سيماى امام سجاد عليه السلام


قسمت اول

اشاره
در اين مقال, سخن درباره بلبل بوستان دعا و ستايشگر بارگاه خداست; آن شمع شبستان راز و آن پروانه شمع نماز. آن كبوتر بام معرفت و آن شاهين شاه حقيقت. آن والاترين جان گرونده و آن شيداترين روح پرستنده.
او كه طلايه دار عابدان بود و پيشواى زاهدان. زيور نيايشگران بود و از هرچه درباره او گفته اند و گوييم, برتر بود.

نام و لقب
اسم آن جناب ((على)) بود و كنيت وى ((إبامحمد)) و بعضى ((ابوالحسن)) و ((ابوالقاسم)) نيز گفته اند. و لقب آن حضرت: ((زين العابدين)) و ((سيدالعابدين)) و ((زين الصالحين)) و ((خاشع)) و ((بكإ)) و ((سجاد)) و….
و در سبب اين كه امام(ع) ((سجاد)) لقب گرفته, گفته اند:
((از امام باقر(ع) نقل است كه على بن حسين(ع) هيچ نعمت از نعمات خداى را به ياد نمىآورد, مگر اين كه سجده مى كرد و هرگاه آيه اى از كتاب خداى عزوجل را قرائت مى كرد كه در آن سجده بود, به سجده مى رفت و هرگز نشد كه خدا از او, بلايى را كه از آن مى ترسيد يا نيرنگ دشمنان را, دفع نمايد و آن جناب سجده نكند و چون نماز واجب خود مى گزارد, سجده مى كرد و نيز هنگامى كه بين دو تن را آشتى مى داد, به سجده مى افتاد و اثر سجود در تمامى مواضع سجده وى آشكار بود و براى همين ((سجاد)) نام گرفت.))
در علت اين كه على بن حسين(ع) را ((زين العابدين)) خوانده اند, گويند: زهرى هرگاه از آن حضرت روايت مى كرد مى گفت: زين العابدين على بن حسين(ع) مرا چنين گفت. ((سفيان بن عيينه)) از وى پرسيد: ((چرا به على بن حسين مى گويى زين العابدين؟ ))
زهرى پاسخ داد: من از ((سعيد بن مسيب)) شنيدم كه از ابن عباس نقل مى كرد كه پيامبر خدا(ص) فرمود: چون روز قيامت فرا رسد, منادى ندا در دهد: ((كجاست زين العابدين؟)) و گويى هم اكنون فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب را مى بينم كه از بين صفوف حركت مى كند[و پيش مىآيد].
و هم گفته اند كه سبب ملقب شدن آن جناب به ((زين العابدين)) اين بود كه شبى در محراب عبادت به نيايش مشغول بود, ابليس خود را به هيإت مارى هول انگيز درآورد تا وى را از عبادت خدا باز دارد, ليكن امام(ع) او را وقعى ننهاد, تا اين كه پيش خزيد و انگشت پاى سجاد(ع) را به دندان گزيد و عضو دردناك گرديد, اما امام(ع) التفاتى نفرمود و نماز خود فرو نگذاشت. چون نماز را به پايان آورد, خداوند پرده ها برافكند و او را آگاه ساخت و دانست كه آن مار ((ابليس)) است پس وى را دشنام گفت و دور ساخت و فرمود: ((گمشو اى ملعون!))
شيطان برفت و سجاد(ع) دوباره به نيايش خداى پرداخت. در اين لحظه صدايى بشنيد كه گوينده آن را نمى ديد, كه سه بار گفت: تو ((زين العابدين)) هستى! اين سخن بعدها معروف شد و لقب آن حضرت گرديد.

خصايص امام سجاد (ع)
محفل سجاد(ع) منبع نور بود و هر كه با وى مى نشست از كژيها و ناراستيها به دور بود. يكى از پسران فاطمه (دختر امام حسين(ع)) گويد: مادرم پيوسته مرا وا مى داشت كه با دايى ام على بن حسين(ع) بنشينم و هيچ گاه نشد كه در مجلس آن حضرت(ع) حاضر گردم مگر آن كه بهره اى بسيار بردم; يا به سبب آن كه مى ديدم سجاد(ع) بسى خداترس است, ترس از خدا در دل من جاى گرفت و يا اين كه از درياى دانش وى گوهرى فراچنگ آوردم.
زين العابدين(ع) هنگام راه رفتن چنان بود كه گويى پرنده اى بر سر وى بنشسته است, با سكون و وقار تمام بود و در وقت راه رفتن به چيزى اشاره نمى فرمود و دستهايش را حركت نمى داد.
صدايى بسيار نيكو داشت و از همه مردم زيباتر قرآن مى خواند. سقايانى كه آب مىآوردند, چون به در خانه حضرت(ع) مى رسيدند, مى ايستادند و به صداى دل نشين وى گوش فرا مى دادند.
نرمخوى و آرام جوى و مهربان بود, يكى از اصحاب وى گويد: همراه على بن حسين(ع) به حج رفته بودم ناقه حضرت فرمان نمى برد و آهسته مى رفت, سجاد(ع) تازيانه اى را كه در دست داشت بالا برد و سپس فرمود: ((آه اگر قصاص نبود!)) آن گاه دست خود پايين آورد. نقل است كه ناقه اى داشت كه با آن بيست حج به جاى آورده بود و هرگز تازيانه اى بر آن ننواخته بود. چون ناقه بمرد فرمان داد كه آن را دفن كنند تا درندگانش نخورند.
بسيارى از روزها روزه داشت و هر روز كه روزه مى گرفت, امر مى كرد گوسفندى را بكشند و آن را تكه تكه كنند و بپزند. غروبدم در حالى كه هنوز روزه بود بر روى ديگهاى غذا خم مى شد تا اين كه بوى آبگوشت به مشام آن جناب مى رسيد, سپس مى فرمود: كاسه ها را بياوريد و براى فلان كس و فلان خانواده طعام ببريد. تا اين كه ديگهاى غذا تمام مى شد, آن گاه افطار سجاد(ع) را كه تكه اى نان و خرما بود مىآوردند.
زين العابدين(ع) هرگاه تابستان سپرى مى گشت, جامه هاى خود را صدقه مى داد و در زمستان نيز عباى خز مى پوشيد و هرگاه زمستان مى گذشت, آن را به بينوايى مى بخشيد.
از وى پرسيدند: ((چرا اين عبا را به كسى مى دهى كه ارزش آن نداند و اين لباس در شإن او نيست. اگر آن را به فروش رسانى و قيمت آن را صدقه دهى نيكوتر بود!))
فرمود:((كراهت دارم از اين كه لباسى را كه در آن نماز گزارده ام, بفروشم!))
با مادر خود به تكريم تمام رفتار مى كرد و پرهيز مى نمود از اين كه با وى از يك كاسه طعام بخورد.
وى را گفتند: ((اى فرزند پيامبر(ص) تو نيكوكارترين مردم و رحيم ترين آنان نسبت به خويشاوندانى, چگونه است كه با مادر خود همكاسه نمى شوى!؟))
فرمود: ((خوش ندارم كه لقمه اى را برگيرم كه پيش از دست من, نگاه مادرم آن را دريافته باشد!))
سجاد(ع) دوست مى داشت كه بينوايان و مسكينان و آنان كه راه به جايى نمى برند بر سفره وى گردآيند و بسا مى شد كه با دست خويش به آنان طعام مى خورانيد و اگر كسى از آنان فرزندانى داشت كه محتاج بودند براى آنها نيز غذا مى برد و هرگز طعام نخورد مگر پيش از آن, مانند آن را صدقه مى داد.

فروتنى و افتادگى
زين العابدين(ع) هرگاه به سفر مى رفت به صورت ناشناس با كاروانيان همراه مى گشت و با آنها شرط مى كرد كه آنان را خدمت كند, در هر چيزى كه به آن نياز داشته باشند و كسى وى را نمى شناخت.
يكبار همراه كاروانى مى رفت, مردى از كاروانيان او را بشناخت و ديگران را گفت: ((آيا مى دانيد اين مرد كيست!؟))
گفتند: ((نه!))
گفت: ((اين على بن حسين(ع) است!))
چون آگاه شدند, گرد امام(ع) را گرفتند و دست و پاى آن جناب را مى بوسيدند و مى گفتند: ((اى فرزند رسول خدا(ص) قصد آن داشتى كه ما را گرفتار آتش دوزخ سازى, اگر از روى نادانى با دست يا زبان خويش به ساحت شما جسارتى مى كرديم!؟ آيا در آن هنگام براى هميشه دچار دام هلاكت نمى شديم؟ چرا چنين كارى را با ما كرديد؟))
سجاد(ع) فرمود: ((من يك بار با گروهى كه مرا مى شناختند همسفر شدم, آنان به خاطر خويشاونديم با رسول خدا(ص) در تكريم و احترام من بسيار كوشيدند, به گونه اى كه مرا استحقاق آن نبود. چون مى ترسيدم اگر شما نيز مرا بشناسيد, چنين رفتار كنيد, بر آن شدم كه ناشناس باقى بمانم!))
امام صادق(ع) فرمود: على بن حسين ـ كه درود خدا بر او باد ـ يكى از كنيزان امام حسن(ع) را به همسرى گرفت اين خبر به گوش ((عبدالملك بن مروان)) رسيد, نامه اى براى امام(ع) فرستاد در آن نوشت: تو با اين كار خود همسر كنيزان شده اى!
سجاد(ع) در پاسخ به وى نوشت: ((براستى كه خداوند با تشرف به اسلام, افراد پست را برترى بخشيده و نقصان آنان را برطرف ساخته است و مسلمانان كريمتر از آنند كه سرزنش شوند و جز اين نيست كه تنها ارزشهاى جاهلى مايه سرافكندگى و شرمسارى است. رسول خدا(ص) براى برده خويش همسرى آزاد برگزيد و خود او نيز با كنيزش ازدواج كرد!))
وقتى نامه امام(ع) به عبدالملك رسيد و آن را بخواند, از حاضران در مجلس پرسيد: ((آيا مردى را مى شناسيد كه هرگاه كارى انجام دهد كه براى مردم مايه خوارى است براى وى باعث شرف و سرافرازى مى گردد!؟))
شما اى اميرالمومنين!
نه, سوگند به خدا چنين نيست.
ما جز شما كسى را به اين صفت نشناسيم!
نه به خدا قسم! من آن مرد نيم, او على بن حسين(ع) است.

كرامت و گذشت
محمد بن جعفر گويد: در خدمت سجاد(ع) بوديم كه مردى نزد امام آمد و آنچه خواست از ناسزا و دشنام به حضرت گفت. امام(ع) پاسخى نداد. چون آن مرد برفت ما را گفت: ((هر آينه شنيديد كه آن مرد چه سخنانى به من گفت. حال من دوست دارم كه با هم به سوى او رويم تا دشنام وى را پاسخ گويم و شما نيز بشنويد!))
گفتيم: ((مىآييم, ما هم دوست داشتيم كه دشنامهاى اين مرد بى جواب نماند.)) سجاد(ع) كفشهاى خود برگرفت و مى رفت و اين آيه را مى خواند: ((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس والله يحب المحسنين.))
دانستيم كه سخن زشت بدو نخواهد گفت. چون به نزديك سراى آن مرد شديم, امام(ع) او را بخواند. وى را خبر دادند كه على بن حسين(ع) آمده است. بيرون آمد و خود را براى شر آماده كرده بود و ترديد نداشت كه حضرت سجاد(ع) آمده است تا وى را مجازات كند.
زين العابدين(ع) به او گفت: ((برادرم! اندكى قبل تو نزد من آمدى و آنچه خواستى گفتى حال اگر آن صفات كه گفتى در من است, از خدا مى طلبم كه مرا بيامرزد و اگر آنچه گفتى در من نيست باشد كه خدا از گناه تو درگذرد!))
مرد پيش آمد و بين دو چشم امام(ع) ببوسيد و گفت: ((آنچه گفتم در تو نيست و خود به آن زشتيها سزاوارترم!))
((هشام بن اسماعيل)) آن گاه كه امير بود, على بن حسين(ع) را بسى مىآزرد. وليد او را معزول ساخت و فرمان داد كه وى را نزد خانه مروان بر پاى دارند تا هر كه بر گردن وى حقى دارد از او بازستاند و هشام مى گفت: ((از هيچ كس نترسم, مگر على بن حسين(ع)!))
سجاد(ع) بر او گذشت و او را سلام گفت و فرمود: ((نگاه كن! اگر مردم از تو مالى را مى خواهند كه از پرداخت آن ناتوانى, هر آنچه كه خواهى نزد ما هست و خيال خود از سوى ما و هر كه ما را پيروى كند آسوده دار (پيش از آن حضرت(ع) ياران را فرموده بود كه كسى هشام را نيازارد))) چون اين بفرمود و برفت هشام فرياد برآورد كه: ((الله اعلم حيث يجعل رسالته; خدا آگاه تر است كه پيامبرى را در چه خاندانى قرار دهد!))
زين العابدين(ع) در راهى مى رفت, يكى از بدخواهان, وى را ديد و زبان به دشنام و ناسزا گشود. غلامان حضرت خواستند كه آن مرد را عقوبت كنند. فرمود: ((او را واگذاريد! همانا آنچه از ما برايشان پوشيده مانده است بيشتر از چيزى است كه گفته اند.)) آن گاه مرد را گفت: ((آيا نياز به چيزى دارى تا حاجت تو را برآورم!؟ )) سپس جامه خود بدو بخشيد و امر كرد كه هزار درهم وى را دهند. مرد بسى شرمسار گرديد, درهمها بگرفت و مى رفت و فرياد مى كرد: ((شهادت مى دهم كه براستى تو فرزند رسول خدا(ص) هستى!))

رفتار با بردگان
امام صادق ـ كه درود خدا بر او باد ـ فرمود: چون ماه رمضان فرا مى رسيد زين العابدين(ع) غلامان و كنيزان خود را به خاطر كار خطايى كه مى كردند, تنبيه نمى فرمود, بلكه هرگاه يك تن از آنان دست به گناهى آلوده مى ساخت, نام آن كنيز يا غلام را مى نوشت كه فلان روز كدامين گناه را مرتكب شده است. و كسى را مجازات نمى كرد تا آن كه گناهان هر كدام از آنها نزد وى جمع مى گرديد. هنگامى كه آخرين شب ماه رمضان مى شد, همه بردگان خود را فرا مى خواند و برگرد خويش جمع مى كرد. آن گاه نوشته ها را مى گشود و مى فرمود: ((اى فلان[به ياد دارى] كه در فلان روز چه گناهى كردى اما من تو را تإديب نكردم!))
عرض مى كرد: ((آرى اى فرزند پيامبر(ص).))
سپس نام يكايك ايشان را مى خواند و از همه آنها مى خواست كه بدانچه كرده اند, اقرار كنند. بعد در ميانه آنان بر پاى مى خاست و مى فرمود: ((صداى خويش بلند كنيد و مرا بگوييد:
اى على بن حسين! پروردگار تو از هر كار كه كرده اى آگاه گرديده و آن را نوشته است همان گونه كه تو از گناهان ما آگاه شده اى!
در نزد خداوند كتابى است كه بحقيقت بر آنچه كرده اى گواه است و هيچ گناه كوچك و بزرگ تو را از قلم نينداخته و همه آنها را نوشته است همچنان كه پيش تو نيز كتابى است كه بحقيقت عليه ما گواهى مى دهد و هيچ گناه كوچك و بزرگى را كه انجام داده ايم, وانگذاشته و آن را نوشته است. و بدانسان كه ما گناهان خود را در نزد تو حاضر يافتيم, تو هم اعمال خود را در نزد پروردگارت حاضر خواهى ديد.
اينك به كرامت رفتار نما و از خطاى ما درگذر, همان گونه كه اميددارى خداوند از تو درگذرد ما را ببخش! تا پروردگار تو را ببخشد و تو وى را نسبت به خود بخشنده و مهربان و باگذشت بيابى!
اى على بن حسين! از خوارى جايگاه خويش در برابر پروردگار دادگر خود ياد كن! همو كه به اندازه دانه خردلى بر كسى ستم روا نمى دارد و هر گناه هر چند خرد نمايد, روز قيامت آن را حاضر خواهد ساخت و خداى تعالى براى گواه بودن و حسابرسى كافى است. پس كرامت كن و ما را ببخش تا خدا نيز تو را ببخشد براستى كه خداوند مى فرمايد: ((وليعفوا وليصفحوا إلا تحبون إن يغفر الله لكم; و از خطاى ديگران درگذريد و كريمى پيشه كنيد, آيا دوست نمى داريد كه خداوند شما را ببخشايد!؟))
امام(ع) اين سخنان را با صداى بلند به بردگان تلقين مى فرمود و آنان نيز بر گرد آن جناب ايستاده بودند و آنچه مى گفت تكرار مى كردند و او مى گريست و زارى مى كرد و عرضه مى داشت:
((خداى من! تو به ما فرمان داده اى آنان را كه بر ما ستم كرده اند, ببخشاييم ما هم آنها را بخشوديم, آن گونه كه فرموده بودى. تو نيز ما را ببخش! همانا كه تو به عفو و گذشت از ما و از همه كسانى كه به آنها امر كرده اى, سزاوارترى! تو به ما فرمان داده اى كه هرگز خواهنده اى را از در خانه خويش نرانيم, اين دم همچون گدايان و مسكينان بر درگاه تو و بر در خانه ات فرود آمده ايم و عطا و بخشش تو را خواهانيم پس بر ما منت نه و ما را نوميد مساز كه نيكى و گذشت تو را رواست. بارالها! كرامت كردم تو هم با من به كرامت رفتار كن, كه چون من از گدايان درگاه تو بودم كرم را پيشه خود ساختم! مرا با كسانى كه به آنان نعمت بخشيده اى همراه ساز, اى بخشنده!))
آن گاه روى به بردگان مى كرد و مى فرمود: ((من از شما گذشتم آيا شما نيز مرا و كارهاى زشتى را كه درباره شما انجام داده ام, بخشيده ايد!؟ براستى كه من مالك بدى هستم, فرومايه و ستم پيشه ام, ليكن خود مملوك خدايى كريم و بخشنده ام كه بسى دادگر و نيكو فعل و فضيلت بخش است.))
بندگان آن حضرت يكصدا پاسخ مى گفتند: ((اى آقاى ما! تو را بخشيديم تو كه هرگز با ما به بدى رفتار نكرده اى!))
زين العابدين(ع) مى فرمود: ((بگوييد خداوندا از على بن حسين بگذر همان گونه كه وى از ما درگذشت. او را از آتش دوزخ رهايى ده, همچنان كه او ما را از بردگى رهايى بخشيد.))
غلامان و كنيزان دعا مى كردند و حضرت(ع) مى گفت: ((خداوندا دعاى ايشان را بپذير اى پروردگار جهانيان!))
سپس مى فرمود: ((برويد كه من شما را عفو كردم و آزاد ساختم بدين اميد كه خدا مرا ببخشد و از آتش نجات دهد!))
چون روز عيد فطر مى رسيد جوايزى به هر كدام از آنان مى داد كه آبروى آنها حفظ گردد و نيازمند كسان نباشند. هيچ سالى نمى گذشت مگر اين كه در آخرين شب ماه رمضان بيست تن از بردگان ـ كمتريابيشترـ آزاد مى كرد و آن جناب هيچ گاه بنده اى را بيش از يك سال نگه نمى داشت و همه بندگانش را در شب عيد فطر آزاد مى كرد و باز براى سال آينده برده مى خريد و سيره وى چنين بود تا آن كه به خدايش پيوست و بسا بود كه سجاد(ع) بردگان سياه را مى خريد در حالى كه نيازى به آنها نداشت و در هنگام حج آنان را به عرفات مىآورد و در گوشه و كنار آن جا رها مى ساخت و چون از عرفات به سوى مشعر مى كوچيد به هر يك جايزه اى عطا مى فرمود و همگان را آزاد مى كرد.
عبدالله مسكان گويد: هر ماه كه مى گذشت سجاد(ع) كنيزكان خود را به حضور مى خواند و مى فرمود: ((روزگار جوانى من گذشته است و نيازمند زنان نيستم. اينك هر كدام از شما خواهد كه همسرى داشته باشد, او را به تزويج كسى درآورم, يا اگر خواهد كه وى را بفروشم چنين كنم و اگر خواهد كه وى را آزاد كنم او را رها سازم)).
اگر كسى از آن كنيزان مى گفت: نه عرضه مى داشت: خداوندا شاهد باش! تا اين كه سه بار اين را مى گفت و اگر كسى از ايشان خاموش مى ماند و پاسخى نمى داد, زنان خود را مى فرمود كه از خواسته او پرسش كنند. آن گاه آنچه خواهش وى بود برآورده مى ساختO.
O
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) محمد بن على بن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب (بتصحيح السيد هاشم الرسولى المحلاتى, موسسه انتشارات علامه, قم) ج4, ص175. 2 ) شيخ صدوق, علل الشرايع (دار احيا التراث العربى, منشورات المكتبه الحيدريه فى النجف, ت (368) 1385 هـ ـ 1966 م) ص 232, باب 166, ح1 و ص229, باب 165, ح1. 3 ) ابى الحسن على بن عيسى بن ابى الفتح الاربلى كشف الغمه فى معرفه الائمه (مكتبه بنى هاشمى تبريز, بازار مسجد جامع, 1381 هـ ـ ق) ج2, ص74. 4 ) شيخ مفيد, الارشاد (تحقيق موسسه آل البيت(ع)) ج;2 ص140. 5 ) مناقب, ج4, ص162. 6 ) كلينى, اصول كافى (تصحيح على اكبر غفارى, دارالكتب الاسلاميه, تهران بازار سلطانى, چاپ سوم) ج2, ص616, ح11. 7 ) الارشاد, ج2, ص;144 مناقب, ج4, ص155. 8 ) شيخ صدوق, كتاب الخصال (منشورات جامعه مدرسين قم) ج2, ص518, ح4. 9 ) محمد بن خالد البرقى, المحاسن (چاپ دوم, تصحيح السيد جلال الدين الحسينى, دارالكتب الاسلاميه, قم خيابان صفائيه, ص396, باب2, ح67. 10 ) مناقب, ج4, ص154. 11 ) كتاب الخصال, ج;2 ص518. 12 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا(ع) (منشورات المطبعه الحيدريه, النجف, 1390 هـ ـ 1970م) ج2, ص143, ح13. 13 ) كلينى, الفروع من الكافى (تصحيح على اكبر غفارى, دارالكتب اسلاميه, تهران بازار سلطانى) ج5, ص344, ح4. 14 ) آل عمران (3) آيه134. 15 ) الفضل بن الحسن الطبرسى, اعلام الورى (دار المعرفه, بيروت) ص;256 الارشاد,ج2,ص145. 16 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص163 به نقل از تاريخ طبرى. 17 ) همان, ص;157 كشف الغمه, ج2, ص101. 18 ) نور (24) آيه22. 19 ) محمد باقر مجلسى, بحارالانوار (موسسه الوفإ, بيروت, الطبعه الثالثه 1403 هـ ـ 1983 م) ج46, ص103, ح93 به نقل از الاقبال. ) مناقب, ج4, ص163.