نتيجه‌گيري از نهضت عاشورا

نتيجه‌گيري از نهضت عاشورا

نهضت امام حسين(ع) در تمام امور و مسائلش استثنائي است. يكي
از مهمترين استثناهايش به ثمر رسيدن نهضت پس از شهادت پيشوايش است كه در تاريخ
انسانيت، مثيل آن ديده نشده است؛ آن هم به اين زودي! و آنچنان ورق بر مي‌گردد كه
تمام توطئه‌گران و دشمنان نهضت،‌ يا بدست هم كيشان خود و يا به دست مؤمنين به قتل
مي‌رسند و نابود مي‌گردند ولي نام «حسين» در سراسر منطقه تحت نفوذ دشمن، همراه با
اشك و خون دل برده مي‌شود و چون درّي شهوار در ميان آسمان غم زده كوفه مي‌درخشد.

نام از كوفه به ميان آمد! چه كوفه‌اي؟ كوفه‌اي كه تا روز
دوازدهم محرم با كمال وقاحت و بي شرمي، اسراي اهل بيت را با خشونت و قساوت استقبال
كرد. كوفه‌اي كه ساده‌ترين قوانين مروت و وجدان را زير پاي گذاشت و با پاره تن
رسول الله آنچنان برخورد بي رحمانه كرد و اكنون، به استقبال سرهاي شهيدان و اسراي
اهل بيت، بي‌پروا و گستاخانه مي‌رود.

خيابان‌ها پر از مردم؛ ازدحام جمعيت بيش ازحد؛ ارتشيان مست
ابن زياد با هلهله و طبل راه‌ها را محافظت مي‌كردند. مردم در سراسر خيابان‌ها گرد
آمده‌اند. ابن زياد سرمست از باده غرور كه چنين انتقام گرفته است، در قصر الاماره،
منتظر موكب اسيران و سرهاي پاك فرزندان رسول خدا و ياران و اعوانشان بر بالاي نيزه‌ها؛
منظره‌اي دهشتناك پيدا كرده است.

دگرگوني شهر كوفه

در يك آن، وضيعت اندكي دگرگون شد. زنان وقتي فهميدند كه
شوهران و پدران و برادرانشان چه جنايتي بزرگ مرتكب شده‌اند، گريه‌كنان، مويه كنان،‌
فرياد زنان، به سرو سينه مي‌زدند. برخي از سالخوردگان مردان نيز كه متوجه اصل قضيه
شدند، همراه با آنان به گريه و زاري پرداختند.

حضرت سجاد(ع) با غل و زنجير در بر، نگاهي ملامت آميز به
آنان كرد و فمرود: حال گريه مي‌كنيد؟ نوحه سرائي مي‌كنيد؟ چه كسي ما را كشت و كدام
ملتي با فرزندان رسول خدا چنين جنايتي مرتكب شد؟

يك جمله عتاب‌آميز حضرت، اوضاع را تا اندازه‌‌اي عوض كرد
ولي هنوز بيشتر بايد از اين حالت مردم، به نفع نهضت استفاده شود. اينجا بايد شخصي
به ميدان مبارزه پا بگذارد كه در اولين فرصت، زمام اختيار را از دست امير بگيرد.
راستي چه كسي بايد سخن بگويد؟ حضرت سجاد(ع)؟ او هم بيمار است و هم بهر حال مرد است
و قدرت و توانش بر تحمل مصائب بيشتر. اينجا بايد دختر فاطمه، آن مرد آفرين روزگار،
آن زبان علي در كام، زمام سخن را بدست بگيرد و دوست و دشمن را به گريه و زاري
اندازد. زينب، نه،‌ بلكه علي با آن بيان معجزه آسا و آن بلاغت برتر از توان بشر،
با كمال شهامت و شجاعت و بي باك و نترس سربلند كرد و ملامت كنان، خطاب به مردم
كوچه و بازار فرمود:

« آيا گريه مي‌كنيد؟ زاري مي‌كنيد؟ آري به خدا قسم بايد
بسيار گريه كنيد و كمتر بخنديد… مي‌دانيد چه جنايتي مرتكب شديد، فرزند خاتم
انبيا و معدن رسالت و حجت خدا و برترين انسان روي زمين، سيد و سرور جوانان اهل
بهشت و ملجأ و مأواي خود را به قتل رسانديد! اف بر شما باد. واي بر شما باد اي
نفرين شدگان خدا! هان، تلاشهايتان بر باد رفت، دستهايتان بريده شد، تجارتتان
زيانبار گشت، و به خشم پروردگار و رسولش گرفتار شديد و ذلت و خواري بر شما سايه
افكند.

واي بر شما اي اهل كوفه! مي‌دانيد چه جگري از رسول خدا قطعه
قطعه كرديد؟ مي‌دانيد چه حرميت از پيامبرتان هتك كرديد؟ مي‌دانيد چه خون پاكي بر
زمين ريختيد؟ به خدا كاري بس عظيم مرتكب شديد كه زود است آسمان‌ها را از هم بپاشيد
و زمين را بشكافد و كوه‌ها را درهم بكوبد… آيا تعجب مي‌كنيد كه آسمان، خون گريه
كند. هان بدانيد كه عذاب آخرت بس، خواركننده‌تر است و هيچ ياوري نخواهيد داشت. از
اين انتظار و مهلت نيز دلخوش نباشيد كه وقت انتقام نزديك است و پروردگارتان در
كمين نشسته است».

اسرا در كاخ ابن زياد

ساعتي بعد اسيران به قصر الاماره مي‌رسند. ابن زياد كه
خوشحال و سرمست از اينكه قضيه را به نفع خودش و به نفع يزيد خاتمه داده است، با
آرامش در كاخ نشسته است و تمام اعيان و اشراف را براي مراسم جشن پيروزي! دعوت كرده
است. با كمال غرور و تكبر به زينب مي‌نگرد و مي‌پرسد، تو كي هستي؟ زينب پاسخش نمي‌دهد.
در بار سوم به او گفته مي‌شود كه اين زينب دختر علي(ع) است. مغرورانه و در حاليكه
خون ناپاك نياكان مشركش در بدنش به جوش آمده، خطاب به حضرت زينب(س) مي‌كند كه:
خداي را شكر كه آبروي شما را برد و دروغتان را برملا كرد!!

زينب، اين شير بيشه ولايت بي مهابا به او پاسخ مي‌دهد:

«خداي را شكر كه ما را به وجود پاك حضرت محمد(ص)، اكرام
نمود و گرامي داشت و ما را از هر رجس و پليدي طاهر و پاك گردانيد. هان! فاسق و
تبهكار رسوا مي‌شود و فاجر و گنهكار دروغ مي‌گويد و او ما نيستيم».

ابن زياد كه هرگز باورش نمي‌آيد از يك زن كه تمام خويشان و
فرزندان و عزيزانش كشته شده‌اند و بار سنگين غم بر دوشش افتاده است و اكنون او را
با حال اسارت و در غل و زنجير به كاخ او آورده‌اند، اينچنين بي باكانه علي‌وار سخن
بگويد و او را رسوا و مفتضح سازد، مي‌خواهد خودش را نبازد و از ميدان بدر نرود،
فوراً‌ مي‌گويد:

كار خدا را با برادر و اهل بيتت چگونه يافتي؟

اين بار زينب،‌ صريح‌تر و بي‌پرواتر و در حالي كه به ديده
تحقير به او مي‌نگرد، پاسخ مي‌دهد:

«جز نيكو نيافتم. اينان گروهي بودند كه خداوند قتل و شهادت
را برآنان نوشته بود، پس با سربلندي به آرامگاه خود شتافتند ولي بزودي خداوند بين
تو و آنان جمع خواهد كرد و آنجا است كه با تو احتجاج و گفتگو شود و راه بر تو بسته
گردد. پس بنگر كه در آن روز چه كسي پيروز و چه كسي منكوب است؟ مادرت به عزايت
بنشيند اي فرزند مرجانه!»

كار به اينجا ختم نمي‌شود. ابن زياد نااميدي و شكست را در
همان روزهاي نخست پس از شهادت، در مي‌يابد مردم كوفه هم كه احساس گناهي بزرگ در
خود مي‌كنند كه چرا فرزند رسول خدا را ياري نكردند، اين بار سرهاي خجلت و شرمساري
بزير افكنده، با ندامت و پشيماني، خود را ملامت و سرزنش مي‌كنند و در انديشه
سرنوشت سياه خود هستند. از آن سوي توابين كه خاك ندامت را بر سر و روي خود مي‌ريزند،
با شعار «يا لثارات الحسين» قيام مي‌كنند و كم كم، قيام از يك شعار به يك حركت
مسلحانه عليه دستگاه حاكم تبديل مي‌شود.

و اينچنين در اندك مدتي پس از شهادت، نهضت حسيني بارور مي‌گردد
و اسلام محمدي دگر بار زنده مي‌شود.

در شام چه گذشت؟

سر هم به شام بزنيم. در آنجا چه گذشت؟

قافله اسراي اهل بيت(ع) بيش از يكهفته در كوفه نماندند،
زيرا ابن زياد متوجه خطر بزرگي شد كه روز بروز او را تهديد مي‌كرد و آن روشن شدن
اذهان عمومي بود تا جائي كه زنها، از شوهران خود اعلام بيزاري مي‌كردند كه چرا در
كشتن حسين(ع) شركت كرده يا به ياري فرزند رسول خدا نرفته‌اند. بهر حال پس از قريب
يك  هفته كاروان به سوي شام رهسپار مي‌گردد.

شام مركز امويان و بدور از اهل بيت است. شام ديروز جايگاه
معاويه بوده است و تا توانسته تبليغات مسموم عليه اهل بيت به راه انداخته بود تا
آنجا كه بر فراز منبرها، لعن علي به عنوان يك سنت، درآمده بود و امروز هم كه يزيد
بر كرسي حكومت نشسته، به بتهاي جاهليت قسم ياد كرده كه نام رسول خدا را بكلي محو
كند. نهضت عاشورا را هم چنين براي مردم ترسيم نموده‌آند كه چند نفر از خوارج عليه
يزيد قيام كرده‌اند و به فرمان يزيد، تمام آن افراد كشته شده‌اند و تا چند روز
ديگر اسرايشا را به شام مي‌آورند.

كاروان آل محمد(ع) بيابان‌ها و آبادي‌ها را پشت سر گذاشت تا
سرانجام به «باب الساعات» شام رسيد. كاروان را متوقف كردند تا شهر را بيارايند و
جشن شادي و سرور بر پا كنند.

مردم با بي اعتنايي از اسرا مي‌گذشتند و آنها را به نام
خوارج مي‌خواندند.

يك پيرمرد شامي از كنار حضرت سجاد(ع) رد مي‌شود و به همين
عبارت، توهين مي‌كند.

حضرت با كمال متانت به او مي‌گويد: پيرمرد! قرآن خوانده‌اي؟

تو را چه به قرآن؟!!

حضرت مي‌پرسد: آيا آيه «قل لا اسألكم عليه اجراً الا المودة
في القربي» را خوانده‌اي؟ مي‌داني مقصود از «قربي» كيست؟ چه كساني هستند كه اجر
رسالت پيامبرند؟

–        
آنها آل محمد هستند.

امام(ع) مي‌فرمايد: به خدا قسم ما آل محمد هستيم.

پيرمرد با تعجب و نگراني مي‌پرسد: تو را به خدا، شما آل
محمد هستيد؟

حضرت تكرار مي‌كند: آري، به خدا ما آل محمد هستيم.

پير مرد معذرت مي‌خواهد و اظهار پشيماني مي‌كند.

از اينجا يك جرقه به نفع اهل بيت و به ضرر دستگاه حاكمه زده
مي‌شود و برخي از افراد ناآگاه را از حقيقت قضيه باخبر مي‌كند.

در مجلس يزيد چه گذشت؟

يزيد با آن تكبر و غرور فوق العاده‌اش در كاخ سلطنت تكيه
زده، شخصيتها و اعيان بلاد اسلامي در كنارش نشسته‌اند، مجلس از زينت‌ها و زيورها
آراسته و چراغاني شده است. همه سرمست از باده غرور و مست از مي نظاره‌گر رسيدن
اسرا به درون كاخ‌اند.

اسرا وارد مي‌شوند. حضرت زينب(س) چند جمله‌اي اعتراض آميز
بيان مي‌كند و به همگان مي‌فهماند كه اسرا فرزندان رسول الله هستند و يزيد و پدرش،
خارج از دين آنان مي‌باشند. مجلس بهم مي‌خورد. سؤالهائي از گوشه و كنار مطرح مي‌شود
و همه منتظر پاسخ‌اند. مي‌خواهند بدانند چه خبر است؟ اين خارجيان ادعاي بزرگي
دارند. اينها خود را منسوب به پيامبر مي‌دانند. پس آن همه تبليغات دامنه‌دار يزيد
چيست؟

در اين بين حضرت زين العابدين(ع) فرصت را غنيمت شمرده و خود
را معرفي مي‌كند. و آنچه يزيد نمي‌خواهد گفته مي‌شود. مجلس دگرگون مي‌گردد. حاضرين
به شگفتي فرو مي‌روند. سؤالها سنگين‌تر و درشت‌تر مي‌شود. اعتراض‌ها از گوشه و
كنار مجلس بلند مي‌شود. يحيي بن حكم رو به مروان پليد كه در حال خنده و مسخره است
كرده و مي‌گويد:

اتضحك ولامحمول رأس انب احمد              و تهتز بشراً و السبايا عقائل

آيا مي‌خندي و اظهار خرسندي و سرور مي‌كند در حالي كه سر
فرزند رسول الله بر روي نيزه است و اسرا، اهل بيت پيامبرند؟!

ناگهان زينب، اين پيغام رسان حسين، فرصت را مغتنم شمرده در
مقابل سلطان ستمگر زمان بر مي‌خيزد و صفحه تاريخ را بر مي‌گرداند، يزيد دست و پا
را گم مي‌كند ولي چه سود؟ ديگر تمام مجلس به نفع پيامبر و اهل بيتش تغيير كرده است
و چاره‌اي جز سكوت و انتظار سرنوشت ندارد.

خطبه حضرت زينب

زينب چه مي‌گويد؟ و چگونه سخن مي‌گويد؟ زبان علي است كه
خطبه مي‌خواند بلكه اين شخص رسول الله است كه دارد، حرف مي‌زند.

«اي يزيد! يا ابن الطلقاء! اي فرزند آزاد شدگان! تو مي‌پنداري
كه چون آفاق آسمان‌ها و آبادي‌هاي زمين را بر ما تنگ كردي و ما را همچون اسيران،
منزل به منزل و ديار به ديار راندي، از منزلت و عظمت و شخصيت ما كاسته شده يا بر
عزت و كرامت خود افزوده‌اي و قربي نزد خداوند پيدا كرده‌اي؟! اينچنين خود را
فراموش كرده و تكبر مي‌ورزي و چنان شاد و سرمست شده‌اي كه گويا دنيا را در بر
گرفته‌اي و سلطنتت بر تمام مردم گسترده شده است؟

آرام باش؟ عنان بازكش! به خود آي! مگر از ياد برده‌اي سخن
حق را كه مي‌فرمايد:

«و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لا نفسهم، انما
نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين».

–        
هرگز نپنداريد گروه كافران كه اگر ما مهلتي به آنها مي‌دهيم، به نفعشان است.
اين مهلت دادن فقط به خاطر اين است كه گناه بيشتري كنند تا عذاب دردناكتر و سخت‌تري
در استقبالشان باشد و هست.

اي فرزند طلقا! آيا درست است كه زنان و كنيزانت را در
سراپرده عفت نگهداري و دختران رسول خدا(ص) را چون اسيران شهر به شهر بگرداني و
حرمت آنان را هتك كني كه اهالي دهات و شهرها و آبادي‌ها و هر انسان پست و شريفي بر
آنها نظاره كنند و اينسان آنها را تحقير نمايند در حالي كه هيچ نگهباني براي آنها
نباشد و پرستاريشان نكند؟!

و چگونه مي‌شود از كسي درخواست نگهباني كرد كه جگر نيك
مردان را در كام خود فرو برده و گوشت بدنش از خون شهيدان روئيده شده است؟! و چگونه
از دشمني و كينه با ما بكاهد كسي كه از روي حقد و كينه ديرينه و دشمني و خونخواهي
از نياكان مشركش به ما مي‌نگرد و بي آنكه از وضعيت موجود متأثر شود يا عبرت بگيرد،
با كمال وقاحت اشعار پليد خود را مي‌خواند و به جاهليت خويش مي‌بالد؟!….

هر چند دوران مرا واداشت كه با تو سخن بگويم ولي بدان كه
بهرحال من تو را بسيار كوچك و حقير مي‌شمارم و تو حتي ارزش آن را نداري كه مورد
ملامت و سرزنش من قرار گيري ولي چه كنم كه ديدگان گريان ودلها سوزان است… تو هم
هر چه در توان داري انجام ده و بر تلاش و سعي خود بيافزاي ولي آگاه باش كه به خدا
قسم نمي‌تواني ياد ما را محو و وحي ما را بميراني!»

و بدينسان حق بر باطل چيره گشت و انگيزه شهادت آغاز شد و
قدرت و مكنت يزيد با يك كلمه حقي از سوي دختر رسول الله بر باد رفت و امت اسلامي
از خواب خويش بيدار شد و آن همه تبليغات مسموم دامنه‌دار بي ثمر ماند و نقشه‌هاي
مخالفين حسين، نقش برآب شد و آل محمد بر آل ابوسفيان براي هميشه تاريخ پيروز شدند.

بهرحال يزيد مجبور شد در برابر اهل بيت زانو بزند و با
اينكه در آغاز آنچنان وقيحانه و جسورانه به حضرت سجاد(ع) و اهل بيت جسارت كرده بود
تا جائي كه مي‌خواست امام سجاد را هم به قتل برساند، اكنون در برابر موجي كه در
اثر سخنراني‌ها و خطبه‌هاي بيداركننده حضرت زينب و حضرت سجاد(ع) ايجاد شده بود،
ناچار از اسرا پوزش مي‌طلبد و از آنان مي‌خواهد كه با كمال عزت و احترام در شام
بمانند. ولي آنها به هيچ وجه نمي‌پذيرند و مي‌گويند: ما را به مدينه جدمان
بازگردان. از آن سوي يزيد براي اينكه خود را از اين لكه بزرگ ننگ- به خيال خام
خويش- بشويد، تمام مسئوليت‌ها را بر گردن ابن زياد مي‌اندازد و او را لعن و نفرين
مي‌كند!! و با كمال عزت و احترام، اهل بيت را روانه مدينه رسول الله مي‌نمايد.

در بين راه، وقتي به مرز عراق مي‌رسند، به راهنما مي‌گويند:
از راه كربلا برو تا با عزيزانمان تجديد عهد كنيم. درست در روز چلهم امام حسين(ع)
(اربعين) به قتلگاه مي‌رسند، در آنجا جابر بن عبدالله انصاري، يار ديرينه رسول
الله(ص) را مي‌بينند كه با گروهي به زيارت آمده‌اند مجالس با شكوه عزاي حسيني
برگزار مي‌گردد.

اربعين حسيني با آن عظمت به پايان مي‌رسد. كاروان به سوي
مدينه روانه مي‌گردند. در نزديكي مدينه چادر مي‌زنند. امام سجاد(ع) به بشير بن
جذلم مي‌فرمايد:

«يا بشير! خدا پدرت را بيامرزد؛ شاعر زبردستي بود. آيا تو
هم توان شعر گفتن داري؟»

بشير پاسخ مي‌دهد: آري! حضرت او را وادار مي‌كند كه به
مدينه برود و مردم را آگاه كند.

بشير مي‌گويد: اسبم را سوار شدم و به سرعت خودم را به شهر
مدينه رساندم. وقتي به مسجد پيامبر رسيدم گريه كناه فرياد برآوردم:

يا اهل يثرب لا مقام لكم بها             قتل الحسين فأدمعي مدرار

الجسم منه بكربلاء مضرج                        والرأس
منه علي القناة يدار

اي اهل مدينه!‌ ديگر جاي ماندن در مدينه نيست، چه نشسته‌ايد
كه حسين كشته شد. پس اي اشك‌ها بباريد. هان! امروز بدن حسين در كربلا قطعه قطعه و
غرقه به خون است و سر مباركش را بر روي نيزه‌ها، در ديار و شهرها به گردش
درآوردند.

مردم كه از جريان باخبر مي‌شوند، مويه كنان و سينه زنان، با
ديدگان گريان و قلوب سوخته به سوي خيمه حضرت سجاد و اهل بيت (ع) حركت مي‌كنند و
قيامت برپا مي‌شود.

مدينه يك پارچه در عزا و ماتم فرو مي‌رود و فرياد لعن و
نفرت از بني اميه، در و ديوار شهر را فرا مي‌گيرد. حضرت سجاد(ع)، آخرين پيغام را
به مردم مي‌رساند و در خطبه‌اي دلسوزانه، مصيبت‌هاي كربلا را زنده كرده و مسائل را
براي مردم تشريح مي‌كند و مجال دفاع بكلي از دشمن اهل بيت گرفته مي‌شود.

و اينچنين حق حسين براي هميشه در تاريخ جاويدان مي‌ماند و نام
يزيد و يارانش تا ابد با لعن و نفرين انس و جن، حيوانات و نباتات و جمادات، برده
مي‌شود و اسلام محمدي(ص) زنده مي‌گردد و اينجا است كه سخن والاي رسول الله(ص) محقق
مي‌شود كه فرمود:

«حسين من و انا من حسين»