تحليل پديدههاي
سياسي
مقام معظم
رهبري:
«تحليل سياسي
به شکل صحيح و پروراننده ذهن، يک چيز بسيار مهمي است. ذهن بايد پروريده شود. دوران
دشوار هر انقلاب، آن دوراني است که حق و باطل در او ممزوح بشود». (27/6/1370)
قسمت چهارم
سيد موسي مير
مدرس
يادآوري:
در قسمت سوم
اين گفت و گو، آشنايي با تحليل سياسي، در چهار قسمت (عمومي، منطقهاي، تخصصي، فوق
تخصصي) از نظر گذشت، آنگاه به تبيين و توضيح پارهاي از مفاهيم و اصطلاحهاي کاربري
مانند: تجزيه و تحليل، تحليل سياسي و شم سياسي، پرداخته شد. و اينک ادامه بحث
مفاهيم:
***
د: توجيه
سياسي
توجيه از نظر
لغت به معناي روي کسي يا چيزي را به سويي برگرداندن و نيز «توضيح دادن مطلبي» يا
«روي آوردن بسوي چيزي»، به کار رفته است.[1]
اما در عرف
تحليل سياست، ميتوان توجيه را در برابر تحليل بکار برد؛ در اين صورت تحليل عبارت
است از: فن و هنري که انسان خالي الذهن و بدون پيش داوري قبلي به بررسي يک حادثه و
رخداد ميپردازد؛ در حالي که در توجيه ممکن است شخص به دنبال کشف حقيقت نباشد،
بلکه واقعه و حادثهاي که محقق شده، سعي در جهت دادن افکار به سوي آن داشته باشد و
چه بسا شخص تحليل گر نيز در صحت و سقم آن جريان، دچار ترديد بوده يا ترديد در عدم
صحت آن نداشته باشد.
معمولاً
بسياري از گروهکهاي سياسي از همين شيوه در کاناليزه کردن سمپاتها و هوادارانشان
بهره ميجويند. بنابراين،توجيه داراي دو جنبه است، چرا که احتمال مي رود در مقام
تبيين مطلب، بدون پيشداوري به کار رود، همانگونه که ممکن است به معناي تشريح و
توضيح يک امر، با قالبها و چارچوبهاي از پيش تعيين شده باشد- مانند تحليل
رويدادهاي سياسي، و اتفاقاً در هر دو مورد، تحليل گر يا به سخن بهتر، توجيهگر،
خود را ملزم به ارائه دليل ميبيند.
توجيه گري به
معناي دوم،اصولاً روشي اپورتونيستي است که عمدتاً توسط اعضاي گروهکهاي سياسي و
بعضاً عناصري که پيرو اصول مشخصي در سياست نيستند و- به اصطلاح- هرهري مذهب و
آفتاب پرست صفتند، و يا پيوسته مايلند خود را با حاکميت وقت،هماهنگ سازند، به کرا
ميرود؛ في المثل فلان زمامدار در فلان مقطع، تز خاصي ارائه ميدهد، اين گروه به
توجيه آن ميپردازند، و در برهه اي ديگر، زمامدار ديگر، دکتريني؟ برخلاف حاکم اول
مطرح ميکند، بازآنان توجيهگر تز دوم خواهند بود و همينطور!
هـ- رخداد
سياسي
همان واقعه
يا رويدادي است که گاه به تنهايي، عوامل مؤثر در آن مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرند.
و چه بسا به عنوان يکي از فاکتورها و عوامل پديدآورنده جريان ديگر نيز مورد
ارزيابي قرار گيرد.
و- تحليل
سياسي ديني
تحليل سياسي
ديني يا تحليل ديني از سياست، از مقولاتي است که براي برخي، غريب مينمايد. اينان
برميآشوبند که نميشود پسوند ديني به هر چيزي چسباند، سياست مانند: رياضيات و
آمار، فيزيک و شيمي و … است و اسلامي و غير اسلامي بر نميتابد.
سياست بسان
هر علم ديگري، داراي روش و قانونمندي خاص خود است.
تقريباً همه
کساني که از معرفت ديني کم مايه يا بي بهرهاند، چنين تلقياي از علوم دارند،
البته پارهاي از علوم چنين است که ميگويند، ولي برخي ديگر مانند سياست، مديريت،
اقتصاد- نظام و سياستهاي اقتصادي؛ و نه علم اقتصاد- و غيره به واسطه مسائل و
موضوعات و اهداف و برنامهها، قابليت تقسيم به اسلامي و غير اسلامي را دارند.[2]
بنابراين
واقعيت اين است که دين سارا و ناب، همانسان که در عرصه قبض و بسط تئوريک خود،
داراي معيارهاي دروني ديني است، در حوزه تحليل رخدادهاي سياسي- اجتماعي، نيز
داراي ملاکهاي ديني است.
پوشيده نماند
که دين جهت گيريهاي کلي را عموماً تبيين ميکند و از سوي ديگر، به فراگيري دانشهاي
جديد و تجربههاي تاريخ بشري نيز فرمان داده است، که «في التجارب علم مستأنف»[3]
و «کل معونة تحتاج الي التجارب».[4]
مسأله دانش
پژوهي- گرچه در سختترين شرايط- و استفاده از تجارب علمي ديگران، از آغاز تولد
اسلام، توسط رهبر عالم بشريت، به عنوان يکي از محورهاي استراتژي فرهنگي اسلام، اعلام
گرديده است؛ «اطلبوا العلم و لو بالصين».
باري، اصولاً
سيستم تفکر سياسي پيشنهادي شريعت، در دو قلمرو ديني و فراديني است، مراد از
معيارهاي فراديني، به معناي برتر از دين نيست، بل متد و روشي است که در گذر زمان و
حرکت تاريخ به عيار تجربه آزموده شده و اينک فراروي بشريت قرار دارد. به ديگر سخن،
آگاهي يافتن از دستاورد تحقيقات دانشمندان علوم سياسي.
اما منظور از
معيارهاي ديني، محورهايي است که آگاهي و فهم رويدادها، به دارا بودن آن ويژگيها
بستگي تام دارد، و سرچشمه اين ملاکها، فقط دين است. مانند: تقوا، شکر، کفر، بدا،
غيب و شهود و سنتهاي الهي.
از ديدگاه
قرآن، «کفر» سبب محروميت از شناخت و معرفت است- حتي آگاهيهاي حسي «ختم الله علي
قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة»؛[5]
خداوند، بر قلبها و گوشهاي کافران، مهر نهاده، و بر ديدگانشان پردههاي غفلت است.
«و جعلنا علي
قلوبهم اکنة ان يفقهوه و في آذانهم و قراً»؛[6]
بر دلهايشان پرده نهادهايم که فهم نتوانند کرد، و در گوشهايشان- از شنيدن سخن حق-
سنگيني است.
کسي که کفر
ورزد، فاقد شناخت حسي و قلبي خواهد شد،از اين رو، اندوختههاي علمي وي هم در اين
عرصه، کارساز نخواهد بود ودر اين رهگذر، جان او، مانند استخر لجن آلودي ميماند که
افزودن گلاب (معارف) بر آن، نيز نه تنها معطرش نميسازد، بل حديث تعفن ميکند.
اساساً قلب
در فرهنگ قرآن، يکي ابزار شناخت به شمار ميرود، از اين جهت پيوسته، توصيه به
تزکيه نفس و روشنايي قلب و صفاي باطن شده است.
«قد افلح من
زکيها»[7]
رستگار شد، کسي که قلب خود را از آلودگيها پاک نگهداشت.
«و الذين
جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»؛[8]
آنان که در راه ما کوشش کنند، ما راه خود را به روي آنها ميگشاييم.
«ربنا لا تزغ
قلوبنا بعد اذ هديتنا»؛[9]
پروردگارا، پس از آن که ما را هدايت کردي، دلهايمان را منحرف مساز.
تقوا و پرهيز
از محرمات ديني، که ثمره تزکيه و خودسازي است،به روشني از معيارهاي تحليل و فهم
حوادث معرفي شده است.
«يا ايها
الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لکم فرقاناً…»؛[10]
اي ايمان آورندگان، اگر تقوا پيشه کنيد، خداوند نور و هدايتي ارزانيتان خواهد
داشت، تا قدرت تشخيص داشته باشيد.
مفسران«فرقان»
را به عياري دروني (هدايت و نور)، تعبير نمودهاند که صاحب آن، توان ارزيابي و فهم
جرياني را خواهد داشت.[11]
«مخرجا» در
آيه «من يتق الله يجعل له مخرجا»[12]،
نيز هماهنگ با «فرقان» است، همان سان که «يسراً» در «من يتق الله يجعل له من امره
يسراً»[13]
چنين است. و به اين مفهوم است که تقواپيشگان، در بحرانها و آشوبهاي گمراه کننده،
قدرت تشخيص و ابزار رهايي از مشکلات را دارا هستند.
حضرت امام
خميني(ره) که «نه تنها فرهنگ و ارزشهاي اسلامي را به ايران باز گرداند، بلکه اين
پيرمرد با اراده، سردمداران کاخ سفيد را به پشت کيسههاي شن و سنگرهاي بتوني کشاند
و جنبش تغيير در نظام شوروي را تسريع بخشيد»[14]
و «تنها رهبري بود که براي اولين بار نداي مرگ بر امريکا و شوروي را مطرح و از آن
دفاع کرد»[15] و
«آمريکا را بارها با ناتواني مواجه ساخت و در اين مورد به آمريکا درس داد و دو
رئيس جمهور اسبق آمريکا را به نااميدي روبرو ساخت».[16]
سر و رمز و موفقيت اين مرد بزرگ، افزون بر اطلاعات و دانشهاي گسترده و هوش و شم
سياسي بسيار قوي، در متقي بودن او نهفته است و اين همان سخن بلند پايه اسوه بزرگ
زنان عالم، حضرت فاطمه(س) است که ميفرمايد:
«المؤمن ينظر
بنور الله تعالي»[17]
يکي از عوامل
انحراف گروهکهاي سياسي و رهبران آنها، بطور قطع، ناشي از عدم رضايت تقوا و کوشش در
تزکيه نفس است؛ يعني همانگونه که عدم بينش و آگاهيهاي سياسي، از موانع فهم درست
رخدادهاي سياسي است، نداشتن تقوا و عمل زدگي نيز چنين است. اين که برخي از سران
گروهکها و يا عناصر مسأله دار سياسي پس از دستگيري و زندان، بي تقوايي و عمل زدگي
را از عوامل منحرف تشکيلاتي خود دانستهاند، سخني از سر تحقيق و بيان يک واقعيت
انکار ناپذير است.
بعضي از
گروهکهايي که اخيراً به نام مخالفت با آمريکا، قدرت انقلاب اسلامي را «به يک شوخي
و شعار تو خالي» تعبير مينمايند، نه تنها با معيارهاي ديني بيگانهاند، بلکه از
درک صحيح سياسي نيز عاجزند و سرنوشت سياسي آنان بهترين گواه است که نه علم سياست
دارند و نه هنر آن را!
اگر جمهوري
اسلامي آن سان است که اينان ميانگارند و ضعيف، پس اين همه توطئه براي چيست؟ يک
ينظام ضعيف که اين هم کينه جويي نمي طلبد، تا کارتر- رئيس جمهور اسبق آمريکا- رژيم
اسلامي امام را بزرگترين دشمن آمريکا بداند و پس از 14 سال از آن ماجرا، وزير امور
خارجه «بيل کلينتون» همان سخن را تکرار کند! و صهيونيستها از رژيم اسلامي به عنوان
زلزله تعبير کنند!
عنصر شکر نيز
از ديگر معيارهاست. «لئن شکرتم لا زيدنکم»؛[18]
اگر شاکر باشيد، سعه وجودي شما را افزون ميکنيم، و توسعه در وجود به مفهوم
افزايش آگاهيها و معرفتهاي قلبي و شناختهاي حسي، هر دو تواند بود.
مسأله بدا- و
اعتقاد به اين که عالم وجود مسخر ذات باري است و چه بسا حوادثي که بر خلاف پيشبيني
و پيش فرض ما، دگرگون ميشوند و چه بسيار رخدادهايي که امکان وقوع دارند و ما
برخلاف آن انديشيدهايم- از ديگر ملاکهاست. اعتقاد به بدا در واقع، باور داشت عالم
غيب و شهود است، از اين رو برانيد چنين دريافتي، اين است که هيچ گاه نميتوان در
معادلات سياسي به طور قطعي حکم کرد.
بايد
خاطرنشان کرد که تحليل سياسي ديني، تنها يک بحث تئوريک صرف نيست، بل در بعد نظري و
علمي توأمان کار است. معيارهاي ديني، ديد انسان را نسبت به مباحث خردو کلان سياست
دگرگون ميکند؛در اين نگرش مسأله احزاب، حکومت، دولت، ملت، سرزمين، قدرت سياسي،
سياست داخلي، سياست خارجي و حتي حقوق بين المللي در قالبهاي ديگري ارائه و تحليل
ميشوند.
در تحليل
ديني از سياست، قدرت لزوماً به مفهومي که «هارولد لاسول»، «ارگانسکي»، «ژزژودل»،
«رمون آرون» و «موريس دوورژه» به کار برده اند نيست، و اصولاً موضوع سياست قدرت يا
قدرت سياسي مورد نظر امثال «بوريکو» نميباشد.
متأسفانه
بايد اذعان کرد که تاکنون مباحث کلان سياست، از ديدگاه اسلام، تدوين نيافتهو اگر
روزي اين فرصتدست دهد تا مباني تئوريک انديشههاي امام خميني- که برگرفته از اسلام
ناب است- در عرصه سياست، به درستي تبيين و با انديشه فلاسفه سياسي بزرگ دنيا
مقايسه شود. معلوم خواهد شد که پيشوايان ديني ما، سخن برتر را گفتهاند.
فلاسفه غرب
با پذيرش تئوري «قدرت فساد ميآورد» سياست را به فساد و تباهي کشاندهاند؛ در حاليکه دين، سياست را ابزار هدايت و تعالي
انسان ميداند و پيداست که اين ديدگاهها، تأثير مستقيم، در عمل سياسي فرد دارند!
ادامه دارد