راهحلهاى زدودن رذايل اخلاقى
آية الله محمد تقى مصباح
يزدى
در مباحث گذشته درباره بخشى از
ارزشهاى اجتماعى در زمينه شخصيت و حيثيت افراد بحث شد. عرض كرديم كه در اين زمينه
يك سلسله ارزشهاى مثبت و منفى به شكلهاى گوناگونى در جامعه ظاهر مىشود؛ از جمله: استهزاء،
عيب جويى، غيبت، تهمت و بالأخره توهين و ايذاء، كه ارزشهاى منفىاند و در مقابلش
هم حفظ آبرو و حيثيت افراد، داراى ارزش مثبت است.
اكنون اين سؤال مطرح مىشود
كه: با توجه به اين كه حفظ شخصيت افراد، اهميت فوقالعادهاى در تحكيم روابط
اجتماعى و همبستگى انسانها در جامعه دارد، و به خطر افتادن آن، ضربه بزرگى به
پيوندهاى اجتماعى مىزند چگونه بايد از اين خطر جلوگيرى كرد؟
× راه حلهاى حقوقى
جواب اين است كه جلوگيرى از
اين خطر در چند سطح انجام مىگيرد: يكى در سطح حقوقى است كه همه نظامهاى حقوقى كم
و بيش تجاوز به حيثيت و عرض و آبروى افراد ديگر را جرم تلقى مىكنند و مجازاتهايى
براى كسانى كه مرتكب چنين جرمى شود قرار مىدهند. در اسلام هم نسبت به بعضى از اين
موارد كه اهميت زيادى دارد مجازاتهايى به عنوان حدّ تعيين شده است؛ مثل “قذف”؛
يعنى اگر كسى نسبت ناروايى به ديگرى بدهد، و صحت اين نسبت به وسيله چهار شاهد عادل
ثابت نشود نسبت دهنده را مجازات مىكنند؛ حتى اگر سه شاهد عادل هم باشند هر سه
شاهد را مجازات مىكنند. و در موارد ديگرى هم كه حدى تعيين نشده حاكم شرع
مجازاتهايى به صورت تعزير و تأديب انجام مىدهد. ولى اين تدبيرها در سطح حقوق و
مربوط به دستگاه قضايى است و با مباحث اخلاقى، ارتباط مستقيمى ندارد.
× راه حلهاى اخلاقى
آنچه مربوط به بحثهاى اخلاقى
مىشود جلوگيرى از اين مفاسد با شيوه خاص اخلاقى است؛ يعنى صرف نظر از مجازاتهايى
كه به وسيله دستگاه قضايى و حكومت اجرا مىشود چگونه مىتوان انگيزههايى در درون
افراد به وجود آورد كه خودشان از اين كارها اجتناب كنند و اگر مبتلا هستند درصدد
علاجش برآيند؟
× اقدامهاى فورى
علاجهاى اخلاقى هم به دو دسته
تقسيم مىشود: يكى جنبه ضربتى و فورى دارد و آن توجه دادن به آثار سوء و عواقب وخيمى
است كه بر اين كارها مترتب مىشود و سعادت هر فردى را به خطر مىاندازد. يعنى
توهين به ديگران و غيبت كردن و تهمت زدن صرف نظر از اين كه آبروى آن فرد را در
جامعه مىريزد و موجب اين مىشود كه مصالح جامعه به خطر بيفتد براى خود افرادى كه
مرتكب اين كارها مىشوند آثار بدى دارد و موجب نقصى در كمالات نفسانى آنان مىشود
و نهايتاً سعادت اخرويشان را به خطر مىاندازد.
اين همان اسلوبِ انذار و تبشير
است كه در قرآن كريم در مورد جلوگيرى از گناهان و رذايل اخلاقى به كار گرفته
مىشود؛ يعنى كسى كه مىخواهد خودش را از آلودگيها نجات بدهد راهش اين است كه اول
درباره آثار بد گناهان فكر كند و ببيند كه چه مفاسدى را به بار مىآورد مخصوصاً
مفاسدى كه مربوط به خود شخص مىشود. و بالاخره آنچه براى مؤمن واقعى، اهميت فوق
العادهاى دارد سعادت ابدى انسان است. وقتى بينديشد كه اين عامل، موجب مجازاتهاى
اخروى شديدى مىشود اين بهترين عاملى است كه مؤمن را از گناه باز مىدارد. مخصوصاً
با توجه به اين كه بعضى از اعمال خويش در نامه اعمال آن شخصى كه از او غيبت كرده
يا تهمت زده نوشته مىشود. اين خسران خيلى بزرگى است براى انسان كه – در عالمى كه
به كوچكترين عمل خير احتياج دارد – ببيند كه يك دسته از اعمال خيرش به حساب ديگران
نوشته شده است.
× ريشه يابى آلودگيها
در سطح عميقترى راه علاج
ريشهدارترى مطرح مىشود و آن اين است كه اول بينديشد كه انگيزه ارتكاب اين عمل
چيست؟ و علت اين كه شخص دست به چنين كارهايى مىزند و خودش را آلوده به اين گناهان
مىكند كدام است؟ و در صدد ريشهكن كردن علت برآيد؛ يعنى گو اين كه اين مفاسد در
روابط اجتماعى مطرح مىشود ولى همه آنها انگيزههاى فردى دارند. و اين مطلبى است
كه بارها اشاره كردهايم كه اخلاق اجتماعى منفك از اخلاق فردى نيست و در واقع
ارزشهاى مثبت و منفى در روابط اجتماعى ثمرات يك سلسله ارزشهاى فردى است و ملكاتى
كه انسان كسب مىكند در ظرف اجتماع هم آثارى را به بار مىآورد؛ اگر ملكات فاضله
باشد منشأ اخلاق حميده اجتماعى مىشود و اگر ملكات رذيله باشد منشأ رفتارهاى
ناشايست در زمينه اجتماع مىگردد. پس براى ريشهكن كردن اين مفاسد اجتماعى بايد
ريشههاى فردىاش را پىگيرى كرد.
مثلاً كسى كه به غيبت ديگران
مىپردازد و درصدد عيبجويى از ديگران برمىآيد و مىخواهد آبروى ديگران را بريزد
و ايشان را در چشم مردم خوار و حقير كند انگيزههاى شخصى دارد پس بايد ديد كه چه
چيزى موجب اين مىشود كه به اين كارها دست بزند؟ در واقع يك تحليل روانشناختى
بايد انجام داد.
در قرآن كريم و همچنين در
روايات، اشاره به اين مطالب هست كه اين كارها ريشههاى روانى دارد و براى اصلاح
اين مفاسد و رواج دادن فضايل اجتماعى مىبايست آن ريشههاى فردى را بررسى كرد.
× حسد و خودخواهى
به طور كلى مهمترين عاملى كه
موجب اين گونه كارها مىشود كه شخصيت ديگران را تحقير كنند و آبرويشان را بريزند و
موقعيت اجتماعيشان را از بين ببرند دو چيز است كه با يكديگر ارتباط نزديكى دارند:
يكى حسد و ديگرى خودخواهى است. اين دو عامل در موارد ديگر هم تأثير بسزايى دارند
منتهى چون در اين جا تأثير آنها روشنتر است در اين جا مطرح مىكنيم.
× نقش حسد
در بحث قبلى كه مربوط به حفظ
جان انسانها بود گفتيم كه يكى از انگيزههاى قتل نفس “حسد” است و حتى اولين قتلى
كه به وسيله انسانى در روى زمين انجام گرفته – آن طور كه قرآن كريم بيان مىفرمايد
– عاملش حسد بوده است؛ يعنى قتلهابيل به وسيله قابيل. يا در داستان حضرت يوسف كه
برادرانش مىخواستند او را نابود كنند و بالاخره او را در چاه انداختند عاملش حسد
بود: “اذ قالوا ليوسف و أخوه أحب إلى أبينا منا و نحن عصبة إن أبانا لفى ضلال مبين”
چون پدرشان علاقه بيشترى به يوسف و برادرش داشت بر او حسد بردند.
يكى از موارد شايعى كه حسد
موجب غيبت و عيبجويى و مسخره و مانند آنها مىشود حسد بردن به جمال ديگران است كه
در ميان زنان بيشتر مشاهده مىشود؛ يعنى هنگامى كه مىبينند كه ديگرى از موهبت
جمال و جذابيت بيشترى برخوردار است و مىتواند محبوبيت بيشترى در نظر ديگران پيدا
كند درصدد برمىآيند كه نقطه ضعفى در او بيابند يا بتراشند و آن را مطرح كنند تا
جلو تأثير اين عامل را بگيرند.
يكى از عواملى كه موجب غيبت و
عيبجويى مىشود حسد بردن به مزاياى علمى است. كسى كه معلومات بيشترى دارد ديگران
به او حسد مىبرند و در مقامى برمىآيند كه موقعيتش را تضعيف كنند و در پى اين
برمىآيند كه نقطه ضعفهايش را بشناسند و آنها را زير ذرهبين بگذارند و به ديگران
معرفى كنند تا آن شخص نتواند از مزيت علمى خود در جامعه بهرهبردارى كند.
گاهى هم تقواى افراد پارسا و
پرهيزكار موجب حسد ديگران مىشود، چون افراد متّقى در اثر تقوايى كه دارند موقعيت
اجتماعى خاصى را به دست مىآورند و نزد مردم محبوب مىشوند، از اين رو، حسودان
براى اين كه از محبوبيت آنان جلوگيرى كنند درصدد برمىآيند كه نقطه ضعفهاى ايشان
را پيدا كنند و به ديگران معرفى كنند.
× نقش خودخواهى
عامل ديگر، خودخواهى است؛ يعنى
كسانى براى اين كه خودشان بزرگ جلوه كنند درصدد برمىآيند كه حريف را از ميدان
بيرون كنند. اين شيوه در فعاليتهايى كه اسمش فعاليتهاى سياسى گذاشته مىشود فراوان
است. وقتى احساس مىكنند كه رقيب سياسى، پيش افتاده و موقعيتى را به دست آورده، به
ترور شخصيت وى مىپردازند و به اصطلاح “افشاگرى” مىكنند تا مانع از رشد او بشوند.
اكنون سؤال مىشود كه ريشه اين
حسد و خودخواهى و بزرگىخواهى، كه كم و بيش هر كسى به آن مبتلاست، چيست؟ و چگونه
بايد با آن مبارزه كرد؟
گاهى تصور مىشود كه اين امور
فطرى و غريزىاند و همه انسانها بالفطره داراى صفت حسد و خود بزرگبينى و
بزرگىخواهى هستند و حتى ممكن است از بعضى روايات هم استشهاد بشود – كه هيچ كسى از
حسد مصون نيست منتهى خداى متعال مؤمن را تا مادامى كه اظهار حسد نكرده مؤاخذه
نمىكند – و آن را دليل قرار بدهند بر اين كه حسد يك امر فطرى است.
بعضى فكر مىكنند كه افراد،
مختلفند: بعضى از افراد، بالفطره حسودند و استشهاد مىكنند به حالت بچههاى كوچكى
كه هنوز به رشد و بلوغ نرسيدهاند و حتى بچههاى شيرخوارى كه احساس حسادت دارند و
نمىتوان گفت كه اين حسودى بچهها در اثر تربيت غلط اجتماعى پيش آمده است بلكه
طبعاً حسودند. بر اين اساس، فكر مىكنند كه حسد در بعضى از افراد يك امر طبيعى و
فطرى است نه اين كه در اثر تربيت اجتماعى و عوامل خارجى پديد آمده باشد. سؤال اين
است كه آيا واقعاً انسان يك كشش فطرى به نام حسد دارد يا اين كه حسد يك شكل
انحرافى از خواستههاى فطرى است؟ به نظر مىرسد كه ما نمىتوانيم حسد را يك امر
فطرى تلقى كنيم؛ يعنى اين طور نيست كه يكى از خواستههاى اصيل انسان، بما هو
انسان، اين است كه ديگران را از نعمتهايشان محروم ببيند. چون معناى حسد اين است كه
شخص، نعمتى را در ديگران ببيند و بخواهد كه اين نعمت از آنها سلب بشود و فطرت انسان، چنين اقتضايى را ندارد.
براى تحقق حسد، شرايطى لازم
است: يكى وجود انسان ديگرى كه مورد حسد واقع مىشود و اگر فرض كنيم فقط يك انسان
در عالم باشد و انسان ديگرى نباشد جايى براى حسد نيست. شرط ديگر اين است كه شخص
ديگر نعمت خاصّى را داشته باشد و شرط سوم آن كه نعمت وى به صورتى مورد تزاحم باشد.
تازه مثلاً اگر چند نفر انسان در روى زمين زندگى مىكردند و نيازمنديهاى ساده و
طبيعى ايشان از غذا و آب و ساير چيزها فراوان و در اختيار همه بود هيچ گاه نعمتى
كه در دست يك فرد بود منشأ حسدى نمىشد.
حسد در جايى تحقق پيدا مىكند
كه كسى نعمتى را داشته باشد كه مورد تزاحم باشد يا وسيلهاى براى موقعيت مورد
تزاحمى باشد چنان كه آن نعمت موجب محبوبيت و موقعيت اجتماعى خاصى براى صاحب آن
بشود و شخص ببيند كه اگر اين نعمت در دست ديگرى باشد موجب محروميت وى از آن نعمت
يا موقعيت مطلوب مىشود آن وقت دلش مىخواهد كه آن شخص ديگر اين نعمت را نداشته
باشد تا او بتواند از آن نعمت يا موقعيت ناشى از آن بهرهمند شود. پس حسد يك امر
فطرى نيست آنچه انسان بالفطره مىخواهد اين است كه نيازهاى خودش رفع بشود و به
كمالاتى كه استعداد يافتن آنها را دارد نايل شود؛ مثلاً بچهاى كه احساس حسودى
مىكند براى اين است كه مىبيند اگر مادر، بچه ديگر را نوازش بكند ديگر به او
نمىپردازد و از محبتى كه نسبت به او دارد محروم مىشود.
ممكن است كسى بپرسد: چگونه است
كه تا مادر بچهاى را نوازش نكند احساس حسادتى هم در هيچ كدام به وجود نمىآيد و
به محض اين كه يكى را نوازش كند ديگرى حسدورزى مىكند با اين كه نياز به نوازش
قبلا هم وجود داشت؟ جواب اين است كه با نوازش كردن يكى از آنها توجه ديگرى را به
اين نياز، جلب مىكند. درست است كه او قبلاً هم نياز به نوازش داشت اما توجهى به
اين نياز نداشت، و هنگامى كه مادر، به نوازش ديگرى بپردازد توجه وى به نياز خودش
جلب مىشود.
به هر حال، بروز حسد، در جايى
است كه يك نعمتى مورد تزاحم قرار بگيرد يا شأنيّت تزاحم را داشته باشد و شخص فكر
كند كه اگر اين نعمت به دست ديگرى باشد او از آن نعمت محروم مىشود، و از اين جهت
زوال آن نعمت را از وى بخواهد. گاهى به اين فكر مىافتد كه وقتى من فاقد اين نعمت
هستم و ديگرى واجد آن است من كمتر از او هستم؛ يعنى در مقايسهاى كه خودش را با
ديگران مىسنجد خودش را كمتر از ديگران مىبيند و حبّ به ذات به جاى اين كه او را
وادار كند كه به كسب مثل آن نعمت و كمال بپردازد بلكه كوشش كند كه كمال بالاترى را
به دست بياورد آرزو مىكند كه طرف ديگر معادله، ضعيف و كوچك شود تا با او مساوى
گردد پس حسد يك پديده پيچيدهاى است و يك كشش طبيعى سادهاى نيست كه گفته شود
انسان فطرتاً حسود است و مىخواهد ديگران نعمتى را نداشته باشند، بلكه مجموعه عللى
دست به دست هم مىدهند و در شرايط خاصّى اين ميل انحرافى را به وجود مىآورند.
و اما در امور معنوى كه در
آنها تزاحمى نيست و مثلاً مطلبى را كه يك نفر مىداند ديگرى هم مىتواند بداند خود
اين امور منشأ حسد نمىشوند بلكه از جهت آثار قابل تزاحم، آنها مورد حسد واقع مىگردند؛
يعنى چون شخص دانشمند و پرهيزكار محبوبيتى در اجتماع پيدا مىكند و منافعى بر آن
مترتب مىشود از اين جهت مورد حسد قرار مىگيرد و يا چون در مقايسه با خودش او را
بزرگتر مىبيند و چون نمىتواند به آسانى مقام او را پيدا كند آرزو مىكند كه از
او هم سلب شود.
در قرآن كريم آياتى داريم كه
به اين ريزهكاريها توجه فرموده و براى راه علاجش هم چارهانديشى كرده است؛ يعنى
نشان داده كه چگونه مىبايست با اين مرض اخلاقى و روانى مبارزه نمود. درباره بعضى
از اهل كتاب، قرآن كريم نقل مىفرمايد كه دلشان مىخواست كه شما كافر باشيد و علت
اين كه آنها مىخواستند كه شما هم كافر باشيد حسد بوده است.
در آيه 109 سوره بقره
مىفرمايد: “ودّ كثيرٌ من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفاراً حسداً من
عند أنفسهم” وقتى بعضى از اهل كتاب ديدند شما ايمان آورديد و به راه حق هدايت شديد
آرزو كردند كه شما را برگردانند و دوباره كافرتان كنند به خاطر حسدى كه به شما
ورزيدند، ايشان خودشان ايمان نياوردند و غالبشان هم مىدانستند كه بر خطا هستند: “يعرفونه
كما يعرفون أبناءهم” و با اين كه مىدانستند كه پيغمبر اسلام حق است زير بارش
نمىرفتند بعد از اين كه اين نقيصه را براى خودشان خريدند و تصميم گرفتند كه به هر
انگيزهاى بود دين حق را نپذيرند نسبت به مؤمنين حسد ورزيدند كه چرا آنان اين راه
حق را قبول كرده و به دين حق گرويدهاند. و اين منشأ آن شد كه تلاش كنند مؤمنان را
هم به كفر برگردانند و چنين آرزويى در دلشان بود كه مؤمنين هم كافر بشوند و
ريشهاش حسد بود.
اين يك تحليل و برداشت شخصى
نيست كه بگوييم آن كفارى كه دلشان مىخواست مسلمانان كافر بشوند منشأش حسد بود؟
اگر ما خودمان مىخواستيم بررسى كنيم ممكن بود عوامل مختلفى را براى آن فكر كنيم
ولى قرآن تصريح مىكند كه علت چنين خواستهاى حسد بوده است.
“من بعد ما تبيّن لهم الحق”
اين جمله موكد اين مطلب است كه آنان خودشان مىدانستند كه اسلام آيين الهى است و
حق براى ايشان روشن بود نه اين كه به خاطر دلسوزى براى مؤمنين بود كه گمان
مىكردند خودشان به راه حق مىروند و مىخواستند مسلمانان را هم به راه حق هدايت
كنند بلكه مىدانستند كه مؤمنين بر حق هستند و مىدانستند كه خودشان به راه خطا
مىروند، در عين حال خودشان ايمان نمىآوردند و حتى مىخواستند كارى بكنند كه
مؤمنين هم كافر بشوند و اين آرزوى ايشان جز حسد ريشهاى نداشت.
پس مىبينيد كه دايره حسد چقدر
وسيع است و به نعمتهاى مادى و موقعيتهاى اجتماعى محدود نمىشود حتّى وقتى كفار
مىبينند كه ديگران ايمان به خدا آوردهاند و داراى كمال نفسانى شدهاند و خودشان
به خاطر جهاتى ايمان نمىآورند تلاش مىكنند كه مؤمنان را هم محروم كنند و ريشهاش
حسد است.
البته اين آيه مربوط به كفار
است، اما مراتب نازلترش درباره ديگران هم قابل تصور است؛ مثلاً در ميان مؤمنان هم
كسانى كه ضعيف الايمانند ممكن است به كسانى كه ايمان كاملتر دارند، حسد ببرند، و
به جاى اين كه تلاش كنند كه ايمان خودشان تقويت شود و كمالات بيشترى پيدا كنند به
مؤمنين كاملتر، حسد مىبرند و چه بسا عداوتهايى كه بين طوايف مختلفى از مسلمانان
از صدر اسلام تا حال پيش آمده يكى از عواملش همين حسد باشد و چه بسا خودشان هم
توجه نداشته باشند كه چه عواملى ايشان را وادار به مخالفت با ديگران مىكند چون
اين عوامل غالباً ناخودآگاه اثر مىكند؛ مثلاً گاهى كسى از ديگرى بدش مىآيد و
هرچه فكر مىكند چرا از او بدش مىآيد نمىفهمد در حالى كه منشأ اين بدآمدن حسد
است، يا كسانى به بهانههايى درصدد برآيند كه از ديگران عيبجويى كنند و عيبهاى
خيلى كوچك آنان را بزرگ مىكنند يا عيب براى ايشان مىتراشند و حتى حُسنهايى به
نظرشان عيب مىآيد و نقطههاى مثبت ديگران را نقطه ضعف تلقى مىكنند و خودشان
نمىدانند چرا؟ يعنى چرا اين قدر نسبت به بعضى افراد حساسيت دارند و درصدد اين
هستند كه نقطه ضعفى براى آنان پيدا كنند، خودشان هم نمىدانند. گاهى هم خيال
مىكنند كه اين كارها انگيزههاى صحيحى دارد و براى انجام وظايف شرعى است و براى
اين كه اسلام به خطر نيفتد مىخواهند ديگران را ضعيف كنند كه مبادا كار مسلمانها
به دست ايشان بيفتد و به اسلام و مسلمين لطمه بزنند!
به هر حال، حيلههاى نفس، خيلى
عجيب است و ريشه بسيارى از برخوردهايى كه بين مؤمنين واقع مىشود حسد است. و در
رواياتى وارد شده كه يكى از ريشههاى كفر، حسد است. اين است كه مىبايست با اين
بلاى عظيم اخلاقى جداً مبارزه كرد هم به عنوان اخلاق فردى كه يك رذيلت بزرگى براى
هر فردى به حساب مىآيد و هم از آن جهت كه منشأ رذايل و مفاسد اجتماعى زيادى
مىشود. و همين چيزهايى كه در نفوس افراد هست گاهى ممكن است اجتماعى را از بسيارى
از نعمتها و مصالح محروم كند بلكه پايه حكومت اسلامى را متزلزل كند، و گاهى مصلحت
اسلام به خطر بيفتد به خاطر همين اغراض شخصى كه ريشهاش از حسد است. اين است كه
بايد در اين باره خيلى دقت كرد و سعى بليغى نمود تا خودمان را از اين بلاى عظيم
نجات دهيم.
گفتيم ما مىتوانيم با غيبت
مبارزه كنيم به اين صورت كه مفاسد غيبت را مورد توجه قرار دهيم، يا خودمان فكر
كنيم يا رواياتى كه در اين زمينه است بخوانيم و بالأخره تصميم بگيريم كه غيبت
نكنيم، ولى به اين صورت، ريشهاش كنده نشده است. علاج اساسىتر اين است كه ببينيم
ريشه روانى غيبت كردن چيست؟ و اگر ريشهيابى كنيم هم غيبت علاج مىشود و هم خيلى
چيزهاى ديگر كه بر آن مترتب مىشود. بنابراين بهترين راه براى مبارزه با اين مفاسد
اخلاقىِ اجتماعى، پيدا كردن ريشههاى فردى آنهاست اگر ما از اين جا شروع كنيم و
دلمان را از كثافت و آلودگى نفسانى پاك نماييم بسيارى از آثار ديگر هم بر آن مترتب
مىشود و مبتلا به ديگر مفاسد اجتماعى ناشى از حسد هم نخواهيم شد.
براى مبارزه با حسد، هم فكر و
معرفت و شناخت مؤثر است – كما اين كه در همه مسائل اخلاقى شناخت، نقش عظيمى دارد –
و هم رفتار و تمرين عملى. اين تهذيب نفس – چه تخليه نفس از رذايل و چه تجليه و
تحليه نفس به فضايل – از فكر و معرفت شروع مىشود و با تمرين عملى تداوم پيدا
مىكند تا ملكه ثابتى در نفس تحقق پيدا كند. براى اين كه بدانيم چه افكارى در اين
زمينه مفيد است خوب است كه موارد حسد را به طور اجمال بررسى كنيم.
× موارد حسد
اين تعريف حسد را همه مىدانند
كه عبارت است از: آرزو كردن زوال نعمتى از صاحب نعمت. اما نعمتهايى كه شخص حسود، زوال
آنها را مىخواهد چند نوع است: گاهى نعمتهاى خدادادى است كه افراد در به دست آوردن
آنها هيچ نقشى ندارند مانند جمال و زيبايى، هوش و نعمتهايى از اين قبيل.
و گاهى هم اكتسابى است؛ يعنى
نعمتهايى كه افراد با تلاش خود، به دست مىآورند؛ مثلاً كسى كه زحمت كشيده و چندين
سال پسانداز كرده و با آن پول، خانه خوبى خريده يا ماشين زيبايى خريده مورد حسد
ديگران واقع مىشود. البته اگر آنان هم اين زحمت را مىكشيدند مىتوانستند چنين
كارى را انجام دهند اما نكشيدند يا پول درآوردند و ولخرجى كردند و پسانداز نكردند
كه بتوانند مثلاً خانه خوبى بخرند. آن ديگرى مورد رشك قرار مىگيرد و به او حسد
مىبرند. پس حسد گاهى در مورد نعمتهايى است كه با اختيار و انتخاب خود افراد به
دست آمده است. اينها هم باز گونههاى مختلفى دارند مانند نعمتهاى مادى، معنوى،
فردى، اجتماعى. ولى به طور كلى بعضى از اينها خدادادى، و بعضى اكتسابى است.
در زمينه نعمتهايى كه خدادادى
محض است راه مبارزه با حسد توجه به اين است كه اين نعمتى است از خداى متعال –
البته به يك معنا همه نعمتها از خداست ولى بينشى عميقتر و معرفتى كاملتر مىخواهد
كه انسان بفهمد كه هر نعمتى كه هر كسى دارد ولو با تلاش خودش هم به دست آمده از
خداست و غالباً كسانى كه مبتلا به حسد هستند چنين معرفت و ايمانى را ندارند – كه
مخالفت كردن با اين شخص در واقع دشمنى با خداست و هر كس يك مقدارى فكر بكند به اين
نتيجه مىرسد كه در واقع دشمنى او با اين شخص نيست بلكه دشمنى با خداست كه چرا اين
نعمت را به او داده است و تلاش براى سلب آن نعمت و جلوگيرى از بهرهورى از آثار آن
معارضه و رويارويى با خدا در تدبير عالم است. و كسى كه پايينترين مراتب ايمان را
داشته باشد چنين دشمنى را براى خودش روا نمىداند ولى توجه ندارد به اين كه با خدا
دشمنى مىكند پس راه علاج حسد اين است كه توجه به اين مطلب پيدا كند و كسانى كه
مىخواهند حسود را تهذيب كنند بايد او را توجه بدهند و اگر خودش مىخواهد خودسازى
كند بايد به اين مطلب توجه پيدا كند و هر چه بيشتر در اين زمينه فكر بكند عامل حسد
در او ضعيفتر مىشود.
و اما در مورد نعمتهاى اكتسابى
اگر كسى معرفت نسبتاً كاملى داشته باشد؛ يعنى لااقل به اين حد رسيده باشد كه قضا و
قدر الهى را حتى در زمينه امور اختيارى درك كند از همين راه مىتواند استفاده كند؛
مثلاً علمى كه فلان كس تحصيل كرده يا مالى كه به دست آورده يك روزىِ الهى است كه
نصيبش شده هر چند فعاليّت اختيارى خودش هم مؤثر بوده است پس مبارزه با او به
مبارزه با تقدير و قضاى الهى برمىگردد. ولى كسانى كه به اين حد از معرفت و ايمان
نرسيدهاند بايد از راههاى ديگر وارد بشوند كه برايشان نافعتر باشد؛ مثلاً فكر
بكنند در اين كه اين نعمت را ممكن است ايشان هم به دست بياورند و صرف اين كه اين
نعمت از او زايل بشود براى ايشان فايدهاى ندارد. اگر آرزو كرد كه اين نعمت از او
سلب بشود و تلاش هم كرد تا اين نعمت از او سلب شد چه فايدهاى براى او دارد؟ بله
گاهى ممكن است كه در موردى كه آثار متزاحم دارد فكر كند كه وقتى او نبود نوبت به
من مىرسد؛ مثلاً وقتى چند نفر به ترتيب نامزد مقامى باشند و يكى از ايشان داراى
امتيازات بيشترى باشد ديگران به او حسد مىبرند و سعى مىكنند كه او را از ميدان
به در كنند تا نوبت به ايشان برسد. و در واقع سلب نعمت از او مقدمه است براى اين
كه ديگرى موقعيتى را به دست بياورد.
در اين جا تدبير مشكلتر
مىشود؛ يعنى صرف توجه به اين كه سلب نعمت از او موجب كمالى براى من نمىشود كافى
نيست، در اين گونه موارد بايد از معرفت ديگرى استفاده كرد و آن اين است كه نعمتهاى
دنيا وسايل آزمايش است؛ يعنى خود اين نعمتها موجب سعادت اخروى نمىشود بلكه بستگى
دارد به اين كه شخص چگونه از آنها استفاده كند. بنابراين مؤمن بايد فكر كند كه چه
بسا وجود اين نعمت، منشأ كمال من نباشد؛ يعنى من نتوانم از آن حُسنِ استفاده را
بكنم و اين موجب فتنهاى براى خود من بشود. به علاوه اگر مصلحت من باشد بايد خودم
تلاش كنم و از خدا بخواهم كه اين نعمت را به من هم بدهد و از سوى ديگر حسد ورزيدن
ضررى است كه نقداً به خود مىزنم و علاوه بر اين كه آسايش روح و سلامتى بدن خودم
را به خطر مىاندازم يك رذيله اخلاقى را كسب مىكنم و سعادت ابدى خودم را به دست
خودم نابود مىكنم و خداى متعال را از خودم ناراضى مىسازم. مجموع اين افكار در
سطحهاى مختلف موجب اين مىشود كه انسان به مفاسد اين صفت پى ببرد و تصميم بگيرد كه
خودش را از اين آلودگيها پاك كند. ولى فكر و مفاهيم ذهنى براى رفتارهاى انسانى در
مراحل مختلف كارساز نيست بلكه آنچه مهمتر است اين است كه بعد از فكر، تصميم بگيرد
بر رفتار عملى و مداومت بر آن، يعنى نسبت به كسى كه حسد مىبرد عملاً رفتارى بر
خلاف مقتضاى حسدش بكند؛ مثلاً وقتى مىخواهد تحقيرش بكند تصميم بگيرد نسبت به او
احترام بكند يا وقتى مىخواهد نسبت به او بزرگى بفروشد سعى كند نسبت به او تواضع
بكند و بر اين رفتارها مداومت كند تا بتواند اين صفت رذيله را از نفس خودش ريشهكن
كند.
ادامه دارد