گفته ها ونوشته ها


ياد مرگ
بدان كه ياد كردن مرگ بر سه وجه است:
يكى ياد كردن غافل كه وى به دنيا مشغول بود, ياد كند و آن را كاره باشد, از بيم آن كه از شهوات دنيا بازماند; پس مرگ را بنكوهد و گويد اين بدكاره است كه فراپيش است و دريغا كه اين دنيا بدين خوشى مى بايد گذاشت و اين ذكر وى را بدين وجه از خداى ـ تعالى ـ دورتر مى كند. وليكن اگر هيچ گونه[ به گونه اى] دنيا بر وى منغص شود و دل وى از دنيا نفور شود از فايده خالى نبود.
دوم ياد كردن تايب, كه براى آن كند تا خوف بر وى غالب تر شود و در توبه ثابت تر شود و در تدارك گذشته مولع تر باشد و ثواب اين بزرگ بود. و تايب مرگ را كاره نبود ليكن تعجيل مرگ را كاره باشد, از بيم آن كه ناساخته ببايد رفت. و كراهيت بدين وجه زيان ندارد.
سوم ياد كردن عارف, كه از آن بود كه وعده ديدار, پس از مرگ است و وعده گاه دوست فراموش نشود, و هميشه چشم بر آن دارد, بلكه در آرزوى آن باشد. چنان كه ((حذيفه)) در وقت مرگ گفت: حبيب جإ على فاقه; دوست آمد به وقت حاجت, و وراى اين درجه, درجه ديگر است بزرگ تر از اين كه مرگ را نه كاره باشد و نه طالب, نه تعجيل آن خواهد و نه تإخير, بلكه آن دوست تر دارد كه خداوند حكم كرده است و به مقام رضا و تسليم رسيده باشد و اين آن وقت بود كه مرگ با ياد وى آيد. و در بيشتر احوال از مرگ نينديشد كه چون در اين جهان در مشاهده باشد و ذكر وى بر دل غالب بود, مرگ و زندگانى نزديك وى هر دو يكى باشد.
(كيمياى, سعادت ج2, ص615)

اهل صفه
گروهى بودند از ياران پيغامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه هر روز به دارالندوه آمدندى و آن جا قرآن خواندندى و علم گفتندى و هر روزى بامداد به خدمت پيغامبر(ص) آمدندى و از پيغامبر(ص) علم شنيدندى و به يكديگر باز گفتندى, تا هم ايشان را فايده بودى و هم مردمان را از ايشان. و اگر در مكه از مسلمانان يكى را مسإله اى مشكل شده بودى, بيامدندى و از ايشان بپرسيدندى.
و روايت كرده اند از اميرالمومنين على بن ابى طالب(ع) رضى الله عنه بدان وقت كه به خليفتى نشسته بود, گفت: من چيزى همى بينم از آنچه بديده ام اندر ياران پيامبر(ص), آنك اهل صفه بودند, كه ايشان چون از خانها بيرون آمدندى گونهاى ايشان زرد گشته بودى از بسيارى عبادت كه كرده بودندى و همى آمدندى گردآلود, و ميان دو ابرو و پيشانى ايشان ارنگ (پينه) بسته بودى بر مثال زانوى گوسفندان از بسيارى نماز و سجود كردن و همى آمدندى سراندر پيش افكنده. و چون به خانه و صفه باز رفتندى مردمان همى رفتندى و از ايشان همى علم آموختندى و چون پيش ايشان خداى را ياد كردندى به لرزيدندى همچنان كه درختى كه در صحرايى نشسته باشد از بادى سخت كه بجهد.
و اين اهل صفه چون به مكه بودند كمتر بودند و چون به مدينه رفتند و انصاريان با ايشان يار گشتند بسيار شدند و علم همى خواندند و هيچ خلق به عبادت كردن و علم خواندن ايشان نبود و اكنون هر كجا كه گروهى هستند از اهل علم و عابدان و زاهدان, اقتدا بديشان همى كنند.
(ترجمه تفسير طبرى, ص342)

پاورقي ها: