تفسير سوره حشر



تسبيح و تنزيه خدا

قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحيم سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز
الحكيم(1)

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است, براى خدا تسبيح مى گويد, و او عزيز و
حكيم است.))

پس از پايان تفسير سوره مباركه رعد, اينك به سوره حشر رسيده ايم.

اين سوره از مسبحات ششگانه است, توضيح اين كه: در قرآن كريم شش سوره است كه
به ((مسبحات)) معروفند; يعنى با تسبيح حق آغاز مى شوند, اين سوره ها عبارتند از:
حديد, حشر, صف, جمعه, تغابن و اعلى. اهميت اين سوره ها تا بدان جاست كه رسول
خدا(ص) هر شب قبل از خواب, آنها را مى خواندند.

فضيلتى كه براى اين سوره ها ياد شده, بسيار است كه در اين جا فقط به دو تاى
آنها اشاره مى كنيم: يكى اين كه هر كس اين شش سوره را در زمان غيبت قبل از خواب
بخواند نمى ميرد مگر اين كه وجود مبارك حضرت حجت ـ سلام الله عليه ـ را زيارت كند.
و خاصيت دوم اين كه: اگر كسى اين شش سوره را هميشه قبل از خواب بخواند در جوار
حضرت رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ قرار مى گيرد.

نكته ديگرى كه درباره اين سوره بايد گفت اين است كه اين سوره مدنى است. يكى
از معيارهاى تشخيص مكى و مدنى بودن سوره ها بررسى مضمون آنهاست, بدين معنا كه
سوره هايى كه در آنها جريان اهل كتاب, جنگ و صلح, كارشكنى دشمنان و منافقين,
احكام فرعى و مسائل ديگرى از اين قبيل مطرح است مدنى هستند, زيرا در مكه اساسا
جنگ و صلح مطرح نبود, هرچه بود آزار و اذيت مسلمانان توسط مشركان بود; يعنى فقط
مسلمانان كتك مى خوردند و آزار مى ديدند.



پيام سوره

پيام اصلى اين سوره هم آن است كه اگر كسى با نظام اسلامى درافتاد ولى مسلمين
همه امكانات و راه هاى صلح و سازش را با او در ميان مى گذارد و اگر سودى نكرد,
موظف است براى حفظ نظام اسلامى تلاش كند, آن گاه آثار قدرت غيبى ظهور مى كند به
طورى كه نه به فكر مسلمانان پيروز خطور مى كرد كه اين قدرت نصيب آنها مى شد و نه
به فكر كفار شكست خورده مىآمد كه اين چنين شكست دامنگيرشان شود.



آيه اول, معناى تسبيح و تنزيه

اما آيه اول اين سوره: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز
الحكيم))

((سبح)) به يك معنا تنزيه از هر عيب و نقص است. گرچه قبل از سوره حشر, در
سوره هاى ديگر فراوان, ذكر شده است اما بررسى ابتداى سوره ها نشان مى دهد كه اين
تسبيح با مصدر شروع و سپس به فعل هاى ماضى, مضارع و امر ختم شده. ترتيب سوره ها
اين چنين است: سوره مباركه اسرإ با مصدر شروع شده است: ((سبحان الذى اسرى
بعبده ليلا من المسجد الحرام))(2) سوره مباركه حديد و هم چنين سوره حشر و صف با
فعل ماضى, آغاز شده اند: ((سبح لله ما فى السموات)) و مانند آن. سوره مباركه
جمعه و تغابن با مضارع شروع مى شود: ((يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) و
آخرين سوره مسبحات هم كه سوره اعلى است با فعل امر شروع مى شود: ((سبح اسم ربك
الاعلى)).

اين نظم ادبى كه از مصدر شروع و به فعل امر ختم مى شود در اين هفت سوره به
تدريج محفوظ مانده است, البته در مضامين و محتواى اين سوره ها آن تعبيرات و آن
ترتيب حفظ نشده است; يعنى گاهى فعل ماضى مقدم است, گاهى فعل مضارع و گاهى هم
مصدر.

در اين آيه, مطلب عمده آن است كه اين ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض))
آيا معناى حقيقى ـ چه در كلمه و چه در اسناد ـ ملحوظ است يا حتما بايد يك مجازى
را بپذيريم, خواه در كلمه, خواه در اسناد, ((سبح لله ما فى السموات)) يعنى آن
چه كه در آسمان و زمين هستند خدا را تسبيح مى كنند. تسبيح و تنزيه فعل شعورى است.
يعنى خداى سبحان را از هرنقص و عيب مبرا دانستن. فرق نقص و عيب آن است كه يك
موجودى ممكن است آن مقدارى كه دارد سالم باشد; ولى نسبت به مازاد ناقص باشد,
مثلا يك فرش دوازده مترى براى اتاق پانزده مترى ناقص است ولى عيب دار نيست. اما
عيب; آن است كه همان مقدارى كه دارد فاسد و پوسيده است. پس نقص غير از عيب است.


تسبيح و تنزيه آن است كه انسان ذات اقدس اله را از هر نقص و عيبى مبرا بداند;
يعنى خداوند هر آن چه را بايد داشته باشد دارد و هر آن چه را كه دارد بى عيب است.
هيچ كمالى فرض نمى شود كه حق تعالى فاقد آن كمال باشد و هيچ عيبى هم در محدوده
كمال هايى كه حضرت حق دارد وجود ندارد, هم كامل است و هم تام. ت آنها كه حق را
تنزيه نمى كنند يعنى معتقد به نزاهت حق از عيب و نقص نيستند قرآن كريم آنها را
به صورت كافر و مانند آن ياد مى كند.

چرا يإس از رحمت حق كفر است و آن كس كه از رحمت حق, مإيوس و نااميد است
كافر است؟ چون اين شخص نقصى را به خدا نسبت مى دهد و مى گويد خدا نمى تواند مشكل
مرا حل كند يا بخيل است كه اين مشكل مرا حل نمى كند, پس عجز و بخل را به خدا
نسبت مى دهد. يإس از رحمت حق نظير معاصى عادى و يا مثل غيبت كردن و دروغ گفتن
نيست, بلكه در حد كفر است: ((لايإيئس من روح الله الا القوم الكافرون.)) (3)

كسى كه خود را در امان مى بيند و احساس خطر نمى كند جزو خاسران است و اصل
سرمايه را باخته و در رديف كافران به حساب مىآيد:
((فلايإمن مكر الله الا القوم الخاسرون))(4) چرا آن كه احساس ايمنى مى كند و
خود را در امان مى بيند خاسر و اصل سرمايه را باخته است؟
چون او معتقد است كه ـ معاذ الله ـ خدا توان آن را ندارد كه او را گرفتار كند.


اگر در سوره مباركه اعراف سخن از آن است كه خاسرين فقط از مكر خدا در امانند
سرش اين است كه: ((إفإمنوا مكر الله فلا يإمن مكر الله الا القوم الخاسرون))
اين امن دو قسم است: اولياى الهى هم در امانند, كفار هم احساس امن مى كنند.
اولياى الهى را خدا وعده امن داد و فرمود:
((الا ان اوليإ الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون))(5) اما خودشان هم مى نالند و
هم غمگين هستند ولى خدا به آنها وعده امنيت داده است كفار هم احساس امن مى كنند
منتها مى گويند ـ معاذ الله ـ كارى از خدا ساخته نيست.

در سوره مباركه يوسف هم سخن از آن است كه يإس از رحمت خدا كفر است.
((فتحسسوا من يوسف و اخيه و لاتايئسوا من روح الله انه لايإيئس من روح الله الا
القوم الكافرون))(6) اين دو گروه حق را تنزيه نكردند منزه از هر نقص و عيبى
ندانستند اما مومن, خدا را تنزيه مى كند. پس تنزيه يعنى مبرا دانستن حق تعالى از
هر نقص و عيب, و اين خود, چند قسم است: اعتقادى, عملى و قولى.

تسبيح و تنزيه اعتقادى نظير توحيد است, موحد يعنى كسى كه معتقد به وحدانيت حق
است. مسبح يعنى كسى كه معتقد به نزاهت حق است.

تسبيح قولى و فعلى هم نظير توحيد قولى و فعلى است كه معنايش روشن است.



اشكال

اگر معناى تسبيح اين است, اسناد اين معنا به ((ما فى السموات و ما فى الارض))
درست نيست, زيرا ((ما فى السموات)) اعم از ذوى العقول و غير ذوى العقول است و
تسبيح يك كار ادراكى و علمى است, غير ذوى العقول كار علمى نمى كنند. لذا در اين
جا چند قول و نظر در خصوص ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) وجود دارد كه
به بررسى آنها مى پردازيم.



قول اول:

منظور از ((ما)) خصوص ((من)) هست يعنى ذوى العقول, آن هم نه هر ذوى العقولى
همان طورى كه در آسمان ها فرشته ها مسبح حق اند در زمين هم مومنين راستين مسبح
حق اند.

پس براى اين كه اين مشكل را حل كنند قائل به مجاز در كلمه شده اند از راه تجوز
در معناى ((ما)).



قول دوم:

اين قول باز هم قائل به مجاز در كلمه است منتها در معناى تسبيح گفته اند:
سبح نه يعنى تسبيح و تنزيه كرد بلكه مسبح يعنى آيت. اين آيه كريمه مى گويد هر
موجودى مسبح حق است يعنى هر موجودى آيت و نشانه حق است, يا از روى برهان امكان
يا برهان حركت يا برهان حدوث يا برهان نظم و يا براهين ديگر.

پس اين قول دوم هم كه مى گويد: معناى هر موجودى مسبح است يعنى هر موجودى آيت و
نشانه است, اين هم مجاز در كلمه است.



قول سوم:

اين قول, مجاز در اسناد است; يعنى ((سبح)) به معناى خودش و ((مافى السموات و
ما فى الارض)) هم به معناى خودش باشد. هم ((ما)) عام و اعم از ذى العقل و غير ذى
العقل باشد و هم تسبيح به معناى تنزيه كه يك كار علمى است, منتها اسناد
((تسبيح)) به ((ما فى السموات)) مجاز است. ما فى السموات تسبيح نمى كنند بلكه
((ما فى السموات)) طورى خلق شده اند كه هر كس درباره آنها بينديشد مسبح مى شود.
پس اسناد تسبيح به آن متفكر حقيقى است, از باب جرى المإ است. اسناد تسبيح به
((ما)) مجازى است, از باب جرى الميزاب است. پس ((تسبيح)) به معناى خودش است
((ما)) هم به معناى خودش منتها اسناد تغيير كرده است.



نقد اقوال سه گانه و طرح قول چهارم

اشكال عمده اين اقوال سه گانه آن است كه پنداشته اند شعور فقط براى انسان هاست
و فرشته ها و احيانا حيوانات و گياهان و جمادات شعور ندارند, در حالى كه گذشته
از اين كه براى شعور عمومى برهان عقلى اقامه شده است, ظواهر آيات و روايات اين
است كه يك شعور عمومى و همگانى در سراسر جهان هستى راه دارد, و هيچ موجودى نيست
كه شعور نداشته باشد, در اين خصوص به ذكر دو آيه بسنده مى كنيم:

1ـ سوره مباركه اسرإ: ((تسبح له السموات السبع والارض و من فيهن و ان من شىء
الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا))(7) فرمود: آسمان هاى
هفت گانه و زمين, مسبح حق اند نه تنها آسمان ها و زمين بلكه هيچ چيزى نيست مگر اين
كه تسبيح گوى حق و تحميد كننده حق است, هم تسبيح دارند و هم تحميد, منتها شما
تسبيح آنها را نمى فهميد. تسبيح هر موجودى با تحميدشان همراه است چه اين كه امرى
هم كه شده معمولا تسبيح با حمد ياد شده است: ((فسبح بحمد ربك))(8) و مانند آن.
سر اقتران تسبيح با تحميد اين است كه هر موجودى وقتى نقص خود را مى بيند پناه
مى برد به موجودى كه منزه از نقص است و اين تنزيه از نقص و عيب همان تسبيح است.
چون نقص خود را با نعمت آن موجود ترميم مى كند پس به شكرانه آن, او را حمد مى كند
لذا معمولا تسبيح با حمد همراه است در ذكر ركوع و سجود هم مى گوييم: ((سبحان ربى
العظيم و بحمده)), ((سبحان ربى الاعلى و بحمده)) نه تنها مى گوييم خدا منزه از
نقص و عيب است بلكه خدا كسى است كه نقص و عيب ديگران را هم برطرف مى كند. چون
نقص و عيب ديگران را برطرف مى كند لذا محمود است. انسان در نماز هم مسبح است و
هم حامد و حضرت اله هم مسبح است و هم محمود له: سبحان ربى العظيم و بحمده. اين
تسبيح, همراه و در قالب تحميد است.

پس هر موجودى مسبح و حامد حق است منتها شما نمى فهميد. اين جمله ((شما
نمى فهميد)) نشانه آن است كه آنها واقعا تسبيح گوىاند منتها ما به زبان آنها
آشنا نيستيم نه اين كه اگر شما در نظم يا حركت يا حدوث و امكان موجودات تإمل
كنيد از طريق برهان هاى مربوط به تسبيح گويى آنها پى مى بريد, اين راه فهميدنى است
يعنى اگر كسى به علوم اسلامى آشنا شود هر كدام از اين حدود وسطى را با او در
ميان بگذاريد از روى يكى از اين برهان ها مى فهمد كه ((لاتفقهون تسبيحهم)) نشانه
آن است كه شما زبان موجودات را نمى فهميد.

اصرار فخر رازى در تفسير ((كبير)) بر اين كه آن را به صورت آيه و نشانه معنا
كند نارواست, وى مى گويد: اينها به منزله آيه و نشانه اند نظير همان ها كه خداوند
مى فرمايد: آسمان ها و زمين آيات الهى اند. اگر اين لسان بود خدا مى فرمود چرا آيات
آسمان و زمين را مورد تإمل قرار نمى دهند: ((و فى الارض آيات للموقنين و فى
انفسكم افلا تبصرون))(9) نه اين كه بگويد:

((لاتفقهون تسبيحهم)).

2ـ آيه ديگرى كه دلالت دارد بر شعور عمومى, در سوره مباركه فصلت است, اين آيه
جريان شهادت اعضا و جوارح را در قيامت بازگو مى كند و مى فرمايد: ((و قالوا
لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شىء و هو خلقكم اول مره
و اليه ترجعون))(10) در قيامت اعضا و جوارح شهادت مى دهند و انسان تبهكار به
اعضا و جوارح مى گويد: چرا عليه من شهادت دادى؟ اعضا مى گويند: ما را خدايى كه
همه چيز را گويا كرده است گويا نمود. اين جمله ((قالوا انطقنا الله الذى انطق
كل شىء)) از دو راه دلالت بر شهود عمومى دارد:

راه اول آن است كه اينها مى گويند خدا همه چيز را ناطق كرد و نطق همان سخن با
ادراك است, سخن بى درك را نطق نمى گويند, فقط انسان موجودى ناطق است وگرنه آن
موجودات ديگر را يا صاهل يا شاهق يا ناهق و يا مانند آن مى گويند, نطق, مخصوص
انسان است كه گفتارش با انديشه همراه است. پس گفتارى كه با انديشه و علم همراه
باشد مى شود نطق: ((قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شىء)).

دليل دوم آن است كه اين اعضا و جوارح در قيامت شهادت مى دهند. قيامت يعنى
محكمه عدل اله ظرف اداى شهادت است و اداى شهادت مسبوق به تحمل حادثه است. شاهد
دو كار مى كند: حضور در متن حادثه و فهم آن, و ديگر اداى ديدنى ها و فهميدنى ها.
اگر اداى شهادت مسبوق به تحمل حادثه نباشد آن شهادت در محكمه مسموع نيست. اگر
اعضا و جوارح در دنيا نفهمند ما چه كرده ايم در قيامت شهادت شان مسموع نيست.
قيامت كه روز احتجاج است انسان تبهكار به خدا عرض مى كند: تو يادشان دادى وگرنه
اينها نمى دانستند. حال آن كه اگر در دنيا اعضا و جوارح نفهمد و در قيامت بخواهد
شهادت بدهد ـ چون آن روز روز احتجاج است ـ عبد بر مولا احتجاج مى كند كه تو به
آنها ياد دادى وگرنه اينها آگاه نبودند و چون ظاهر قرآن اين است كه اين شهادت
مسموع است معلوم مى شود اعضا و جوارح در دنيا به حق مى فهمند صاحبش چه كرده است
پس اين پوست و گوشت عالم و آگاه است. اين چنين نيست كه جامد باشد, هم چنان كه
در سوره مباركه بقره از بعضى سنگ ها كه سخن به ميان مىآيد مى فرمايد: ((و ان منها
لما يهبط من خشيه الله))(11) بعضى از سنگ ها از ترس خدا هبوط و سقوط دارند. خشيت
كه بدون علم نمى شود پس سنگ عالم است و مى فهمد. از آيات ديگر هم مى توان اين معنا
را استنباط كرد.



در روايات

اما از نظر بحث هاى روايى اين كه در روايات آمده است كه مسجد شهادت مى دهد يا
شفاعت و يا شكايت مى كند, زمين شهادت مى دهد و سخن مى گويد, آيا همه اينها را آيا
ما بر مجاز حمل مى كنيم؟ اگر بخواهيم مجاز در كلمه يا در اسناد قايل بشويم بايد
دليل عقلى و نقلى معتبر بر خلاف آن داشته باشيم, گفتيم كه دليل نقلى معتبر شعور
عمومى را تإييد مى كند, براهين عقلى نيز هم; يعنى آنها كه اهل برهان عقلى اند در
جاى خود دليل اقامه كرده اند كه يك شعور عمومى در كل هستى هست. پس وجهى ندارد كه
ما همه اين تعبيرات را بر مجاز حمل كنيم و بگوييم زمين كه هر روز مى گويد: ((انا
بيت الوحشه, انا بيت الغربه)) اينها مجاز است. قبر وقتى انسان مومن را در بر
مى گيرد, مى گويد: وقتى تو زنده بودى من افتخار مى كردم كه روى سينه من راه مى روى,
الان هم كه در درون و در آغوش منى مباهات مى كنم, آيا همه اينها مجاز است؟

تمام اينها نشانه آن است كه زمين كه شهادت مى دهد يا مسجد كه شكايت و يا شفاعت
مى كند از روى شعور است, پس اينها شعور دارند. اگر شعور عمومى ثابت شد پس اسناد
((سبح)) به ((ما)) اسناد الى ما هو له است نه نيازى به قول اول است كه ((ما))
را به معناى ((من)) بگيريم. نه نيازى به قول دوم كه ((تسبيح)) را به معناى آيت
و علامت بگيريم نه نياز به قول سوم است كه اسناد را اسناد مجازى بدانيم, ولى قول
چهارم, حق است; يعنى همه موجودات مسبح حق اند.(12)

ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه1.
2 ) اسرإ (17) آيه1.
3 ) يوسف(12) آيه87.
4 ) اعراف (7) آيه99.
5 ) يونس(10) آيه62.
6 ) يوسف (12) آيه87.
7 ) اسرإ (17) آيه44.
8 ) نصر (110) آيه3.
9 ) ذاريات (51) آيه20 ـ 21.
10 ) فصلت (41) آيه21.
11 ) بقره (2) آيه74.
12 ) تفسير سوره حشر كه طى مقالاتى ارائه خواهد شد, تقرير متن درس تفسير حضرت
استاد است كه براى شمارى از فضلاى حوزه علميه قم ايراد شده است.