امام خميني(ره):
«الان همه حيلهها در كار است كه شما را از سياست كنار
بزنند و نگذارند در امور اجتماعي دخالت كنيد». (صحيفه نور- ج 13، ص 218)
دانشها و روشهاي كاربردي در تحليل پديدههاي سياسي
مفهوم سياست
قسمت دوم
سيد موسي ميرمدرس
يادآوري:
در قسمت نخست اين مقال، گذشت كه عامل اساسي در فرودها و عقبگردها
و انحطاط جوامع اسلامي،عدم توانايي آنان در تحليل و ارزيابي رويدادهاي سياسي بوده
است.
و نيز از دو زاويه ديني و فراديني به تبيين لزوم آشنايي با
روش تحليل پديدههاي سياسي، پرداخته شد. همچنين گفته آمد كه آشنايي با يكسري
مفاهيم نظري سياست، لازم است و در اين راستا، به فصل اول از كتاب «متد تحليل پديدههاي
سياسي» حواله شد و مقرر گرديد مباحثي كه جنبه كاربردي و عملي دارند، مورد گفت و گو
قرار گيرند؛ ولي «مفهوم سياست» را روي جهاتي در آغاز اين مقال، مورد بررسي قرار ميدهيم.
مفهوم سياست
فرهنگهاي فارسي مانند: فرهنگ عميد و فرهنگ معين، و واژهنامههاي
عربي چون: لسان العرب و المنجد، سياست را به معناي «اداره مملكت و حكم راندن بر
رعيت به شيوه پسنديده»، تعريف نمودهاند. فرهنگ ليتره (Littre) و فرهنگ روبر (Robert) نير، سياست را «علم حكومت بر
كشورها» و «فن و عمل حكومت بر جوامع انساني» تلقي كردهاند.
واژههاي سياست در ادبيات فارسي نيز كاربردهاي گوناگوني
داشته است؛ في المثل در تاريخ بيهقي ميگويد:
«اين ناحيت جز بشمشير و سياست، راست نايستد».[1]
در اين جمله سياس به معناي تنبيه و مجازات بكار رفته است.
ميرزا ملكم خان نيز سياست را عبارت از حكم و تنبيه ميداند.[2]
ناصرالدين شاه قاجار ايضاً در نامهاي كه به مستوفي الممالك
صدر اعظم- درباره «ديوانخانه عدليه»- نوشته، سياست را به همين مفهوم تلقي كرده
است، از اين رو ميگويد:
«در روزنامه اعلان و نشر نمائيد كه هر كس احضار شود و نيايد
سياست خواهد شد».[3]
همچنين محمد علي شاه درباره مجلس شوراي ملي، اعلام ميكند:
«اين مجلس بر خلاف مشروطيت است، هر كس مِن بعد از فرمايشات
ما تجاوز كند، مورد تنبيه و سياست سخت خواهد بود».[4]
در كتاب كليله و دمنه، سياست به معناي «تدبير»، استعمال شده
است؛ از اين رو مينويسد:
«در جزيرهاي بوزينگان بسيار بودند، و «كارداناه»،نام، ملكي
داشتند، با مهابت وافر و سياست كامل و فرمان نافذ و عدل شامل».[5]
مولوي ايضاً سياست را به مفهوم ياد شده، در نظم آورده است:
در سياست اقتضاي وقت بين مسلك
پيغمبران را برگزين
زهر، گردد پادزهر از اقتضا خضر
و موسي را حكايت وانما
دكتر باستاني پاريزي در قصيدهاي بلند، پيرامون تاريخ،
سياست را به مفهوم تدبير و اداره كردن جامعه، بكار برده است:
گر سياست را هدف، آسايش خلق است پس چه گويد مذهب و اخلاق و اين معيارها؟
همو در فراز ديگري سياست را معادل تزوير دانسته، از اين جهت ميگويد:
نبض عالم افتاده در دست سياست، وين طبيب
بي مروت، خلق را خواهد همي بيمارها
****
يك سر سالم نبردند اين سياسيون به گور
نيزهها سر، گرچه، گرداندند در بازارها
هم سياست، اين سياست پيشگان را در گرفت
كشته شد، هم مارگير، آخر به نيش مارها[6]
سياست شناسان دنياي كنوني هر كدام بر اساس ديدگاه خويش،
تعريفي از سياست ارائه نمودهاند. موريس دوورژه، استاد علم سياست دانشگاه پاريس،
مينويسد:
«متخصصان در اين مورد بحثها ميكنند. پارهاي از آنان هنوز
هم سياست را علم كشورداري ميدانند و غرض ايشان را علم كشورداري ميدانند و غرض
ايشان از كشور، قدرت سازمان يافته در چهارچوب اجتماع ملي است ولي بيشتر آنان سياست
را علم قدرت سازمان يافته در كليات جماعات ميبينند».[7]
برتران دوژونل استاد جامعه شناسي سياسي دانشگاه پاريس،
معتقد است:
«سياست عبارت از مطالعه قدرت و نفوذ است». به نظر وي:«هر
كس كه ديگري را وادار به انجام عملي كند و يا از انجام عملي باز دارد، اعمال قدرت
كرده است».[8]
كارلتون كلايمر
رودي و همفكرانش در اين باره مينويسند:
«علم سياست را ميتوان به عنوان علم دولت يا به عنوان رشتهاي
از علوم اجتماعي كه مربوط به تئوري سازمانها، حكومت و اعمال دولت است تعريف نمود،
با ديد وسيعتري ميتوان اعمال سياسي گروهها، سازمانها و نهادهايي را كه كمابيش از
دولت جدابوده، ولي در صدد بدست آوردن قدرت سياسي و گسترش نفوذ خود بر سياست ملي و
رهبري تغييرات اجتماعي ميباشند، به تعريف فوق، اضافه نمود».[9]
دانشمندان علوم اسلامي نيز در اين مورد، مطالبي گفته يا
نوشتهاند كه به نقل پارهاي از آنها مبادرت كرده و سپس به نقد و بررسي كلي
ديدگاههاي ياد شده ميپردازيم:
مجاهد شهير آيت الله كاشاني در مصاحبه با «دلمر» خبرنگار «ديلي
اكسپرس» هنگامي كه ميپرسد:
«آيا فعاليت آن جناب، بيشتر متوجه امور مذهبي است يا امور
سياسي؟».
در پاسخ ميگويد:
«در دين ما رهبانيت نيست و دخالت در امور سياسي يعني رسيدگي
به كارهاي اجتماعي هموطنان مسلمان از وظائف پيشوايان دين اسلام است».[10]
حضرت كاشف الغطاء نيز درباره سياست مينويسد:
«اگر معني سياست خيرخواهي و خدمت و راهنمايي و جلوگيري از
فساد و خيانت و نصيحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در
زنجير استعمار و بندگي و جلوگيري از افكندن دامها و غلها بر گردن ملتها و
كشورهاست، اگر معني سياست اين است، آري ما تا فرق سرمان در آن غرقيم و اين از
واجبات است».[11]
ابوالاعلي مودودي متفكر سني مذهب پاكستاني ميگويد:
«اصل اساسي سياست اسلامي اين است كه انسانها چه به صورت فرد
و چه به صورت جمع بايد از وضع خودسرانه قانون و اعمال قدرت بر ديگران دست بردارند.
هيچكس نبايد اجازه داشته باشد از پيش خود احكامي را تصويب يا فراميني را صادر كند
و نيز هيچكس نميبايد تعهد اجراي چنين احكامي را بپذيرد و چنين دستوراتي را اطاعت
نمايد…. تنها الله است كه حق وضع كردن قانون را دارد».[12]
علامه وحيد، ميرزا محمد حسين نائيني- از فقهاء و اصوليان
نامدار شيعه- بر اين باور است كه دو وظيفه در شريعت براي زمامدار بيان شده:
(1-
حفظ نظامات داخليه و…، 2- تحفظ از مداخله اجانب و…) و احكام مربوط به اين
دو، احكام سياسيه و تمدنيه است.[13]
استاد محمد تقي جعفري، سياست در حيات معقول را «مديريت
زندگي انسانها در راه وصول به بهترين هدفهاي مادي و معنوي»، ميداند.[14]
مع الوصف در ميان متفكران اسلامي، جامعترين تعريف از سياست
را حضرت امام خميني(ره) ارائه داده و آن را به سه بخش ذيل تقسيم نموده است:
1-
سياست شيطاني، و در توضيح آن- با اشاره به آمدن يكي از مقامات رژيم منفور
پهلوي نزد ايشان در زندان- ميفرمايد:
«[آن مقام دولتي] گفت: سياست عبارت از بدذاتي، دروغگوئي
و… خلاصه پدرسوختگي است و اين را بگذاريد براي ما! و راست هم ميگفت، اگر سياست
عبارت از اينها است مخصوص آنها ميباشد، اسلام كه سياست دارد مسلمانان كه داراي
سياست ميباشند ائمه هدي(ع) كه ساسة
العباد هستند، غير اين معنائي است كه او ميگفت».[15]
2-
سياست مادي(حيواني)، سپس در تبيين آن ميفرمايد:
«اگر فرض كنيم يك فردي پيدا شود كه سياست صحيح (مادي)،
اجراء بكند نه به آن معناي شيطاني فاسدش… سياست (او) اگر صحيح هم باشد، امت را
در يك بعد هدايت ميكند و راه ميبرد و آن بعد حيواني است، بعد اجتماعي مادي است و
اين سياست يك جزء ناقص سياستي است كه در اسلام
براي انبياء و اولياء ثابت است».[16]
3-
سياست اسلامي (سياست انبياء و اولياء)
«سياست به معناي اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن
جايي كه صلاح جامعه و صلاح افراد است، اين در روايات ما براي نبي اكرم با لفظ
سياست ثابت شده است… همانيكه در قرآن صراط مستقيم گفته ميشود و ما در نماز ميگوييم:
اهداناالصراط المستقيم (و از خدا ميخواهيم كه) ملت و اجتماع و اشخاص را راه ببرد
به يك صراط مستقيمي كه از اينجا شروع ميشود و به آخرت ختم ميشود و الي الله است.
اين سياست مختص به انبياء و اولياء است… انبياء شغلشان سياست است و ديانت همان
سياستي است كه مردم را از اينجا حركت ميدهد (و به) همه چيزهائي كه به صلاح ملت و
مردم است (هدايت ميكند)».[17]
نقد و بررسي
در پارهاي از تعاريف ياد شده، سياست به معناي حكم راندن يا
حكم كردن بكار رفته؛ در حالي كه حكم راني كنايه از كشورداري است، و حكم كردن مربوط
به قضاوت، كه در حكومتهاي متمركز شعبهاياز حكومت است كه قاضي القضاة (رئيس ديوان
عالي كشور)[18] از طرف
زمامدار برگزيده ميشود و پس از آن بر اساس سيستم قضايي، انجام وظيفه مينمايد؛
اما در نظامهاي مبتني بر دموكراسي، قوه قضائيه يكي از سه قوه تشكيل دهنده حكومت
است و در برخي از كشورها، حتي رئيس ديوان عالي كشور نيز از سوي مردم انتخاب ميشود
و اصل تفكيك قواء جزو اساسيترين اصول حكومتهاي دموكراتيك به شمار ميرود.
در اسلام نيز، گرچه رئيس قوه قضائيه از طرف مقام رهبري
انتخاب ميشود كه بطور غير مستقيم، زمامدار اسلامي، حكم هم ميكند؛ لكن قاضي به
ميزاني از استقلال برخوردار است كه ميتواند امام مسلمانان را نيز به محكمه
بكشاند- چنان كه شريح نسبت به مولاي متقيان روا داشت- و قانون اساسي جمهوري اسلامي
نيز بدان صحه گذاشته.[19]
به هر روي، بر اساس تعريفهاي ذكر شده (حكم راندن و حكم
كردن)، نقشي براي مردم در سياست منظور نشده؛ زيرا حكم راندن يا حكم كردن مربوط به
قدرت حاكم (حكومت) است و مردم تنها ميتوانند در پيرامون دعاوي خود، حاكم يا محكوم
گردند.
ناگفته نماند، اين قبيل برداشتها از سياست، بيشتر در ميان
نويسندگاني متداول است كه در فضاي سلطنت مطلقه و حال و هواي قدرت متمركز بسر ميبردهاند،
و معلوم است كه قلمرو حكمراني، در قوه مجريه است و حوزه حكم كردن، قوه قضائيه!
برخي ديگر از متفكران، سياست را در قلمرو مديريت مورد
مطالعه قرار دادهاند و به نظر ميرسد فلاسفه كه سياست مُدُن را در كنار تدبير
منزل، از شعب حكمت نظري قرار دادهاند، از آن رو بوده است كه سياست را علم يا هنر
كشورداري ميپنداشتهاند. بدين ترتيب، تفكيك حوزه مديريت به معناي وسيع آن از
سياست به معناي اداره جامعه، دشوار مينمايد؛ زيرا گرچه صاحب نظران، تعريفهاي
گوناگوني از علم (يا هنر) مديريت ارائه نمودهاند، ولي حقيقت اين است كه به تناسب
رشتههاي مختلف علوم، مديريت نيز قابل تقسيم و تعريف به مديريت منابع انساني،
مديريت نظامي، مديريت صنعتي، مديريت آموزشي و غيره است. بنابراين اداره كشور نيز
مديريتي گسترده و فراگير است، اما بر اساس اين تعريف، باز براي مردم نقشي در
سياست، لحاظ نگرديده؛ مگر براي مردماني كه در صدد كسب قدرت و رسيدن به حاكميت
هستند.
اين نكته را هم بايد خاطرنشان كرد كه در قالب تعاريف ارائه
شده، بعد معنوي انسان مطمح نظر نيست، تعريف ارائه شده از سوي حضرت امام خميني و
استاد محمد تقي جعفري، گرچه از ناحيه عدم تفكيك سياست از مديريت، در اشكال سهيم
است ولي چون بعد معنوي انسان را مطمح نظر دارد، از ويژگي خاصي برخوردار است. افزون
بر آن، هيچ دليلي نميتواند، اثبات كند كه لزوماً بايد سياست، هيچ حد مشتركي با
مديريت نداشته باشد و اگر كي قائل شد، سياست، همان مديريت سياسي جامعه است؛ سخن
نامأنوسي گفته باشد!
باري همين اصل توجه به معنويت در سياست، به اصطلاح حكما و
منطقيان مابهالامتياز سياست اسلامي از غير آن است- از نظر تعريف- زيرا در اين
نگرش، مردم بايد در سياست دخالت كنند؛ چرا كه وظيفه ديني آنان، اهتمام به امور
مسلمانان، نصيحت رهبران، امر به معروف و نهي از منكر و …. است و اين مسئووليتها،
ايجاب ميكند كه در عرصه سياست حضور بهم رسانند.
نبايد فراموش كرد كه سر تلقي حضرت امام خميني و امثال ايشان
از سياست، بي شك برخاسته ازديدگاه معظم له در رابطه با انسان؛ و به تعبير بهتر در
انسان شناسي او، نهفته است.
مردان الهي مانند امام، رسالت خويش را تنها در اداره سياسي
جوامع بشري نميدانند؛ بل تكامل معنوي انسانها را نيز مد نظر دارند؛ همانسان كه
تعاريف ارائه شده از سوي متفكران ديگر، برخاسته از ديدگاه انسان شناسي
آنهاست. ادامه دارد