فاطمه (س) ؛ بانوى ناشناخته

فاطمه (س) ؛ بانوى ناشناخته

 

صديقه كبرى و انسيّه حورا؛ فاطمه زهرا – سلام
الله عليها – بانوى بزرگوارى است كه نه تنها عوام به منزلت او پى نبرده‏اند بلكه
خواص نيز از درك‏جايگاه رفيع آن فلسفه هستى عاجز مانده‏اند. شخصيت آن حضرت هم بر
سنّيان مجهول است هم بر شيعيان!

 

 منزلت فاطمه (س)

 رسول گرامى اسلام صلى الله
عليه وآله وسلم فرموده است: “فاطمة بضعةٌ منّى من أغضبها فقد أغضبنى؛1 فاطمه پاره
تن من است آن كه او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.”

 در اين روايت از دو جنبه بايد
نظر كرد: جنبه دليلى و جنبه مدلولى.

 جنبه دليلى:

 اين روايت از نظر سند، در درجه
اعلى است كه قابل مناقشه و ترديد نيست، به طورى كه “ذهبى” – منتقد برجسته اهل سنّت
– مى‏گويد: اين روايت صحيح است.

 روايت ديگرى است كه آن حضرت(ص)
مى‏فرمايد: “انّ اللّه يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها؛2 همانا خداوند براى خشم
فاطمه، به خشم مى‏آيد و براى رضايت او، خشنود مى‏شود.”

 اين روايت نيز متواتر است؛
يعنى قطعى الصّدور بودنش از جانب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ترديد ناپذير است.

 جنبه مدلولى:

 مدلول و معناى روايت چيست؟
روايت “فاطمة بضعةٌ منّى من أغضبها فقد أغضبنى” مقدمه است براى روايت “انّ اللّه
يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها”. رضا و غضب چيست؟ از كجا پيدا مى‏شوند و به كجا
مى‏رسند؟ و از چه چيزى مايه‏مى‏گيرند؟

 از زندگى نباتى دو قوّه پيدا
مى‏شود: يكى قوه جذب ملايمات و ديگرى قوه دفع منافرات، اين دو قوّه در زندگى
حيوانى كه رسيدند از صورت جذب و دفع خارج مى‏شوند و به صورت رضا و غضب در مى‏آيند.
تا مى‏رسند به زندگى انسانى و زندگى انسانى موقعى است كه مبدأ رضا و غضب، بتمامه
عقل باشد. وقتى رضا و غضب هر دو از عقل مايه بگيرند، اين موجود، انسانى و عقلانى
مى‏شود كه: “يغضب لغضب العقل و يرضى لرضا العقل”. فوق اين مرتبه، مقامى است كه
اراده انسانى، فانى در اراده خداوند مى‏شود، وقتى در اراده خدا فانى شد، مى‏شود “يغضب
لغضب الله و يرضى لرضا الله”. كسى كه به اين مقام رسيد، به مرتبه “عصمتِ خاتميّت”
رسيده است؛ عصمتِ آن موجود كاملى كه در عالم وجود نظيرش نيست؛ يعنى كسى كه حبّ و
بغض او در حبّ و بغض خدا، محو شده است، دوست ندارد إلاَّ آنچه خدا دوست مى‏دارد و
مبغوض ندارد مگر آنچه خدا مبغوض
دارد، اين چنين
بشرى مى‏شود: “و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى”.3

 فاطمه زهراعليها السلام كسى
است كه “انّ اللّه يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها” گاه گفته مى‏شود: “يغضب لغضب
الله و يرضى لرضا الله”. يعنى حرف “لام” از طرف “الله” مى‏آيد و تأثير مى‏كند در
رضا و غضب؛ يعنى خشنود مى‏شود، براى خشنودى خدا و به خشم مى‏آيد، براى خشم خدا،
اين همان “عصمت كبرى” است. و گاه حرف “لام” از اين طرف مى‏آيد كه “إنّ اللّه يغضب
لغضب فاطمه و يرضى لرضاها”، كه بسيار بالاتر از صورت اول است چون لام بر سر “رضا
فاطمه” در آمده كه رضايت فاطمه در رضايت خالق هستى، تأثير مى‏گذارد؛ يعنى خداوند
خشنود مى‏شود براى خشنودى فاطمه و به خشم مى‏آيد، براى خشم فاطمه!

 فاطمه شناس امام جعفر
صادق‏عليه السلام است كه مى‏گويد: “انما سميت (فاطمة)، فاطمة لان الخلق فطموا عن
معرفتها؛4 فاطمه را از آن رو، فاطمه گفته‏اند كه مردم از شناخت او عاجزند.”
بنابراين ما از شناخت فاطمه، ناتوانيم. كسى او را شناخت كه پس از شهادت زهراعليها
السلام گفت: “… قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتِكَ صبري و عفا عن سيّدةِ نساء
العالمين تجلّدي… فما أقبح الخضراء و الغبراء يا رسول اللّه، امّا حُزنى فسرمد و
أمّا ليلى فمسهّد؛5 اى رسول خدا! پس از دخترت، شكيبايى من به پايان رسيده و خويشتن
دارى‏ام از دست رفته است… پس از او آسمان و زمين زشت مى‏نمايد و هيچ‏گاه اندوه
دلم نمى‏گشايد و ديدگانم (در فراق او) بى‏خواب است.”

 

 نقش فاطمه در مباهله

 فخر رازى،6 زمخشرى،7 قاضى
بيضاوى، حاكم نيشابورى و جلال الدّين سيوطى نقل مى‏كنند: پس از آن كه، هنگام
مباهله (لعن بر كاذب) با نصاراى نجران فرا رسيد، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
براى مباهله بيرون آمد در حالى كه حسين‏عليه السلام را در آغوش و دست حسن‏عليه
السلام را در دست گرفته بود و فاطمه‏زهراعليها السلام پشت سر آن حضرت و على‏ابن
ابى‏طالب‏عليه السلام پشت سر حضرت زهرا بود.

 اين همان پيغمبرى است كه “و ما
ينطق عن الهوى” و همان رسولى است كه “و ما آتيكم الرّسول فخذوه و ما نهيكم عنه
فانتهوا”8، اين همان كسى است كه سنّت او، “قول”، “تقرير” و “فعل” اوست. تمام حركات
و سَكَنات او سنّت است. اطوار و احوال او بتمامه مرتبط است با مقام “فدنى فتدلاَّ
فكان قاب قوسين أو أدنى”.9 او خلاصه عالَم است و پيغمبر خاتم. او جوهر وجود و فرد
اوّل عالم هستى است. چنين بشرى هر نگاهش دنيايى از حكمت است و هر عملش، سرچشمه
جوشان معارف.

 اين كه خودش در جلو است، على
پشت سر و فاطمه در وسط، داراى معناى عميقى است، معناى اين عمل اين است كه
فاطمه‏عليها السلام، برزخ بين “نبوت كبرى” و “ولايت عظمى” است؛ يعنى فاطمه جنبه
قطبيت و حساب مركزيت را دارد، او بين مقام وحى اعظم و مقام تبليغ وحى و مقام تفسير
وحى، حركت مى‏كند، جلوى فاطمه، مبلّغ وحى است و پشت سر او، مفسّر وحى و اين است كه
قدر او همچنان ناشناخته است.

 بارى، وقتى پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم با چنين تركيبى، عازم مباهله شد، پيشواى مسيحيان نجران به آنان
گفت: چهره‏هايى به سوى ما رو نهاده‏اند كه اگر بخواهند كوه را از ريشه در
مى‏آورند. اينان اگر لب به دعا بگشايند، تمام اين وادى در آتش خواهد سوخت و احدى
از شما باقى نخواهد ماند!

 وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم بيرون آمد به اين چهار وجود مقدّس فرمود: “إذا أنا دعوتُ فأمّنوا؛10 زمانى كه
من دعا كردم شما آمين بگوييد.” معناى اين جمله آن است كه عمل من انعكاس وحى است. و
وحى چنين است: “فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءَك من العلم فقل تعالوا ندع أبناءَنا و
أبناءَكم و نساءنا و نساءَكم و أنفسنا و أنفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله على
الكاذبين؛11 پس هر كس با تو در امر عيسى – كه بنده خداست نه پسر خدا – مجادله كند،
پس از علمى كه تو از خلقت او پيدا كردى، پس بگو بخوانيم و حاضر كنيم پسران، زنان و
خودمان را، پس از آن لابه و تضرّع نماييم و بگوييم لعنت خدا بر دروغگويان باد.”

 “إذا أنا دعوتُ
فأمّنوا”؛ يعنى دعاى من كه پيغمبر خاتم هستم، مقتضى است، اما شرط فعليت اين
مقتضى، نفس فاطمه‏عليها السلام است و بايد آمين او به دعاى من، ضميمه شود تا
مستجاب گردد.

 وحى و سنّت مى‏گويند كه دعاى
زهرا شرط است و مقتضى بدون شرط، محال است. گرچه هنگام مباهله با نصاراى نجران است
ولى اگر دست پيمبر به دعا بالا مى‏رود، بايد چهار دست ديگر هم همراه او به سوى
آسمان بلند شوند. پس اگر چنين است، على كيست؟ فاطمه كدام است؟ حسن بن على كيست؟ و
حسين بن على كدام؟

 زمخشرى مى‏گويد: أبناءنا و
نساءنا بر أنفسنا مقدم شده است؛ يعنى حسن و حسين و فاطمه بر جان پيغمبرصلى الله
عليه وآله وسلم مقدم شده‏اند؛ يعنى اشرف مخلوقات مى‏گويد: جان من فداى اينها
باد.12

 همو پس از نقل ماجراى مباهله و
حديث كسا مى‏گويد: اين قضيه قوى‏ترين دليل است بر فضل اصحاب كسا و برهان روشنى است
بر نبوّت پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم.13 قاضى بيضاوى نيز در تفسير مشهورش همين
مطلب را تأييد نموده است.

 

 فاطمه(س)، پيشگام‏بهشتيان

 ابن حجر در “لسان الميزان” و
حافظ ذهبى در “ميزان الإعتدال”، نقل مى‏كنند كه: “اوّل شخص يدخل الجنة فاطمة بنت
محمد(ص).”14

 قيامت روز حق است، پس اولويت
ورود در بهشت، براى شخص اول در وجود است و اول شخص بايد، اول شخص در انسانيّت
باشد، بنابراين عقلاً و نقلاً ممكن نيست، غير از پيغمبر خاتم‏صلى الله عليه وآله
وسلم، اولين وارد شونده به بهشت، كس ديگرى باشد. پيامبر بزرگ اسلام‏صلى الله عليه
وآله وسلم از نظر صورت و سيرت، گفتار و كردار، علم و دانش و تقوا، شخص اوّل عالم
وجود است. اول شخصى هم كه بر سفره ضيافت و جزاى الهى وارد مى‏شود بايد اين بشر
باشد – ولكن بين عقل و نقل تناقضى نيست – اوّل كسى كه وارد بهشت مى‏شود، فاطمه
است، چون فاطمه عين پيغمبر است، با او متّحد است، ورود فاطمه؛ يعنى ورود پيغمبر.

 سرّ عجيبى در اين روايت نهفته
است كه شرح آن را بايد در رواياتى كه در كتابهاى عامه و خاصّه نقل شده، پيدا كرد،
عايشه مى‏گويد: هر وقت آرزو داشتم، راه رفتن پيغمبر را ببينم به فاطمه نگاه
مى‏كردم؛ در راه رفتن به طرف راست يا چپ كه حركت مى‏كرد، عين حضرت بود، فاطمه، در
منطق، چهره، بيان، همانند پيامبر بود. بلكه مطلب بالاتر از اين سخن عايشه است؛
يعنى همان كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “فاطمة بضعة منّي” وقتى پاره
تن او شد، پيغمبر بايد اول شخص باشد، و فاطمه پاره تن اوست و جدا از او نيست.
بالاتر از آن فرمود: “روحى التى بين جَنبىّ؛ فاطمه روحى است كه در كالبد من است.”
اول شخصى كه وارد بهشت مى‏شود، اول فرد عالم وجود است و خدا مى‏خواهد نشان بدهد كه
اين دختر، شخص پيامبر است.

 چگونگى ورود فاطمه(س) به
بهشت

 كيفيت ورود آن حضرت به بهشت
چنين است كه: “عليها حُلّة الكرامة قد عُجِنَت بماء الحيوان… على أحسن صورةٍ و
أحسن كرامة و أحسن منظرٍ…”.15 نظام عدل وجود – كه ظهورش در قيامت كبراست – محال
است “أحسن صور” را به كسى بدهد، مگر اين كه آن بشر “أحسن سِيَر” را پيش خدا
بياورد. اگر در كمالات علمى، اخلاقى، عملى، برتر از تمام عالمان، صالحان و عابدان
نباشد، محال است كه در آن روزبه احسن صور وارد بهشت شود چرا كه آن روز “فمن يعمل
مثقال ذرّة خيراً يره”.16

 وضعيت چنين است، كسى كه به
احسن صور مى‏آيد، بشرى است كه در ميدان كار، علم،تقوا،عمل، پا جاى‏پاى
خاتم‏گذاشته‏است.

 در اين مطالب بايد انديشيد كه
عايشه مى‏گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اوّل كسى را كه پس از سفر به
ديدنش مى‏رفت فاطمه بود و آخر كسى را هم كه وقت رفتن به سفر از او جدا مى‏شد،
فاطمه بود. اينها معنا دارد؛ يعنى در جدايى جسمانى كمترين فاصله‏ها را اعلم اولين
و آخرين و ادق انظار تمام انبيا و مرسلين، مراعات مى‏كرد كه فاصله بين او و فاطمه
در اين سفر به كمترين حد ممكن برسد.

 وقتى هم كه وارد مى‏شد، دست
فاطمه را مى‏بوسيد، كسى كه جبرئيل، خاك پايش را مى‏بوسيد او دست فاطمه را
مى‏بوسيد، اين مهر پدرى نبود، بعد سينه‏اش را مى‏بوييد، بعد تمام پيشانى‏اش را.
فرمود: من بوى بهشت را از تو استشمام مى‏كنم، تو را كه مى‏بوسم، جنّت قُرب را مى‏بويم.

 روزى پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم وارد شد، ديد فاطمه لباسى از پشم شتر به تن دارد و مشغول دستاس است، ديد همان
كسى كه ديشب تا صبح در محراب عبادت بوده، صبح برخاسته با چنين لباسى، مشغول دستاس
است. حضرت گريه كرد، وقتى او گريه كند، اشك باطن وجود جارى مى‏شود، بعد فرمود: “اصبرى
على مرارة الدّنيا؛ بر سختى دنيا، شكيبايى كن” و پيغمبر حركت كرد و رفت و جبرئيل
اين آيه را آورد: “و لسوف يعطيك ربك فترضى؛17 و به زودى پروردگارت آن قدر به تو
عطا مى‏كند، كه خشنود گردى.” و بدين ترتيب فاطمه‏عليها السلام پاداش شايسته‏اش را از
خداوند متعال دريافت خواهد كرد.

 

 پاورقيها:

  1) صحيح بخارى، تحقيق
مصطفى ديب البغا، ج3، ص1361، ح3510.

 2) ميزان الاعتدال، ج1،
ص535، ح2002؛ كنزل العمال، ج12، ص111، ح34237.

 3) نجم (53) آيه3.

 4) تفسير فرات الكوفي، چاپ
تهران، ص581.

 5) اصول كافى، ج1، ص459؛
نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص652 ،651.

 6) التفسير الكبير، ج8،
ص80.

 7) الكشّاف، ج1، ص368.

 8) حشر (59) آيه7.

 9) نجم (53) آيه9.

 10) الكشاف، همان.

 11) آل عمران (3) آيه61.

 12) الكشاف، همان، ص370.

 13) همان.

 14) كنزالعمال، ج12، ص110،
ح34234؛ لسان الميزان، ج4، ص16، ح34؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص618، ح5057.

 15) مقتل خوارزمى، ج1،
ص52؛ تاريخ دمشق، لابن عساكر، ج12، ص86؛ عيون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص29، ح38.

 16) زلزله (99) آيه7.

 17) ضحى (93) آيه5.