راههاى پرورش اخلاق


اشاره:
هدف نهايى پيامبران و اديان آسمانى و حكيمان, ساختن جامعه اى مبتنى بر اخلاق و فضايل انسانى بوده است, ولى چون هدف, مشترك بوده و دانشمندان و متفكران اسلامى نيز با ديده مثبت به آموزه هاى فلسفى يونان نگريسته و به غربال و تنقيح و تكميل آن پرداخته اند, پاره اى از پريشان گويان, پنداشته اند كه اخلاق اسلامى نيز چيزى افزون بر آموزه ها و روش اخلاقى حكماى يونان نيست و لذا با شلاق نقد و تيغ انكار به جان آن افتاده اند, در حالى كه اخلاق در معارف قرآنى, گامى حتى پيشتر از معارف اخلاقى اديان آسمانى گذشته است, كجا رسد به روش اخلاقى حكيمان و فيلسوفان يونانى!
مفسر پارسا و حكيم, حضرت استاد علامه طباطبايى كه در عرصه اخلاق و عرفان از جايگاه والايى برخوردارند, اين مدعا را به مدد آيات قرآن به نيكى اثبات نموده و امتياز اخلاق و روش خودسازى اسلامى را از غير آن نمايانده است كه به علت اهميت آن در فلسفه اخلاق, تقديم مى گردد.
((واحد معارف و اخلاق))
تنها وسيله اى كه به كمك آن مى توان صفات باطنى را اصلاح كرد و ملكات فاضله اخلاقى را تحصيل و صفحه دل را از آلودگى اخلاقى زشت پاك كرد تمرين و تكرار اعمال شايسته متناسب با صفات اخلاقى است, زيرا بر اثر تكرار عمل در هر مورد صور علمى خاصى در روح انسان نقش مى بندد و بر اثر تراكم به جايى مى رسد كه اثر آن غير قابل زوال مى شود يا لااقل به آسانى زايل نخواهد شد; مثلا اگر يك فرد ترسو بخواهد ترس را از خود دور سازد بايد مكرر قدم در جريانها و اقدامهاى مخوف كه دل را مى لرزاند بگذارد, و هر وقت گام در يكى از اين موارد مى گذارد و از اقدام شجاعانه خود لذت مى برد و زشتى و نكبت فرار را درك مى كند, صورتهاى خاصى از آن در روح او نقش مى بندد و بر اثر تكرار و تراكم آنها ملكه شجاعت در او راسخ مى گردد. اين ملكه علمى اگر چه مستقيما اختيارى نيست ولى مقدمات تحصيل آن كه عبارت از اعمال مناسب است, در اختيار انسان قرار داد.
از اين بيانات روشن شد كه راه تحصيل ملكات فاضله و تهذيب اخلاق يكى از اين دو راه است: روش حكما و روش شرايع آسمانى.

روش اخلاقى حكيمان
اين روش از راه توجه دادن مردم به منافع و آثار دنيوى رفتارها, به تهذيب اخلاق مى پردازد; مثل اين كه گفته شود عفت و قناعت و صرف نظر كردن از آنچه در اختيار ديگران است انسان را سربلند و در انظار مردم بزرگ مى سازد, ولى بر عكس, حرص موجب خوارى و تنگدستى است, طمع انسان را ذليل و علم, آدمى را عزيز مى كند و باعث عظمت و خوش نامى در نظر توده مردم و مإنوس شدن با خواص مى شود, علم مانند چشم تيزبينى است كه به كمك آن مى توان هر حادثه ناگوارى را ديد و از آن اجتناب كرد و به هر مقصد عالى رسيد. ولى جهل نابينايى است, علم نگاهبان انسان است اما مال را انسان بايد نگاهبانى كند, شجاعت آدمى را از تلون و دو دلى رهايى مى بخشد و شخص شجاع در هر حال محبوب مردم است چه فاتح شود و چه مغلوب, به عكس, جبن و ترس و بى باكى, موجب نفرت است.
عدالت وجدان انسان را از ناراحتيها خلاصى مى بخشد و مايه حيات جاودان يعنى نام نيك ابدى و محبت عمومى است.
اين راه همان راه معروفى است كه علم اخلاق را برپايه آن استوار ساخته اند, و دانشمندان اخلاقى يونان و ديگران طرفدار آنند. ولى قرآن مجيد اخلاق را بر اين پايه استوار نمى كند, چه اين كه مقتضاى اين روش اين است كه تمام توجه در انتخاب صفات خوب و بد به انظار عمومى و خوش آيند و پسند اجتماع باشد. گرچه قرآن مجيد بعضا پاره اى از منافع اجتماعى از كارها را در مقام تشويق ذكر كرده است ولى با دقت معلوم مى شود كه منظور از ذكر آنها, بيان جنبه هاى دنيوى نيست و منافع و آثار اخروى مورد نظر است; مثلا درباره قبله مى فرمايد: ((حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا يكون للناس عليكم حجه;(1) هر كجا باشيد روى خود را به جانب ((كعبه)) بگردانيد تا مردم (اهل كتاب) حجتى بر شما نداشته باشند.)) در اين آيه خداوند مسلمانان را به ثبات قدم و اراده در موضوع قبله دعوت مى كند و علت آن را چنين شرح مى دهد: ((تا مردم (اهل كتاب) پس از اين حجتى بر شما نداشته باشند.))
در جاى ديگر مى فرمايد: ((ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم واصبروا;(2) با يكديگر نزاع مكنيد تا سست شويد و قوت و صولت شما درهم بشكند.)) در اين آيه مردم را به صبر و ترك منازعه دعوت مى كند و مى فرمايد اگر دست از صبر برداريد و آتش نزاع را روشن سازيد نتيجه آن سستى و آشفتگى اوضاع شما و جسور شدن دشمنان است.
و در مورد ديگر فرموده: ((و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور;(3) كسى كه صبر كند و چشم بپوشد (و در مقام انتقام برنيايد بهتر است) كه اين عمل از اعمال برجسته و ثابت است.)) در اين آيه دعوت به صبر مى كند و علت آن را اهميت و عظمت آن ذكر مى نمايد. اگر دقت كنيم در تمام اين موارد نظر به نتايج اخروى است و آثار مزبور, همه به آن بازگشت مى كند.

روش شرايع آسمانى
اين روش از راه فوايد اخروى, مردم را به تصفيه باطن فرا مى خواند. اين معنا كرارا در قرآن مجيد ديده مى شود; مانند: ((ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه;(4) خداوند از مومنان جانها و مالهايشان را در مقابل بهشت خريدارى مى كند.)) ((و انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب;(5) مسلما مزد صبركنندگان بدون حساب داده خواهد شد.)) و ((ان الظالمين لهم عذاب اليم;(6) براى ظالمان عذابى دردناك است.)) و ((الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اولياوهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات;(7) خداوند ولى و سرپرست مومنان است, آنها را از تاريكيها به طرف نور مى برد و سرپرست كافران, ((طاغوت)) (شيطان) است كه آنها را از نور به طرف تاريكيها مى برد.)) و مانند اينها كه با تعبيرات مختلفى در قرآن ديده مى شود.
آيات ديگرى نيز در قرآن وجود دارد كه آنها را هم بايد به دسته سابق ملحق نمود مانند: ((ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبرإها ان ذلك على الله يسير…;(8) هر مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع شود قبل از آفرينش نفوس شما در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده, اين بر خدا آسان است.)) اين آيه مردم را از تإسف بر آنچه از دست رفته و خوشحالى و دلبستگى به آنچه موجود است جلوگيرى كرده و مى گويد: چون حوادث مستند به قضا و قدر الهى است و آنچه بايد به انسان برسد بالاخره خواهد رسيد و آنچه نبايد برسد نخواهد رسيد, بنابراين تإسف و خوشحالى بى جاست و نبايد از كسى كه زمام تمامى امور را به دست خداوند مى داند چنين امورى صادر شود چنان كه فرموده: ((ما اصاب من مصيبه الا باذن الله و من يومن بالله يهد قلبه;(9) هيچ مصيبتى جز به فرمان خدا واقع نمى شود و هر كس به خدا ايمان بياورد دل او را هدايت مى كند. ))
اين دسته از آيات نيز مانند دسته سابق اصلاح اخلاق را از راه نتايج شريف اخروى كه كمالات واقعى است نه خيالى, تعقيب مى كند, و اساس اصلاحات اخلاقى را كمالات واقعيه اى كه از قضا و قدر و متصف شدن به اخلاق خدا و توجه به اسماى حسنى و صفات عاليه الهى و امثال آن سرچشمه مى گيرد, قرار مى دهد.
اشكال: در اين جا ممكن است كسانى ايراد كنند كه اتكا به قضا و قدر و امثال آن نه تنها به اصلاح اخلاق كمك نمى كند بلكه ممكن است يك سلسله مفاسد اخلاقى به بار آورد, زيرا به اتكا آنها احكام اختيارى اين جهان به كلى از بين مى رود و اختلال عجيبى حكمفرما مى شود; مثلا اگر براى اصلاح صفت صبر و استقامت و اظهار تإسف و شادى بى جا به اين متوسل شويم كه كليه حوادث در لوح محفوظ ثبت است و خواه ناخواه صورت مى گيرد (چنان كه از مضمون آيه سابق استفاده مى شود) در اين صورت ممكن است كسى دست از تحصيل معاش و كسب و كار و تحصيل فضايل و كمالات بكشد و به هر اخلاق پستى تن در دهد و عذر خود را اين قرار دهد كه همه چيز مقدر است و خواه ناخواه انجام مى يابد بيهوده نبايد كوشش و تقلا كرد!
پاسخ: افعال انسانى نيز از اجزاى علل حوادث است; يعنى درست است هر معلولى عللى دارد كه بدون آن وجود پيدا نمى كند و حقيقت قضا هم همين است ولى نبايد فراموش كرد كه وجود حتمى آن بعد از وجود تمام اجزاى علت است كه يكى از آنها افعال انسانى است, بنابراين كسى نمى تواند بگويد سير شدن من يا مقدر شده است يا نه, و در هر حال غذا خوردن من اثرى ندارد, زيرا اين يك اشتباه بزرگ است كه سير شدن را بدون غذا خوردن اختيارى كه يكى از اجزاى علت آن است فرض كنيم, خلاصه نبايد وجود يك معلول را فرض كرده و علل آن را از نظر بيندازيم.
بنابراين هيچ كس نمى تواند موضوع اختيار را كه اساس زندگى دنيا و منشإ سعادت و شقاوت انسانى است و يكى از اجزاى علل حوادثى است كه براى انسان رخ مى دهد, مانند افعال و ملكاتى كه از آن حاصل مى شود, ناديده بگيرد و همه چيز را مستند به علل غير اختيارى كند, ولى همان طور كه نبايد اراده و اختيار خود را از اجزاى علل بيرون فرض كرد نبايد گمان برد كه اراده و اختيار تنها وسيله و علت تامه هر چيز است و هيچ يك از موجودات و علل موجوده در عالم كه در رإس آنها اراده الهى قرار دارد دخالتى در سرنوشت او ندارد, زيرا اين عقيده منشإ بسيارى از صفات ناپسند مانند خودپسندى, تكبر, بخل, تإسف بر معدوم و دلبستگى به موجود, و غم و اندوه مى باشد.
آدم نادان مى گويد: اين كار را من انجام داده ام و از فلان موضوع, من جلوگيرى كردم, و همين باعث عجب و تكبر و بخل او مى شود, در حالى كه اين بى خبر نمى داند كه اگر هزاران علل ديگر, كه از اختيار او خارج است, دست به دست هم نداده بودند تنها اراده ناقص او نمى توانست كارى انجام دهد, آدم نادان مى گويد: اگر من چنين كرده بودم, فلان منفعت از دست من نمى رفت و متضرر نمى شدم در حالى كه وجود آن منفعت مالى يا جانى معلول هزاران علت است كه تنها از بين رفتن يكى از آنها براى از دست رفتن آن كافى است ولو اين كه اختيار و اراده او موجود باشد, گذشته از اينها خود اختيار و اراده, علل زيادى دارد كه همگى از اختيار انسان خارجند, يعنى اختيار, اختيارى نيست!
با توجه به اين حقيقت, كه يكى از حقايق قرآنى و تعليمات الهى است, و با تدبر در آيات شريفه اى كه در اين مورد وارد شده است يك نكته روشن مى شود و آن اين كه: قرآن فقط براى اصلاح پاره اى از مفاسد اخلاقى به قضا و قدر و كتاب محفوظ اتكا مى كند; به اين ترتيب كه: قرآن آن افعال و صفات و ملكاتى را كه اتكا به قضا و قدر در آنها موجب صرف نظر كردن از اختيار و اراده است غلط مى شمرد و جدا با آن مبارزه كرده است چنان كه مى گويد: ((و اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا عليها آبإنا والله امرنا بها قل ان الله لايإمر بالفحشإ إتقولون على الله ما لاتعلمون;(10) هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: ما پدران را بر همين روش يافته ايم و خدا ما را به آن دستور داده است! بگو خداوند دستور به كار زشت نمى دهد, چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟!)).
و در مواردى كه استناد نكردن به قضا و قدر دليل بر استقلال اختيار انسان در تإثير است و او را بى نياز از غير خود معرفى مى كند, در چنين مواردى قرآن مردم را متوجه حقيقت ساخته و قضا و قدر را به ياد آنها مىآورد و به اين ترتيب به راه راست هدايت مى كند, تا صفات رذيله اى كه از اين گونه تصورات باطل سرچشمه مى گيرد از ميان برود و مثلا انسان به آنچه دارد فرحناك و دلبسته نشود و از آنچه كه مفقود كرده غمگين نگردد, چنان كه در مورد انفاق بر بندگان خدا مى گويد: ((وآتوهم من مال الله الذى آتيكم;(11) از مال خدا كه عطايتان كرده به آنان بدهيد.)) به طورى كه ملاحظه مى شود قرآن در اين جا دعوت به جود و سخاوت مى كند به استناد اين كه مال را خدا داده است. و در جاى ديگر مى گويد: ((و مما رزقناهم ينفقون;(12) و از آنچه آنان را روزى كرديم انفاق مى كنند.)) در اين آيه براى تشويق مردم به انفاق, رزق را به خداوند نسبت مى دهد و در جاى ديگر مى فرمايد: ((فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا;(13) شايد از غم اين كه چرا ايشان قران را باور ندارند خويشتن را هلاك كنى ما آنچه را روى زمين است آرايش كرديم تا بيازماييمشان كه كدامشان به عمل بهترند.)) در اين جا پيغمبر گرامى خود را از غم خوردن براى كفر مخالفين نهى مى كند زيرا كفر آنها غلبه بر خدا نيست بلكه مصداق يك آزمايش الهى است كه خداوند تمام موجودات روى زمين را به خاطر آن قرار داده است.
اين خلاصه روش دوم بود كه براى اصلاح اخلاق كه مكتب انبيا و پيغمبران خدا بوده است و در قرآن مجيد و ساير كتابهاى آسمانى كه براى ما نقل شده نمونه هاى زيادى از آن ديده مى شود.

روش قرآنى
راه سومى نيز براى اصلاح اخلاق در قرآن مجيد ديده مى شود كه در هيچ يك از كتابهاى آسمانى و تعليمات انبيا كه به دست ما رسيده وجود ندارد, و نيز در هيچ يك از آثار فكرى حكماى الهى ديده نمى شود, و آن چنين است كه انسان را از نظر روحى و علمى طورى تربيت كنند و چنان علوم و معارفى در وجود او بپرورانند كه با وجود آن جايى براى رذايل اخلاقى باقى نماند, و به عبارت ديگر ريشه رذايل اخلاقى سوزانده شود, نه اين كه درصدد معالجه و مبارزه با آن برآيند; مثلا انسانى كه ريا مى كند و كارى براى غير خدا انجام مى دهد يكى از دو علت بيشتر ندارد: يا مى خواهد از اين راه كسب وجهه و عزتى در نظر طرف بكند و يا از قدرت او مى هراسد, چنين كسى وقتى متوجه شود كه قرآن كريم مى گويد: ((ان العزه لله جميعا))(14) و نيز مى گويد: ((ان القوه لله جميعا))(15) و راستى به اين دو حقيقت ايمان راسخ داشته باشد, بداند عزت و قدرت فقط مال خداست, چنين كسى جايى براى ريا و ظاهرسازى برايش باقى نمى ماند, نه به كسى اميد دارد و نه از كسى مى ترسد. خلاصه اين كه اين دو حقيقت وقتى به طور يقين در دل انسان جاى بگيرد تمام اين گونه رذايل اخلاقى را از دل مى شويد و به جاى آن, صفات كريمه را مانند ترس از خدا, عزت نفس, مناعت طبع, استغنا و كبريا و هيبت الهى, قرار مى دهد.
باز ملاحظه مى كنيم كه خداوند كرارا در آيات قرآن مجيد فرموده: ((مالكيت مال خداست)) و ((مالكيت هر چه در آسمانها و زمين است از آن خداست)) و ((آنچه در آسمانها و زمين است مال اوست)) شرح مفاد اين گونه آيات را مكرر بيان نموديم, البته كسى كه به حقيقت اين مالكيت واقف باشد و بداند هيچ يك از موجودات استقلالى از خود ندارند و در هيچ قسمت, از ذات مقدس او مستغنى نيستند, و خداوند مالك حقيقى ذات هر چيز و آنچه مربوط به ذات اوست مى باشد, و به اين حقيقت, ايمان قطعى داشته باشد در نظر چنين كسى تمام موجودات, هم از نظر ذات و هم از نظر صفات و افعال, از درجه استقلال مى افتند, واضح است چنين كسى ممكن نيست غير خدا را طالب باشد و خضوع يا خوف و رجايى نسبت به ديگرى پيدا كند, يا از غير خدا لذت ببرد يا بر غير او تكيه كند يا كار خود را به ديگرى واگذارد, او جز حق نمى خواهد و جز خدا نمى جويد, خدايى كه ذات مقدسش باقى و همه چيز فانى مى شوند او از ((باطل)) يعنى آنچه غير خداست و در مقابل ذات حق ارزشى ندارد, گريزان است.
خلاصه, آياتى كه اين روش تربيت اخلاقى را تعقيب مى كنند در قرآن كريم فراوان است و از جمله آنها آيات زير است: ((الله لا اله الا هو له الاسمإ الحسنى(16); هيچ معبودى جز خدا نيست, او راست هر نامى كه نيكوتر است)) و ((ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شىء;(17) اين است خداوند, پروردگار شما; هيچ معبودى جز او نيست, آفريدگار هر چيزى است)) و ((الذى احسن كل شىء خلقه(18); خدايى كه هر موجودى را كه آفريد نيكو گردانيد)) ((وعنت الوجوه للحى القيوم;(19) تمام صورتها در برابر خداوند حى قيوم خاضع مى شوند)) و ((كل له قانتون(20); همگى در برابر او خاضعند)) و ((قضى ربك الا تعبدوا الا اياه;(21) پروردگار تو فرمان داده كه جز او را نپرستيد)) و ((اولم يكف بربك انه على كل شىء شهيد;(22) آيا همين قدر كافى نيست كه پروردگار تو بر همه چيز گواه (و از همه چيز باخبر) است؟)) و ((الا انه بكل شىء محيط;(23) بدانيد او به هر چيزى احاطه دارد)) و ((و ان الى ربك المنتهى;(24) انتها و (بازگشت) همه به سوى پروردگار توست)), ((و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون… .))
اين آيات و مانند آنها مشتمل بر يك سلسله معارف و تعليمات مخصوص الهى است كه داراى نتايج اخلاقى خاصى است كه شباهت به هيچ يك از تعليمات انبيا و حكماى اخلاقى ندارد, زيرا همان طور كه دانستيم روش انبيا مبتنى بر عقايد معمولى دينى و ايمان به ثواب و جزا در مقابل تكاليف است, و روش حكماى اخلاقى متكى به آثار اجتماعى صفات و خوب و بد آنها از نظر نوع مردم است, ولى اين روش سوم براساس توحيد خالص و كاملى كه از مختصات اسلام است قرار دارد!
با اين حال چقدر جاى تعجب است كه بشنويم يكى از مستشرقين غرب در تاريخ تمدن خود مى نويسد: ((آنچه قابل بحث است اين است كه ما درباره شوون تمدنى كه اسلام در ميان پيروان خود گسترده و مزايا و خصايصى كه در ميان آنها به جا گذارده و آن تمدن مترقى كه به وجود آورده است به بحث پردازيم, ولى از نظر معارف دينى, اسلام چيزى بر مواد اخلاقى ساير اديان الهى نيفزوده است.))!
از بيانات گذشته سستى و اشتباه و بطلان اين نظريه به خوبى روشن شد, زيرا نتيجه همواره تابع مقدمات است و آثار خارجيى كه از طرز تربيت خاصى گرفته مى شود مولود و معرف علوم و معارفى است كه شاگردان آن مكتب تربيتى از استاد خود آموخته اند, تفاوت اين سه مكتب تربيتى; يعنى حكما, شرايع گذشته و اسلام تفاوت مرحله پايين, متوسط و عالى است و فاصله زيادى ميان آنها وجود دارد: مكتب اول دعوت به حق اجتماعى مى كند, در حالى كه مكتب دوم به حق واقعى و كمال حقيقى كه موجب سعادت اخروى است, دعوت مى نمايد, ولى مكتب سوم دعوتش به حق مطلق يعنى خداست و اساس تربيت خود را بر پايه توحيد خالص قرار مى دهد, نتيجه آن هم عبوديت و بندگى خالص است… ((ببين تفاوت ره ز كجا تا به كجاست))؟!
از اين مكتب شاگردان فراوانى به اجتماع انسانيت تحويل داده شده و علماى ربانى و صلحا و اولياى خدا, از مرد و زن, در آن تربيت يافته اند و براى معرفى و شرافت آيين مقدس اسلام همين مطلب كافى است.
علاوه بر همه اينها اساس اين مكتب بر پايه محبت و عشق به خدا و مقدم داشتن خواست و اراده او بر خواست بنده است, و همين موجب مى شود كه از نظر نتيجه, تفاوت زيادى با دو مكتب ديگر داشته باشد, زيرا محبت و عشق, انسان را به امورى وا مى دارد كه عقل اجتماعى ـ كه پايه اخلاق اجتماعى است ـ آن را تصويب نمى كند و فهم معمولى ـ كه اساس تكاليف عمومى دينى است ـ آن را نمى پسندد. خلاصه اين كه محبت و عشق احكام مخصوصى دارد و عقل احكام ديگرى.(25)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) بقره(2) آيه150. 2 ) انفال (8) آيه46. 3 ) شورى(42)آيه43. 4 ) توبه (9) آيه111. 5 ) زمر(39) آيه10. 6 ) ابراهيم(14) آيه22. 7 ) بقره(2) آيه257. 8 ) حديد (57) آيه27. 9 ) تغابن(64) آيه11. 10 ) اعراف (7) آيه28. 11 ) نور (24) آيه33. 12 ) بقره(2) آيه3. 13 ) كهف (18) آيه6 و 7. 14 ) يونس(10) 65. 15 ) بقره(2) 165. 16 ) طه (20) آيه8. 17 ) انعام(6) آيه102. 18 ) سجده (32) آيه7. 19 ) طه(20) آيه111. 20 ) بقره(2) آيه116. 21 ) اسرإ(17) آيه23. 22 ) فصلت (41) آيه53. 23 ) همان, آيه54. 24 ) نجم (53) آيه42. 25 ) اقتباس از تفسير الميزان (جزو دوم, ذيل آيه هاى 153 ـ 157 سوره بقره).