تفسير سوره حشر



شكست يهوديان در مدينه(3)

قسمت پنجم

((و لولا ان كتب الله عليهم الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب
النار;

و اگر نه اين بود كه خداوند ترك وطن را بر آنان مقرر داشته بود, آنها را در
همين دنيا مجازات مى كرد; و براى آنان در آخرت نيز عذاب آتش است!!



واژه جلإ

اگر قومى سرزمين خود را ترك كردند مى گويند جلاى وطن كردند, جلا يعنى روشنى و
ظهور, اين واژه در آيه هاى ((والنهار اذاجليها))(1) ((والنهار اذا تجلى))(2) و
امثال آن از همين ماده است. كسى را هم كه از شهرت برخوردار است مى گويند جلاست.

اگر گروهى در سرزمينى زندگى كنند, آن سرزمين به وسيله خانه ها و درختان و سكنه
مستور است وقتى كوچ كنند خانه هايشان ويران و درخت ها خشك مى شود و زمين شان آشكار
و روشن و منجلى مى شود, از اين جهت اگر گروهى از ديارشان هجرت كنند, جلاى وطن
كرده اند.



جلاى وطن به جاى عذاب الهى

اين جلاى وطن بر يهود بنى نضير تثبيت شد و اين ها بايد اين كار را مى كردند اگر
خداى سبحان اين حكم را براى يهود بنى نضير تثبيت نمى كرد و نمى فرمود شما بايد ترك
وطن كنيد ممكن بود آنان را هم مثل يهود بنى قريظه مستإصل و ريشه كن كند; عده اى
را به اسارت بگيرند و گروهى را هم بكشند لذا فرمود: ((و لولا ان كتب الله عليهم
الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب النار)) يهوديان بنى نضير, هم در
مسائل نظامى با مشركان مكه در ارتباط بودند و هم در مسائل جاسوسى با منافقين
داخلى همكارى مى كردند.

اگر اين دسته از يهوديان را از جزيره العرب بيرون نمى كردند در تمام جنگ هايى
كه اسلام در پيش داشت از نظر نظامى و اطلاعاتى آسيب مى ديد, چون اينان متمكن و
مال دار بودند و از همين راه مى توانستند آسيب برسانند.

((و لولا ان كتب الله عليهم الجلإ لعذبهم فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب
النار))

اگر اينان مإمور به جلإ وطن نمى شدند ممكن بود مانند يهود بنى قريظه به اسارت
و قتل محكوم بشوند; هرچند جلاى وطن به نوبه خود يك عذاب شديد است.

در سوره مباركه نسإ جريان جلاى وطن را در حد قتل مى داند: ((ولو انا كتبنا
عليهم ان اقتلوا انفسكم إو اخرجوا من دياركم ما فعلوه الا قليل منهم و لو انهم
فعلوا ما يوعظون به لكان خيرا لهم و اشد تثبيتا))(3) در اين آيه مسإله جلاى وطن را
در كنار قتل ياد كرده است, چون جلاى وطن هم بالاخره گذشته از دشوارى آن يك عذاب
رسوايى را به همراه دارد اما در برابر آن عذاب ريشه كن شدن و يا اسارت, عذاب
خفيف ترى است لذا فرمود اگر مسإله جلاى وطن براى آنان مقدر نمى شد به عذاب
دردناك ترى دچار مى شدند. واو در ((و لهم فى الاخره عذاب النار)) يا استيناف است
كه در اين صورت, اين جمله, جمله تازه است, يا اگر عطف است عطف جمله بر جمله است
و عطف بر ((لعذبهم فى الدنيا)) نيست, چون جمله قبلى اين است كه اگر خدا حكم جلاى
وطن را بر آنان تثبيت نمى كرد در دنيا عذابشان مى كرد, ولى چون محكوم به جلاى وطن
شدند ديگر به عذاب دنيايى محكوم نشدند. اگر ((و لهم فى الاخره عذاب النار)) و
عطف بر ((لعذبهم)) باشد معنايش اين است كه اين جلاى وطن باعث شد كه آنان در آخرت
هم نجات پيدا كردند در حالى كه در آخرت يقينا معذبند. پس عبارت ((و لهم فى
الاخره عذاب النار)) يا عطف جمله بر جمله است يا واوش استيناف است به قرينه عقلى
كه در خود آيه است.

سوال چرا يهود بنى نضير به اين عذاب جلاى وطن گرفتار شد و چرا ما بايد عبرت
بگيريم كه مى فرمايد ((فاعتبروا يا اولى الابصار)).

براى اين كه ((و ذلك بانهم شاقوا الله و رسوله)). اينها مشاقه كردند يعنى بين
خود و بين دين يك دره اى و يك شقاقى ترسيم كردند كه خود در يك شق قرار گرفتند و
دين در شق ديگر.

((محاده)) به همين معناست, در اواخر سوره مباركه مجادله آمده است: ((ان الذين
يحادون الله و رسوله))(4) آنان كه محاده مى كنند; يعنى حدشان را از حد قرآن و
دين خدا جدا مى كنند و خود را در يك حد مى بينند و اسلام را در حدى ديگر, به دنبال
دين نيستند, بلكه محاده دارند; يعنى حد جدايى دارند. مشاقه هم اين چنين است
يعنى اينان در يك طرف اند و دين و قرآن در طرف ديگر ((ذلك بانهم شاقوا الله و
رسوله)) اين صغراى قياس ((و من يشاق الله فان الله شديد العقاب)) هركس با خدا
درافتد خدا شديدالعقاب است اين كبرى. چون اين كبرى يك اصل كلى است لذا به همه
مى فرمايد: ((فاعتبروا يا اولى الابصار)) يعنى آن چه كه درباره يهوديان بنى نضير
گذشت اختصاص به گذشته ندارد, بلكه درباره ديگران هم هست.



تعبيرات تهديدى خدا

اين لطف الهى است كه در خيلى از موارد, عذاب و وعيد الهى را تلويحا اما وعده
را تصريحا ذكر مى كند; يعنى مى فرمايد: ((لئن شكرتم لازيدنكم)) اما لئن كفرتم
لاعذبنكم نيست بلكه ((و لئن كفرتم ان عذابى لشديد))(5) اين تلويح نشانه آن است
كه لطف خدا بيشتر از قهر اوست.

مطلب ديگر اين است كه در اين گونه از موارد اين آيات, انشايى است نه اخبارى,
همه اينها تهديد است, تهديد اخبار نيست انشا است و انشا, صدق و كذب ندارد. اگر
خداى سبحان, خلف وعيد كرد محال نيست; يعنى اگر فرمود كسى كه معصيت كند من او را
مى گيرم و بعد نگرفت و عقاب نكرد, اين چنين نيست كه معذورى به همراه داشته باشد,
چون اين خبر نيست تا تخلف بشود و كذب درآيد. نوع اين تعبيرات, تهديدى است,
تهديد مثل وعده لسانش لسان انشا است كه صدق و كذب ندارد.

تازه اگر اخبار هم باشد نه انشا آيه سوره مباركه شورى مخصص اين اطلاقات است.
در خيلى از موارد اين آيات اطلاق دارد كه هر كسى معصيت بكند خدا او را مى گيرد,
اما اين آيه تخصيص خورده است به آنچه كه در سوره شورى است كه: ((و ما اصابكم من
مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير))(6) يعنى همه مصائبى كه به شما رسيده
نتيجه دست رنج خود شماست, اما اين چنين نيست كه همه دست رنج شما را ما كيفر
بدهيم بلكه خدا از بسيارى از لغزش هاى شما مى گذرد. اين دو جمله ((يا من يقبل
اليسير و يعفوا عن الكثير)) از اين كريمه اقتباس شده است.

پس آن جمله تهديدى و انشايى است نه اخبارى, اگر هم اخبارى باشد مقيد يا مخصص
به اين آيه سى ام سوره شورى است كه در بالا آورديم.

اين ((يعفوا عن كثير)) وعده است اما چون خلف وعده محال است ما مى دانيم يقينا
به وعده عمل مى كند, ولى خلف وعيد معذورى به همراه ندارد. ما هرگز يقين نداريم
كه خدا به وعيدش عمل مى كند لذا بين خوف و رجا به سر مى بريم, اگر يقين داشته
باشيم كه خدا به وعيدش عمل مى كند به طور كلى از نجاتمان نا اميد مى شويم, پس چون
احتمال عفو هست بين خوف و رجا به سر مى بريم.

اما خداى سبحان از چه كسى و از كدام گناه عفو مى كند, مجمل است, از اين رو باز
بين خوف و رجاييم.

بنابراين اين كبراى كلى كه فرمود: ((و من يشاق الله فان الله شديد العقاب))
از چند ناحيه اميد رحمت را هم به همراه دارد يكى اين كه نفرموده و من يشاق الله,
حتما يعذب الله بلكه تلويحا فرمود: ((فان الله شديد العقاب)) و هم اين كه اين
وعيد است و خلف وعيد, ميسر است و ثالثا: آيه سوره شورى هم مخصص يا مقيد اين
اطلاق است.



((ما قطعتم من لينه إو تركتموها قائمه على اصولها فباذن الله و ليخزى
الفاسقين; آن چه درخت خرما بريديد يا آنها را[ دست نخورده] بر ريشه هايشان بر
جاى نهاديد, به فرمان خدا بود, تا نافرمانان را خوار گرداند.))

گاهى احكام استثنايى به عنوان قضاياى شخصى در صدر اسلام اتفاق مى افتاد, يكى از
آنها همين است كه در اين آيه آمده است: ((ما قطعتم من لينه إو تركتموها قائمه
على اصولها)) در اسلام قطع درختان در جنگ, نهى شده است, ولى در خصوص جريان
يهوديان بنى نضير و جلإ وطن آنان, مسلمين مجاز بودند كه براى رسوايى آنان بعضى
از درختانشان را قطع كنند, چون قطع درخت يك خفتى براى آنان داشت. عده اى اعتراض
مى كردند كه اين چه كارى است كه مى كنيد؟ شما كه ما را از فحشا و منكر باز
مى داريد, پس چرا قطع درخت را ـ كه كار منكرى است ـ انجام مى دهيد؟ آيه نازل شد
كه اين يك قضيه شخصيه است و فقط به دستور ذات اقدس اله است.

بنابراين درختانى كه شما قطع و يا ابقا مى كرديد همه به اذن خدا بود, پس ديگر
جايى براى اعتراض نيست.



برداشت زمخشرى از آيه

امام فخر رازى ـ كه اشعرى مذهب است ـ از اين جمله ((فاعتبروا يا اولى
الابصار)) جايز بودن قياس را استفاده مى كند. مفسر ديگر اهل سنت, جارالله زمخشرى,
با ديدگاه اعتزالى, مى گويد: اين آيه, دليل بر آن است كه اجتهاد جايز است, چون
مجاهدين در جريان جلاى وطن يهوديان بنى نضير, درختان مرغوب خرما (لينه) و
غيرمرغوب (اجوه) را قطع مى كردند, يهوديان وقتى از آنانى كه درختان غير مرغوب را
قطع مى كردند, مى پرسيدند: چرا اين كار را مى كنيد؟ مى گفتند: ما درختان مرغوب را
براى پيامبر گذاشته ايم. و هنگامى كه از علت قطع از قطع كنندگان آن درختان مرغوب
(لينه) سوال مى كردند, جواب مى شنيدند كه: ما اين كار را ((غيضا للكفار)) انجام
مى دهيم.

زمخشرى مى خواهد از اين جريان استفاده كند كه اولا: اجتهاد جايز است و ثانيا:
هر مجتهدى مصيب است. تفاوت آنان با اماميه در اين است كه اماميه اصل اجتهاد را
تجويز مى كنند, اما قائل به تخطئه است نه به تصويب; يعنى هر مجتهدى مصيب نيست.

در پاسخ زمخشرى بايد گفت: آن چه در اين جريان واقع شد از باب اجتهاد نيست,
بلكه فقط به خاطر اجازه رسول اكرم(ص) بود, چون اجتهاد, سير در مفاهيم و قواعد
كلى است. انتخاب نوع درختان, تخيير عقلى و به دست خود مجاهدين بود, و تخيير
عقلى ربطى به استنباط قانون كلى از يك قاعده اساسى اصولى ندارد.

پس سخن زمخشرى ناتمام است و نه اصل اجتهاد را مى توان از اين قضيه استفاده كرد
و نه مصيب بودن هر مجتهدى را.

اما چرا خدا اذن داد؟ چون ((و ليخزى الفاسقين)) اين ((وليخزى)) عطف به محذوف
است يعنى اذن خدا براى منافعى است كه يكى از آن منافع رسوا كردن يهوديان
بنى نضير است كه كلا مستاصل و از خانه ها و باغ هايشان كنده شوند.

ضمير در ((إو تركتموها)) نيز به ((ما)) برمى گردد, چون ما منصوب است, و سر
تانيث ضمير نيز به اعتبار كلمه ((لينه)) است.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) شمس (91) آيه 3.
2 ) ليل (92) آيه 2.
3 ) نسإ (4) آيه 66.
4 ) مجادله (58) آيه 5.
5 ) ابراهيم (14) آيه 7.
6 ) شورى (42) آيه .3.