بعثت يا طلوع خورشيد اسلام


اشاره
سال هاى طولانى اى بود كه مردم جهان به خصوص مردم جزيره العرب از نور مستقيم خورشيد نبوت دور شده بودند, و در تاريكى هاى جهل و گمراهى و خرافات غوطه مى خوردند. آنان همچون گله بى چوپان در كوه و دشت, در برابر درندگان خون آشام, حيران و سرگردان بودند, بلاهاى خانمان سوزى تار و پودشان را مى سوزانيد; بلاهايى مانند: امتيازات طبقاتى و قبيلگى, ناامنى و جنگ, انحراف جنسى و بى عفتى, دختركشى و انسان كشى, ظلم بى حساب به زنان, بت پرستى, خرافات و بيهوده گرايى, پوچى و بى محتوايى زندگى, لجاجت و يكدندگى, بهره كشى و تبعيض و انواع جنايات و نامردمى ها, كه هر كدام ضربه سختى بر انسانيت و جامعه انسانى وارد ساخته بود.
اميرمومنان على(ع) اوضاع جاهليت را اين گونه توصيف مى فرمايد:
((ثمرها الفتنه و طعامها الجيفه و شعارها الخوف, و دثارها السيف; ميوه درخت جاهليت, فتنه و آشوب بود, غذاى مردم آن, مردار گنديده بود, لباس زيرينشان ترس, و لباس رويينشان شمشير بود.))(1)

وضعيت عربستان پيش از بعثت
گرچه همه نقاط جهان مانند چين, روم, ايران, مصر و هند در لجنزارهاى جهل, خرافات و گمراهى ها غوطه ور بودند, ولى در عين حال هر يك از آن ها از تمدن نسبى برخوردار بودند اما مردم جزيره العرب هيچ گونه تمدنى نداشتند, مثلث شوم ناامنى, دختركشى و بى عفتى در سطح وسيع, منشإ تباهى هاى فراوانى شده بود به طورى كه از انسانيت تنها نامى وجود داشت, و زندگى بشر از زندگى حيوانات درنده و شهوت خو, بدتر و پست تر شده بود.
اميرمومنان على(ع) در بيان وضعيت جهان, به ويژه جزيره العرب مى فرمايد:
((ارسله على حين فتره من الرسل, و طول هجعه من الامم, واعتزام من الفتن, و انتشار من الامور, و تلظ من الحروب, والدنيا كاسفه النور, ظاهره الغرور, على حين اصفرار من ورقها, و اياس من ثمرها, و اغوار من مائها, قد درست منار الهدى, و ظهرت اعلام الردى; هنگامى خداوند مقام رسالت را بر عهده محمد (ص) نهاد كه مدت هاى طولانى از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود, ملت ها در خواب عميقى فرو رفته بودند, فتنه و فساد, جهان را فرا گرفته بود, تباهى ها در ميان مردم گسترش يافته, و آتش جنگ زبانه مى كشيد, دنيا تاريك و پر از نيرنگ و فريب گشته بود, برگ هاى درخت زندگى به زردى گراييده, و از ثمره زندگى خبرى نبود, آب حيات انسانى در زمين فرورفته, منارهاى هدايت فرسوده و كهنه شده, و پرچم هاى هلاكت و تيره بختى آشكار گشته بود.))(2)
و در گفتار ديگر مى فرمايد: ((شما اى گروه عرب, در زمان جاهليت, زشت ترين مرام را داشتيد و در بدترين وضع به سر مى برديد, در ميان زمين هاى سنگلاخ, ميان مارهاى پرزهر, آب لجن و سياه مىآشاميديد, غذاى آلوده مى خورديد, خون يكديگر را مى ريختيد, و از خويشان دورى مى كرديد, بت ها در ميان شما نصب شده بودند, غرق در فساد بوديد كه خداوند توسط پيامبر اكرم(ص) شما را از آن همه انحرافات و گمراهى ها رهايى بخشيد)).(3)

نمونه هايى از اوضاع عربستان قبل از بعثت
براى نمونه, ده نوع از خرافات و اعتقادهاى بيهوده جاهليت را يادآور مى شويم, تا به حكم ((يعرف الاشيإ باضدادها; هر چيزى با مقايسه با ضدش شناخته مى شود)), نعمت عظيم بعثت پيامبر اسلام(ص) را بهتر بشناسيم.
1ـ مردم جاهليت اعتقاد داشتند در يمن مردى به نام ((اساف)) عاشق زنى به نام ((نائله)) شد, هر دو به قصد زيارت كعبه آمدند, اطراف كعبه را خلوت ديدند, داخل كعبه رفتند و در همان جا با هم عمل منافى عفت (زنا) انجام دادند, روز بعد زائران, آن دو را جامد و مسخ شده ديدند, براى عبرت مردم, آن دو جماد را در ميان كعبه نهادند, و به عقيده سخيف آنها, پس از مدتى آن دو جماد خدا شدند, و سزاوار پرستش گشتند!(4)
2ـ هنگام ورود به روستا به خاطر دفع نگرانى از ترس و وحشت, و ترس از بيمارى وبا و گزند ديو, در برابر دروازه ورودى روستا, ده بار صداى الاغ در مىآوردند و گاهى اين كار را با آويختن استخوان روباهى به گردن خود, انجام مى دادند.
3ـ اگر دندان فرزند آنان مى افتاد, آن را با دو انگشت به سوى خورشيد پرتاب كرده و خطاب به خورشيد با عجز و لابه مى گفتند: ((اى خورشيد! دندانى بهتر از اين بده.))
4ـ هرگاه در بيابان هولناك گم مى شدند, پيراهن خود را وارونه مى پوشيدند, تا بدين وسيله راه را بجويند.
5ـ هنگام مسافرت, براى كسب اطمينان در مورد حفظ زنان از خيانت و بى ناموسى, نخى را بر ساقه يا شاخه درختى مى بستند, هنگام بازگشت, اگر آن نخ به حال خود باقى بود اطمينان مى يافتند كه زن آنها خيانت نكرده, و اگر باز يا مفقود مى گرديد, زن را به خيانت متهم مى نمودند.
6ـ زنى كه بچه اش نمى ماند, معتقد بودند كه اگر او هفت بار بر روى جنازه شخص بزرگى بايستد و آن را زير پا قرار دهد, بچه اش باقى مى ماند.
7ـ به گردن مار گزيده و عقرب زده زيور آلات طلايى مىآويختند, و معتقد بودند كه اگر به جاى طلا, مس و قلع همراه خود داشته باشد مى ميرد.
8ـ اگر شخصى مى مرد به احترام او شترى را با شيوه بسيار دردناكى با طرز بى رحمانه در كنار قبر او زنده به گور مى كردند.(5)
9ـ دختران را به جرم اين كه دخترند, زنده به گور مى كردند(6) و هرگاه كسى به آنها خبر مى داد كه همسرت دختر زاييده, از شدت ناراحتى, چهره اش سياه(7) مى شد.
10ـ بى رحمى به جايى رسيده بود كه فرزندان خود از پسر و دختر را از ترس فقر مى كشتند.(8)

وضع زنان در جزيره العرب
در عصر جاهليت, در جهان به ويژه در عربستان, زن موجودى بين انسان و حيوان به شمار مىآمد, و آن چنان با زنان بدرفتارى مى شد, كه هرگز با حيوانات چنين رفتار نمى شد, حيوانات را زنده در گور نمى كردند, ولى چنان كه خاطر نشان شد, دختران نوزاد و كودك را زنده به گور مى كردند, و وقتى مى شنيدند كه همسرشان داراى دختر شده, چهره شان از شدت شرم و ناراحتى, سياه مى شد.
صعصعه بن ناجيه (جد فرزدق, شاعر اهل بيت) مرد شريف و نجيبى بود, در عصر جاهليت با بسيارى از عادت هاى مردم جاهلى مخالفت مى كرد, او 36 دختر را خريد و از زنده به گور نمودن, نجات داد, پس از طلوع اسلام, او كه اسلام را با جان و دل پذيرفته بود, ماجراى خريدن دختران را به عرض پيامبر اكرم(ص) رسانيد, و در ضمن توضيح گفت: دو ناقه (شتر ماده) از من گم شد, براى پيدا كردن آن ها سوار بر جمل (شتر نر) شدم, در بيابانى آنها را پيدا كردم, هنگام بازگشت, دو خانه نظرم را جلب كرد, به آن خانه ها نزديك شدم, ديدم در يك اتاق پير مردى نشسته است, با او گرم صحبت بوديم, ناگهان از اتاق ديگر زنى صدا زد: ((زاييد زاييد!)) پير مرد پرسيد: چه زاييد؟ زن پاسخ داد: دختر زاييده است. پير مرد گفت: او را در خاك دفن كنيد, گفتم او را نكشيد من جان او را مى خرم, سپس دو ناقه و يك جمل را كه بر آن سوار بودم دادم, تا آن دختر را نكشند, و در همه دوران عمرم 36 دختر, هر كدام را با دوناقه و يك جمل خريدم و نجات دادم. پيامبر(ص) فرمود: ((بسيار كار بزرگى انجام داده اى, اجرش در نزد خدا محفوظ است.))(9)
گوستاولبون مستشرق فرانسوى مى نويسد: ((شيوع عادت دختركشى در جاهليت را از مصاحبه ذيل كه بين قيس, رئيس طايفه بنى تميم, با حضرت محمد(ص) اتفاق افتاد مى توانيد بفهميد:
((روزى قيس (بن عاصم) ديد پيامبر(ص) يكى از دختران خود را روى زانو نشانده است, از او پرسيد: اين گوسفند بچه چيست كه اين چنين او را مى بويى؟ فرمود: اين دختر من است. قيس گفت: سوگند به خدا من دخترهاى زيادى داشتم و همه را زنده به گور كردم و هيچ يك را اين گونه نبوييدم. حضرت محمد(ص) فرياد زد: واى بر تو! خدا رحم را از دل تو خارج ساخته و قدر بهترين نعمت هايى را كه خداوند به انسان عنايت كرده نشناختى.))(10)

ضرورت و اهميت بعثت
جهان تاريك جاهليت, براى طلوع خورشيد هدايت, ثانيه شمارى مى كرد, همه چيز بيانگر ضرورت بعثت و نياز به وجود آيين سازنده و رهايى بخش, و رهبر بزرگ, مدبر, نجات دهنده و دلسوز بود. در چنين وضع نابسامانى, لطف خدا شامل حال انسان هاى آن عصر و نسل هاى آينده شد, كه محمد بن عبدالله(ص) را براى رهايى مردم به پيامبرى مبعوث فرمود.
پيامبرى كه آخرين پيامبر بود, و كامل ترين آيين را آورد, و همه پيامبران پيشين در انتظار او بودند تا او بيايد و آيين توحيد و نجات بخش خدا را كامل نمايد و همه بشريت را از لجنزارهاى آلودگى, گناه و انحراف, رهايى بخشد.
با بعثت پيامبر اسلام, هم خورشيد اسلام طلوع كرد, و هم شخصيت عظيم پيامبر(ص) متولد شد, در سراسر زندگى پيامبر(ص) روزى مبارك تر از روز بعثت نبود, روز تولد آن حضرت بيانگر تولد جسم او بود, گرچه مبارك بود, ولى روز بعثت, روز تولد شخصيت پيامبر(ص) بود كه بسيار مبارك تر بود. و اگر روز هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه بسيار مهم بود, و به همين خاطر به پيشنهاد حضرت على(ع) آغاز تاريخ مسلمانان گرديد,(11) مهم بودن هجرت از اين رو بود كه آرمان هاى بعثت پس از پشت سرگذاشتن سختى ها, تولد نو يافت, و آماده اجرا و بروز و ظهور و تعميق و گسترش گرديد. بنابراين بايد گفت: خورشيد شخصيت پيامبر اسلام(ص) نيز در چنين روزى تولد يافت.
براى درك ضرورت بعثت و عظمت آن, كافى است كه به معنا و مفهوم بعثت در اسلام, توجه كنيم:
بعثت يعنى: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرك و انحراف فكرى و عقيدتى و عملى, و هرگونه خرافات. بعثت يعنى: رستاخيز و به پاخاستن براى نجات انسان ها از زير يوغ اسارت هاى فكرى, سياسى و اجتماعى. بعثت يعنى: طاغوت زدايى, شرك زدايى, تنش زدايى و زدودن هرگونه عوامل و پيشينه هايى كه موجب سقوط و عقب گرد خواهد شد.
بعثت يعنى انفجار نور درخشان الهى در ميان ظلمت هاى متراكم گوناگون. بعثت يعنى تجلى حق, در برابر باطل و باطل پرستى, و نابودى هرگونه باطل و بيهوده گرايى. بعثت يعنى فرود صاعقه اى سوزان بر خرمن مفسدان, تبهكاران و نيرنگ بازان, و براندازى دام هاى شيطان, و عوامل و طرفداران شيطان.
بعثت يعنى تثبيت توحيد ناب در تمام ابعادش, تثبيت وحى الهى و نبوت. بعثت يعنى برقرارى عدالت فردى و اجتماعى, و پيكار با هرگونه ظلم, تبعيض و بهره كشى هاى ظالمانه. بعثت يعنى برافراشتن پرچم حق در همه نقاط جهان, و واژگون سازى پرچم هاى باطل. بعثت يعنى همان عروه الوثقى نجات و پيروزى كه به تعبير قرآن در دو چيز خلاصه مى شود: تكفير طاغوت و ايمان به خداى بزرگ;(12) همان عروه الوثقى اى كه در تسليم در برابر حق, و انجام كار نيك خلاصه مى شود.(13)
بعثت پيامبر اسلام(ص) يعنى تبيين تمام اهداف پيامبران و كتاب هاى آسمانى, و اجراى آن اهداف به طور كامل.

دورنمايى از آغاز بعثت
چهل سال از عمر پاك پيامبر(ص) مى گذشت, آن حضرت قبل از پيامبرى در هر ماه, چندين بار, در شب و روز, و در هر سال همه ماه رمضان بر فراز كوه سر به فلك كشيده حرا (كه در شش كيلومترى شمال شرقى كعبه قرار گرفته بود) داخل غارى كه بر فراز آن كوه بود, به عبادت و مناجات و راز و نياز با خدا مى پرداخت, او آثار عظمت خدا را در آن جا مشاهده مى كرد, و همواره به تفكر و تإمل و عبادت خدا مشغول بود.(14) روز 27 رجب سال چهلم عام الفيل فرا رسيد, پيامبر(ص) بر فراز كوه حرا در ميان غار مخصوص آن جا, مشغول مناجات با خدا بود, ناگاه پيك وحى, جبرئيل امين بر آن حضرت نازل شد و اين آيات آغاز سوره علق را همراه مژده رسالت, براى آن حضرت خواند:
((بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرإ و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم; بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد, همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد, بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است, همان كسى كه به وسيله قلم تعليم داد, و به انسان آن چه را نمى دانست, آموخت.))
به اين ترتيب آغاز وحى و بعثت, با نام خدا و با خواندن و قلم و علم و آموزش آميخته با توحيد, شروع شد و اين واژه هاى زرين وحى, بيانگر آن است كه بعثت يعنى: رستاخيز معنوى, و انقلاب در همه امور, كه اساس آن انقلاب ها, انقلاب فرهنگى, و آگاهى بخشى در همه زمينه هاست.
پيامبر(ص) فرمود: پس از آن كه آيات آغازين سوره علق بر من نازل شد, از فراز كوه حرا به سوى خانه حركت كردم, در مسير راه در وسط كوه حرا, صدايى را از جانب آسمان شنيدم كه مى گفت: ((يا محمد انت رسول الله و انا جبرئيل; اى محمد! تو رسول خدايى و من جبرئيل هستم.))
به آسمان نگريستم, جبرئيل را ديدم كه به طور استوار و ثابت, بر فراز افق ايستاده است, همچنان به او چشم دوخته بودم تا ناپديد شد.))(15)
از آن جا كه پيامبر اكرم(ص) دوبار جبرئيل را ديد, و وحى الهى را از آن امين وحى دريافت كرد, همين دو حادثه موجب فشار روحى سنگين براى آن حضرت گرديد, با اين كه او از نظر روحى, بسيار قوى و نيرومند بود كه شايستگى تحمل مسووليت وحى را يافته بود, ولى چون آغاز كار بود, وقتى كه جبرئيل را به صورت اصلى اش ديد, اضطراب و خستگى فوق العاده اى در خود احساس كرد, از اين رو به سوى خانه آمد, وقتى به خانه رسيد, به همسرش حضرت خديجه(س) فرمود: ((دثرينى; مرا بپوشان.)) خديجه(س) او را پوشانيد, پيامبر(ص) اندكى در خواب فرو رفت. در همين هنگام جبرئيل نزد آن حضرت آمد و آيات آغاز سوره مدثر را نازل كرد, كه سه آيه نخست آن چنين است: ((يا ايها المدثر قم فانذر و ربك فكبر; اى در بستر خواب آرميده, برخيز و انذار كن (و جهانيان را هشدار بده) و پروردگارت را بزرگ بشمار.)) پيامبر(ص) برخاست و به ابلاغ مإموريت خود پرداخت.(16)
پيامبر(ص) ماجراى بعثت و وحى را براى همسرش خديجه(س) تعريف كرد, خديجه(س) خشنود شد و گفت: ((خدا تو را يارى خواهد كرد.)) خديجه(س) ماجرا را به عمو زاده اش ((ورقه بن نوفل)) كه از دانايان عرب و از مسيحيان و سرشناس بود بازگو كرد, و گفتار پيامبر(ص) را براى او بيان نمود, ورقه گفت: قدوس قدوس, والذى نفس ورقه بيده لئن كنت صدقتينى يا خديجه, لقد جائه الناموس الاكبر…; خداوند پاك و منزه است, سوگند به كسى كه جان ورقه در دست او است, اگر مرا اى خديجه, تصديق مى كنى, ناموس اكبر (فرشته بزرگ وحى) بر او نازل مى شود, كه بر موسى(ع) نازل مى شد, او پيامبر اين امت است, به او بگو ثابت و استوار باش.))
خديجه(س) به خانه بازگشت و گفتار ورقه را به رسول خدا(ص) ابلاغ نمود.(17)

نگاهى به انگيزه ها و اهداف بعثت
با بررسى آيات قرآن و روايات پيامبر(ص) و امامان(ع) به دست مىآيد كه انگيزه بعثت و اهداف آن در دو پايه خلاصه مى شود: 1ـ نفى معبودهاى باطل و عوامل سقوط. 2ـ پيمودن راههاى تكامل در ابعاد گوناگون كه اساس آن اعتقاد به يكتايى و بى همتايى خداست.
ولى در پرتو تجزيه و تحليل آيات و روايات, مى توان به ده انگيزه و هدف از اهداف و انگيزه هاى بعثت اشاره كرد كه عبارتند از:
1ـ اتمام حجت, چنان كه در آيه 165 سوره نسإ مى خوانيم: ((رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل; پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند, تا بعد از اين پيامبران, حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود).))
2ـ رفع اختلاف, چنان كه در آيه 213 سوره بقره مى خوانيم: ((كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه; مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در ميانشان وجود نداشت, به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد, و اختلافات و تضادهايى در ميان آن ها رخ داد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت, تا مردم را بشارت و بيم دهند, و كتاب آسمانى كه به سوى خود دعوت مى كرد, با آنها نازل نمود, تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند, داورى كند.))
3ـ قيام به عدالت, چنان كه در آيه 25 حديد مى خوانيم: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط; ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم, و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم, تا مردم قيام به عدالت كنند.))
4ـ آزادى و آزادگى, و رهايى از امور بيهوده و خرافات, چنان كه در آيه 157 سوره اعراف مى خوانيم: ((الذين يتبعون الرسول النبى… و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم; كسانى كه از فرستاده خدا پيامبر(ص) پيروى مى كنند… پيامبرى كه بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان, برمى دارد.)) منظور از زنجير در اين جا عبارت است از: زنجير جهل و نادانى, بت پرستى و خرافات, انواع تبعيضات و بى عدالتى ها, قوانين نادرست, و اسارت و استبداد در چنگال طاغوت ها است.
5ـ هدايت, امر به معروف و نهى از منكر و رهايى از ظلمت ها و كشيدن انسان ها به سوى نور, چنان كه در آيه 1 و 5 ابراهيم, و 16 مائده و 175 اعراف آمده, از جمله در آيه يك سوره ابراهيم مى خوانيم: ((الـر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور; اين كتابى است كه بر تو اى پيامبر نازل كرديم, تا مردم را از تاريكى هاى (شرك و ظلم و جهل) به سوى روشنايى (ايمان, عدل و آگاهى) به فرمان پروردگارشان درآورى.))
6ـ آموزش كتاب و حكمت, چنان كه در آيه 2 سوره جمعه مى خوانيم: ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه; خداوند كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده, رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند, و آنها را تزكيه مى كند, و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد.))
7ـ تهذيب و پاك سازى, چنان كه در آيه 2 جمعه (آيه قبل) همين مطلب ذكر شده است.
8ـ آزادى انسان ها از زير يوغ طاغوت ها و استكبار, چنان كه در آيه36 نحل مى خوانيم: ((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوالله واجتنبوا الطاغوت; ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.))
9ـ تقويت و ارتقإ تفكر و انديشه صحيح و والا, چنان كه امام كاظم(ع) فرمود: ((مابعث الله انبيائه و رسله الى عباده الا ليعقلوا عن الله… واكملهم عقلا ارفعهم درجه فى الدنيا والاخره; خداوند پيامبران و رسولان را به سوى بندگانش مبعوث نكرد, مگر اين كه از جانب خدا تعقل كنند و بينديشند و از اين سو, بر معلومات و ارتقإ فكرى خود بيفزايند.))(18)
10ـ تكميل و ارتقإ ارزش هاى اخلاقى, چنان كه رسول اكرم(ص) فرمود: ((انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; همانا به پيامبرى برانگيخته شده ام تا ارزش هاى اخلاقى را به كمال برسانم.))(19)
و در سخن ديگر فرمود: ((انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق; همانا مبعوث شده ام تا نيكى اخلاق را به درجه عالى و كمال برسانم.))(20)
اميد كه در پرتو بعثت از تمام فرهنگ هاى بيگانه, رهايى يابيم و جسم و جان خود را با تعاليم انبيا ـ خصوصا پيامبر بزرگ اسلام ـ شست و شو دهيم.


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 و 2 و 3 ) نهج البلاغه خطبه 89 و 26. 4 ) سيد محسن امين, ابوذر الغفارى, ص9. 5 ) جعفر سبحانى, فروغ ابديت, ج1, ص35 ـ 41 (به طور اقتباس) 6 و 7 و 8 ) اقتباس از آيه 8 تكوير, و 58 نحل, و 151 انعام و 31 اسرإ. 9 ) علامه شوشترى, قاموس الرجال, ج5, ص127. 10 ) گوستاولبون, تمدن اسلام و عرب, ترجمه سيد هاشم حسينى, ص503. 11 ) محمد بن جرير طبرى, تاريخ طبرى, ج2, ص253. 12 و 13 ) بقره (2) آيه ;256 لقمان (31) آيه22. 14 ) ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج13, ص;208 علامه مجلسى, بحارالانوار, ج17, ص309. 15 ) ابومحمد, عبدالملك بن هشام, سيره ابن هشام, ج1,ص253. 16 ) فخر رازى, التفسير الكبير, ج30, ص189 (يكى از روايات). 17 ) سيره ابن هشام, ج1, ص254. 18 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص16. 19 و 20 ) كنز العمال, حديث 5217 و 5218.