اصول اخلاقى در جامعه دينى

اصول اخلاقى در جامعه دينى

قسمت دوم

آية الله محمد تقى مصباح يزدى

 

 گفتيم كه سه عامل مهم روانى،
شخص را وادار به زندگى اجتماعى مى‏كند: غريزه جنسى، عواطف انسانى و عقل. ولى ارزش
اخلاقى بستگى به انتخاب عقلانى دارد؛ يعنى هنگامى كه انسان بر سر دو راهى قرار
مى‏گيرد و انگيزه‏هاى مختلفى براى كارى دارد بايد عقل تعيين كند كه كدام يك از اين
انگيزه‏ها ارزش بيشترى دارد و مى‏بايست آن را مقدم داشت، چون صرف نيرو در يك كار و
گذشت از چيزهاى ديگر يكنوع تزاحمى است و عقل است كه بايد اين انگيزه را بررسى كند
و آن كه ارزشمندتر است، برگزيند و تزاحمها را برطرف كند.

 در مسائل فردى هم صرف وجود
انگيزه طبيعى دليل ارزش اخلاقى نمى‏شود بلكه در آن جا هم نيازمند عقليم، مثلاً
شهوت جنسى يك انگيزه طبيعى است ولى ارزش اخلاقى آن بستگى دارد به اين كه عقل تصديق
كند كه اشباع اين ميل در اين شرايط مطلوب است و اگر در شرايط خاصى چنين حكمى از
عقل نبود اشباع همان ميل طبيعى ارزش اخلاقى نخواهد داشت. در واقع اين ميلهاى
طبيعى، ابزارى براى تحقق اهداف عقلانى‏اند. چون هدف خلقت انسان متوقف بر تكثر و
توالد و تناسل نوع انسان است و اين ميل طبيعى و غريزى، ابزارى براى تحقق آن هدف
است. و اين از الطاف خداوند متعال است كه در انسان ابزارهايى طبيعى قرار داده كه
او را براى انجام كارهايى كه موجب تحقق اهداف مطلوبى مى‏شود، برمى‏انگيزاند.
بنابراين ما بيش از هر چيز در ارزشيابى كارهاى فردى و اجتماعى، بايد بر عامل
عقلانى تكيه كنيم. درست است كه در انسان ميلهاى طبیعی براى تشكيل زندگى اجتماعى
وجود دارد كه از جمله آنها غريزه جنسى و عاطفه انسانى است ولى ارزش اخلاقى بستگى
به عامل عقلانى دارد. عامل عقلانى در اين جا اين است كه رسيدن انسان به مطلوبهاى
مادى و معنويش در گرو زندگى اجتماعى است؛ يعنى اگر هر فردى از انسان بخواهد تنها
زندگى كند نه مصالح ماديش تأمين مى‏شود و نه مصالح معنويش، و چون انسان براى تكامل
آفريده شده و بايد هرچه بيشتر مصالح خود را تأمين كند يعنى وسايلى براى رسيدن به
كمال نهايى خود فراهم كند و رسيدن به اين مصالح و كمالات، متوقف به زندگى اجتماعى
است پس به حكم عقل، زندگى اجتماعى مطلوب خواهد بود. يعنى همان رابطه ضرورت،
بالقياس تحقق مى‏يابد؛ يعنى چون زندگى اجتماعى، مقدمه و زمينه‏ساز تكامل است پس به
تبعِ هدف، مطلوب است.

 با توجه به اين نكته براى ارزش
گذارى در فعاليتهاى اجتماعى و تعيين ارزش افعالى كه مربوط به زندگى اجتماعى است و
نيز ملكاتى كه از آن افعال حاصل مى‏شود مى‏بايد اصولى را در نظر بگيريم كه اين
اصول بر اساس همين بينش عقلانى و توجه به واقعياتى است كه در زندگى اجتماعى وجود
دارد.

 

 × 1 – اصل عدل و قسط

 حكم عقل به اين كه براى تحقق
اهداف زندگى و تأمين نيازمنديهاى مادى و معنوى محتاج به زندگى اجتماعى هستيم
اختصاص به فرد خاصى ندارد بلكه درباره هر يك از افراد انسان جريان دارد؛ يعنى
زندگى اجتماعى وسيله‏اى نيست كه اين فرد تنها به كمال خودش برسد بلكه زندگى
اجتماعى براى اين است كه همه افراد به مصالح مادى و معنوى خود برسند. بنابراين
بايد رفتار افراد به گونه‏اى باشد كه در تحقق اين هدف كلى مؤثر باشد و همه انسانها
به كمال خود برسند نه اين كه جمعى يا بعضى از افراد، فداى يك يا چند فرد ديگر
بشوند. پس يكى از اصولى كه بايد در رفتار اجتماعى و ارزش گذارى اين رفتارها مورد
توجه قرار بگيرد اين است كه بايد اين رفتارها به گونه‏اى باشد كه به مصالح كلى
جامه بينجامد. اين طور نباشد كه فردى يا افرادى بكلى از مصالح خود محروم شوند به
خاطر اين كه فردى يا افرادى به منافع و مصالح خود برسند و اينها از هستى‏شان ساقط
بشوند و يا از مصالح و منافعشان محروم بشوند آنان وقتى بدانند كه زحمتشان براى
اجتماع، نتيجه‏اش اين مى‏شود كه گروهى، حاصل كار اينها را تملك خواهند كرد،
انگيزه‏اى براى مشاركت در زندگى اجتماعى نخواهند داشت. بنابراين، هر فردى در صورتى
حاضر است در زندگى اجتماعى مشاركت كند و بارى را به دوش بگيرد و فعاليتى براى
ديگران انجام دهد كه در منافع حاصله‏اش سهمى داشته باشد. مقتضاى حكم عقل اين است
كه هر فردى به اندازه‏اى كه در زندگى اجتماعى و تحصيل مصالح، مؤثر است به همان
اندازه هم از نتايج كار و زندگى اجتماعى بهره‏مند شود؛ يعنى وقتى كه عقل الزام
مى‏كند بر افرادى كه در زندگى اجتماعى مشاركت كنند و كارهايى انجام بدهند كه نفعش
عايد اجتماع بشود در مقابل اين الزام و اين تكليف حقى را براى آنها بر اجتماع در
نظر مى‏گيرد و از اين جاست كه معادله و موازنه حق و تكليف مطرح مى‏شود؛ يعنى بين
تكليفى كه براى كار اجتماعى به عهده من مى‏آيد با حقى كه بر ديگران پيدا مى‏كنم و
مى‏بايست آنها هم براى من كار بكنند بايد موازنه‏اى برقرار باشد و اين همان
مسأله‏اى است كه به نام “عدل و قسط” در مفاهيم اجتماعى و اخلاقى و اسلامى مطرح
مى‏شود. حقيقت عدل و قسط همين است كه افراد به اندازه‏اى كه بار ديگران را مى‏كشند
بارى هم به دوش ديگران بگذارند و به اندازه منافعى كه به اجتماع مى‏رسانند منافعى
هم از اجتماع ببرند.

 پس اولين اصلى كه در ارزشيابى
رفتارهاى اجتماعى بايد مورد توجه قرار بگيرد اصل عدل و قسط است. اما اين كه آيا
بين مفهوم عدل و قسط تفاوتى هست يا نه، كم و بيش بحثهايى انجام گرفته و نظرياتى
ابراز شده است ولى بنده يك فرق قابل توجهى كه اطمينان به آن داشته باشم سراغ
ندارم، اين است كه بر تفاوت بين عدل و قسط تكيه نمى‏كنم.

 به هر حال، اين اولين اصلى است
كه بايد در ارزش گذارى رفتارهاى اجتماعى مورد توجه قرار گيرد، ولى مطلب به اين جا
ختم نمى‏شود؛ يعنى نمى‏توان عدل را تنها معيار ارزش گذارى در روابط اجتماعى قرار
داد، چون در همه اجتماعات به طور طبيعى افرادى در شرايط خاص استثنايى دچار
محروميتهايى مى‏شوند، مثلاً بعضى وقتى از مادر متولد مى‏شوند نقص عضو دارند چنين
فردى در جامعه نمى‏تواند مثل ديگران كار كند و مصالح اجتماعى را تأمين نمايد. و
گاهى نقص و محروميت طبيعى افراد بحدى است كه منافعى كه از او به جامعه مى‏رسد قابل
مقايسه با نيازهايى كه دارد نيست و نيازى كه به جامعه دارد خيلى بيش از منافعى است
كه به جامعه مى‏رساند. بر اساس اصل عدل بايد منافع او از اجتماع هم به همان
اندازه‏اى باشد كه به جامعه منفعت مى‏رساند (موازنه حق و تكليف).

 اگر اين اصل (عدل) تنها اصلِ
تعيين كننده روابط باشد موجب اين مى‏شود كه چنين افرادى از نيازمنديهاى مادى و
معنوى خود محروم بمانند، در اين جاست كه اسلام اصل ديگرى را در كنار عدل مطرح
مى‏كند و آن، اصل احسان است.

 

 × 2 – اصل احسان

 اصل احسان براى جبران
كمبودهايى است كه در هر جامعه‏اى پديد مى‏آيد يا افرادى از آغاز تولد نقصى دارند و
يا در اثر حوادثى دچار نقص عضو مى‏شوند و گاهى ضررهاى مالى فوق‏العاده‏اى وارد
مى‏شود مانند ضررها و خسارتهايى كه در اثر سيل و زلزله پيش مى‏آيد يا اين كه مال
التجاره كسى در دريا غرق مى‏شود و نظير اينها حوادث بى‏شمارى است كه در زندگى
انسانها پيش مى‏آيد و موجب اين مى‏شود كه افرادى نتوانند آن نقشى را كه بايد در
زندگى اجتماعى ايفا كنند و افراد ديگر بايد به نحوى بار اينها را بكشند.

 با توجه به اين دو مطلب،
موقعيت اصل عدل و اصل احسان در اخلاق اسلامى روشن مى‏شود خداوند مى‏فرمايد: “إنّ
اللّه يأمر بالعدل و الإحسان”1 عدل و احسان، هيچ كدام به تنهايى براى پيوند با
اجتماع كافى نيستند، اگر اساس بر احسان باشد انگيزه مشاركت در زندگى اجتماعى ضعيف
مى‏شود؛ يعنى اگر بنا باشد هر كسى بيش از حق خودش و بيش از آن اندازه‏اى كه به
ديگران فايده مى‏رساند از اجتماع بهره‏مند شود و هر كس به خودش حق بدهد كه بيش از
آنچه به جامعه نفع مى‏رساند از ديگران بهره‏مند بشود انگيزه نيرومندى براى مشاركت در
زندگى اجتماعى باقى نمى‏ماند و مردم حاضر نمى‏شوند زحمت بكشند در حالى كه ساير
افراد و گروهها فعاليت نمى‏كنند و راحت مى‏نشينند و از دستاورد فعاليتهاى ديگران
استفاده مى‏كنند. همچنين فقط اگر روى عدل تكيه شود افرادى كه دچار محروميتهايى
مى‏شوند بايد تا ابد محروم بمانند و از زندگى ساقط شوند.

 

 × 3 – اصل تقدم مصالح
معنوى

 آيا با همين دو اصل عدل و
احسان مى‏توانيم همه مسائل اجتماعى را حل كنيم و معيار ارزشيابى در تمام افعال و
ملكات مربوط به اجتماع را به دست آوريم؟ جواب منفى است، و از اين رو، اصل سومى
مطرح مى‏شود و آن، تقدم مصالح معنوى بر منافع مادى است. گاهى تأمين نيازمنديهاى
مادى و معنوى تزاحم پيدا مى‏كند، مثلاً فرض كنيد در جامعه‏اى تمام نيروى مردم صرف
پيشرفتهاى مادى و اقتصادى شود، طبق حسابهاى عادى بايد اينها از نظر اقتصادى و
مادى، ترقّى چشمگيرى بكنند، چون تمام نيروها در يك جهت بسيج شده است. البته اين
مسأله هست كه عقب افتادگيهاى مادى گاهى به منافع معنوى هم لطمه مى‏زند ولى چنين
رابطه كلى همه جانبه‏اى را نمى‏توان اثبات كرد. مى‏توان فرض كرد كه جامعه‏اى در يك
حدّى از فرهنگ و اخلاق باشد كه جلو ضررهاى مادى را بگيرد؛ مثلاً ميگسارى و
شهوترانيهاى مفتضح وجود نداشته باشد اما ديگر توجهى به مسائل اخروى و عبادت خدا و
امور عرفانى و معنوى نشود در چنين جامعه‏اى رشد معنوى پديد نمى‏آيد و حداكثر اين
است كه تا يك حد ضعيفى ثابت بماند. البته عملاً همان طور كه عرض كردم فسادهاى
اخلاقى به منافع مادى هم لطمه مى‏زند ولى فرض كنيد كه جامعه‏اى امور معنوى را تا
اين حد رعايت كند كه به منافع مادى او لطمه نزند، مثلاً مواد مخدر، مسكرات،
شهوترانيها و بى‏بند و باريهاى خيلى مفتضح ممنوع باشد ولى ديگر توجه به معنويات و
عبادت و مناجات و دعا و تفكر در مسائل فلسفى و عرفانى هم وجود نداشته باشد فكر
مردم فقط متوجه صنعت و پيشرفت مادى و بهره‏مند شدن از منافع مادى و مواهب دنيوى
باشد، قاعده‏اش اين است اينها از نظر مادّى خيلى پيشرفت كنند چون تمام فكرشان
متمركز در اين امور است. در مقابل، جامعه‏اى را فرض كنيد كه نصف وقتشان را صرف
امور مادى مى‏كنند و نصفش را صرف امور معنوى؛ يعنى يا هر فردى اوقات خود را نصف
مى‏كند و يا تقسيم كار مى‏شود؛ به اين صورت كه گروهى به امور معنوى مى‏پردازند و
عدّه‏اى هم به امور مادّى. چنين جامعه‏اى قاعدتاً نبايد از لحاظ مادّى پيشرفتش
مانند جامعه اول باشد بلكه در امور مادى و اقتصادى و صنعتى عقبتر است.

 به هر حال يك نوع تزاحمى بين
تأمين مصالح مادّى و مصالح معنوى تا حدّى معقول است. باز تأكيد مى‏كنم ما فراموش
نكرده‏ايم كه گاهى تأمين مصالح معنوى هم به امور مادى كمك مى‏كند؛ مثلاً كارگرى كه
امين و درستكار باشد، يا كارفرمايى كه به فكر زيردستهايش باشد اينها به پيشرفت
كارهاى مادى هم كمك مى‏كند، ولى بالاخره به يك جايى مى‏رسد كه تزاحم بين آنها
معقول است، در اين جا چه بايد كرد؟ و چه اصلى داريم كه براى ما تعيين كند كه روابط
اجتماعى بايد چگونه باشد؟ آيا در هنگام تزاحم، مصالح مادى را بايد مقدم داشت يا
مصالح معنوى را؟

 در روابط بين جوامع هم اين
سؤال مطرح مى‏شود: اگر رابطه جامعه اسلامى با يك جامعه غير اسلامى موجب اين مى‏شود
كه جهات معنوى تنزّل پيدا كند و توجه به معنويات ضعيف بشود در اين صورت آيا بايد
روابط اجتماعى را برقرار كنيم يا نه بايد از منافع مادى هم چشم‏پوشى كنيم و عطايش
را به لقايش ببخشيم؟ در اين جا اصل چيست؟

 اصل عدل در اين جا كارآيى
ندارد، زيرا عدل مى‏گفت: به هر كسى فايده‏اى رساندى به همان اندازه هم از او فايده
بگير. ما اين جا به آنها منافع مادى مى‏رسانيم و منافع مادى هم مى‏گيريم، اصل عدل
برقرار است، جاى احسان هم نيست، چون فرض نكرديم آنها به ما نيازى دارند و يا ما
محروم هستيم و نيازمند به آنهاييم، فرض اين است كه هر دو جامعه متعادل هستند، پس
اصل احسان هم در اين جا كارآيى ندارد، بلكه اصل ديگرى كه تكليف را در اين جا معين
كند، اصل تقدم معنويات بر مادّيات است؛ يعنى اگر تزاحمى بين معنويّت و ماديّت پيدا
شد معنويّت، مقدم است. اصولاً انسانيّت انسان به معنويّات است كمال حقيقى انسان در
قرب به خداست كه امر معنوى است و زندگى مادى مقدمه‏اى است براى آن، پس اگر اصل،
فداى وسيله شود اين وسيله ديگر ارزشى نخواهد داشت. وقتى دانستيم كه از نظر بينش
اسلامى زندگى مادّى مقدمه آخرت است و منافع مادّى وسيله‏اى براى تحقق بخشيدن به
مصالح معنوى است. مال وسيله‏اى است براى اين كه انسان بتواند انسانيتش را تكامل
ببخشد، خودش هدف نيست، طبعاً اگر تزاحمى واقع شد بين اين دو چيز بايد امور معنوى
مقدم باشد.

 اصل بر اين است كه مصالح معنوى
مقدّم بر مصالح مادّى است و وقتى ما موارد دستورات اخلاقى و اجتماعى اسلام را
ملاحظه مى‏كنيم، اين اصل را به روشنى مى‏بينيم: “و لن يجعل اللّه للكافرين على
المؤمنين سبيلاً؛2 كافر نبايد تسلطى بر مؤمن پيدا كند.” “و للّه العزّة و لرسوله و
للمؤمنين”3 اگر رابطه اقتصادى با يك جامعه‏اى موجب اين بشود كه استقلال و عزّت و
عظمت مسلمين به خطر بيفتد بايد قطع گردد.

 در شرايط موجود فرضاً اگر
جامعه ايرانى مى‏پذيرفت كه يك ايالتى از آمريكا باشد و در همه امتيازات و منافع
مادى با ديگر ايالات آمريكا شريك باشد چنين فرضى ممكن است به نفع مادى ايران باشد
ولى اگر بخواهيم به عنوان يك دولت اسلامى قوانين خاص خودمان را داشته باشيم و
ارزشهاى معنوى اسلامى را حفظ كنيم بايد از چنين منافعى چشم بپوشيم و نه تنها چنين
پيوندى را نپذيريم بلكه روياروى آمريكا قرار بگيريم. در روابط فردى و گروهى هم
عيناً همين ملاك وجود دارد. اين كه در بعضى از روايات داريم كه با كسانى كه فلان
مفسده اخلاقى را دارند با آنها معاشرت نكنيد به همين دليل است. ملاك اين احكام نه
عدل است نه احسان در اين جا اصل سومى حاكم است و آن اصل تقدّم مصالح معنوى بر
منافع مادّى است.

 × 4 – اصل درجه‏بندى روابط
اجتماعى

 آيا با اضافه كردن اين اصل (تقدم
مصالح معنوى) مى‏توان همه روابط اجتماعى را تعيين و همه مسائل را حل كرد يا نه؟
جواب اين است كه براى پاسخگويى به همه مسائل ارزشى جامعه اصل ديگرى نيز لازم است و
آن، اصل درجه بندى روابط اجتماعى است. توضيح اين كه: ارتباط افراد جامعه با همديگر
يكنواخت نيست و همبستگى و پيوند زندگى بين افراد در يك سطح نيست خواه ناخواه اين
پيوندها تفاوت مى‏كند كسانى هستند كه زندگيشان در تمام شبانه روز با يكديگر پيوند
دارد و تمام مسائل زندگيشان با هم ارتباط پيدا مى‏كند، كسانى هستند كه مثلاً ماهى
يك مرتبه با هم ارتباط دارند و همچنين… .

 درست است كه افراد جامعه به هر
حال زندگيشان ولو با چند واسطه در همديگر اثر مى‏كند ولى ارتباط افرادى كه مثلاً
در تهران زندگى مى‏كنند نسبت به كسانى كه در مرزها و در روستاهاى دورافتاده و در
دل كوهها زندگى مى‏كنند، يكسان نيست.

 پس براى اينكه حقوق و تكاليف
افراد در اجتماع تعيين شود اين اصل چهارم را هم بايد در نظر گرفت؛ يعنى سلسله
مراتبى كه در رابطه افراد وجود دارد و درجات قرب و بعدى كه در زندگى افراد هست
مقتضى حقوق و تكاليف مختلفى است. تكاليف هر فردى نسبت به هر فرد ديگرى در جامعه
كاملاً يكسان نيست و همچنين حقوقى هم كه بر يكديگر دارند يكسان نيست، مراتب حق و
تكليف بايد بر حسب دورى و نزديكى روابط تنظيم شود و يكى از معيارهاى اختلاف حقوق
همين است: “واولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله”4 حتى خويشان و نزديكان
با هم يكسان نيستند بعضى مقدم بر بعضى ديگر هستند اسلام حتى براى “صاحب بالجنب” و
همسايه نزديك “الجار الجنب” حقوق خاصّى قائل شده است هر چه پيوند نزديكتر باشد
روابط متقابل قوى‏ترى، و تأثير و تأثر بيشتر است حقوق و تكاليف هم بر طبق آنها
تفاوت مى‏كنند.

 ادامه دارد

 

 پى‏نوشتها:

1 ) نحل (16) آيه90.

2 ) نساء (4) آيه141.

3 ) منافقون (63) آيه8.

4) انفال (8) آيه75.