پيمان برادرى

 “به مناسبت هفته وحدت”

 پيمان برادرى

محمد رضا مالك

 

مؤمنان معدود، ليك ايمان يكى

جسمشان معدود، ليكن جان يكى

 جانِ گرگان و سگان هر يك
جداست

متّحد جانهاى شيران خداست

 همچو آن يك نور خورشيد سما

صد بود نسبت به صحن خانه‏ها

 ليك، يك باشد همه انوارشان

چون كه برگيرى تو ديوار از ميان

 

  “مثنوى مولوى، دفتر چهارم”

 

 پيمان برادرى كه در تعابير
سيره نويسان از آن با عنوان “مؤاخات” (با يكديگر برادر شدن) و يا “تحالف” (هم
سوگند شدن) نام برده شده است، از جمله اقدامهاى خردمندانه رسول اكرم(ص) براى ايجاد
يكپارچگى و وحدت در صفوف مسلمانان بود.

 بديهى مى‏نمايد كه پى‏افكندن
جامعه‏اى جديد بر پايه اصول و ارزشهاى اسلام، نياز به علقه‏هاى معنوى خاص و
پيوندهاى اخلاقى نو بين انسانها داشت، تا دلهاى دين باوران، كه در آن زمان
تعدادشان اندك بود، به يكديگر نزديك گردد.

 در مقاله حاضر كوشيده‏ايم،
نخست پيمان برادرى را از جهت تاريخى بررسى نموده، سپس به اهداف رسول خدا(ص) از
انجام عهد برادرى، بين مهاجرين و انصار نظرى افكنيم.

 آنچه از منابع تاريخى به دست
مى‏آيد اين است كه پيمان برادرى در حيات رسول خدا(ص) دوبار صورت پذيرفته است: نخست
در مكّه و اندكى قبل از هجرت مسلمانان به مدينه، پيامبر اكرم(ص) بين ياران خويش
عقد برادرى بست و اصحاب را دو به دو با هم برادر نمود. بار دوم پس از هجرت و گذشت
چند ماه از تاريخ آن، حضرت(ص) بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بسته و آنان را برادر
هم ناميد.1

 

 پيمان برادرى اول:

 نام كسانى كه پيش از هجرت رسول
خدا(ص) در مؤاخات اول حضور داشته‏اند و از طرف پيامبر(ص) براى تحقق بخشيدن به حق و
مساوات، با يكديگر برادر شده‏اند بدين‏گونه نقل كرده‏اند: بين ابوبكر و عمر، حمزه(ع)
و زيد بن حارثه، عثمان بن عفّان و عبدالرحمن بن عوف، زبير بن عوام و عبدالله بن
مسعود، عبادة بن حارثه و بلال، مصعب بن عمير و سعد بن ابى وقّاص، ابى عبيدة بن
جرّاح و سالم (مولاى ابو حذيفه)، سعيد بن زيد و طلحة بن عبيدالله و بين خودش(ص) و
اميرالمؤمنين على(ع). در آن روز، پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: “آيا راضى نمى‏شوى به
اين كه من برادر تو باشم!”

 حضرت على(ع) پاسخ داد: “بلى اى
رسول خدا(ص) راضى هستم!”

 و پيامبر اكرم(ص) فرمود: “تو
در دنيا و آخرت، برادر منى.”2

 بدين گونه براى اولين بار
پيمان برادرى انجام پذيرفت و هدف از انجام آن، ايجاد علقه روحى و معنوى بين
مسلمانان بود زيرا به سبب ظهور اسلام، پيوندهاى قبيله‏اى از يكديگر گسسته بود و در
حالى كه شمار دينداران اندك بود، فشار مشركين بر ياران پيامبر(ص) روز به روز فزونى
مى‏يافت، رسول خدا(ص) با انجام اين پيمان خواستند كه ياران خويش را، كه از سوى
قبيله و خويشاوندانشان طرد شده بودند و خود را بى‏پناه احساس مى‏كردند، با هم
برادر نموده و با ايجاد حس وحدت و يكدلى آنها را به يارى و مساعدت يكديگر وادار
سازند.

 

 پيمان برادرى دوم:

 به گفته ابن اسحاق، رسول خدا(ص)
جپس از هجرت به مدينه‏ج بين يارانش از مهاجرين و انصار، عهد برادرى بست و براى
انجام اين كار، خطاب به مسلمانان فرمود: “تآخَوا فى اللّهِ أَخَوَيْن؛ در راه خدا،
دو به دو با يكديگر برادر شويد!” آن گاه دست اميرالمؤمنين على(ع) را گرفت و فرمود:
“اين برادر من است!”

 در طى اين مراسم به يادماندنى،
حمزة بن عبدالمطلب(ع) (شيرخدا و رسول خداص) با زيدبن حارثه (مولاى پيامبر اكرم‏ص)
با هم برادر شدند. به همين سبب روز جنگ احد، پيش از آغاز نبرد، حمزه(ع) وصاياى
خويش را با زيد بن حارثه بگفت، تا اگر به شهادت رسيد به آنها عمل نمايد.

 حضرت(ص)، جعفر بن ابى‏طالب و
معاذبن جبل را، كه از بنى‏سلمه بود، با يكديگر برادر ساخت، جعفر در آن زمان در
مدينه حضور نداشت و همراه با ديگر مهاجرانى كه به حبشه هجرت نموده بودند، در آن
سرزمين به سر مى‏برد. با توجه به غيبت جعفر، اين امر نشان دهنده عنايت خاص رسول
خدا(ص) نسبت به وى بود.

 ابن اسحاق در ادامه گفتار
خويش، نام كسانى را كه در مدينه با يكديگر برادر شدند ذكر مى‏نمايد.3

 

 تاريخ و محلّ پيمان برادرى
دوم

 “نَسوى” در تاريخ خود
مى‏گويد: پيامبر اكرم(ص) پس از گذشت هشت ماه از هجرت بين مهاجرين و انصار، عقد
اخوت بست.4

 برخى گفته‏اند كه پيمان برادرى
پنج ماه پس از هجرت بود. بعضى ديگر زمان آن را، نه ماه بعد از هجرت و آن هنگام كه
رسول خدا(ص) مسجد مدينه را مى‏ساخت مى‏دانند و گفته‏اند كه پيش از ساختن مسجد بوده
است. همچنين گفته شده است كه يك سال و سه ماه پس از هجرت و قبل از نبرد بدر بوده
است.5

 گرچه ابتدا مؤاخات، چند ماه پس
از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه بود ليكن پيمان برادرى استمرار يافت و درباره هر كس
كه اسلام را مى‏پذيرفت، يا مسلمانى كه پس از اين تاريخ به مدينه هجرت نمودند،
اعمال مى‏شد.6

 از قرائنى كه بر استمرار پيمان
برادرى دلالت دارد اين است كه به نقل حاكم و ابن عبدالبر پيامبر اكرم(ص) بين زبير
و عبدالله بن مسعود، عقد اخوت بست.7 در حالى كه مى‏دانيم ابن مسعود از مهاجرين
حبشه بود و پس از قضيه مؤاخات و هنگامى كه مسلمانان براى جنگ بدر آماده مى‏شدند
وارد مدينه شد، و نيز به نقل ابن اسحاق، رسول خدا(ص) ابوذر و مُنذر بن عمرو را
برادر يكديگر ناميد با اين كه در آن تاريخ ابوذر در مدينه نبود و در هيچ كدام از
جنگهاى بدر احد و خندق شركت نداشت و پس از آن به مدينه آمد.8

 پيمان برادرى دوم – به گفته
ابن سعد در “شرف المصطفى” – در مسجد مدينه صورت پذيرفته است و نيز نقل شده است كه
أنس گفته است: پيامبر(ص) اين كار را در خانه ما انجام داد.9

 

 تعداد شركت كنندگان در
مؤاخات دوم

 به نقل ابن سعد، شركت كنندگان
در اين پيمان، نود نفر بودند، چهل و پنج تن از مهاجرين و چهل و پنج تن از انصار. و
گفته شده است كه عدد آنان صد نفر بود؛ پنجاه تن از مهاجرين و پنجاه تن از انصار و
نيز گفته شده است كه آنها صد و پنجاه نفر از مهاجرين و صد و پنجاه نفر از انصار
بودند.10

 البته با توجه به اين كه پيمان
برادرى پيش از نبرد بدر بوده است و در جنگ بدر، تعداد شركت كنندگان از مهاجرين،
هفتاد و سه تن يا هشتاد و شش تن ذكر شده است،11 بنابراين حضور صدو پنجاه نفر از
مهاجرين در هنگام عقد پيمان اخوت در مدينه بعيد به نظر مى‏رسد. تنها مى‏توان گفت
كه در طول زمان و پس از هجرتِ بقيه مهاجرين به مدينه، تعداد آنان به اين حد رسيده
است.

 مفاد پيمان

 پيامبر اكرم(ص) بين ياران خود،
عهد برادرى بست تا به حق و عدالت رفتار نمايند و مساوات و برابرى بين آنان حكمفرما
باشد و در هنگام مرگ از يكديگر ارث ببرند و خويشاوندان را از ميراث آنها نصيبى
نباشد.12

 البته توارث مهاجرين و انصار
از يكديگر، پيش از آن كه به آن عمل گردد نسخ شد و با نزول آيه شريفه “اولوا
الارحام بعضهم اولى ببعض؛13 خويشاوندان نسبت به يكديگر از مؤمنان و مهاجران در
آنچه خدا مقرر نموده است اولى هستند”. اين حكم در هنگام جنگ بدر از بين رفت.14

 در تفسير نعمانى از قول امام
صادق(ع) آمده است كه اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب(ع) فرمود: “وقتى كه رسول خدا(ص)
به مدينه هجرت فرمود، بين يارانش از مهاجرين و انصار پيمان اخوت برقرار كرد و حكم
فرمود كه ميراث آنان به جاى رسيدن به خويشاوندانشان، سهم برادر دينى آنان باشد و
اين مفاد سخن بارى تعالى است كه مى‏فرمايد: “إنَّ الّذينَ امَنُوا و‌هاجَروا وَ
جاهَدوا… والّذين امَنوا وَ لم يُهاجِرُوا ما لكم مِنْ وَلييتهم من شى‏ءٍ حتّى
يهاجروا؛ آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و با اموال و جانهاى خود در راه
خدا جهاد كردند و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند اولياى يكديگرند و آنان كه ايمان
آوردند و مهاجرت نكردند هيچ گونه ولايتى (تعهدى) در برابر آنان نداريد تا هجرت
كنند.”15

 خداى متعال با اين آيه شريفه،
اقارب و نزديكان شخص را از شمول ميراث خارج ساخت و ارث را براى كسانى كه هجرت
نموده و به اسلام گراييده بودند ثابت نمود. بنابراين هر كس از مسلمانان وفات
مى‏يافت، آنچه از اموال به جاى مى‏گذاشت به برادر دينى‏اش مى‏رسيد و خويشاوندان و
وابستگان نسبى سهمى نداشتند. پس آن گاه كه دين اسلام قوّت يافت، خداى بزرگ اين آيه
را نازل فرمود: “النّبى أولى بالمؤمنين من أنفسهم و ازواجُه امّهاتهم و
اولواالارحام بعضهم اولى ببعض… كان ذلك فى الكتاب مسطوراً؛ پيامبر(ص) نسبت به
مؤمنان از خود آنان اولى مى‏باشد و همسران وى مادران مؤمنان محسوب مى‏گردند و
خويشاوندان نسبت به يكديگراز مؤمنين و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته است جارث‏ج
اولى هستند مگر آن كه بخواهيد نسبت به دوستان خود نيكى كنيد جو قسمتى از ارث را به
آنان بدهيدج و اين حكم در كتاب الهى نوشته شده است.16

 اميرالمؤمنين(ع) در ادامه حديث
مى‏فرمايد:

 جدر نتيجه آيه شريفه سوره
احزاب، توارث بين مهاجرين و انصار از بين رفت‏ج و همين معناى نسخ آيه ميراث است.17

 ابن كثير به نقل از بخارى،
آيات ناسخ و منسوخ در مورد ارث بردن مهاجرين و انصار از يكديگر را، به گونه‏اى
متفاوت ذكر نموده است.18

 

 احترام اصحاب رسول خدا(ص)
به عقد برادرى

 اكثر ياران پيامبر اكرم(ص) تا
پايان عمر به اين پيمان وفادار ماندند تاجايى كه نقل شده است: هنگامى كه عمربن
خطّاب، ديوانها و دفاترى براى سرزمين شام تهيه مى‏ديد و در آنها اسامى سپاهيان را
مى‏نوشت، از بلال – كه در آن زمان براى جهاد در راه خدا در سرزمين شام بود –
پرسيد: “اى بلال! نام خود را همراه با چه كسى در ديوان ثبت خواهى كرد؟”

 بلال پاسخ داد: “با
ابورُوَيْحه، من هيچ گاه وى را ترك نخواهم گفت، زيرا رسول خدا(ص) بين ما عقد
برادرى بسته است!”

 عمر پذيرفت و نام بلال را با
نام “ابورويحه” در دفتر ثبت نمود و از آن جا كه بلال از سرزمين حبشه و “ابورويحه”
از بنى‏خثعم بود، ديوان حبشه را به ديوان خثعم ملحق ساخت، به خاطر جايگاهى كه بلال
در نزد آنان داشت.19

 حضرت اميرالمؤمنين على بن
ابى‏طالب(ع) نيز برادرى با رسول خدا را موجب فخر و مباهات خويش مى‏دانست و تا جان
در بدن داشت، حقوق برادرى را پاس داشت و بارها در مقام احتجاج و ذى حق بودن به
مقام خلافت به برادرى خويش با پيامبر خدا(ص) استناد مى‏نمود چنانكه از عبّاد بن
عبدالله اسدى نقل شده است كه مولا على(ع) فرمود: “من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص)
هستم! صدّيق اكبر منم. پس از من كسى اين ادّعا را نمى‏نمايد جز انسان دروغگو، من
هفت سال پيش از ساير مردم به رسول خدا(ص) ايمان آوردم.”20

 

 اهداف رسول اكرم(ص) از
انجام عقد برادرى:

 1- ايجاد ثبات سياسى و اجتماعى
در مدينه:

 پيش از هجرت پيامبر اكرم(ص) به
مدينه، اين شهر هيچ گونه ثبات سياسى و اجتماعى نداشت، جنگهاى طولانى بين دو قبيله
بزرگ اوس و خزرج، آتش عداوت و كينه توزى را در دلهاى اعراب برافروخته بود. حس
انتقام‏جويى و كين خواهى نمى‏گذاشت كه اين نبردهاى بى‏حاصل و زيانبار پايان پذيرد.
يهوديان نيز، گرچه از صدمات اين جنگها بركنار نبودند، ليكن از اختلاف بين اوس و
خزرج، براى تقويت موضع خود در برابر اعراب سود مى‏جستند و هر چند گاه با يكى از دو
قبيله اوس و خزرج بر ضد ديگرى متحد شده و باعث استمرار جنگها مى‏شدند.

 انجام پيمان برادرى در راستاى
يك سلسله اقدامات خردمندانه رسول خدا(ص) بود كه براى ايجاد امنيت و آرامش در مدينه
انجام گرفت. ايجاد تحول معنوى در روح انسانها و ساختن جامعه‏اى جديد بر پايه قسط و
عدل و نيز تحقق بخشيدن به آرمانها و اهداف بزرگ آيين اسلام، نياز به فضايى آرام و
به دور از تضاد و تفرقه و تبعيض داشت. پيامبر اكرم(ص) براى دستيابى به اين مهم،
نخست از سنت عبادى – سياسى نماز جمعه يارى گرفت و سپس مسجد مدينه را پايه گذارى
نمود تا محلى براى تدبير امور سياسى و مذهبى مسلمانان و جايگاهى براى آموزش اصول
اخلاقى و اعتقادى اسلام باشد.

 اقدام ديگر رسول خدا(ص) تنظيم
عهدنامه‏اى ميان مهاجرين و انصار از يك طرف و يهوديان مدينه از طرف ديگر بود،
پيامبر(ص) يهوديان را در امور مذهبى و استفاده از دارائى و اموالشان آزاد گذاشت،
ليكن شرايطى را در متن قرارداد گنجانيد كه جلو جنگ افروزيها و توطئه‏هاى يهود را
براى هميشه گرفت21 و بعدها خيانت يهوديان به موادّ اين پيمان موجبات نابودى كامل
آنان را فراهم ساخت.

 

 2- زمينه سازى براى حاكم ساختن
ارزشهاى اسلامى

 تحقق بخشيدن به ارزشهايى چون
برابرى و برادرى و نيز اجراى قسط و عدل در جامعه‏اى كه با معيارهاى جاهلى و تعصبات
قومى و قبيله‏اى خو گرفته بودند كار آسانى نبود. گسستن پيوندهاى كهنه و بريدن
رشته‏هاى وابستگى به قوم و قبيله‏اى كه غالباً بر شرك خويش باقى بودند و گهگاه
مى‏شد كه حتى خويشاوندان تازه مسلمان را به ارتداد مى‏كشاندند، به سادگى امكان
پذير نبود، مى‏بايست به جاى اين علايق و روابط، علقه‏هايى نو و روابطى اخلاقى
انسانى را حكمفرما ساخت.

 اقدام رسول اكرم(ص) در انجام
عقد اخوت بين مهاجرين و انصار تأثيرى شگفت داشت تا جايى كه مهاجرين به رسول خدا(ص)
گفتند: اى رسول خدا(ص) ما هرگز قومى، مانند كسانى كه به ديار آنان آمده‏ايم(انصار)
نديده‏ايم، آنان در رعايت مساوات جو عدالت‏ج حتى در چيزهاى خرد و نيز در كرم و
بخششِ اموال زياد، بى‏نظيرند. مخارج زندگى ما را پرداخت مى‏نمايند در حالى كه در
كنار ما براى به دست آوردن روزى تلاش مى‏كنند. با اين وضع ما مى‏ترسيم كه همه ثواب
پروردگار شامل ايشان گردد و ما اجرى نداشته باشيم!”

 رسول اكرم(ص) فرمود: “نه چنين
نيست، مادامى كه پاس زحمات آنان را بداريد و براى ايشان دعا كنيد!”22

 مسلم است كه چنين صحنه‏هايى –
كه بعدها در تاريخ اسلام نظير آن بسيار مشاهده شد – نتيجه به وجود آمدن علقه‏هاى
روحى نيرومند مانند پيمان برادرى و غير آن است، زيرا مفاد اين پيمان عدالت و
مساوات بود و برادرى از اجتماع مسلمانان زمينه‏ساز اصل مهم و اساسى برابرى شد. تا
از جهت عاطفى گروهى به يكديگر وابسته نباشند، زمينه فرهنگى براى اجراى مساوات و
برابرى به وجود نخواهد آمد.

 3- ايجاد يكپارچگى و وحدت
در صفوف مسلمانان:

 براى روشن شدن مطلب، بجاست كه
مختصرى درباره تركيب جمعيتى شهر مدينه و جوّ اجتماعى – فرهنگى آن در آغاز اسلام
سخن گفته شود.

 در سالهاى نخستين هجرت،
مسلمانان مدينه عموماً مهاجرين و انصار بودند؛ “انصار”، لقب دو قبيله اوس و خزرج
است كه پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه، مسلمانان و پيامبر اكرم را يارى دادند،
از اين رو، حضرت(ص) آنان را “انصار” ناميد.

 اوس و خزرج فرزندان “حارثة بن
ثعلبه” هستند و نام جدّه ايشان قَيْله، دختر كاهل بن عُذْره است. به همين خاطر اين
دو قبيله را “ابناء قيله” ناميده‏اند.

 پدران اوس و خزرج در آغاز در
يمن مى‏زيستند امّا پس از اين كه فردى كاهن به آنان خبر داد كه سيل “عُرَمْ” سد “مأرب”
را به زودى ويران خواهد ساخت و بلاد آنان را خراب نموده و بيشتر اهل آن را غرق
خواهد كرد، آنان آنچه از املاك و اموال اندوخته بودند، فروختند و يمن را ترك گفتند
و هر گروه از آنها به سرزمينى كوچيدند.

 “ثعلبة بن عمر” با
خويشاوندان خود به مدينه درآمد كه در آن روزگار يثرب نام داشت. در مدينه محلات و
بازارهايى وجود داشت كه قبايلى از يهوديان در آنجا مى‏زيستند. يهوديان براى خويش
دژهايى بنا نموده بودند كه در هنگام حمله دشمن در آنها پناه مى‏گرفتند.

 پدران اوس و خزرج نيز چون وارد
مدينه شدند براى خود مساكن و دژهايى ساختند. در ابتداى ورود، غلبه با يهوديان بود.
سپس كار يهود رو به پستى نهاد و اوس و خزرج به بزرگى و آقايى رسيدند.

 وضع بدين گونه بود تا اين كه
به سببى واهى بين اين دو قبيله اختلاف افتاد و آتش جنگ برافروخته گرديد. اين سلسله
جنگهاى خانگى و بى‏ثمر، كه “ابن اثير” آنها را به تفصيل شرح داده است، تا هنگام
ظهور اسلام يعنى نزديك به صد و بيست سال به طول انجاميد.23

 يهوديان هميشه به آتش اين
جنگهاى خونين دامن مى‏زدند. اوس و خزرج كه در اثر اين نبردهاى زيانبار، خسته و
فرسوده شده بودند به دنبال مصلحى مى‏گشتند كه آنان را از اين وضع نجات بخشد و براى
همين بود كه مى‏بينيم هنگامى كه گروه اعزامى آنان در “عقبه” با رسول خدا(ص) ملاقات
مى‏كند، بى‏درنگ اسلام را مى‏پذيرد.24

 مهاجرين نيز هر كدام از قبايل
و طوايف گوناگون بودند و از جهت فرهنگى و عاطفى به قوم و قبيله خويش وابستگى
داشتند.

 رسول خدا(ص) براى از بين بردن
اختلافات و تعصبات قومى بين مهاجرين و انصار پيوند برادرى برقرار نمود تا صفوف
مسلمانان در برابر مشركين كه از ساز و برگ نظامى و امكانات و دارايى بيشترى
برخوردار بودند استحكام پذيرد و تعداد اندك مسلمانان در برابر هجوم كفّار تاب
مقاومت بيابد.

 

 پاورقيها:

  1) بدرالدين، ابى محمد
محمود بن احمد العينى، عمدة القارى (دارُ احيا التراث العربى، بيروت) ج17 ص68؛ على
بن برهان الدين الحلبى الشافعى، السيرة الحلبيه (المكتبه الاسلاميه، الحاج رياض
الشيخ، دار احيا التراث العربى، بيروت) ج2، ص90؛ ابى‏الفضل شهاب الدين احمد بن على
بن محمد بن حجرٍ العَسْقلانى، فتح البارى (بيروت، دار احيا التراث العربى، الطبعة
الرابعه، المطبعة البهيه المصريه، 408/ق / 1988) ج7، ص216.

 2) السيرة الحلبيه، ج2،
ص20؛ زينى دحلان، السيرة النبويه، بهامش السيرة الحلبيه، ج1 ص299؛ ابوجعفر محمد بن
حبيب البغدادى، المحبر ص71 – 70 به نقل از پاورقى بحارالانوار، ج19، ص130.

 3) “ابن هشام، السيرة
النّبويّه (انتشارات مصطفى البانى الحلبى و اولاده، مصر، 1350 ه.ق / 1936م) ج2
ص152 – 150”

 4) محمد باقر مجلسى،
بحارالانوار (چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق/ 1983م) ج19، ص122 به نقل از
مناقب آل ابى طالب.

 5) فتح البارى، ج7 ص216.

 6) همان، ص217.

 7) همان.

 8) ابن كثير دمشقى،
البداية و النهايه بيروت، دار احياالتراث العربى، 1413ه.ق/ 1993م، بيروت با تصحيح
مكتب تحقيق التراث، ج3، ص278.

 9) فتح البارى، ج7، ص216؛
البداية و النهايه، ج3، ص277.

 10) ابن سعد، الطبقات
الكبرى، (دار بيروت للطِباعة و النشر، 1405 ه. ق / 1985م)، ج1، ص238.

 11) محمد بن عمربن واقد،
المغازى للواقدى، تحقيق دكتر مارسون جونس (نشر دانش اسلامى، رمضان 1405) ج1، ص157.

 12) الطبقات الكبرى، ج1،
ص238.

 13) احزاب (33) آيه6.

 14) السيرة الحلبيه، ج2،
ص93 – 92.

 15) انفال (8) آيه 72.

 16) احزاب (33) آيه 6.

 17) بحارالانوار، ج19،
ص91، به نقل از تفسير نعمانى و ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب (قم مؤسسه
انشتارات علامه)، ج2، ص187، به نقل از محمد بن اسحاق.

 18) البدايه و النهايه،
ج3، ص277.

 19) ابن هشام، السيرة
النبويه، ج2، ص153.

 20) علامه امينى، الغدير (چاپ
چهارم، انتشارات كتابخانه امام اميرالمؤمنين(ع)، 1396 ه.ق / 1976 م)، ج3، ص125 –
121، احاديث شماره 34 تا 40 و 43 و 44.

 21) ابن هشام، السيرة
النبويه، ج2، ص150 – 147؛ البدايه و النهايه، ج3، ص276 – 273.

 22) السيرة الحلبيه، ج2،
ص91.

 23) ابن اثير، الكامل فى
التاريخ (بيروت، انتشارات دار صادر و دار بيروت، چاپ 1385 ه.ق / 1965م) ج1، ص684 –
655.

 24) ابن هشام، السيرة
النبويه، ج2، ص73.