گفته ها و نوشته ها


اسرار سجده
از اميرالمومنين(ع), سوال شد معناى سجده چيست؟ فرمود: يعنى خدايا تو مرا از خاك آفريدى و از دل خاك خارج كردى و سجده دوم يعنى دوباره به خاك باز گردانيم و سر برداشتن از سجده دوم يعنى دوباره از خاك مرا بيرون خواهى آورد.
(بحارالانوار, ج85, ص139)

سخن حكيمانه
وقتى نايب السلطنه از طرف ناصرالدين شاه به ملاقات مرحوم حاجى ملاعلى كنى رفته بود, مرحوم آقا به واسطه درد پايى كه داشت از نايب عذر خواست و پاى خود را دراز نمود نايب از اين رفتار نايب سخت ناراحت شد و گفت: آقا منم پايم درد مى كند با اجازه شما دراز كنم! مرحوم حاجى كنى فرمود: نايب! من كه پايم را دراز مى كنم دستم را كوتاه كرده ام شما هم دستتان را كوتاه كن و پايت را دراز نما ما چه حرفى داريم!
(كشكول طبسى, ص146)

همنشين بىآزار
زاهدى گفت روزى به گورستان رفتم و بهلول را در آن جا ديدم پرسيدم اين جا چه مى كنى؟ گفت: با مردمانى همنشينى همى كنم كه آزارم نمى دهند اگر از عقبى غافل شوم ياد آوريم مى كنند و اگر غايب شوم غيبتم نمى كنند!
(كشكول شيخ بهايى, ص11)

گزينش برتر
اصبغ بن نباته كه از ياران اميرمومنان بود از حضرت نقل مى كند كه فرمود: فرشته وحى خدا نزد آدم آمد و گفت من مإمورم كه تو را ميان سه چيز مخير سازم كه يكى را انتخاب كنى, آدم گفت كدامند؟ پيك وحى پاسخ داد ((خرد)) و ((شرم از زشتى ها)) و ((ديندارى)). آدم گفت خرد را انتخاب كردم. فرشته به ديندارى و شرم گفت برگرديد ولى پاسخ دادند ما دستور داريم هميشه همراه عقل و خرد باشيم و از آن جدا نشويم فرشته وحى پاسخ داد بنابراين به وظيفه خود عمل كنيد و از نزد آدم بازگشت.
(خصال, شيخ صدوق)

پاسخگويى مذهب
از انيشتين پرسيدند چرا آفريده شده ايم؟ او گفت به عقيده من جواب قطعى به اين سوال به عهده مذهب و مكتب مخصوص است ولى اگر كسى بپرسد كه آيا طرح اين چنين سوالى عقلانى است؟ بايد بگوييم يعنى جواب آن اين است كه انسانى كه زندگى و حيات ديگران و حتى خودش را بى معنا و واهى مى داند نه تنها بدبخت است بلكه صلاحيت زندگى هم ندارد.
(از دنيايى كه من مى بينم, ص17)

عظمت آفرينش
نيوتن, رياضى دان معروف, در اواخر عمر طولانى خويش در برابر عظمت آفرينش چنين اظهار نظر نمود: نمى دانم من در نظر جهان چگونه جلوه مى كنم, اما در نظر شخص خودم مانند پسر بچه اى هستم كه در كنار دريا به بازى مشغول است من مانند همان پسربچه گاه و بيگاه با پيدا كردن سنگ ريزه صاف تر يا گوش ماهى زيباترى خود را مشغول مى سازم در حالى كه اقيانوس عظيم حقيقت, در برابر من قرار دارد و اسرار آن نامكشوف باقى مانده است.
(كتاب هايى كه دنيا را تغيير داده اند, ص280)

راستگويى
معاويه به يكى از سرداران خود گفت چرا در مدت جنگ ما با على سكوت كردى و چيزى نگفتى؟ او در جواب گفت براى اين كه اگر راست مى گفتم مورد غضب تو مى شدم و اگر دروغ مى گفتم مورد غضب خدا و رسول او واقع مى گشتم از اين جهت بود كه ساكت ماندم. (كشكول طبسى)

طفل حكيم
روزى ابوحنيفه از محلى مى گذشت ديد طفلى از جاى گل آلود راه مى رود او را صدا زد و گفت مواظب باش نلغزى. طفل در جوابش گفت: لغزش من سهل است تو مواظب خودت باش كه نلغزى چون از لغزش تو پيروانت هم مى لغزند.
(انيس الادبإ, ص96)

چيز نارسيده
روزى پادشاهى از حاضران در مجلس پرسيد آن چيست كه پارسال نرسيده امسال هم نمى رسد سال آينده نيز نخواهد رسيد؟ مردى سپاهى كه در آن جا حضور داشت گفت مواجب من است.
(بگوئيم و بخنديم)

قيمت امير
روزى ملانصر الدين با يكى از امرإ وقت به حمام رفته بود در حمام امير از روى شوخى از او پرسيد اگر من غلام بودم اكنون چند مى ارزيدم ملانصرالدين بلافاصله جواب داد پنجاه دينار امير خشمناك شد و فرياد زد احمق فقط همين لنگى كه به خود بسته ام 50 دينار ارزش دارد. ملانصرالدين لبخندى زد و گفت آرى من نيز قيمت لنگ را گفتم وگرنه امير كه در حمام قيمتى ندارد.
(بگوئيم و بخنديم, ص194)

درمان دردها
يونك روان شناس معروف و معاصر مى گويد: من صدها بيمار را معالجه كرده ام و از ميان تمام بيماران من يكى پيدا نشد كه مشكل روانيش مربوط به پيدا كردن عقيده دينى نسبت به زندگى نباشد. با اطمينان خاطر مى گويم هر يك از آنها از آن جهت مريض شده بودند كه آنچه را مذاهب زنده هر عصر به پيروان خود عطا كرده اند از دست داده بودند و آنها كه عقيده مذهبى خود را باز نيافتند واقعا درمان نشدند.
(انسان معاصر در طلب روح)

ياد ابرار
سائلى را گفت آن پير كهن
چند از مردان حق گويى سخن
گفت خوش آيد زبان را بر دوام
تا بگويد حرف ايشان را مدام
گر نيم زيشان از ايشان گفته ام
خوشدلم كاين قصه از جان گفته ام
گر ندارم از شكر جز نام بهر
اين بسى بهتر كه اندر كام زهر
(بيدارگران اقاليم قبله)

حكمت زندگى
شنيدم شبى در كتب خانه من
به پروانه مى گفت كرم كتابى
به اوراق سينا نشيمن گرفتم
بسى ديدم از نسخه فاريابى
نفهميده ام حكمت زندگى را
همان تيره روزم زبىآفتابى
نكو گفت پروانه نيم سوزى
كه اين نكته را در كتابى نيابى
تپش مى كند زنده تر زندگى را
تپش مى دهد بال و پر زندگى را
(اقبال لاهورى)

حكمت درويشانه
پادشاهى به چشم حقارت در طايفه اى از درويشان نگاه كرد. يكى از آن ميان به فراست بدانست, گفت: اى ملك ما به جيش از تو كمتر و به عيش از تو خوشتر و به مرگ با تو برابريم.(انيس الناس, ص107)

بهترين
حكيمى را پرسيدند: برادر بهتر يا دوست؟ گفت: برادر دوست.
(انيس الناس, ص17)

خانه دل
پيامبر فرمود: خانه اى را كه در آن سگ است ملائكه داخل نمى شوند پس هرگاه خانه دل مملو از صفات رذيله كه سگان درنده هستند باشد چگونه ملائكه كه حمله علوم و معارفند داخل مى شوند.
(معراج السعاده, ص15)

دعوى مردانگى
لاف سر پنجگى و دعوى مردى بگذار
عاجز نفس فرومايه, چه مردى چه زنى
گرت از دست برآيد دهنى شيرين كن
مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى
(مصلح الدين سعدى)

برترى عدل
شخصى از مولا اميرالمومنين سوال كرد كه جود بهترا ست يا عدل؟
حضرت فرمود: عدل افضل است چرا كه: 1ـ عدل هر چيز را در جاى خود قرار مى دهد و هر حقى را به ذى حق واقعى مى رساند, ولى جود امور و جريانها را از محل خودشان خارج مى كند.
2ـ عدل اداره كننده عموم است و مبناى زندگى, ولى جود يك حالت استثنايى است در موقع خاص!
(بيست گفتار, استاد مطهرى, ص 5 و 6)

عزت نفس
ابوغالب فخرالملك, وزير بهإالدوله, گويد چون خداى تعالى پسرى به سيد رضى كرامت فرمود, هزار دينار چشم روشنى برايش فرستادم, سيد رضى آن وجه را رد كرد و گفت وزير مى داند من از كسى چيزى قبول نمى كنم, ديگر بار فرستادم و گفتم: براى مولود است, باز فرمود: كودكان ما نيز قبول نمى كنند, باز گفتم: براى قابله است, پاسخ آمد قابله از زنان خودمان هستند, براى بار چهارم گفتم: براى طلاب است كه در خدمتتان درس مى خوانند, سيد فرمود: هر كس از طلاب مى خواهد بردارد يكى از طلاب برخاست دينارى برداشت و قدرى از آن را بريد و باقى را گذاشت, سيد فرمود چرا چنين كردى؟ گفت: ديشب براى روغن چراغ احتياج پيدا كردم و كليد در خزانه شما كه وقف طلاب است نبود از اين رو از بقال نسيه روغن چراغ گرفتم و حال خواستم قرض خود را ادا كنم.
(بيدارگران اقاليم قبله, ص216)
پاورقي ها: