شرح
زيارت امين الله (ع)
قسمت
نهم
آيت
الله محمدي گيلاني
*
چرا بار امانتي را که آسمان نتوانست تحمل کند بر کاهل اين انسان نتوانست تحمل کند
بر کاهل اين انسان ظلوم و جهول نهادند؟ پاسخ اين سئوال آن است که اگر چه ظلم و جهل
ملاک توبيخ و عتاب است ولي همين دو امر خود
مصحح تحميل بار امانت بر کاهل انسانند. زيرا به ظلم و جهل کسي متصف ميشود که قابل
اتصاف به عدل و علم است، و آن انسان است که علم و عقائد حقه و عدل و صلاح عمل به
«ولايت الله» فائز ميشود.
*
انقسام ولايت به تشريعي و تکويني
*
ولايت الله تشريعي، و گستره آن بوسيله تشريع احکام.
*
ترتب همه مقامات اخروي بر اطاعت از احکام الله.
با
تصديق به اينکه مرداد به امانت معروضه، ولايت الهي است که غايت اخيره از تشريع
شرايع حقه است،اين سئوال مطرح شد:
چرا
خداي حکيم عليم، بار امانتي را که آسمانها و زمين
کوهها از حمل آن اباء داشتند، بر انسان، اين موجود ظلوم و جهول، تحميل
نمودند. و مثل حمل انسان اين امانت را مثل مجنوني است که به خاطر فقدان شعور،
منشور امارت قطري را پذيرا مي گردد!
پاسخ
اين سئوال عويص اين است که: ظلم و جهل در انسان گرچه ملاک توبيخ و عتاب است ولي
عين همين دو امر است که حمل امانت و ولايت را بر کاهل انسان، تصحيح و توجيه مينمايد
زيرا اتصاف به ظلم و جهل هنگامي صحيح است که شخص متصف به اين دو وصف، قابل اتصاف
به عدل و علم باشد، و موجوداتي که قابل اتصاف به عدل و علم نيستند به مقابلات آنها
که ظلم و جهل است نيز متصف نميشوند، مثلا جبال، به ظلم و جهل، متصف نميگردند و
صحيح نيست که گفته شود: کوه ظالم يا جاهل، و راز عدم صحت آن، اين است که شأنيت
اتصاف به عدل و علم را ندارد، و همچنين آسمانها و زمين که به ظلم و جهل متصف نميشوند، چون شأنيت اتصاف به عدل و علم را
ندارند، به خلاف انسان که به ظلوم و جهول، متصف گرديده، چون قابليت اتصاف به عدل و
علم را دارد.
و
امانت معروضه در آيه کريمه که همان ولاية الله تعال و کمال صفت عبوديت است تحصيل
تحصيل آن فقط به علم بالله تعالي و عمل صالح است و عمل صالح، عدل است، و اتصاف به
اين دو صفت يعني علم و عدل فقط در طوق آن کسي است که شأنيت ظلم و جهل را دارد، و
انسان است که ذاتاً ظلوم و جهول است پس فقط، او است که توان حمل اين بار امانت را
دارد.
پس
معني دو آيه مربوط به امانت معروضه، به وجهي نظير معني آيات سورة «التين» است:
«لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم، ثم رددناه اسفل سافلين، الا الذين آمنوا و
عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون» (آيه 4-6)
–
ما انسان را در
نيکوتر قوامي آفريديم، آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانيديم مگر آنان که
ايمان آوردند و اعمال صالحه انجام دادند که پاداشي بي پايان دارند.
و بنابراين،
عرض امانت يعني عرض ولايت الهيه و استکمال به حقائق دين حق علماً وعملاً و عرض آن بر آسمانها و زمين و جبال،
يعني اعتبار آن بالقياس باستعداد آنها و معني اباء و اشفاق آنها، فقدان استعداد و
صلاحيت آنها است و حمل انسان اين بار امانت را يعني صلاحيت داشتن و مستعد بودنش
براي امانتداري با ضعف و صغر حجمش در قبال آسمانها و زمين و کوهها و معني ظلومي و
جهولي وي، همانا وخامت عاقبت اين ايمان است اگر خيانت ورزد.
و به معناي
دقيقتر: لوح ضمير انسان بحسب فطرت اصلي، خالي از عدل و علم است ولي پذيراي اتصاف
به آنها است و در ظرف افاضه علم و عدل، ممکن است از حضيض ظلم و جهل، به اوج علم و
عدل ارتقاء يابد- چنانکه پذيراي مقابلات آنها است و ممکن است به اسفل سافلين، ساقط
گردد- و از اين بيان روشن شد که اطلاق ظلوم و جهول بر انسان در آيه کريمه باعتبار
شأنيت وي در تلبس به اين اوصاف است.
آراء و اقوالي
از مفسرين در اين باره است که مشتمل بر جهاتي از ضعف و وهن است که با مراجعه با
آنچه تقديم شد، ضعف و سستي آن آراء و اقوال روشن ميشود.
در کافي شريف
در تفسير «انا عرضنا الامانة» از امام صادق(ع) آمده است که فرمودند: «هي ولاية
امير المؤمنين(ع)».
مراد امام(ع)
به اين تعبير انحصار ولاية الله به امير المؤمنين(ع) نيست بلکه مراد، بيان مصداق
روشن آن است يعني نخستين فاتح و باب ولاية الله تعالي در اين امت اميرالمؤمين (ع)
است.
و مراد به
ولاية الله تعالي چنانکه قبلاً اشاره کرديم، آن است که انسان بواسطه مجاهدت و
اخلاص در عبادت به آن مرتبهاي از قرب الهي فائز ميشود که خدايتعالي متولي همه
امور و شئونش ميگردد اين است بيان حضرت استاد طباطبائي (ره) در ذيل آيه امانت
الميزان ج 16.
ولاية الله
تعالي
تتبع در
موارد استعمال لفظ «ولايت» در محاورات، اطمينان ميآورد که معناي اصلي آن، قرب و
نزديکي است.
بديهي است که
آدمي پس از الهام به وضع الفاظ در مقابل معاني و ايجاد پديده زبان به معناي لغت،
طبعاً لفظ را براي معني محسوس وضع ميکردند، زيرا امور محسوسه اقدم در شناختند،
سپس به مرور ايام با ارتقاء به درک معاني غير محسوسه، از الفاظ موضوعه برابر امور
محسوسه، بگونهاي استفاده ميکردند و در معاني غير محسوسه استعمال مينمودند.
و همانطور که
حاجت به تفهيم و اعلان مقاصد، منشأ الهام وضع الفاظ براي معاني گرديد، همان نياز و
حاجت منشأ الهام اختراع خط و کتابت شد که بدين وسيله با کساني سخن ميگويد که از نظر زمان و مکان از همديگر دورند ولي با
خط و کتابت مقاصد همديگر را تفهيم و تبادل مينمايند اين همه برکات در شئون
گوناگون پديد آمده و ميآيد.
و از اين روي
لفظ «ولايت» نيز ابتدءاً موضوع له آن قرب امور محسوسه به يکديگر بوده به وضع يا به
عنايتي از عنايات در امرو غير محسوسه مانند محبت و نصرت و تولي امور و نظائر اينها
استعمال گرديده است و معني قرب در همه مشتقات و موارد استعمال آن جاري است.
النهاية قرب در امور غير محسوسه گاهي قرب حقيقي
است، مانند قرب نفس به قوايش و گاهي قرب اعتباري است، مانند قرب ولي صغار به امور
صغار، و قرب ولي فقيه نسبت به امور و شئوني که در سرپرستي او است و بنابراين،
ولايت در امور غير محسوسه، به دو قسم منقسم ميشود:
1-
ولايت تکويني و
حقيقي.
2-
ولايت اعتباري و
تشريعي.
و اين هر دو
ولايت براي خدايتعالي ثابت است.
ولايةالله
تشريعي
همه مؤمنان و
پيروان شرائع حقه الهيه در حوزه ولاية الله تعالي تشريعي داخلند و اين خداي عليم و
حکيم است که به عنايت خويش با تشريع احکام و عبادات، متولي امور سعادت آفرين اهل
ايمان است که بدينوسيله آنان را از ظلمات شقاوت ميرهاند و بانوار سعادت لقاءالله
ميکشاند، و با الزام علوم و عقائد حقه و صلاح عمل و مکارم اخلاق در جوار پيمبران
(ص) عند مليک مقتدر، خلود و جاودانگي به آنان ميبخشد.
ولايت به اين
معني يعني به مفهوم تشريعي آن، در قرآن ممجيد متکرراً براي خداوند متعال اثبات
شدهاست و از آن جمله است آيه کريمه:
«الله ولي
الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور، و الذين کفروا اوليائهم الطاغوت*
يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون». (البقرة/257)
–
خداي تعالي و سرپرست
مؤمنانست، آنان را از تاريکيها به نور بدر ميآورد و آنهائي که کافرند، ولي آنان
طاغوت است که آنها را از نور به تاريکيها بدر ميآورد، اينها اهل آتشند و در آن
جاويدانند.
ولاية الله
تشريعي چنانکه گفتيم، سرپرستي و تدبير و تصرف در امور اهل ايمان است که از طريق
وضع احکام صورت مي پذيرد، و احکام از اوامر و نواهي بهمراه انقياد ناشي از
اعتقادات حقه، منشأ اراده امتثال از فرامين خدا و رسول مي گردد، و احکام اگر چه،
اعتباري، هستند ولي سعادتهاي حقيقي انسان بر مرحله همين اعتباريات و اعمال ارادي
ناشي از آنها مترتب ميشود، و کافي است براي گواهي بر اين مدعا آيه «و من يطع الله
و الرسول فاولئک مع الذين أنعم الله عليهم في النبيين و الصديقين و الشهداء و
الصالحين و حسن اولئک رفيقاً». (النساء/ 69)
–
و هر کس که خدا و
رسول را اطاعت کند، پس آنان با آنهائي هستند که خدايتعالي به آنان نعمت بخشيده و
آنان عبارتند از: پيمبران و صديقان و شهداء و صالحان و چه نيکو است مرافقت با
آنها.
آيه شريفه
دلالت روشني دارد بر اينکه نعمت مرافقت و لحوق به اين طوائف چهارگانه منعم عليهم،
مترتب بر طاعت خدا و رسول است.
و نعمت
مرافقت با اطاعت و امتثال مزبور نسبت دارد، بديهي است که ارتباط و نسبت بين دو
چيز، موجب نوعي اتحاد و يگانگي بين آنها است. و به ناچار طرفين ربط از سنخ حقايقند
و نه از امور اعتباري، و بنابراين، در وراء اين احکام اعتباري حقائقي است که اين
جزاء مغبوط يعني مرافقت و منادمت با طوائف مذکور صلوات الله عليهم، مرتبط است و
طرفين ربط و نسبت از حقائق ميباشند و نه از اعتباريات.
و بعبارتي
روشن تر: احکام ديني به انواع مختلفش اگرچه وضعي و اعتباري است و جز در ظرف اعتبار
وجود ندارد، ولي همينها اراده سازند و قائد مؤمن به سعادت حقيقي مي باشند و نظامي
با توسيط عمل در باطن و ضمير مؤمن مطيع فراهم ميآورند که همان صور ملکوتي است و
عبادت را صورت باطن نفس ميگردانند و چون نماز مثلا صورت ملکوت نفس شود: «تنهي عن
الفحشاء و المنکر» ميگردد و گرنه «لم تزدد من الله الا بعداً» و به اسفل سافلين
نگونسار ميشود:
«ويل للمصلين
الذين هم عن صلوتهم ساهون».
در وسائل از
امام صادق(ع) روايت ميکند: «من صلي الصلوات المفروضا في اول وقتها و اقام حدودها
رفعها الملک الي السماء بيضاء نقية تقول: حفظک الله کما حفظتني استود عتني ملکاً
کريماً و من صلاها بعد وقتها من غير علة و لم يقم حدودها رفعها الملک سوداء مظلمة و هم تهتف به: ضيعک
الله کما ضيعتني و لا رعاک الله کما لم ترعني».
(الجزؤ 17 من
الباب 3 من ابواب المواقيت)
–
کسي که نمازهاي واجب
را در اول وقت انجام دهد و حدود آنها را حفظ کند، فرشته آنها را سفيد و پاکيزه
بالابرد، نماز بنماز گزار ميگويد: خدا حفظت کند همانگونه که حفظم کردي مرا به
فرشته بزرگواري سپردي، و کسي که نمازها را بدون جهت، تأخير اندازد و حدود آنها را
حفظ نکند فرشته آنها را بالا برد، سياه و تاريک و آن نماز به نمازگزار بانگ زند:
ضايعم کردي خدا ضايعت کند و رعايتم نکردي، خدا رعايتت نکند.
اين حديث
شريف تصريح ميکند به اينکه نماز داراي صورت غيبيه ملکوتيه است يا سپيد و پاکيزه،
يا سياه و تاريک، و مضافاً بر اين، دلالت مي کند بر حيات نماز و اينکه آن،
نمازگزار را دعاء يا نفرين ميکند، و اخبار و آثار و آيات در اين باب بسياري است.
و يکي از
حکمتهاي تکرار عبادات و توصيه اکيد بر اکثار ذکر همين است که با تکرار و اکثار
عبادات و اذکار باطن نفس و قلب از آنها متأثر گردد و نقش عبادات و اذکار را به خود
ميگيرد و رفته رفته عبادت و ذکر الله تعالي صورت جوهري براي آن شود و فائز به طمأنينه گردد. ادامه
دارد