راه‏حلهاى زدودن رذايل اخلاقى

 راه‏حلهاى زدودن رذايل اخلاقى

 آية الله محمد تقى مصباح
يزدى

 

 در مباحث گذشته درباره بخشى از
ارزشهاى اجتماعى در زمينه شخصيت و حيثيت افراد بحث شد. عرض كرديم كه در اين زمينه
يك سلسله ارزشهاى مثبت و منفى به شكلهاى گوناگونى در جامعه ظاهر مى‏شود؛ از جمله: استهزاء،
عيب جويى، غيبت، تهمت و بالأخره توهين و ايذاء، كه ارزشهاى منفى‏اند و در مقابلش
هم حفظ آبرو و حيثيت افراد، داراى ارزش مثبت است.

 اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود
كه: با توجه به اين كه حفظ شخصيت افراد، اهميت فوق‏العاده‏اى در تحكيم روابط
اجتماعى و همبستگى انسانها در جامعه دارد، و به خطر افتادن آن، ضربه بزرگى به
پيوندهاى اجتماعى مى‏زند چگونه بايد از اين خطر جلوگيرى كرد؟

 

 × راه حلهاى حقوقى

 جواب اين است كه جلوگيرى از
اين خطر در چند سطح انجام مى‏گيرد: يكى در سطح حقوقى است كه همه نظامهاى حقوقى كم
و بيش تجاوز به حيثيت و عرض و آبروى افراد ديگر را جرم تلقى مى‏كنند و مجازاتهايى
براى كسانى كه مرتكب چنين جرمى شود قرار مى‏دهند. در اسلام هم نسبت به بعضى از اين
موارد كه اهميت زيادى دارد مجازاتهايى به عنوان حدّ تعيين شده است؛ مثل “قذف”؛
يعنى اگر كسى نسبت ناروايى به ديگرى بدهد، و صحت اين نسبت به وسيله چهار شاهد عادل
ثابت نشود نسبت دهنده را مجازات مى‏كنند؛ حتى اگر سه شاهد عادل هم باشند هر سه
شاهد را مجازات مى‏كنند. و در موارد ديگرى هم كه حدى تعيين نشده حاكم شرع
مجازاتهايى به صورت تعزير و تأديب انجام مى‏دهد. ولى اين تدبيرها در سطح حقوق و
مربوط به دستگاه قضايى است و با مباحث اخلاقى، ارتباط مستقيمى ندارد.

 

 × راه حلهاى اخلاقى

 آنچه مربوط به بحثهاى اخلاقى
مى‏شود جلوگيرى از اين مفاسد با شيوه خاص اخلاقى است؛ يعنى صرف نظر از مجازاتهايى
كه به وسيله دستگاه قضايى و حكومت اجرا مى‏شود چگونه مى‏توان انگيزه‏هايى در درون
افراد به وجود آورد كه خودشان از اين كارها اجتناب كنند و اگر مبتلا هستند درصدد
علاجش برآيند؟

 

 × اقدامهاى فورى

 علاجهاى اخلاقى هم به دو دسته
تقسيم مى‏شود: يكى جنبه ضربتى و فورى دارد و آن توجه دادن به آثار سوء و عواقب وخيمى
است كه بر اين كارها مترتب مى‏شود و سعادت هر فردى را به خطر مى‏اندازد. يعنى
توهين به ديگران و غيبت كردن و تهمت زدن صرف نظر از اين كه آبروى آن فرد را در
جامعه مى‏ريزد و موجب اين مى‏شود كه مصالح جامعه به خطر بيفتد براى خود افرادى كه
مرتكب اين كارها مى‏شوند آثار بدى دارد و موجب نقصى در كمالات نفسانى آنان مى‏شود
و نهايتاً سعادت اخرويشان را به خطر مى‏اندازد.

 اين همان اسلوبِ انذار و تبشير
است كه در قرآن كريم در مورد جلوگيرى از گناهان و رذايل اخلاقى به كار گرفته
مى‏شود؛ يعنى كسى كه مى‏خواهد خودش را از آلودگيها نجات بدهد راهش اين است كه اول
درباره آثار بد گناهان فكر كند و ببيند كه چه مفاسدى را به بار مى‏آورد مخصوصاً
مفاسدى كه مربوط به خود شخص مى‏شود. و بالاخره آنچه براى مؤمن واقعى، اهميت فوق
العاده‏اى دارد سعادت ابدى انسان است. وقتى بينديشد كه اين عامل، موجب مجازاتهاى
اخروى شديدى مى‏شود اين بهترين عاملى است كه مؤمن را از گناه باز مى‏دارد. مخصوصاً
با توجه به اين كه بعضى از اعمال خويش در نامه اعمال آن شخصى كه از او غيبت كرده
يا تهمت زده نوشته مى‏شود. اين خسران خيلى بزرگى است براى انسان كه – در عالمى كه
به كوچكترين عمل خير احتياج دارد – ببيند كه يك دسته از اعمال خيرش به حساب ديگران
نوشته شده است.

 × ريشه يابى آلودگيها

 در سطح عميقترى راه علاج
ريشه‏دارترى مطرح مى‏شود و آن اين است كه اول بينديشد كه انگيزه ارتكاب اين عمل
چيست؟ و علت اين كه شخص دست به چنين كارهايى مى‏زند و خودش را آلوده به اين گناهان
مى‏كند كدام است؟ و در صدد ريشه‏كن كردن علت برآيد؛ يعنى گو اين كه اين مفاسد در
روابط اجتماعى مطرح مى‏شود ولى همه آنها انگيزه‏هاى فردى دارند. و اين مطلبى است
كه بارها اشاره كرده‏ايم كه اخلاق اجتماعى منفك از اخلاق فردى نيست و در واقع
ارزشهاى مثبت و منفى در روابط اجتماعى ثمرات يك سلسله ارزشهاى فردى است و ملكاتى
كه انسان كسب مى‏كند در ظرف اجتماع هم آثارى را به بار مى‏آورد؛ اگر ملكات فاضله
باشد منشأ اخلاق حميده اجتماعى مى‏شود و اگر ملكات رذيله باشد منشأ رفتارهاى
ناشايست در زمينه اجتماع مى‏گردد. پس براى ريشه‏كن كردن اين مفاسد اجتماعى بايد
ريشه‏هاى فردى‏اش را پى‏گيرى كرد.

 مثلاً كسى كه به غيبت ديگران
مى‏پردازد و درصدد عيب‏جويى از ديگران برمى‏آيد و مى‏خواهد آبروى ديگران را بريزد
و ايشان را در چشم مردم خوار و حقير كند انگيزه‏هاى شخصى دارد پس بايد ديد كه چه
چيزى موجب اين مى‏شود كه به اين كارها دست بزند؟ در واقع يك تحليل روان‏شناختى
بايد انجام داد.

 در قرآن كريم و همچنين در
روايات، اشاره به اين مطالب هست كه اين كارها ريشه‏هاى روانى دارد و براى اصلاح
اين مفاسد و رواج دادن فضايل اجتماعى مى‏بايست آن ريشه‏هاى فردى را بررسى كرد.

 

 × حسد و خودخواهى

 به طور كلى مهمترين عاملى كه
موجب اين گونه كارها مى‏شود كه شخصيت ديگران را تحقير كنند و آبرويشان را بريزند و
موقعيت اجتماعيشان را از بين ببرند دو چيز است كه با يكديگر ارتباط نزديكى دارند:
يكى حسد و ديگرى خودخواهى است. اين دو عامل در موارد ديگر هم تأثير بسزايى دارند
منتهى چون در اين جا تأثير آنها روشنتر است در اين جا مطرح مى‏كنيم.

 

 × نقش حسد

 در بحث قبلى كه مربوط به حفظ
جان انسانها بود گفتيم كه يكى از انگيزه‏هاى قتل نفس “حسد” است و حتى اولين قتلى
كه به وسيله انسانى در روى زمين انجام گرفته – آن طور كه قرآن كريم بيان مى‏فرمايد
– عاملش حسد بوده است؛ يعنى قتل‌هابيل به وسيله قابيل. يا در داستان حضرت يوسف كه
برادرانش مى‏خواستند او را نابود كنند و بالاخره او را در چاه انداختند عاملش حسد
بود: “اذ قالوا ليوسف و أخوه أحب إلى أبينا منا و نحن عصبة إن أبانا لفى ضلال مبين”
چون پدرشان علاقه بيشترى به يوسف و برادرش داشت بر او حسد بردند.

 يكى از موارد شايعى كه حسد
موجب غيبت و عيبجويى و مسخره و مانند آنها مى‏شود حسد بردن به جمال ديگران است كه
در ميان زنان بيشتر مشاهده مى‏شود؛ يعنى هنگامى كه مى‏بينند كه ديگرى از موهبت
جمال و جذابيت بيشترى برخوردار است و مى‏تواند محبوبيت بيشترى در نظر ديگران پيدا
كند درصدد برمى‏آيند كه نقطه ضعفى در او بيابند يا بتراشند و آن را مطرح كنند تا
جلو تأثير اين عامل را بگيرند.

 يكى از عواملى كه موجب غيبت و
عيبجويى مى‏شود حسد بردن به مزاياى علمى است. كسى كه معلومات بيشترى دارد ديگران
به او حسد مى‏برند و در مقامى برمى‏آيند كه موقعيتش را تضعيف كنند و در پى اين
برمى‏آيند كه نقطه ضعفهايش را بشناسند و آنها را زير ذره‏بين بگذارند و به ديگران
معرفى كنند تا آن شخص نتواند از مزيت علمى خود در جامعه بهره‏بردارى كند.

 گاهى هم تقواى افراد پارسا و
پرهيزكار موجب حسد ديگران مى‏شود، چون افراد متّقى در اثر تقوايى كه دارند موقعيت
اجتماعى خاصى را به دست مى‏آورند و نزد مردم محبوب مى‏شوند، از اين رو، حسودان
براى اين كه از محبوبيت آنان جلوگيرى كنند درصدد برمى‏آيند كه نقطه ضعفهاى ايشان
را پيدا كنند و به ديگران معرفى كنند.

 

 × نقش خودخواهى

 عامل ديگر، خودخواهى است؛ يعنى
كسانى براى اين كه خودشان بزرگ جلوه كنند درصدد برمى‏آيند كه حريف را از ميدان
بيرون كنند. اين شيوه در فعاليتهايى كه اسمش فعاليتهاى سياسى گذاشته مى‏شود فراوان
است. وقتى احساس مى‏كنند كه رقيب سياسى، پيش افتاده و موقعيتى را به دست آورده، به
ترور شخصيت وى مى‏پردازند و به اصطلاح “افشاگرى” مى‏كنند تا مانع از رشد او بشوند.

 اكنون سؤال مى‏شود كه ريشه اين
حسد و خودخواهى و بزرگى‏خواهى، كه كم و بيش هر كسى به آن مبتلاست، چيست؟ و چگونه
بايد با آن مبارزه كرد؟

 گاهى تصور مى‏شود كه اين امور
فطرى و غريزى‏اند و همه انسانها بالفطره داراى صفت حسد و خود بزرگ‏بينى و
بزرگى‏خواهى هستند و حتى ممكن است از بعضى روايات هم استشهاد بشود – كه هيچ كسى از
حسد مصون نيست منتهى خداى متعال مؤمن را تا مادامى كه اظهار حسد نكرده مؤاخذه
نمى‏كند – و آن را دليل قرار بدهند بر اين كه حسد يك امر فطرى است.

 بعضى فكر مى‏كنند كه افراد،
مختلفند: بعضى از افراد، بالفطره حسودند و استشهاد مى‏كنند به حالت بچه‏هاى كوچكى
كه هنوز به رشد و بلوغ نرسيده‏اند و حتى بچه‏هاى شيرخوارى كه احساس حسادت دارند و
نمى‏توان گفت كه اين حسودى بچه‏ها در اثر تربيت غلط اجتماعى پيش آمده است بلكه
طبعاً حسودند. بر اين اساس، فكر مى‏كنند كه حسد در بعضى از افراد يك امر طبيعى و
فطرى است نه اين كه در اثر تربيت اجتماعى و عوامل خارجى پديد آمده باشد. سؤال اين
است كه آيا واقعاً انسان يك كشش فطرى به نام حسد دارد يا اين كه حسد يك شكل
انحرافى از خواسته‏هاى فطرى است؟ به نظر مى‏رسد كه ما نمى‏توانيم حسد را يك امر
فطرى تلقى كنيم؛ يعنى اين طور نيست كه يكى از خواسته‏هاى اصيل انسان، بما هو
انسان، اين است كه ديگران را از نعمتهايشان محروم ببيند. چون معناى حسد اين است كه
شخص، نعمتى را در ديگران ببيند و بخواهد كه اين نعمت از آنها سلب بشود و فطرت انسان، چنين اقتضايى را ندارد.

 براى تحقق حسد، شرايطى لازم
است: يكى وجود انسان ديگرى كه مورد حسد واقع مى‏شود و اگر فرض كنيم فقط يك انسان
در عالم باشد و انسان ديگرى نباشد جايى براى حسد نيست. شرط ديگر اين است كه شخص
ديگر نعمت خاصّى را داشته باشد و شرط سوم آن كه نعمت وى به صورتى مورد تزاحم باشد.
تازه مثلاً اگر چند نفر انسان در روى زمين زندگى مى‏كردند و نيازمنديهاى ساده و
طبيعى ايشان از غذا و آب و ساير چيزها فراوان و در اختيار همه بود هيچ گاه نعمتى
كه در دست يك فرد بود منشأ حسدى نمى‏شد.

 حسد در جايى تحقق پيدا مى‏كند
كه كسى نعمتى را داشته باشد كه مورد تزاحم باشد يا وسيله‏اى براى موقعيت مورد
تزاحمى باشد چنان كه آن نعمت موجب محبوبيت و موقعيت اجتماعى خاصى براى صاحب آن
بشود و شخص ببيند كه اگر اين نعمت در دست ديگرى باشد موجب محروميت وى از آن نعمت
يا موقعيت مطلوب مى‏شود آن وقت دلش مى‏خواهد كه آن شخص ديگر اين نعمت را نداشته
باشد تا او بتواند از آن نعمت يا موقعيت ناشى از آن بهره‏مند شود. پس حسد يك امر
فطرى نيست آنچه انسان بالفطره مى‏خواهد اين است كه نيازهاى خودش رفع بشود و به
كمالاتى كه استعداد يافتن آنها را دارد نايل شود؛ مثلاً بچه‏اى كه احساس حسودى
مى‏كند براى اين است كه مى‏بيند اگر مادر، بچه ديگر را نوازش بكند ديگر به او
نمى‏پردازد و از محبتى كه نسبت به او دارد محروم مى‏شود.

 ممكن است كسى بپرسد: چگونه است
كه تا مادر بچه‏اى را نوازش نكند احساس حسادتى هم در هيچ كدام به وجود نمى‏آيد و
به محض اين كه يكى را نوازش كند ديگرى حسدورزى مى‏كند با اين كه نياز به نوازش
قبلا هم وجود داشت؟ جواب اين است كه با نوازش كردن يكى از آنها توجه ديگرى را به
اين نياز، جلب مى‏كند. درست است كه او قبلاً هم نياز به نوازش داشت اما توجهى به
اين نياز نداشت، و هنگامى كه مادر، به نوازش ديگرى بپردازد توجه وى به نياز خودش
جلب مى‏شود.

 به هر حال، بروز حسد، در جايى
است كه يك نعمتى مورد تزاحم قرار بگيرد يا شأنيّت تزاحم را داشته باشد و شخص فكر
كند كه اگر اين نعمت به دست ديگرى باشد او از آن نعمت محروم مى‏شود، و از اين جهت
زوال آن نعمت را از وى بخواهد. گاهى به اين فكر مى‏افتد كه وقتى من فاقد اين نعمت
هستم و ديگرى واجد آن است من كمتر از او هستم؛ يعنى در مقايسه‏اى كه خودش را با
ديگران مى‏سنجد خودش را كمتر از ديگران مى‏بيند و حبّ به ذات به جاى اين كه او را
وادار كند كه به كسب مثل آن نعمت و كمال بپردازد بلكه كوشش كند كه كمال بالاترى را
به دست بياورد آرزو مى‏كند كه طرف ديگر معادله، ضعيف و كوچك شود تا با او مساوى
گردد پس حسد يك پديده پيچيده‏اى است و يك كشش طبيعى ساده‏اى نيست كه گفته شود
انسان فطرتاً حسود است و مى‏خواهد ديگران نعمتى را نداشته باشند، بلكه مجموعه عللى
دست به دست هم مى‏دهند و در شرايط خاصّى اين ميل انحرافى را به وجود مى‏آورند.

 و اما در امور معنوى كه در
آنها تزاحمى نيست و مثلاً مطلبى را كه يك نفر مى‏داند ديگرى هم مى‏تواند بداند خود
اين امور منشأ حسد نمى‏شوند بلكه از جهت آثار قابل تزاحم، آنها مورد حسد واقع مى‏گردند؛
يعنى چون شخص دانشمند و پرهيزكار محبوبيتى در اجتماع پيدا مى‏كند و منافعى بر آن
مترتب مى‏شود از اين جهت مورد حسد قرار مى‏گيرد و يا چون در مقايسه با خودش او را
بزرگتر مى‏بيند و چون نمى‏تواند به آسانى مقام او را پيدا كند آرزو مى‏كند كه از
او هم سلب شود.

 در قرآن كريم آياتى داريم كه
به اين ريزه‏كاريها توجه فرموده و براى راه علاجش هم چاره‏انديشى كرده است؛ يعنى
نشان داده كه چگونه مى‏بايست با اين مرض اخلاقى و روانى مبارزه نمود. درباره بعضى
از اهل كتاب، قرآن كريم نقل مى‏فرمايد كه دلشان مى‏خواست كه شما كافر باشيد و علت
اين كه آنها مى‏خواستند كه شما هم كافر باشيد حسد بوده است.

 در آيه 109 سوره بقره
مى‏فرمايد: “ودّ كثيرٌ من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفاراً حسداً من
عند أنفسهم” وقتى بعضى از اهل كتاب ديدند شما ايمان آورديد و به راه حق هدايت شديد
آرزو كردند كه شما را برگردانند و دوباره كافرتان كنند به خاطر حسدى كه به شما
ورزيدند، ايشان خودشان ايمان نياوردند و غالبشان هم مى‏دانستند كه بر خطا هستند: “يعرفونه
كما يعرفون أبناءهم” و با اين كه مى‏دانستند كه پيغمبر اسلام حق است زير بارش
نمى‏رفتند بعد از اين كه اين نقيصه را براى خودشان خريدند و تصميم گرفتند كه به هر
انگيزه‏اى بود دين حق را نپذيرند نسبت به مؤمنين حسد ورزيدند كه چرا آنان اين راه
حق را قبول كرده و به دين حق گرويده‏اند. و اين منشأ آن شد كه تلاش كنند مؤمنان را
هم به كفر برگردانند و چنين آرزويى در دلشان بود كه مؤمنين هم كافر بشوند و
ريشه‏اش حسد بود.

 اين يك تحليل و برداشت شخصى
نيست كه بگوييم آن كفارى كه دلشان مى‏خواست مسلمانان كافر بشوند منشأش حسد بود؟
اگر ما خودمان مى‏خواستيم بررسى كنيم ممكن بود عوامل مختلفى را براى آن فكر كنيم
ولى قرآن تصريح مى‏كند كه علت چنين خواسته‏اى حسد بوده است.

 “من بعد ما تبيّن لهم الحق”
اين جمله موكد اين مطلب است كه آنان خودشان مى‏دانستند كه اسلام آيين الهى است و
حق براى ايشان روشن بود نه اين كه به خاطر دلسوزى براى مؤمنين بود كه گمان
مى‏كردند خودشان به راه حق مى‏روند و مى‏خواستند مسلمانان را هم به راه حق هدايت
كنند بلكه مى‏دانستند كه مؤمنين بر حق هستند و مى‏دانستند كه خودشان به راه خطا
مى‏روند، در عين حال خودشان ايمان نمى‏آوردند و حتى مى‏خواستند كارى بكنند كه
مؤمنين هم كافر بشوند و اين آرزوى ايشان جز حسد ريشه‏اى نداشت.

 پس مى‏بينيد كه دايره حسد چقدر
وسيع است و به نعمتهاى مادى و موقعيتهاى اجتماعى محدود نمى‏شود حتّى وقتى كفار
مى‏بينند كه ديگران ايمان به خدا آورده‏اند و داراى كمال نفسانى شده‏اند و خودشان
به خاطر جهاتى ايمان نمى‏آورند تلاش مى‏كنند كه مؤمنان را هم محروم كنند و ريشه‏اش
حسد است.

 البته اين آيه مربوط به كفار
است، اما مراتب نازلترش درباره ديگران هم قابل تصور است؛ مثلاً در ميان مؤمنان هم
كسانى كه ضعيف الايمانند ممكن است به كسانى كه ايمان كاملتر دارند، حسد ببرند، و
به جاى اين كه تلاش كنند كه ايمان خودشان تقويت شود و كمالات بيشترى پيدا كنند به
مؤمنين كاملتر، حسد مى‏برند و چه بسا عداوتهايى كه بين طوايف مختلفى از مسلمانان
از صدر اسلام تا حال پيش آمده يكى از عواملش همين حسد باشد و چه بسا خودشان هم
توجه نداشته باشند كه چه عواملى ايشان را وادار به مخالفت با ديگران مى‏كند چون
اين عوامل غالباً ناخودآگاه اثر مى‏كند؛ مثلاً گاهى كسى از ديگرى بدش مى‏آيد و
هرچه فكر مى‏كند چرا از او بدش مى‏آيد نمى‏فهمد در حالى كه منشأ اين بدآمدن حسد
است، يا كسانى به بهانه‏هايى درصدد برآيند كه از ديگران عيب‏جويى كنند و عيبهاى
خيلى كوچك آنان را بزرگ مى‏كنند يا عيب براى ايشان مى‏تراشند و حتى حُسنهايى به
نظرشان عيب مى‏آيد و نقطه‏هاى مثبت ديگران را نقطه ضعف تلقى مى‏كنند و خودشان
نمى‏دانند چرا؟ يعنى چرا اين قدر نسبت به بعضى افراد حساسيت دارند و درصدد اين
هستند كه نقطه ضعفى براى آنان پيدا كنند، خودشان هم نمى‏دانند. گاهى هم خيال
مى‏كنند كه اين كارها انگيزه‏هاى صحيحى دارد و براى انجام وظايف شرعى است و براى
اين كه اسلام به خطر نيفتد مى‏خواهند ديگران را ضعيف كنند كه مبادا كار مسلمانها
به دست ايشان بيفتد و به اسلام و مسلمين لطمه بزنند!

 به هر حال، حيله‏هاى نفس، خيلى
عجيب است و ريشه بسيارى از برخوردهايى كه بين مؤمنين واقع مى‏شود حسد است. و در
رواياتى وارد شده كه يكى از ريشه‏هاى كفر، حسد است. اين است كه مى‏بايست با اين
بلاى عظيم اخلاقى جداً مبارزه كرد هم به عنوان اخلاق فردى كه يك رذيلت بزرگى براى
هر فردى به حساب مى‏آيد و هم از آن جهت كه منشأ رذايل و مفاسد اجتماعى زيادى
مى‏شود. و همين چيزهايى كه در نفوس افراد هست گاهى ممكن است اجتماعى را از بسيارى
از نعمتها و مصالح محروم كند بلكه پايه حكومت اسلامى را متزلزل كند، و گاهى مصلحت
اسلام به خطر بيفتد به خاطر همين اغراض شخصى كه ريشه‏اش از حسد است. اين است كه
بايد در اين باره خيلى دقت كرد و سعى بليغى نمود تا خودمان را از اين بلاى عظيم
نجات دهيم.

 گفتيم ما مى‏توانيم با غيبت
مبارزه كنيم به اين صورت كه مفاسد غيبت را مورد توجه قرار دهيم، يا خودمان فكر
كنيم يا رواياتى كه در اين زمينه است بخوانيم و بالأخره تصميم بگيريم كه غيبت
نكنيم، ولى به اين صورت، ريشه‏اش كنده نشده است. علاج اساسى‏تر اين است كه ببينيم
ريشه روانى غيبت كردن چيست؟ و اگر ريشه‏يابى كنيم هم غيبت علاج مى‏شود و هم خيلى
چيزهاى ديگر كه بر آن مترتب مى‏شود. بنابراين بهترين راه براى مبارزه با اين مفاسد
اخلاقىِ اجتماعى، پيدا كردن ريشه‏هاى فردى آنهاست اگر ما از اين جا شروع كنيم و
دلمان را از كثافت و آلودگى نفسانى پاك نماييم بسيارى از آثار ديگر هم بر آن مترتب
مى‏شود و مبتلا به ديگر مفاسد اجتماعى ناشى از حسد هم نخواهيم شد.

 براى مبارزه با حسد، هم فكر و
معرفت و شناخت مؤثر است – كما اين كه در همه مسائل اخلاقى شناخت، نقش عظيمى دارد –
و هم رفتار و تمرين عملى. اين تهذيب نفس – چه تخليه نفس از رذايل و چه تجليه و
تحليه نفس به فضايل – از فكر و معرفت شروع مى‏شود و با تمرين عملى تداوم پيدا
مى‏كند تا ملكه ثابتى در نفس تحقق پيدا كند. براى اين كه بدانيم چه افكارى در اين
زمينه مفيد است خوب است كه موارد حسد را به طور اجمال بررسى كنيم.

 × موارد حسد

 اين تعريف حسد را همه مى‏دانند
كه عبارت است از: آرزو كردن زوال نعمتى از صاحب نعمت. اما نعمتهايى كه شخص حسود، زوال
آنها را مى‏خواهد چند نوع است: گاهى نعمتهاى خدادادى است كه افراد در به دست آوردن
آنها هيچ نقشى ندارند مانند جمال و زيبايى، هوش و نعمتهايى از اين قبيل.

 و گاهى هم اكتسابى است؛ يعنى
نعمتهايى كه افراد با تلاش خود، به دست مى‏آورند؛ مثلاً كسى كه زحمت كشيده و چندين
سال پس‏انداز كرده و با آن پول، خانه خوبى خريده يا ماشين زيبايى خريده مورد حسد
ديگران واقع مى‏شود. البته اگر آنان هم اين زحمت را مى‏كشيدند مى‏توانستند چنين
كارى را انجام دهند اما نكشيدند يا پول درآوردند و ولخرجى كردند و پس‏انداز نكردند
كه بتوانند مثلاً خانه خوبى بخرند. آن ديگرى مورد رشك قرار مى‏گيرد و به او حسد
مى‏برند. پس حسد گاهى در مورد نعمتهايى است كه با اختيار و انتخاب خود افراد به
دست آمده است. اينها هم باز گونه‏هاى مختلفى دارند مانند نعمتهاى مادى، معنوى،
فردى، اجتماعى. ولى به طور كلى بعضى از اينها خدادادى، و بعضى اكتسابى است.

 در زمينه نعمتهايى كه خدادادى
محض است راه مبارزه با حسد توجه به اين است كه اين نعمتى است از خداى متعال –
البته به يك معنا همه نعمتها از خداست ولى بينشى عميقتر و معرفتى كاملتر مى‏خواهد
كه انسان بفهمد كه هر نعمتى كه هر كسى دارد ولو با تلاش خودش هم به دست آمده از
خداست و غالباً كسانى كه مبتلا به حسد هستند چنين معرفت و ايمانى را ندارند – كه
مخالفت كردن با اين شخص در واقع دشمنى با خداست و هر كس يك مقدارى فكر بكند به اين
نتيجه مى‏رسد كه در واقع دشمنى او با اين شخص نيست بلكه دشمنى با خداست كه چرا اين
نعمت را به او داده است و تلاش براى سلب آن نعمت و جلوگيرى از بهره‏ورى از آثار آن
معارضه و رويارويى با خدا در تدبير عالم است. و كسى كه پايين‏ترين مراتب ايمان را
داشته باشد چنين دشمنى را براى خودش روا نمى‏داند ولى توجه ندارد به اين كه با خدا
دشمنى مى‏كند پس راه علاج حسد اين است كه توجه به اين مطلب پيدا كند و كسانى كه
مى‏خواهند حسود را تهذيب كنند بايد او را توجه بدهند و اگر خودش مى‏خواهد خودسازى
كند بايد به اين مطلب توجه پيدا كند و هر چه بيشتر در اين زمينه فكر بكند عامل حسد
در او ضعيفتر مى‏شود.

 و اما در مورد نعمتهاى اكتسابى
اگر كسى معرفت نسبتاً كاملى داشته باشد؛ يعنى لااقل به اين حد رسيده باشد كه قضا و
قدر الهى را حتى در زمينه امور اختيارى درك كند از همين راه مى‏تواند استفاده كند؛
مثلاً علمى كه فلان كس تحصيل كرده يا مالى كه به دست آورده يك روزىِ الهى است كه
نصيبش شده هر چند فعاليّت اختيارى خودش هم مؤثر بوده است پس مبارزه با او به
مبارزه با تقدير و قضاى الهى برمى‏گردد. ولى كسانى كه به اين حد از معرفت و ايمان
نرسيده‏اند بايد از راههاى ديگر وارد بشوند كه برايشان نافعتر باشد؛ مثلاً فكر
بكنند در اين كه اين نعمت را ممكن است ايشان هم به دست بياورند و صرف اين كه اين
نعمت از او زايل بشود براى ايشان فايده‏اى ندارد. اگر آرزو كرد كه اين نعمت از او
سلب بشود و تلاش هم كرد تا اين نعمت از او سلب شد چه فايده‏اى براى او دارد؟ بله
گاهى ممكن است كه در موردى كه آثار متزاحم دارد فكر كند كه وقتى او نبود نوبت به
من مى‏رسد؛ مثلاً وقتى چند نفر به ترتيب نامزد مقامى باشند و يكى از ايشان داراى
امتيازات بيشترى باشد ديگران به او حسد مى‏برند و سعى مى‏كنند كه او را از ميدان
به در كنند تا نوبت به ايشان برسد. و در واقع سلب نعمت از او مقدمه است براى اين
كه ديگرى موقعيتى را به دست بياورد.

 در اين جا تدبير مشكلتر
مى‏شود؛ يعنى صرف توجه به اين كه سلب نعمت از او موجب كمالى براى من نمى‏شود كافى
نيست، در اين گونه موارد بايد از معرفت ديگرى استفاده كرد و آن اين است كه نعمتهاى
دنيا وسايل آزمايش است؛ يعنى خود اين نعمتها موجب سعادت اخروى نمى‏شود بلكه بستگى
دارد به اين كه شخص چگونه از آنها استفاده كند. بنابراين مؤمن بايد فكر كند كه چه
بسا وجود اين نعمت، منشأ كمال من نباشد؛ يعنى من نتوانم از آن حُسنِ استفاده را
بكنم و اين موجب فتنه‏اى براى خود من بشود. به علاوه اگر مصلحت من باشد بايد خودم
تلاش كنم و از خدا بخواهم كه اين نعمت را به من هم بدهد و از سوى ديگر حسد ورزيدن
ضررى است كه نقداً به خود مى‏زنم و علاوه بر اين كه آسايش روح و سلامتى بدن خودم
را به خطر مى‏اندازم يك رذيله اخلاقى را كسب مى‏كنم و سعادت ابدى خودم را به دست
خودم نابود مى‏كنم و خداى متعال را از خودم ناراضى مى‏سازم. مجموع اين افكار در
سطحهاى مختلف موجب اين مى‏شود كه انسان به مفاسد اين صفت پى ببرد و تصميم بگيرد كه
خودش را از اين آلودگيها پاك كند. ولى فكر و مفاهيم ذهنى براى رفتارهاى انسانى در
مراحل مختلف كارساز نيست بلكه آنچه مهمتر است اين است كه بعد از فكر، تصميم بگيرد
بر رفتار عملى و مداومت بر آن، يعنى نسبت به كسى كه حسد مى‏برد عملاً رفتارى بر
خلاف مقتضاى حسدش بكند؛ مثلاً وقتى مى‏خواهد تحقيرش بكند تصميم بگيرد نسبت به او
احترام بكند يا وقتى مى‏خواهد نسبت به او بزرگى بفروشد سعى كند نسبت به او تواضع
بكند و بر اين رفتارها مداومت كند تا بتواند اين صفت رذيله را از نفس خودش ريشه‏كن
كند.

 ادامه دارد