گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 عبرت

 عيسى‏عليه السلام دنيا را ديد
در مكاشفات خويش، در صورت پيرزنى، گفت: چند شوهر دارى؟

 گفت: در عدد نيايد از بسيارى!

 گفت: بمردند يا طلاق دادند؟

 گفت: نه كه ]بلكه[ همه را
بكشتم!

 گفت: پس عجيب از اين احمقان
ديگر، مى‏بينند كه با ديگران چه مى‏كنى وانگه در تو رغبت مى‏كنند و عبرت
نمى‏گيرند!

 (كيمياى سعادت، ص67)

 فاميل بزرگ

 شخص فقيرى از متموّلى وجه
خطيرى خواست و در ضمن گفت ما با هم قوم و خويشيم. آن شخص تعجب كرد.

 سائل گفت: بلى از طرف آدم با
هم پسر عمو هستيم!

 متمول خنديد و يك شاهى پول
سياه درآورده به او داد و گفت: در اين فاميل بزرگى كه ما داريم اگر هر يك از
پسرعموها يك شاهى به تو بدهند از تمام متمولين عالم دولتمندتر خواهى شد.

 (هزار و يك حكايت، ص174)

 

 ظرافت

 روزى خليفه (هارون الرّشيد) بر
سبيل ظرافت از بهلول پرسيد: تا امروز موجودى احمقتراز خودت ديده‏اى؟

 بهلول گفت: نه والله، اين
نخستين بار است كه مى‏بينم.

 

 

 همسايگان بى‏آزار

 روزى از گورستان مى‏گذشتم؛
بهلول را ديدم كه بالاى قبر نشسته با خاك بازى مى‏كند.

 گفتم: سبب چيست كه بيشتر اوقات
در گورستان بسر مى‏برى؟

 گفت: نزد قومى بسر مى‏برم كه
مرا آزار نمى‏رسانند و اگر از پيش ايشان غايب شوم مرا غيبت نمى‏كنند.

 گفتم: نان بسيار گران شده،
براى آن كه ارزان شود دعا كن.

 گفت: از گرانى نان باك ندارم،
اگرچه يك دانه گندم يا جو، به مثقالى از طلا يا نقره باشد. چون بر من است كه خداى
تعالى را بندگى كنم و بر اوست كه روزى مرا برساند.

 

 

 خوى اميركبير

 اميرنظام به آسانى به كسى قول
نمى‏داد. اما هر آينه انجام كارى را وعده مى‏كرد، بايد به سخنش اعتماد نمود و
انجام اين كار را متحقق شمرد… وى به همان اندازه پُركار بود كه غيرت مسؤوليت
داشت. روزها و هفته‏ها مى‏گذشت كه از بام تا شام كار مى‏كرد و نصيب خود را همان
وظيفه مقدس مى‏دانست و دشواريها و نيرنگها نيز او را از كار سست و دلسرد
نمى‏ساخت… اگر امير نظام در همه نقشه اصلاحاتش كامياب نگرديد، كاستى از دانايى و
نيروى كارش نبود، تقصير از آنان بود كه در همكارى و يارى او قصور ورزيدند.

 (رابرت واتسون، مورّخ انگليسى)

 

 روز عيد

 جمهورى اسلامى ما جاويد
است

دشمن ز حيات خويشتن نوميد است

 آن روز كه عالم ز ستمگر
خالى است

ما را و همه ستمكشان را عيد است

 (امام خمينى‏قدس سره)

 

 

 رفتار رهبر

 

 يكى از مشاهير كه مشغول ساختن
مدرسه علميه بود، طى نامه‏اى از امام درخواست كرده بود كه معظّم‏له اجازه دهند كه
ايشان وجوه شرعى را براى تكميل ساختمان مدرسه، دريافت كنند و يا آن كه خود حضرت
امام از نظر مالى كمك كنند، امام بدون آن كه در مورد درخواست چيزى بگويند،
فرمودند: “من نمى‏دانم چه شده است، آقايان همه مى‏خواهند براى خودشان مدرسه بسازند”!

 (در سايه آفتاب، ص124)

 

 هرهرى مذهب

 

 آدم غرب زده، هرهرى مذهب است.
به هيچ چيز اعتقاد ندارد. نان به نرخ روز خور است. همه چيز برايش على السّويه است.
خودش باشد و خرش از پل بگذرد ديگر بود و نبود پل، هيچ است. نه ايمانى دارد، نه
مسلكى، نه مرامى، نه اعتقادى، نه به خدا يا به بشريت. نه در بند تحول اجتماع است و
نه در بند مذهب و لامذهبى. حتى لامذهب هم نيست. هرهرى است. گاهى به مسجد هم
مى‏رود. همان طور كه به كلوپ مى‏رود يا به سينما. اما همه جا فقط تماشاچى است.”غرب
زدگى، ص144”

 

 قدر زندگانى

 اگر مى‏دانستيد كه يك محكوم به
مرگ، هنگام مجازات چه قدر در آرزوى بازگشت به زندگى است، آن گاه قدر روزهايى را كه
با غم و اندوه و بدخُلقى مى‏گذرانيد، مى‏دانستيد.(ابوعلى سينا)

 

 

 

 شبيه انسان

 

 روز عيد نوروز كه جمعى به ديدن
يكى از امرا آمده بودند، صحبت از آن شد كه كدام يك از حيوانات به انسان شبيه است؟
يكى گفت: از حيث صورت، ميمون. ديگرى گفت: از حيث سيرت، فيل. ديگرى گفت: اسب. امير
به شاعرى كه در آن مجمع راه يافته بود رو كرده، گفت: به عقيده شما كدام حيوان
بيشتر شبيه به انسان است؟ گفت: دربان شما!(هزار و يك حكايت، ص183)

 

 سرماى بهار

 

 گفت پيغمبر زسرماى بهار

تن مپوشانيد ياران زينهار

 زآنك با جان شما آن مى‏كند

كان بهاران با درختان مى‏كند

 ليك بگريزيد از سرد خزان

كان كند كو كرد با باغ و وزان

 (جلال الدين مولوى)