نامه را پاره
كردي.

–        
براي اينكه تو نداني
محتواي نامه چيست.

–        
نامه از كي بود و
براي چه كسي فرستاده شده بود؟

–        
نامه مولايم امام
حسين(ع) بود كه براي گروهي از اهل كوفه فرستاده شده بود و من نام آنان را نمي‌دانم.

ابن زياد سخت
برآشفت و گفت:

–        
به خدا از اينجا نمي‌روي
تا اينكه نام آنها را بازگو كني و يا اينكه بر فراز منبر بروي و حسين بن علي و
پدرش و بردارش را لعن و نفرين نمائي!

–        
نام آن گروه را هرگز
به تو نخواهم گفت ولي بر منبر مي‌روم و نفرين مي‌كنم.

مردم را جمع
كردند؛ قيس بر فراز منبر بالا رفت، با تبسم نگاهي به آن همه جمعيت كه در كاخ ابن
زياد گرد آمده بودند، افكند و در حالي كه همگان به او چشم دوخته و منتظر بودند كه
سخنانش را با تعجب بشنوند، حمد و ثناي الهي را بجا آورد، سپس فرياد زد:

«اي مردم!
حسين بن علي، برترين انسانهاي روي زمين است، او فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص) است
و من فرستاده او به سوي شمايم. او دارد به طرف شما مي‌آيد، پس حتماً دعوتش را
اجابت كنيد و ياريش نمائيد و همانا دروغگو فرزند دروغگو، عبيدالله بن زياد است؛ پس
او را لعن كنيد و پدرش را نيز لعن و نفرين نمائيد».

اين چه منظره‌اي
است؟ چقدر شجاعت و شهامت مي‌خواهد؟ در حضور جانوري درنده همچون ابن زياد، اينچنين
بي باكانه او را لعن و نفرين كردن و دشمنش را مدح و ستايش كردن، از انساني اسير و
دربند، چيزي جز بالاترين درجات ايمان نمي‌تواند باشد. اين سخنان كوبنده كه بر فرق
عبيدالله فرود آمد، الهام گرفته از منطق حق و ايمان بالا و تقواي بي نظير يكي از
ياران باوفاي امام حسين(ع) بود، كه براستي مثيلي و مانندي در جهان ندارد.

نافع بن هلال

همواره
درباره حضرت عباس (ع) مي‌خوانيم كه  حضرت
با شجاعت سپاهاين كفر را پس زد و خود را به رود فرات رساند و هر چند، عطش تمام
وجودش را فرا گرفته بود، با اين حال آب را بر آب ريخت و هرگز لب تشنه خود را تر
نكرد و تنها هم و غمش اين بود كه آب را به كودكان خردسال برادرش برساند. اين يكي
از بارزترين و زيباترين جلوه‌هاي ايثار است. ولي جالب اينجا است كه شبيه همان
ايثار را  در «نافع بن هلال» نيز مي‌بينيم.

حضرت عباس كه
خود سقاي تشنگان بود هلال را با سي نفر اسب سوار و بيست سوار نيروي پياده با بيست
كوزه خالي روانه مشرعه كرد كه براي حسين و فرزندانش آب بياورند. وقتي به آب نزديك
شدند، عمر بن حجاج لعنه الله كه مأمور مشرعه بود، جلوي آنان را گرفت و پرسيد:

–        
چه كسي دارد به ما
نزديك مي‌شود؟

–        
من نافع بن هلال
هستم.

–        
چه مي‌خواهي؟

–        
آمده‌ايم آب
بياشاميم.

–        
بياشاميد. گوارايتان
باشد.

–        
چگونه من آب بياشامم
در حالي كه حسين و فرزندانش لب تشنه‌اند؟

–        
هيچ راهي براي رساندن
آب به آنان نيست. ما در اينجا نشسته‌ايم كه نگذاريم آنها آب بياشامند. هرگز صحبت
از رساندن آب به حسين نكن!

هلال به
اصحاب خود دستور مي‌دهد كه حمله كنند و نيروهاي دشمن را پس زنند و كوزه‌ها را پر
از آب كرده به خيام امام برسانند و حضرت عباس هم با شجاعت بي نظيرش، علي وار بر
آنان يورش مي‌برد و دشمن را به عقب مي‌راند.

پر واضح است
كه وضعيت حضرت عباس و فداكاريش، قابل مقايسه با ديگران نيست ولي بهرحال هلال هم
نمونه‌اي از آن ايثار را به خود اختصاص داده است، چرا كه او هم دست پرورده و تربيت
شده اين خاندان مقدس است.

مسلم بن
عوسجه

شب عاشورا
فرا مي‌رسد. امام اصحاب خود را جمع مي‌كند و در ميان آنان خطبه مي‌خواند و به آنها
مي‌فهماند كه غرض دشمن فقط شخص ايشان است و لذا به آنان مي‌فرمايد:

«دراين
تاريكي شب، كسي شما را نمي‌بيند، راه بيابان را بگيريد و خود را از مرگ برهانيد».

اشك ديدگان
ياران را فرا مي‌گيرد، خونشان به جوش مي‌آيد، احساساتشان شعله‌ور مي‌گردد، به
پاسخگوئي امام مي‌پردازند.

در اين ميان
مسلم به عوسجه، اولين سخنران است. فريان مي‌زند:

«اگر برويم
چگونه در برابر پروردگار قرار بگيريم و اگر حق تو را ادا نكرديم چه پاسخي به او
بدهيم؟ نه، به خدا سوگند، از تو جدا نمي‌شوم تا اينكه با اين خنجر سينه دشمنانت را
بشكافم و تا دستم توان دارد، شمشيرم را بر فرق آنان فرود آورم و اگر هيچ سلاحي در
دستم نبود با سنگ هم كه شده است، به پيكار آنان مي‌پردازم تا وقتي كه در ركابت
كشته شوم».

سعيد بن
عبدالله حنفي

پس از او،
سعيد بن عبدالله حنفي بر مي‌خيزد و فرياد مي‌زند:

«به خدا قسم
از تو دست بر نمي‌داريم تا خداوند بداند كه ما وصيت پيامبر را درباره تو نگه
داشتيم. به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته مي‌شوم، سپس زنده مي‌شوم و مرا زنده زنده
مي‌سوزانند و خاكسترم را بر باد مي‌دهند و اگر هفتاد مرتبه با من اين رفتار شود،
من از تو جدا نمي‌شوم تا اينكه در راهت كشته شوم. و چرا در راهت كشته نشوم حال
آنكه يك مرگ بيشتر در پيش ندارم و پس از آن عزت و كرامتي است جاوداني».

زهير بن قين

يكي ديگر از
قرمانان شب عاشورا، زهير بن قين است كه در پاسخ امام عرض مي‌كند:

«به خدا قسم،
مايل بودم كه كشته شوم و سپس زنده گردم و باز هم كشته شوم تا هزار مرتبه ولي
خداوند كشتن را از تو و از اين جوانان پاك اهل بيتت، با كشتن من دفع مي‌كرد».

عمرو بن قرظه
انصاري

و يكي ديگر
از آن رادمردان عمرو بن قرظه انصاري است كه در روز عاشورا، خود را سپر امام قرار
داد تا امام با آرامش خاطر نماز ظهر را بخواند و پس از اينكه بدن پاكش پر از
تيرهاي دشمن گشت، برزمين افتاد، سپس ديدگانش را گشوده، خطاب به سرورش عرض مي‌كند:

يا ابن رسول
الله: آيا به پيمانم وفا كردم؟

حضرت مي‌فرمايد:

«آري! و تو
روبروي من در بهشت خواهي بود. به جدم سلامم را برسان و بگو بزودي نزد تو خواهم
آمد».

و بدينسان
اصحاب باوفاي امام حسين(ع)، بر پيمان خود وفادار ماندند و جان عزيز خود را در راه
امام و پيشوايشان فدا كردند تا امام لحظاتي بيشتر زنده بماند و دين جدش براي هميشه
جاويدان باشد و نام ناميشان تا ابدالدهر بر صفحات تاريخ بدرخشد.

***

سلام و درود
خداوند بر آن راهبر پاك و اين پيمودگان راه پاك و مقدسش.