اهل بيت و حديث غدير


مقدمه

ماجراى غدير و نصب حضرت على(ع) به عنوان خليفه و امام بعد از پيامبر(ص) از
جانب آن حضرت در صحراى غدير در روز 18 ذىحجه سال دهم هجرت در برابر بيش از صد
هزار مسلمان از امور قطعى است, و از نظر اسناد و دلالت, هيچ گونه ابهام و اشكالى
در آن نيست, از اين رو از ذكر آن خوددارى كرده, به بررسى موضوع ديگرى در اين
باره مى پردازيم, و آن اين كه: آيا اميرمومنان على(ع) براى اثبات رهبرى خود, و
هم چنين ساير افراد خاندان نبوت(ع) براى خلافت بلافصل على(ع) به حديث غدير استدلال
نموده اند يا دليلى بر اين مدعا در دست نيست؟

گرچه بعضى مغرضان يا ناآگاهان در پاسخ اين سوال, طفره رفته اند, ولى اسناد,
مدارك و شواهد بسيار از طرق روايى شيعه و سنى در دست است كه اميرمومنان على(ع)
و خاندان نبوت و اصحاب و ياران مخلص پيامبر(ص) و امامان(ع) در هر فرصت مناسبى,
به نقل و بررسى ماجراى غدير پرداخته, و با استدلال به آن, مسإله خلافت و رهبرى
اميرمومنان على(ع) را پس از پيامبر(ص) اثبات نموده اند.(1)

ما در اين جا در ميان ده ها استدلال آنها نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب
مى كنيم:



الف: در ايام خلافت ابوبكر

پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) و حادثه سقيفه بنى ساعده, و بيعت مردم با ابوبكر,
حضرت على(ع) و جمعى از بنى هاشم و ياران على(ع) از بيعت امتناع مى ورزيدند, بحران
بسيار شديد بود, در اين بحران, حضرت على(ع) در خانه خود به سر مى برد, و به
تنظيم و جمعآورى آيات قرآن اشتغال داشت, حضرت على(ع) را براى اخذ بيعت آوردند,
آن حضرت در ضمن گفتارى در حضور جمعيت به حديث غدير استدلال كرد و فرمود:
((رسول خدا(ص) در روز غدير, در مورد رهبرى من, براى احدى حجت و عذر و سخنى
باقى نگذاشت, شما را به خدا سوگند مى دهم كه هر كس اين سخن را كه پيامبر(ص)
درروز غدير فرمود, برخيزد و گواهى دهد, و آن سخن اين بود كه پيامبر(ص) در غدير
فرمود:

((من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه, و عاد من عاداه, وانصر من
نصره, واخذل من خذله; كسى كه من مولى و رهبر او هستم, پس اين على(ع) مولى و
رهبر اوست, خدايا دوست بدار آن كس را كه على(ع) را دوست دارد, و دشمن بدار آن
كس را كه على(ع) را دشمن دارد, يارى كن آن كس را كه على(ع) را يارى كند, واگذار
آن كس را كه على را واگذارد.))

زيد بن ارقم مى گويد: ((دوازده نفر از شركت كنندگان در جنگ بدر, برخاستند و
گواهى دادند, و من كه اين سخن را در روز غدير از پيامبر(ص) شنيده بودم, در آن
روز از گواهى دادن كتمان نمودم و مورد نفرين على(ع) قرار گرفتم.))(2)

هم چنين در همين ايام كه حضرت على(ع) را با اكراه براى گرفتن بيعت به مسجد
آوردند, آن حضرت خطاب به جمعيت, به امورى براى تثبيت رهبرى خود, استدلال فرمود,
از جمله به حديث غدير استدلال كرده, چنين فرمود: ((يا معاشر المهاجر والانصار,
انشدكم بالله اسمعتم رسول الله(ص) يقول يوم غدير خم كذا و كذا; اى گروه مهاجر و
انصار! شما را به خدا سوگند مى دهم و به گواهى مى گيرم, آيا شنيديد كه پيامبر(ص)
در روز غدير در شإن من چنين و چنان فرمود؟!)) حاضران گفتند: آرى شنيديم. حتى
ابوبكر گفت: ((آرى همه آنچه را گفتى شنيده ايم و به خاطر سپرده ايم, ولى…
.))(3)

در همين ايام از خاندان پيامبر(ص) نيز براى اثبات خلافت حضرت على(ع) به حديث
غدير استدلال نمودند, از جمله حضرت زهرا(س) خطاب به مهاجر و انصار فرمود:
((انسيتم قول رسول الله(ص) يوم غدير خم; من كنت مولاه فعلى مولاه; آيا سخن رسول
خدا(ص) را در روز غدير خم فراموش كرده ايد كه فرمود: كسى كه من رهبر او هستم, پس
على(ع) رهبر اوست.))(4)

در همين ايام بعضى از اصحاب نيز به حديث غدير استدلال كردند, از جمله اسامه بن
زيد در ضمن نامه اى به ابوبكر, او را از عهده دارى خلافت برحذر داشت, و در ضمن
گفتارى نوشت: ((… فقد علمت ما كان من قول رسول الله(ص) فى على(ع) يوم الغدير,
فما طال العهد فتنسى;(5) تو به سخن رسول خدا(ص) در شإن على(ع) در روز غدير, به
خوبى آگاهى دارى, هنوز از آن روز دير زمانى نگذشته كه آن سخن را به فراموشى
سپرده باشى!))



ب: در شوراى شش نفره

پس از آن كه عمر بن خطاب در سال 23, در مدينه وفات كرد, مسلمانان مطابق وصيت
او, شوراى شش نفرى را تشكيل دادند تا خليفه بعد از او را در ميان شش نفر تعيين
كنند, در مجلس تعيين خليفه, جمعيت بسيارى از مهاجر و انصار اجتماع نمودند, حضرت
على(ع) در آن مجلس شركت نمود, و به دفاع از حق خود پرداخت و با آنها احتجاج و
مناشده نمود, و در ضمن گفتارش به حديث غدير, چنين استدلال كرد: ((انشدكم بالله
هل فيكم احد قال له رسول الله(ص): من كنت مولاه فعلى مولاه غيرى;(6) شما را به
خدا سوگند مى دهم, آيا در ميان شما كسى جز من وجود دارد كه پيامبر(ص) در شإن او
فرموده باشد: كسى كه من رهبر او هستم, پس على(ع) رهبر اوست.))

و در تعبير ديگر آمده فرمود: ((انشدكم بالله امنكم من نصبه رسول الله يوم
غدير خم للولايه غيرى;(7) شما را به خدا سوگند, آيا در ميان شما جز من كسى هست
كه پيامبر(ص) او را در روز غديرخم براى ولايت و رهبرى, نصب فرمود؟)) حاضران پاسخ
دادند; خدا را گواه مى گيريم; نه.



ج: در عصر خلافت عثمان

مطابق روايت سليم بن قيس, و حموينى شافعى در فرائدالسمطين, اميرمومنان على(ع)
در عصر خلافت عثمان, براى اثبات خلافت خود به امورى از جمله به حديث غدير استدلال
كرد, و به مردم چنين فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول
خدا(ص) در روز غدير خم مرا به رهبرى نصب فرمود, به من فرمود: برخيز, برخاستم,
آن گاه گفت: ((من كنت مولاه فعلى مولاه…; كسى كه من مولى و رهبر او هستم, پس
على(ع) مولى و رهبر اوست.)) سلمان از رسول خدا(ص) پرسيد: منظور از اين ولايت
چيست؟ رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: ((ولإ كولاى, من كنت اولى به من نفسه; منظور
از ولايت, ولايتى همچون ولايت من است كه من بر خود مومنان اولى هستم و از جان آنها
به آنها برترى دارم.))(8)



د: در عصر خلافت امام على(ع)

اميرمومنان على(ع) در عصر خلافت خود نيز در فرصت هاى مختلف, مانند روز ((رحبه))
در سال 35 در كوفه, و روز جمل در سال 36, و در روز ((ركبان)) (اجتماع سواران)
در سال 36 و 37 در كوفه, و در لشكرگاه صفين در سال 37, به حديث غدير استدلال كرد
و مسلمانان را به گواهى طلبيد, در روز رحبه 24 نفر از اصحاب پيامبر(ص) برخاستند
و گواهى دادند كه ماجراى غدير را ديده اند و گفتار پيامبر(ص) را در آن روز
شنيده اند, و در روز ركبان, نه نفر گواهى دادند.(9)

به اين ترتيب مى بينيم به رغم ادعاى بعضى كه منكر استدلال حضرت على(ع) به حديث
غدير شده اند, و يا آن را كمرنگ جلوه داده اند, آن حضرت در موارد متعدد, در
فرصت هاى مناسب, به خصوص در همايش هاى ويژه حديث غدير را مطرح نموده, و با استدلال
به آن, از حق خود دفاع كرده است.



هـ : امام حسن و امام حسين(ع) و حديث غدير

از خاندان نبوت, امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نيز در بعضى از موارد, براى
اثبات حقانيت و امامت حضرت على(ع), به حديث غدير, استدلال كرده اند, از جمله در
ماجراى صلح معاويه و امام حسن(ع) كه در سال 41 رخ داد, امام حسن(ع) برخاست و
خطبه اى غرا خواند, در آن خطبه پس از حمد و ثناى الهى و برشمردن بعضى از
كرامت هاى خاندان نبوت, ماجراى غدير را يادآورى كرد و فرمود: ((و قد رإوه و
سمعوه حين اخذ بيد ابى بغدير خم, و قال لهم; من كنت مولاه فعلى مولاه…;(10)
مسلمانان ديدند و شنيدند كه پيامبر(ص) دست پدرم را در غدير خم گرفت, و خطاب به
مردم فرمود: آن كس كه من مولى و رهبر او هستم, پس على(ع) مولى و رهبر اوست…
))

و در سال 58 در عصر خلافت معاويه, امام حسين(ع) در مراسم حج در سرزمين منى در
اجتماع بيش از هفتصد نفر از مسلمانان مهاجر و انصار, كه حدود دويست نفر از آنها
از اصحاب رسول خدا(ص) بودند, سخنرانى كرد, و در ضمن گفتارش, به حديث غدير
استدلال كرده و چنين فرمود:
((انشدكم الله اتعلمون ان رسول الله نصبه يوم غدير خم, فنادى له بالولايه و
قال: ليبلغ الشاهد الغائب; آيا مى دانيد كه رسول خدا(ص) على(ع) را به رهبرى در
روز غديرخم نصب كرد, و با نداى خود, ولايت او را ابلاغ نموده و سپس فرمود: حاضران
به غائبان خبر دهند؟.))

حاضران گفتند: ((آرى خدا را گواه مى گيريم كه اين ماجرا را مى دانيم.))(11)



و: عبدالله بن جعفر و حديث غدير

يكى از افراد خاندان نبوت عبدالله بن جعفر طيار, برادر زاده على(ع) است كه
بعد از شهادت اميرمومنان على(ع), در نزد معاويه, به حديث غدير استدلال نمود, او
همراه حسن و حسين(ع) و عبدالله بن عباس و فضل بن عباس در نزد معاويه اجتماع
كردند, معاويه به عبدالله بن جعفر گفت:
((تو چقدر به حسن و حسين(ع) احترام مى كنى و از آنها تجليل مى نمايى, با اين كه
مقام آنها برتر از مقام تو نيست, و پدر آنها بهتر از پدرت نيست, و اگرفاطمه (س)
دختر رسول خدا(ص) نبود, مى گفتم مقام مادر تو اسمإ بنت عميس از او كمتر نبود.
))

عبدالله گفت: ((آگاهى تو به مقام حسن و حسين(ع) و مقام پدر و مادرشان اندك
است, سوگند به خدا آنها برتر از من هستند, و پدرانشان از پدرم برتر است, و
مادرشان از مادرم ارجمندتر مى باشد… اى معاويه! ((ان نبينا(ص) قد نصب لامته
افضل الناس, و اولاهم, و خيرهم بغدير خم;(12) همانا پيامبر ما(ص) در غدير خم
على(ع) را به عنوان برترين و مقدم ترين و نيك ترين انسان ها, به رهبرى نصب كرد.))



ز: عمار ياسر و اصبغ بن نباته

اصحاب باوفاى پيامبر(ص) نيز در فرصت هاى مناسب به دفاع از حق على(ع)
مى پرداختند, و به حديث غدير استدلال مى نمودند, از جمله عمار ياسر, يار راستين
پيامبر(ص) و حضرت على(ع) بود, او در جنگ صفين خطاب به عمرو عاص فرمود: ((ايها
الابتر الست تعلم ان رسول الله(ص) قال لعلى; من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من
والاه, و عاد من عاداه; اى ابتر آيا نمى دانى كه رسول خدا(ص) در غدير به على(ع)
فرمود: آن كس كه من مولى و رهبر او هستم, پس على(ع) مولى و رهبر اوست, خدايا
دوست بدار آن كس را كه على(ع) را دوست بدارد, و دشمن بدار آن كس را كه على(ع)
را دشمن بدارد.))(13)

اصبغ بن نباته صحابى معروف نيز كه از ياران مخصوص حضرت على(ع) بود, نامه اى از
جانب آن حضرت براى معاويه برد, وقتى كه بر معاويه وارد شد, ديد جمعى از ياران
خود فروخته او, از جمله عمرو عاص, ابوهريره, وليد بن عقبه حضور دارند, نامه
على(ع) را به معاويه داد, معاويه آن را خواند, سپس گفت: ((على(ع) قاتلان عثمان
را به ما تحويل نمى دهد.))

اصبغ گفت: ((اى معاويه! خون عثمان را بهانه قرار مده, تو مى خواهى با اين
بهانه سلطنت و رياست بر مردم را به دست آورى, اگر تصميم يارى عثمان را داشتى,
هنگامى كه زنده بود, او را يارى مى نمودى, ولى او را يارى نكردى در انتظار ماندى
تا خون او را بهانه و وسيله وصول به ملك و منال خود سازى.))

معاويه از گفتار اصبغ بن نباته خشمگين شد, و مى خواست بر خشمش بيفزايد كه اصبغ
در حضور معاويه و حاضران, به ابوهريره گفت: ((اى صحابى رسول خدا, من تو را به
خداى يكتا و بى همتا كه بر نهان و آشكار آگاهى دارد, و به حق حبيبش محمد
مصطفى(ص) واگذار مى كنم, و با توجه به آنها از تو مى خواهم كه به من خبر دهى آيا
در روز غديرخم, حاضر بودى؟)) ابوهريره گفت: ((آرى حاضر بودم.)) اصبغ گفت: در آن
روز از پيامبر(ص) چه شنيدى؟ ابوهريره گفت: شنيدم رسول خدا(ص) در شإن على(ع)
فرمود: ((من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه, و عاد من عاداه, وانصر من
نصره, واخذل من خذله.))

گفتم: ((اى ابوهريره, اكنون كه تو به عكس سخن پيامبر(ص) رفتار مى كنى, دشمن
على(ع) (معاويه) را دوست مى دارى, و دوست على را دشمن مى دارى)) ابوهريره آه
طولانى كشيد و گفت: ((انا لله و انا اليه راجعون))(14)



حـ : استدلال قيس بن سعد

قيس بن سعد از مسلمانان بزرگ و غيور انصار بود, بعد از شهادت امام حسن
مجتبى(ع) براى انجام مراسم حج, وارد مكه شد, و در مكه در ملاقاتى با معاويه به
وى گفت: سوگند به جانم, با بودن على(ع) و فرزندانش, هيچ كس از مهاجر و انصار و
قريش و عرب و عجم شايسته خلافت نيستند.))

معاويه از سخن قيس خشمگين شد, و گفت: تو اين حرف ها را از كجا مى گويى و از چه
كسى شنيده اى؟ قيس پس از گفتارى, ماجراى غدير را بازگو كرد, و گفت: رسول خدا(ص)
على(ع) را در روز غدير خم معرفى كرد و فرمود: ((هر كس من مولى و رهبر او هستم,
پس على(ع) مولى و رهبر اوست.))(15)

به اين ترتيب مى بينيم استدلال به حديث غدير در ميان خاندان نبوت و ياران ممتاز
پيامبر(ص) معمول بود, و آنها در هر فرصت مناسب آن را براى اثبات اولويت على(ع)
براى رهبرى, مطرح مى نمودند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) بخشى از اين استدلال ها تحت عنوان ((مناشدات و احتجاجات)), در كتاب ارزشمند
الغدير, جلد اول, به طور مسند از كتب معروف و معتبر اهل تسنن, از صفحه 159 تا
213 آمده است.
2 ) ابومنصور, احمد بن على بن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص96.
3 ) همان, ص110.
4 ) شمس الدين, ابوالخير الجزرى الشافعى, اسنى المطالب فى مناقب على بن
ابى طالب, مطابق نقل علامه امينى در الغدير, ج1, ص197.
5 ) ابومنصور, احمد بن على بن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص114.
6 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص159 تا 163, به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن.
7 ) همان.
8 ) همان, ص165, به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن.
9 ) همان, ص166 تا 196, اسامى گواهان در صفحه 184 و 191 همين كتاب آمده است.
10 ) قندوزى حنفى, ينابيع الموده, ص;482 علامه امينى, الغدير, ج1, ص198.
11 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص198.
12 ) همان, ص200.
13 ) ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج2, ص273.
14 ) علامه حنفى, مناقب على بن ابى طالب, ص130, مطابق نقل علامه امينى, الغدير,
ج1, ص202 و 203.
15 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص207 و 208.