تفسير سوره حشر



فىء در نظام اسلامى

((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير; و آنچه را خدا از آنان به رسم
غنيمت عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد,
ولى خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.
))(1)

((إفإ)) كه باب افعال است يعنى ارجع, فإ يعنى رجع, افإ يعنى إرجع, در
رجوع يك سبق وجودى مإخوذ است, وقتى كه به شىء مى گويند رجع يعنى قبلا آن جا بود
و هم اكنون آن جا برمى گردد. اين كه فرمود اموال رافىء كرد يا براى آن است كه به
لحاظ استحقاق, اين اموال بايد در اختيار حكومت اسلامى باشد و آن چه كه ديگران
دارند غاصبانه استفاده مى كنند, پس وقتى به دست حكومت اسلامى برگشت به اصلش
برمى گردد. يا نه اطلاق كلمه فىء در اين گونه از اموال به معناى تحويل است افإ
يعنى حول نه إرجع, نظير آن چه كه به انبيا مى گفتند: ((او لتعودن فى ملتنا)).
(2)

مثلا به شعيب(س) مى گفتند ما دست بردار نيستيم مگر اين كه به دين ما برگردى, با
اين كه شعيب ((ولد موحدا)) و در دين اهل شرك و الحاد نبود كه دوباره بخواهد
برگردد, ((لتعودن فى ملتنا)) يعنى دين ما را بپذيرى نه لترجعون فى ملتنا, اين
چنين نيست پس يا معناى رجوع در اين فىء محفوظ است روى همان نكته, يا معناى رجوع
در آن كلمه ((فىء)) محفوظ نيست. افإ يعنى حول ولى ظاهرا قرآن كريم آن معناى
اساسى ((فىء)) را در همه موارد رعايت كرده است. فىء به معناى رجوع مطلق نيست
يعنى اگر كسى از خانه اش به محل كار مىآيد و برمى گردد شايد در همه اين گونه از
موارد نگويند فإ, بلكه آن رجوع زودگذر است لذا سايه بعد از ظهر را فىء
مى گويند, چون زودگذر است سايه بعد از ظهر زودتر, اما سايه قبل از ظهر ديرتر
مى رود. در بيانات امام سجاد(ع) هم مى بينيم كه دنيا را به فىء تشبيه مى كنند:
((كظل زائل)).

اين امكانات مثل فىء است يعنى زودگذر است و با عبرت همراه است چون تاكنون
چندين مرحله جا عوض كرده و از بين رفته است.

خداوند متعال در جريان قوم بنى نضير فرمود: آنچه را كه خداى سبحان به رسول
اكرم ارجاع داده است با رنج و تلاش و جنگ شما نبود; يعنى عده اى شترسوار (راكب) و
دسته اى اسب سوار (فارس) سرزمين يا غنيمتى را به دست نياورديد لذا سهمى در آن
نداريد چون اگر در جنگى با خيل و ركاب و سرعت سير اسب و شتر حمله يا دفاع يا
تهاجم ابتدايى كرديد يا تهاجم ابتدايى را دفع نموديد و چيزى نصيب تان شد, خمس
دارد, كه حكمش در سوره انفال مشخص شد, ولى اگر نجنگيديد و يك پيروزى غير
منتظره اى نصيب تان شد اموال اين فتوحات و پيروزىها ((فىء)) است كه همه آنها در
اختيار دولت اسلامى است.

خداوند متعال قبل از اين كه حكم اموال را بفرمايد اصل فىء را بازگو مى كند و
مى فرمايد: ((و ما إفإ الله على رسوله منهم)) آنچه را كه خدا با پيروزى صلح
آميز و جلاى وطن بنى نضير بر رسولش ارجاع داده است, با دسترنج شما نبود ((فما
اوجفتم)) در اين جا ((ما)) نافيه است, شما با خيل و ركاب رنجى نبرديد ((اوجف))
يعنى با سرعت سير به وسيله مركوب جايى را فتح كرد; مثلا در جريان بنى نضير فرمود:
((فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب)) شما يك چند قدم پياده از مدينه تا قلعه هاى
يهوديان بنى نضير رفتيد و خداوند رعب را در دل آنان القا كرد و زعيم شان ((كعب
ابن اشرف)) با دست برادرش كشته شد, چند روزى محاصره گشته سرانجام تسليم شدند,
پس با جنگ شما پيروزى نصيب مسلمانان نشد, بلكه اين قدرت اله بود: ((ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ)) خداى سبحان انبياى خود را بر هر چه بخواهد مسلط مى كند.
در اواخر سوره مجادله ـ كه قبل از سوره حشر است ـ نيز همين بيان را دارد كه:
((كتب الله لاغلبن انا و رسلى))(3) اين جزو قوانين تثبيت شده الهى است كه هرگز
زوال پذير نيست و مربوط به نبوت عامه است نه خاصه, چون جمع دارد, فرمود: من و
انبيا پيروزيم و اين جزء مكتوب ها و تثبيت شده ها است.

نشانه پيروزىها هم در جريان يهوديان بنى نضير ظهور كرده است. ((ولكن الله يسلط
رسله على من يشإ)) چرا چون ((والله على كل شىء قدير)).

پس ذكر اين آيه دو سطرى زمينه اى براى يك حكم فقهى است و آن حكم فقهى اين است:
((ما إفإ الله على رسوله من اهل القرى)) چون مورد مخصص نيست و اختصاصى هم به
جريان يهود بنى نضير ندارد اصل كلى را ذكر كرد و فرمود: ((ما افإ الله على
رسوله)) يعنى اى شىء خواه در جريان يهود بنى نضير خواه در جريان هاى آينده, هر چه
كه به عنوان ((فىء)) به دست پيامبر آمد صد در صد براى دولت اسلامى است.



فرق خمس و فىء

مسلمانان جنگ بدر را پشت سر گذاشتند و حكم غنايم جنگى را فهميده بودند كه در
آيه 41 سوره انفال مشخص شد: ((واعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول
و لذى القربى واليتامى و المساكين و ابن السبيل ان كنتم آمنتم بالله)).

اين مربوط به غنايم است البته غنيمت جنگى كه از مصاديق ((غنمتم)) است, غنيمت
يعنى بهره. هر چه كه شما بهره برديد, خواه به صورت غنايم جنگى و خواه به صورت
درآمدهاى كسبى و مانند آن. لذا در روايات ما اين ((غنمتم)) به درآمد اطلاق شده
است, هر كس هر درآمدى دارد يك پنجم آن مال دولت اسلامى است.

اين خمس يعنى يك پنجم, براى حكومت اسلامى است كه مصرفش اين امور شش گانه است:

ـ خدا

ـ پيامبر (ص)

ـ ذى القربى (ائمه(ع) و جانشينان آنان)

ـ يتيمان

ـ فقرا

ـ ابن سبيل (در راه ماندگان).

اين حكم غنايم جنگى است كه چهار پنجمش مال مردم است و يك پنجم آن, براى حكومت
اسلامى اما ((فىء)) 100 درصد و همه اش براى حكومت اسلامى است.

خداوند در آيه فوق, ((فان لله)) تبركا ذكر نشده ـ چنان كه بعضى ها پنداشته اند
((بل لله)) يعنى مخصوص خداست كه بايد صرف فى سبيل الله بشود, و ((للرسول)) صرف
حكومت هاى اسلامى و هزينه هاى حكومتى مى شود, ((ولذى القربى)) يعنى ذىالقرباى رسول
نه ذىالقرباى عامه مردم. بنابراين ((الف و لام)) در وللرسول و لذىالقربى مى تواند
عوض مضاف اليه باشد; يعنى ذى القرباى رسول(ص).

در خصوص يتيم, فقر شرط است. اما ذكر يتيم براى آن است كه اينها بى سرپرستند و
حرمت بيشترى دارند از اين جهت آنان را بالخصوص ذكر فرمود: ((واليتامى
والمساكين)).

در راه ماندگان هم كسانى هستند كه راه بر آنها مسلط است, آنها كه مسلط بر
راه اند از ابوالسبيل اند; يعنى تمكن دارند كه راه را طى كنند, اما كسانى كه راه
بر آنها مسلط شد و وامانده در راه اند ((ابن السبيل))اند.



فىء و حكومت اسلامى

چرا اين گونه اموال بايد در اختيار حكومت اسلامى باشد؟ خداوند متعال مى فرمايد:
((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) اين آيه شريفه تعليلى است و نظام مالى در
اسلام را هم تا حدودى تشريح مى كند. يعنى مال در اسلام نبايد به دست سرمايه دارها
بگردد. دولت را چرا دولت مى گويند؟ براى اين كه تداول مى شود يعنى از دستى به
دستى مى گردد. اين كه فرمود: ((تلك الايام نداولها بين الناس))(4) يعنى تداول
مى شود, گاهى به سود اين گروه است گاهى به سود گروه ديگر. چيزى كه دست به دست
مى گردد و از گروهى به گروه ديگر منتقل مى شود, آن را دولت مى گويند.

نظام سرمايه دارى شرق و غرب هر دو از نظر قرآن كريم محكوم اند, چون كل سرمايه ها
در آن نظام ها, بين يك گروه خاص مى گردد, در نظام غربى, اموال بين سرمايه دارانى
كه حكومت را اداره مى كنند مى گردد; يعنى خريد و فروش كارخانه ها, زمين هاى بزرگ و
چيزهاى ديگر به دست سرمايه دارهاست و بقيه مردم يا تماشاچى اند يا كارگراند يا
مزدبر ثابت, لذا اين اموال, دوله بين الاغنيإ مى شود. پس براى اين كه مال خدا در
دست گروه خاص نباشد بلكه در بين توده مردم توزيع شود و همه بتوانند بهره ببرند
قرآن كريم مى فرمايد: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) مال خدا بايد به دست
مردم باشد و هر كسى در حد استعداد خود از آن بهره ببرد و هيچ مشكلى براى كسى
نباشد. جلو پيشرفت اقتصادى هيچ كسى را نمى توان گرفت. در آيه 5 سوره مباركه نسإ
ذكر مى كند كه اصلا نقش مال در جامعه چيست؟ ((و آتوا النسإ صدقاتهن نحله فان طبن
لكم عن شىء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا و لاتوتوا السفهإ اموالكم التى جعل الله
لكم قياما و ارزقوهم فيها واكسوهم و قولوا لهم قولا معروفا)). مالى كه خداى
سبحان مايه قيام شما قرار داده, به دست سفيهان ندهيد. فقير را كه فقير مى گويند
نه براى آن كه مال ندارد چون فقر غير از فقد است, فقير غير فاقد است, فقير به
معناى بى مال نيست, فقير كسى است كه ستون فقراتش شكسته است و قدرت قيام ندارد و
اگر كسى مال نداشت چون قدرت قيام ندارد مثل آن است كه ستون فقراتش شكسته است,
لذا به او فقير مى گويند و گرنه فقير به معناى بى مال نيست, فقر به معناى فقد
نيست. اطلاق كلمه فقير بر اين شخص از همين باب است. نظير اطلاق كلمه مسكين, مسكين
را كه بر نيازمند اطلاق مى كند از آن روست كه اين بيچاره زمين گير است, اهل سكون
است نه اهل حركت, اين سكن فى الارض نه قدرت حركت دارد نه قدرت قيام.

از اين آيه 5 سوره مباركه نسإ استفاده مى شود كه مال مايه قيام مردم است كسى
كه مال ندارد فقير است يعنى ستون فقراتش شكسته است:
((ولا توتوا السفهإ اموالكم التى جعل الله لكم قياما)) پس مال مايه قيام امت
است و نبايد به دست سفيهان باشد. آن كه مال را در بى راهه مصرف مى كند سفيه است.
در مورد شارب الخمر آمده است كه سفيه است و امثال ذلك, كسى هم كه مال را در راه
حرام صرف مى كند سفيه است. سفيه در اصطلاح دين, غير از سفيه به اصطلاح توده مردم
است, سفيه دينى را قرآن در سوره مباركه بقره مشخص كرد كه ((و من يرغب عن مله
ابراهيم الا من سفه نفسه))(5) اگر كسى راه ابراهيم خليل(س) را طى نكرد اين سفيه
است.

پس مال نبايد به دست سفيه باشد بلكه عاقل بايد عهده دار آن گردد تا بداند اين
مال را چگونه توزيع كند. البته جلو فقر طبيعى را نمى توان گرفت, چون در نظام
دنيا فقر طبيعى هست, اما جلو فقر اقتصادى را مى توان گرفت. فقر طبيعى لازمه ضرورى
نظام دنيا و هستى است; يعنى انسان مريض مى شود, تصادف مى كند, سالمند است, كودك
هست, پير هست, اينها فقراى طبيعى اند. ما نمى توانيم دنيايى داشته باشيم كه در او
كودك, پير زن و پيرمرد, معلول و مريض نباشد, اما مى توانيم نظامى داشته باشيم كه
در او فقير اقتصادى نباشد. وقتى هم كه حضرت حجت(عج) ظهور كرد يكى از آثار
پربركت ظهور آن حضرت اين است كه گفته اند اگر كسى بخواهد زكاتى را از شرق به غرب
ببرد تا فقيرى را پيدا كند فقير پيدا نمى شود كه زكات را به او بدهد.

زكات مثل نماز از اركان دين است تا آخر دنيا زكات هست, اما مصارف زكات متعدد
است همه موارد زكات را كه نگفته اند فقط به فقير بدهيد, بلكه مصارف ديگر هم
دارد, مثلا يكى از بارزترين مصرف زكات فى سبيل الله است, اين فى سبيل الله تا
آخرين لحظه دنيا هست يعنى ساختن مسجد, مراكز علمى و درمانى, تإسيس حوزه هاى
علميه, راه سازى و كارهاى عامه المنفعه هميشه هست و هرگز قطع نمى شود.

يكى از مصارف ديگر هشت گانه زكات, ((فى الرقاب)) (آزاد كردن برده ها) است:
((انما الصدقاه للفقرإ والمساكين… فى سبيل الله و فى الرقاب)). حال مى توان
گفت كه چون يكى از موارد مصرف زكات, آزاد كردن برده هاست, پس ما بايد نظام بردگى
را امضا كنيم؟ جامعه انسانى به سمتى رفته است (فقه ما هم جهت گيرىاش همين است به
طورى كه در فقه ((كتاب العتق)) داريم نه ((كتاب الرق))) كه نظام برده دارى
برچيده شده اما زكات همچنان محفوظاست.

اگر ما فقر را برطرف كرديم, آيا مردم هم ديگر نبايد زكات بدهند؟ خير, چون يكى
از موارد بارز زكات, فى سبيل الله است و اين هرگز تمام شدنى نيست.

بنابراين قرآن كريم مال را عامل قيام مى داند. ملتى كه فقير است هرگز قدرت
قيام ندارد. مرحوم كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در كتاب ((المعيشه)) كافى
حديثى را از وجود مبارك رسول اكرم(ص) نقل مى كند كه در آن, حضرت مال را تعريف
مى كند: ((اللهم بارك لنا فى الخبز)) منظور از ((خبز)) فقط نان نيست بلكه كل
اقتصاد منظور است, در تعبيرات فارسى هم كه مى گوييم ((نان مردم)) يعنى اقتصاد
مردم, نان خور يعنى هزينه بردار, نه تنها نان در مقابل گوشت يا نان در مقابل لباس
اين هم كه در فطريه مى گويند ((نان خور)) يعنى عائله اى كه اقتصادش به گردن فرد
فطريه دهنده است.

آرى, پيامبر(ص) فرمود: ((اللهم بارك لنا فى الخبز و لاتفرق بيننا و بينه فلولا
الخبز ما صلينا و لا صمنا و لا ادينا فرايض ربنا))(6) يعنى خدايا بين ما و نان ما
جدايى نينداز. آن گاه عرض كرد: خدايا اگر بين امت اسلامى و نان آنها جدايى
بيندازى مردم اهل نماز و روزه نخواهند بود, دين دارى مردم فقير سخت است, اين را
به عنوان يك توصيف بيان كرد نه توصيه و دستورالعمل كه اگر نان نداشتيد دست از
دين برداريد بلكه توصيف كرد و فرمود وضع توده مردم اين طور است وگرنه از نظر
تحقيق دين را گرسنه ها حفظ كرده اند هم در صدر اسلام و هم به بركت انقلاب اسلامى
آنهايى كه به ((يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا))(7) كه سه روز
گرسنه خوابيدند و با آب خالص افطار كردند آنها دين را حفظ كردند, كسانى كه سنگ
به شكم مى بستند و در جبهه ها فقر و گرسنگى و رنج را تحمل مى كردند آنها از دين
صيانت نمودند, آنها كه ((و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه)) دين را
پاسدارى كردند. اين كه حضرت فرمود اگر نان نباشد دين دارى مشكل است, در واقع
توصيف حال توده مردم است نه توصيه و دستورالعمل كه اين جور باشيد.

امين الاسلام طبرسى در ((مجمع البيان)) در ذيل اين آيه مى فرمايد: اين آيه ناظر
به آن است كه اداره امور مسلمين در اختيار پيامبر و جانشينان آن حضرت است. حال
كه حضرت حجت(عج) در پرده غيبت اند, و شايد هم به اذن خدا تا ميليون ها سال ديگر
هم طول بكشد, سرنوشت امت اسلامى و اين اموال چيست؟ آيا اين حكم اسلامى فقط براى
همان چند سال صدر اسلام و زمان حضور پيامبر(ص) بوده است و اسلام براى پيروان خود
ديگر برنامه ندارد؟! هرگز چنين نيست.



خلاصه

پس روشن شد كه اولا: مال, عامل قيام است. ثانيا: براى اين كه امت قدرت قيام
داشته باشد مال بايد به دست عقلا باشد نه سفها و عقلاى قوم اين مال را ميان همه
مردم به گردش درمىآورند نه فقط ميان اغنيا و ثروت مندان. شما در هر جا كه برويد
مى بينيد سرمايه ها فقط در دست يك گروه خاص مى گردد اين همان ((دوله بين الاغنيإ))
است. اين مطابق با نظام اقتصاد اسلامى نيست.

مطلب ديگر هم اين كه قسمت مهم مال هم انفال و فىء است; يعنى درياها, صحراها,
معادن, كوه ها, جنگل ها و امثال آن, كه درآمد اصلى يك كشور همين هاست و بقيه چيزى
نيست. وقتى اين اموال به دست معصومان(ع) و يا جانشينان آن بزرگواران باشد, به
نحو صحيح توزيع مى كنند.

ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه6.
2 ) اعراف (7) آيه88.
3 ) مجادله (58) آيه21.
4 ) آل عمران (3) آيه140.
5 ) بقره (2) آيه130.
6 ) فروع كافى, ج5, ص73, ح13.
7 ) انسان(76) آيه8.