شرح زیارت امین الله علیه السلام

«انّ هذه القلوب تمل کما تمل
الابدان، فابتغوا لها طرائف الحکم»

(علي (ع))

اين دلها به ستوه آمده خسته مي
شوند چنانکه بدنها و تنها به ستوه آمده خسته مي شوند، پس براي آن دلها حکمتها و
دانشهاي تازه و شگفت آور را بطلبيد.

(امام علي (ع))

شرح زيارت امين الله (ع)

قسمت دوزادهم

آيت الله محمدي گيلاني

*بحث اجمالي قرآن از حقيقت شيطان.

*بحث قرآن از شئون و اعمال شيطان
تقريبا به گونه تفصيل.

*ميدان عمل شيطان ادراک آدمي است.

*هنرمندي شيطان در القاء وسوسه که
انسان مي پندارد خود تمام سبب اوهام خويش است مانند هنرمند که صور خيالي خود را به
بيننده يا شنونده يا خواننده بگونه اي القاء مي کند که حالت دورني وي را تغيير مي
دهد و مي کشد هرجا که خاطر خواه او است.

*هنرمند فرشته گونه، چون فردوسي که
مربي روانها است.

*خواطر چهارگانه که چهارمي آن
وسوسه است.

*وجود فرشته و شيطان حاشيتين صراط
مستقيم را تشکيل مي دهند، و وجود آن دو، از ارکان نظام عالم انساني است که بر اساس
اختيار استوار است.

*اگر شيطان نمي بود، اختيار نمي
بود و در نتيجه انسان و عالم وجود نداشت.

بحث از ولاية الله تعالي مستلزم شد
که از ولايت شيطان نيز بحث کنيم، اين بحث به نظر مي آيد چنانکه تذکر داده ايم مورد
غفلت واقع شده، و موضوع شناخت شيطان و وسوسه هايش، عنايت لازم بدانها نگرديده است،
و قرآن کريم از ذات اين مخلوق شريري که ابليسش ناميده است، جز اندکي وصف نفرموده
که از سنخ جنّ: «tb%x. z`ÏB Çd`Éfø9$# t,|¡xÿsù ô`tã ̍øBr& ÿ¾ÏmÎn/u‘» (الکهف/50)،
و اينکه از ماده نار او را آفريده است، و امام مآل امر وي چه شد؟ صريحاً چيزي ذکر
نکرده چنانکه درباره خلقت انسان مفصلاً بحث فرموده است. بلي در آيات کثيري از قرآن
مجيد، صنع و عمل بسياري را دو اسناد مي دهند که از مجموع آنها استفاده مي شود که
ميدان فعاليت وي ادراک انساني است، و وسيله عملش عواطف و احساسات اندروني انسان
است، و شيطان است که اوهام دروغين و انديشه هاي باطل را در نفس انسان القاء مي کند
و در اين القاء، آن چنان هنرمند است که آدمي مي پندارد که اين اوهام و افکاري که
زبان وحي، آنها را «الوسواس الخنّاس الذي يوسوس في صدور الناس» مي خواند، افکار
خود او است و احدي جز نفس خويش به وي القاء نکرده است، نظير ديگر افکارش که تعلّقي
به عمل ندارد مانند: عدد چهار، زوج است.

و اين چنين است هنر هنرمند که مي
تواند صور خيالي خود را به ديگري القاء کند و حالت دروني (بينندگان، شنوندگان،
خوانندگان) را بر وفق مراد خويش تغيير دهد و به آنجائي که مي خواهد مي کشاند و
مراد از القاء آن است که کسي به قصد در ديگري حالاتي پديد آورد و آن ديگري بي
اختيار اين حالات را بپذيرد.

حاصل آنکه، کار هنرمند آن است که
عاطفه اي يا انتقامي يا شهوتي به شما القاء کند وسيله اين القاء صور وهميه اي است
که ابداع مي کند و به توسط الفاظ يا اشکال يا اصوات به ذهن شما انتقال مي دهد، که
بدنبال آن، اين صور: عاطفه، يا انتقام، يا شهوت و به يک کلام آنچه منظور هنرمند
بوده است، در نفس شما برمي انگيزد، پس علت تأثير همان صور وهميّه است و شدت و ضعف
تأثير آن، رابطه مستقيم با تناسب مقدمات بکار رفته در حصول نتيجه است.

بديهي است که بشر فطرتاً جويا و
عاشق جمال و کمال است، و مي کوشد که در همه ابعاد زندگي، نقص هايي که مشاهده مي
کند رفع کند و هنر که نتيجه کوش انسان براي ايجاد زيبائيي است اين رسالت را مدعي
است و هنرمند وارسته و بلند نظر است که مي تواند به جمال و کمال معنوي با هنر خود
اعتلاء بخشد. و چنانکه مدعي است که زيباجو و زيبائي آفرين است، چنان دعوائي مستلزم
ترک اغراض مادّي است، و بنابراين، ستايشگر و جوينده زيبائي و خلاق آن، بايد هنر را
مايه سرگرمي و بازي نسازد و جمال صوري و معنوي را يکجا بيافريند و مراد از جمال
معنوي همان مکارم اخلاق است که بدينوسيله به نفوس امت خويش، اعتلاء بخشد و آنها را
از شهوات پست و لذائذ پليد بهيمي نجات دهد و انصافا اين هنرمندي است که از بهترين
مربي هاي روان آدمي است و اين هنرمند است که فرشته الهام بخش مکارم اخلاق است و نه
آن هنرمند، وسواس خنّاس في صدور الناس.

هنرمند بزرگ طوس، فردوسي عظيم در
هنر بيان خويش که بزرگواري و علوّ طبع و کرامت نفساني خويش را به اشخاص افسانه اي
مي بخشد و بدينوسيله آن را بخواننده القاء مي کند، آن چنان مکارم اخلاقي در
خواننده و شنونده داستان پديد مي آورد که بحثهاي خشک اخلاقي انتاج چنين نتيجه اي
عقيمند اين هنر اوست که شما را واميدارد که دلاوري رستم و عفاف منيژه و مردانگي
بيژن، و قيام آهنگر کاوه را بدون آن که متوجه شويد، بستائيد، و اينکه گفتيم هنرمند
علو طبع و کرامت نفساني خويش را به اشخاص افسانه اي مي بخشد، امري است که عاف
نامدار کوير، وحشي، بدان تصريح مي کند:

دروغي مي سرايم راست مانند                       به نسبت مي دهم با عشق
پيوند

منم فرهاو شيرين آن شکرخند                 کزو چون کوهکن جان بايدم کند

چه فرهاد و چه شيرين اين بهانه است      سخن اين است و ديگرها فسانه است

پس هنرمندان نيز دو قسم مي شوند:
هنرمند وسوه گر شيطاني، و هنرنمند الهام بخش رحماني.

چنانکه مبادي تحريک اراده در انسان
نيز دو طائفه اند: طائفه شياطين و طائفه ملائکه که ميدان عمل هر چهار طائفه ادراک
انساني است.

قرآن کريم شئون و افعال و القاءاتي
به شيطان اسناد  مي دهد که شايد اعم آن
عناوين وسوسه باشد که همگي با اين عنوان آشنائيم و در مفردات راغب است:

«الوسوسة: الخطرة الرَّديئه و اصله
من الوسواس و هو صورت الحلي و الهمس الخفي».

يعني وسوسه، خطور پليد به قلب
انسان است و ريشه آن از وسواس است که بمعني صدا و صورت آلات زينت زن است و بمعني
همس يعني خفي ترين اصوات آمده است.

ارباب سلوک و اهل الله خواطر را به
چهار نوع تقسيم کرده اند:

خاطر رباني که در بعضي از آثار به
نقر الخاطر نامبرده شده و خطائي در آن راه ندارد.

خاطر ملکي که به صالح و خيرات دعوت
مي نمايد که آ» را الها مي گويند که غير وحي است.

خاطر نفساني که به تحصيل لذائذ نفس
دعوت مي کند و آن را هاجس مي گويند که غير وسوسه است.

خاطر شيطاني که به مخالفت حق دعوت
مي نمايد و آن را وسواس يا وسوسه مي نامند.

از رسول الله (ص) روايت شده:

«انّ للشيطان لمّة بابن آدم و
للملک لمّة فاما‌ لمّة الشيطان فايعاد بالشر و تکذيب بالحق و اما لمة الملک فايعاد
بالخير و تصديق بالق فمن وجد ذکل فليعلم انّه من الله فليحمد الله و من وجد الاخري
فليتعوّذ بالله من الشيطان الرجيم ثم قرء عليه السلام: [الشيطان يعدکم الفقر و
يأمرکم بالفحشاء]».

(علم اليقين فيض ص67، چاپ رحلي)

-يقين است که براي شيطان نزول به
قلب ابن آدم است و يقين است که براي ملک نيز نزول به قلب ابن آدم است، اما نزول
شيطان همان وسوسه به شر و تکذيب به حق است و اما نزول ملک و فرشته همان الهام خير
و تصديق به حق است، بنابراين، آنکس که چنين الهامي مي يابد بداند که از جانب خداي
تعالي است پس خداي را ستايش کند آن کس که خلصلت ديگر يعني وسوسه را مي يابد به
خداي تعالي از شيطان رجيم پناه برد.

سپس رسول الله (ص) اين آيه را
قرائت فرمودند:

«شيطان شما را به فقر بيم مي دهد و
به فحشا امرتان مي کند».

اين حديث شريف در کمال لطافت محتوا
و اينکه وجود شيطان که داعي به شر و معصيت است و وجود شيطان و فرشته از ارکان نظام
عالم انساني است نظامي که بر سنت و روش اختيار است و سعادت اين نوع بر اساس اين
سنت است.

و بنابراين، ملک وشيطان در موقعيت
حاشيه صراط مستقيم مي باشند و بديهي است که تعيين متن صراط مرهون به دو حاشيه آن
است و اگر حاشيتين نباشند، متن صراط وجود ندارد و حاشيتين هستند که بگونه اي محقق
متن مي باشند.

و باريک بين نظر کن به اين حديث
شريف از مولينا الصادق (ع) که فرمودند:

«و ما من قلب الا و له اذنان علي
احدهما ملک مرشد و الآخر شيطان منقر [مفتن] هذا يأمره و هذا يزجره، الشيطان يأمره
بالمعاصي و الملک يزجره عنها و هو قول الله سبحانه: عن اليمين و عن الشمال قعيد ما
يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد».

(علم اليقين، ص67)

-هيچ قلبي نيست مگر آن که داراي
دوگوشه و جانب است، بر يکي از آن دو جانب فرشته الهام بخشي است که ارشادگر است و
بر ديگري شيطاني که دروغ پرداز و فتنه گر است، اين امر مي کند وآن ديگري نهي،
شيطان به معاصي فرمان مي دهد و فرشته از معاصي نهي مي کند وهمين است قول خداي
سبحان: از راست و چپ او نشسته اند، هيچ کلامي تلفظ نمي کند مرگ آنکه در کنارش
مراقبي حاضر است.

و روشن تر از همه مدلول آيه کريمه
است:

«tA$s% !$yJÎ6sù ‘ÏZoK÷ƒuqøîr& ¨by‰ãèø%V{ öNçlm; y7sÛºuŽÅÀ tLìÉ)tFó¡ãKø9$# …».

(الاعراف/16و 17)

-شيطان عرض کرد: حال که مرا اغواء فرمودي سوگند ياد مي
کنم که حتما بر صراط مستقيم آنان مي نشينم، آنگاه از پيش و از پس و از چپ و راست
بر آنان مي تازم و بيشترينشان را ناسپاس خواهي يافت.  

و بيان برهاني جامع آنکه: عالم صنع
و ايجاد با همه اجزاء بيشمارش و پهناوري گسترده اي که دارد جملگي با هم مرتبطند و
هنگامي عالَم، عالَم است که اجزاء مختلف آن با هم مرتبط باشند و اين ارتباط در
حکمت و عنايت الهي مستلزم آن است که نسبت بعضي از اجزا به بعضي به تضاد و تنافي يا
به کمال و نقص يا به حرمان و وجدان و ناکامي وکاميابي باشد و گرنه جميع چيزها چيز
واحدي خواهند شد و لازمه آن بطان و وجود عالم است.

پس اگر شرّ و فسادي در عالم نباشد،
خير و صلاحي وجود نخواهد داشت و اگر شقاوتي نباشد، سعادت بي معني است. و اگر
عصياني نباشد، طاعت نخواهد بود، و اگر قبح و ذميّ نباشد، حسن و مدحي وجود ندارد و
همين گونه ديگر متقابلات.

پس با اين توضيح اجمالي روشن گرديد
که وجود شيطان از ارکان ضروري نظام عالم انساني است که بر اساس اختيار استوار است
و اگر شيطان نباشد صراط مستقيم غير موجود است و بدنبال آن وجود انسان يعني موجود
مختار تحقق ناپذير است و بانبود انسان، عالم بدون غايت است و وجود آن عبث و لغو
است، فسبحان الله عما يصفون.

ادامه دارد