تفسير سوره رعد



شهادت بر رسالت
آخرين قسمت

و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب(1)
آنها كه كافر شدند مى گويند: تو پيامبر نيستى! بگو: كافى است كه خداوند, و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست, ميان من و شما گواه باشند!.))

هماهنگى آيه ها
اينك به آخرين آيه از سوره مباركه رعد رسيده ايم. معمولا يك سوره به منزله يك فصل از كلام است كه محتواى آن فصل با پايان پذيرفتن آن تمام مى شود و معمولا براى نماياندن هماهنگى در محتواى سوره, در آخر آن, مطلبى بيان مى شود كه با اولين آيه سوره تناسب داشته باشد. در اول سوره رعد اين چنين است: ((بسم الله الرحمن الرحيم المر تلك آيات الكتاب والذى انزل اليك من ربك الحق)) اين آيه درباره وحى و حقانيت كتاب و رسالت است و پايان آن هم درباره حقانيت وحى و رسالت است. هم چنين در اثناى سوره هم مكرر درباره حقانيت وحى و رسالت سخن به ميان آمده است.
مشركان چون قرآن را معجزه نمى دانستند به حضرت محمد(ص) مى گفتند: تو اگر پيامبرى معجزه اى به دل خواه ما بياور. در اين زمينه چند فراز از همين سوره رعد در اين باره بود كه اين پيشنهاد آنان از روى حق خواهى و طلب يقين و براى گرويدن به دين نيست بلكه مى خواهند معجزه را ملعبه قرار دهند و هر روز بگويند: اين كوه ها را كنارتر ببر يا اين دشت ها را سرسبز و خرم كن و… و چون ديدند به دل خواه آنان معجزه آورده نمى شود از اساس, منكر رسالت شدند و گفتند: ((تو اى مدعى رسالت, اصلا رسول نيستى.))

شاهدان رسالت
قرآن كه كتاب نور و برهان و حجت است سخنى را بدون دليل نقل نمى كند و انكارى را هم بدون قيام شهادت شاهد رها نمى كند, از اين رو به منكران رسالت فرمود: من دو شاهد براى پيامبرى و رسالت خود دارم: ((خدا)) و ((من عنده علم الكتاب)).
حال نحوه شهادت اين شاهدان چگونه است؟ براى توضيح اين مطلب بايد گفت كه در هر نزاعى, شهادت بايد به گونه اى باشد كه ادعا را تثبيت كند; يعنى اگر كسى مدعى بود و ديگرى منكر, شاهد بايد شهادتش قاطع باشد كه مدعا را تثبيت كند, آن شهادتى كه مدعا را تثبيت مى كند به معناى علم و آگاهى و نيز به معناى تحمل جريان نيست بلكه به معناى اداى شهادت است, چون گاهى شهادت به معناى علم است كه شهيد يعنى عليم, و گاهى به معناى آگاهى است, اما زمانى شهادت به معناى ابراز و اداى اين آگاهى است. در محكمه, آن شهادتى كه به دعوا خاتمه مى دهد مقام اداى شهادت است نه مقام تحمل, توضيح آن كه: هر شاهدى كه در محكمه حضور پيدا مى كند بايد دو مرحله را طى كند تا شهادتش نافذ باشد: اول مرحله تحمل است; يعنى شاهد در حين آن حادثه حضور داشته باشد و جريان را ببيند, ضبط كند و به خاطر بسپارد, و مرحله دوم, اداى شهادت است; يعنى وقتى محكمه تشكيل شد و مدعى و مدعا عليه نزد حاكم حضور پيدا كردند شاهد مىآيد آنچه را كه ديده ادا مى كند.
محقق حلى در متن شرايع, مرسله اى ذكر كرده است كه از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ رسيده است كه به شخصى خطاب كرد و فرمود: ((الا بمثل هذا فاشهداو دع)), اشاره به آفتاب كرد و فرمود: اگر مطلب مثل آفتاب براى تو روشن شد شهادت بده وگرنه ترك كن, اين فرموده ناظر به آن است كه شاهد بايد عن حس و عالمانه شهادت بدهد.
با طى اين دو مرحله, جريان شهادت كامل مى شود, پس اگر كسى حادثه اى را تحمل كند اما در محكمه ادا نكند مشكل حل نمى شود, يا اگر كسى در محكمه حضور پيدا كرد بدون اين كه قبلا در صحنه حضور داشته باشد باز گفتار او نافع نيست. شهادت كسى نافع است كه در هر دو مرحله حضور داشته باشد.
در نزاع كفار و منكران وحى با پيامبر(ص) آنچه كه به اين دعوا خاتمه مى دهد, مرحله دوم شهادت; يعنى اداست, در اين مرحله, خدا شهادت مى دهد كه محمد(ص) پيامبرست, نه اين كه مى داند او پيامبر است. نزاع اين بود كه كافران به پيامبران مى گفتند تو, پيامبر نيستى: ((لست مرسلا)) و رسول(ص) هم مدعى رسالت بود. حال در اين ميان اگر پيامبر(ص) بگويد كه خدا مى داند كه من پيامبرم, كافى نيست, چون اين همان مرحله اول شهادت است و غير از آگاهى, مرحله ((اداى شهادت)) هم بايد باشد. در اين آيه شريفه: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم)) شهيدا به معناى عليما نيست نظير ((الله بكل شىء شهيد)) شهيدا يعنى شاهد است و در محكمه عقل شهادت مى دهد. و اين ناظر به اداى شهادت است نه تحمل آن.

چگونگى گواه بودن خدا
پيامبر(ص) مى فرمايد من مدعى رسالتم و شما منكريد, در محكمه عقل و برهان من شاهد مىآورم و شاهدم گواهى خداست; يعنى همين كتابى كه در دست من است, شما فقط بايد بگوييد اين كتاب الله نيست, پس مثل آن را بياوريد. اين جا حجت تمام است آنها از اين به بعد ديگر لجالت مى كنند. در محكمه عقل محكوم هستند. حضرت مى فرمايد من, امى و تحصيل نكرده ام شما همه تحصيل كرده هاى عالم را جمع كنيد و پشت به پشت هم بدهيد و قرآنى مثل اين را بياوريد و نمى گويم يك قرآن مثل اين: ((فليإتوا بحديث مثله))(2) و نيز نمى گويم ده سوره مانند اين: ((فليإتوا بعشر سور مثله مفتريات))(3) بلكه تنها يك سوره مثل آن را بياوريد: ((فإتوا بسوره من مثله))(4) اگر از اين به بعد لجاجت كردند معلوم مى شود در محكمه عقل و برهان محكوم شده اند و بر كفرشان عناد مى ورزند چون كتاب خدا در دست حضرت است و اگر آنها هم مى توانند بياورند, زيرا قرآن چيزى نيست كه كسى بتواند افترا ببندد: ((ما كان حديثا يفترى))(5) اصلا كسى قادر نيست بدلى مثل قرآن بياورد در جاهاى ديگر مى توان بدل چيزى را جعل كرد اما در مورد قرآن كسى قدرت ندارد, اگر كسى مى تواند پس انجام دهد.
حال كه اين حجت قطعى را ديدند از اين به بعد اگر كسى بر كفرش اصرار كرد و عناد ورزيد, آزاد است: ((قل الحق فمن شإ فليومن و من شإ فليكفر))(6) از آن به بعد هر كس در پذيرفتن و نپذيرفتن آزاد است ولى در محكمه عقل حجت بر او تمام شده و به اختيار خودش راه نجات يا راه هلاكت را انتخاب مى كند. بنابراين ((شهيدا)) در جمله ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم)) به معناى گواهى است كه شهادت را ادا مى كند.

شهادت هاى سه گانه
خداى سبحان در قرآن كريم براى برخى از مطالب و كارها, سه شاهد را مىآورد: خدا, فرشتگان و اولواالعلم (من عنده علم الكتاب) مثلا درباره توحيد مى فرمايد: ((شهد الله انه لا اله الا هو والملائكه و اولوا العلم))(7), يا در خصوص رسالت گاهى مى فرمايد خدا شهادت مى دهد, وقتى مى فرمايد خدا و من عنده علم الكتاب شهادت مى دهد و زمانى مى فرمايد خدا و ملائكه شهادت مى دهند. در سوره نسا سخن از شهادت ملائكه مطرح است. بعد از آن كه جريان نبوت عامه انبيا را بيان فرمود آن گاه اشاره مى كند كه درباره نبوت حضرت خاتم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ : ((لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكه يشهدون))(8) هم خدا شاهد است و هم فرشتگان: ((لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكه يشهدون)) پس هم الله شهادت مى دهد, هم ملائكه, هم من عنده علم الكتابى كه در سوره رعد است. همان طورى كه در اصل شهادت بر توحيد خدا و ملائكه و اولواالعلم شهادت مى دهند, درباره حقانيت وحى و رسالت هم خدا و ملائكه و من عنده علم الكتاب ـ كه برجسته ترين فرد از اولوا العلم است ـ شهادت مى دهند.

توحيد و شهادت هاى سه گانه
ممكن است پرسيده شود كه شهادت غير خدا (ملائكه و اولواالعلم) چگونه با توحيد سازگار است؟ در پاسخ بايد گفت: شهادت اولا و بالذات از آن خداى سبحان است, ثانيا و بالعرض مربوط به ملائكه و من عنده علم الكتاب يا اولوا العلم. اساسا تمام اوصاف كمالى از قبيل عزت, قدرت, شفاعت و… اين چنين است; يعنى اگر قرآن كريم اين اوصاف كمالى را براى غير خدا ثابت مى كند بالعرض است نه بالذات, درباره عزت مى فرمايد: ((و لله العزه و لرسوله و للمومنين))(9) يا مثل قوت كه خيلى از اشيا را قوى و مقتدر مى داند, يا مى گويد: ((خذوا ما آتيناكم بقوه))(10) و مانند آن, اما در جاى ديگر مى فرمايد: ((القوه لل ه جميعا))(11) همه قوتها از آن خداست. يعنى اگر براى غير خدا قوتى ثابت است بالعرض است, نه بالذات, پس اگر كمالاتى براى ديگران ذكر مى شود, همه ((آيت)) و ((نشانه)) خداست و هيچ كس از خود چيزى ندارد. مسإله شفاعت هم اين چنين است, اگر قرآن براى غير خدا شفاعت قايل است: ((من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه))(12) در جايى ديگر تصريح مى كند كه ((لله الشفاعه جميعا))(13) درباره عزت هم اين چنين است. اگر يك جا هست كه: ((ولله العزه و لرسوله و للمومنين)) در جاى ديگرى هم آمده است: ((العزه لله جميعا))(14) يعنى اين طور نيست كه مومنين و انبيا بالذات در عرض خداى سبحان عزيز يا شفيع و يا قوى باشند بلكه اين كمالات اولا و بالذات از آن خداست و ثانيا و بالعرض براى انبيا و مومنين است. درباره شهادت ـ كه محل بحث است ـ نيز همين طور است, اگر در سوره نسا مى فرمايد: خدا و ملائكه شهادت مى دهند, اگر در پايان سوره رعد مى فرمايد: ((الله و من عنده علم الكتاب)) شهادت مى دهند در جاى ديگر مى فرمايد فقط الله شهادت مى دهد و اين هم كافى است: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم))(15) در اين جا ديگر سخن از ملائكه و من عنده علم الكتاب نيست, گرچه در سوره نسإ كه شهادت ملائكه در كنار شهادت الله ذكرشد گرچه در پايان سوره رعد شهادت ((من عنده علم الكتاب)) در كنار شهادت ((الله)) ذكر شد در هر دو جا سخن از ((كفى بالله)) است كه اين نشان مى دهد بالذات از آن خداست و خدا شهادتش كافى است و شهادت ديگران بالعرض و بالتبع است اما اين آيه سوره اسرا ديگر همراهى ندارد و شهادت ديگرى در كنار شهادت خدا نيست مى فرمايد: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم انه كان بعباده خبيرا بصيرا))

شهادت ملائكه
شهادت ملائكه براى آن است كه خود وحى مى رساند كه اين آورنده, فرشته است, زيرا انسان مستقيما سخن خدا را نمى تواند بشنود زيرا ذات اقدس اله فوق آن است كه كلامى داشته باشد كه انسان بشنود, پس انسان سخن پيك خدا را مى شنود و او را مى بيند. خصوصيت وحى اين است كه انسان هم آورنده را ببيند هم كلام او را بشنود لذا رسول خدا(ص) كه وحى بر او نازل مى شد مجموعه اينها را با گوش و چشم و قلب خود ادراك مى كردند.

شهادت ((من عنده علم الكتاب))
نخست بايد ديد كه منظور از ((من عنده علم الكتاب)) كيست؟ اگر منظور از ((علم الكتاب)) ((لوح محفوظ)) باشد ـ همچنان كه بعضى احتمال داده اند ـ و مراد از ((من)) خداى سبحان, اين اتحاد معطوف و معطوف عليه مى شود و در چنين مواردى عطف روا نيست كه ما بگوييم خدا شاهد است; خدايى كه عنده علم الكتاب است, اين مثل آن است كه بگوييم زيد شاهد است, فقيه شاهد است, اين درست نيست بلكه بايد بگوييم زيد فقيه شاهد است نه اين كه زيد شاهد است و فقيه شاهد است, فقيه, صفت زيد است و صفت را بر موصوف عطف نمى كنند نبايد بگوييم خدا شاهد و من عنده علم الكتاب شاهد است بلكه بايد بگوييم خدايى كه عنده علم الكتاب, شاهد است نه اين كه عطف كنيم, چون عطف نشانه آن است كه معطوف غير از معطوف عليه است و من عنده علم الكتاب غير از الله است. پس مراد از من عنده علم الكتاب ذات اقدس اله نخواهد بود.
آيا منظور از اين ((كتاب)), تورات و انجيل است كه خيلى از مفسران اهل سنت گفته اند; يعنى خدا شاهد است و علماى يهود و نصارا هم كه عالم به تورات و انجيل هستند شاهدند. اين هم نمى تواند مراد باشد, چون علماى يهود و مسيحى كه عالم به تورات و انجيل بودند حاضر به اداى شهادت نبودند; يعنى آگاه بودند (مرحله اول شهادت) اما اين شهادت را در حضور مردم ادا (مرحله دوم شهادت) نمى كردند, پس دعوا به قوت خود باقى است.
برخى گفته اند كه منظور از ((من عنده علم الكتاب)) بعضى از يهود و نصارا هستند كه ايمان آوردند. اما بايد دانست كه اين احتجاج در مكه بوده و اين سوره, مكى است و در مكه هيچ كدام از اهل كتاب اسلام نياورده بودند. و نمى توان گفت درست است كه اين سوره مكى است اما منظور خدا علماى يهودى و مسيحيى است كه بعدا در مدينه ايمان مىآورند و به رسالت شهادت مى دهند, چون اين سخن دعوا را تمام نمى كند و به درد محكمه نمى خورد, زيرا امروز اگر كسى مسلمان شد و شهادت داد نتيجه دارد و مسلمان شدن در آينده به درد محكمه فعلى نمى خورد.
عده اى چون ديدند چاره اى ندارند گفتند اين آيه ((من عنده علم الكتاب)) مدنى است. در حالى كه اين آيه در سوره رعد است و سوره رعد هم مكى است, باز گفته اند: چه اشكالى دارد ممكن است خود سوره مكى باشد ولى بعضى از آياتش مدنى, مى گوييم هيچ اشكالى ندارد كه بعضى از آيات يك سوره مدنى باشد همچنان كه در قرآن نظير آن هست, اما بايد دليل داشت كه فلان آيه در مدينه نازل شده و به دستور حضرت در وسط فلان سوره مكى گذاشته شده است. پس اين ديدگاه هم مردود است. دراين باره يك ديدگاه ديگر هم هست كه آن را مطرح مى كنيم:
مراد از ((كتاب)) قرآن كريم و منظور از ((من عنده علم الكتاب)) على(ع) آن قرآن شناس كامل است. در روايات ما وارد شده و بسيارى از مفسران اماميه تطبيق كرده اند كه منظور از ((من عنده علم الكتاب)) ذات مقدس على بن ابى طالب ـ سلام الله عليه ـ است, اين بر اساس برهان قرآنى است نه اين كه از روى تعصب اماميه باشد. على بن ابى طالب كارشناس وحى است و او مى فهمد كه اين گوينده از وحى سخن مى گويد, افراد عادى هستند كه معجزه مى خواهند و مى گويند تا مرده را زنده نكردى يا تا اين سنگ و درخت را به سخن گفتن و حركت كردن در نياورده اى ما ايمان نمىآوريم. فرمود آن كه اين قرآن را مى فهمد مى داند كه اين كلام, كلام خداست. در اواسط همين سوره هم آمده بود كه: ((افمن يعلم انما انزل الكتاب من ربك الحق كمن هو اعمى))(16) آن كه مى داند تو حق آوردى با نابينا يكسان است؟ اگر كسى بصير باشد مى داند كه حق چيست. كسى كه حق را نمى داند اعمى است.
بنابراين فرمود كسى كه بصير, قرآن شناس, خداشناس و وحى شناس است شهادت مى دهد, ذات اقدس اله هم, هم لفظا شهادت داد و فرمود: ((انك لمن المرسلين))(17) هم فعلا شهادت داد كه كتاب و پيامش را به دست من داد.
پس ((من عنده علم الكتاب)) بايد كسى باشد كه خبير و عالم و ثقه باشد و سخن چند يهودى و مسيحى درباره اصول دين اسلام براى آدمى يقينآور نيست. لذا در جوامع روايى ما در فضيلت اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ آمده است كه آن كسى كه شاگرد سليمان بود و گفت: ((انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك))(18) او مقدارى از كتاب را مى دانست. (قال الذى عنده علم من الكتاب) آن كه كمى بلد بود توانست طى الارض كند, و آن تخت را بياورد, آيا على و فرزندانش(ع) كه همه كتاب پيش آنهاست نمى توانند؟

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) رعد (13) آيه43. 2 ) طور (52) آيه34. 3 ) هود (11) آيه13. 4 ) بقره (2) آيه23. 5 ) يوسف (12) آيه11. 6 ) كهف (18) آيه29. 7 ) آل عمران (3) آيه18. 8 ) نسإ (4) آيه166. 9 ) منافقون (63) آيه8. 10 ) بقره (2) آيه63 و 93. 11 ) همان آيه165. 12 ) همان آيه255. 13 ) زمر (39) آيه44. 14 ) نسإ (4) آيه139. 15 ) اسرإ (17) آيه96. 16 ) رعد (13) آيه19. 17 ) يس (36) آيه3. 18 ) نمل (27) آيه40.