صراط مستقيم


اين مقاله پاسخى است به مقاله صراطهاى مستقيم كه از عبدالكريم سروش در مجله كيان چندى پيش ذكر شده است. (واحد فرهنگى مجله)

((و إن هذا صراطى مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله))
خداوند را يك ((راه مستقيم)) بيش نيست, و از روزى كه انسان را آفريده است, او را به آن سوى خوانده است: ((انا هديناه السبيل …)) و راه هاى ديگر همه انحرافى است. خداوند مى فرمايد: اين راه مستقيم من است كه پيامبر اسلام بر شما به وسيله اين قرآن عرضه مى دارد , از آن پيروى كنيد و راه هاى متفرقه را نپيماييد كه شما را از راه منحصر به فرد خداوند منحرف مى كند .
در جاى ديگر مى فرمايد : (( ان الدين عند الله الا سلا م وما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جإهم العلم بغيا بينهم ..)).
حقيقت دين تسليم در برابر شريعت و تقدير الهى است , وپيشينيانى كه بر آنها كتاب آسمانى نازل شد, همه در ابتدا يك شريعت و يك راه و روش و يك دين و يك دانش آسمانى داشتند , و اختلاف آنها بر اساس تجاوز به حقوق يكديگر پديد آمد; پس از اين كه دانش آسمانى بر آنها نازل شده بود , نه اين كه در فهم يك حقيقت اختلاف كنند . اختلاف مذاهب صرفا اختلاف تفاسير ((يك حقيقت)) نيست و هرگز همه آنها به ((يك حقيقت)) بر نمى گردند .
اين مطلب كه شرايع و اديان آسمانى همه به ((يك حقيقت)) بر مى گردد و اختلافى در آنها نيست و آن چه مايه اختلاف مذاهب شده است, تجاوز بر حقوق ديگران است, كه در قرآن كريم بر آن تإكيد فراوان شده است . قرآن از سويى وحدت اديان واقعى آسمانى را گوشزد مى نمايد و از سويى ديگر نادرست بودن اختلاف مذاهب و اديان ساختگى را .
در سوره شورى, آيه 13 آمده است : (( شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى إوحينا اليك وما وصينا به ابراهيم وموسى وعيسى إن إقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه …)).
اين آيه هر دو مطلب را در بردارد : از سويى بيان مى كند كه آن چه بر شما به عنوان شريعت نازل شده است, همان است كه به نوح, اولين پيامبر اولوا العزم و پدر دوم انسان سفارش شده است و همان است كه بر ابراهيم و موسى و عيسى فرود آمده است . و از سوى ديگر, تإكيد مى ورزد كه دين را به پا داريد و از كژىها و انحراف ها و تفسيرهاى خود ساخته كه موجب تفرق و پراكندگى است بپرهيزيد .
در سوره آل عمران آيات 84 و 85 نيز آمده است : (( قل آمنا بالله وما انزل علينا وما انزل على ابراهيم واسماعيل واسحاق ويعقوب وما اوتى موسى وعيسى والنبيون من ربهم لا نفرق بين إحد منهم ونحن له مسلمون , ومن يبتغ غير الا سلا م دينا فلن يقبل منه وهو فى الا خره من الخاسرين ;
بگو : ما ايمان آورده ايم به خدا و بر آن چه برما از سوى او فرود آمده است و آن چه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب فرود آمده است و آن چه از سوى پروردگار به موسى و عيسى و ديگر پيامبران رسيده است وهرگز ميان آنها فرقى قائل نيستيم و ما تسليم خواسته پروردگاريم و هركس به جز اسلام ـ كه همان دين تمامى انبيا است ـ دينى را برگزيند از او پذيرفته نيست و او در جهان واپسين از زيانكاران است)).
خداوند در برابر ((اهل كتاب)) به پيامبر خود دستور داده است تا ((وحدت اديان واقعى)) را بيان كند و اين كه راه پيامبر اسلام, همان راه پيامبران پيشين است , راه ابراهيم و موسى و عيسى وهمه پيامبران الهى است . هرگز در ميان آنان تفرقه اى نيست وصراط همه آنها يكى است و آن ((صراط مستقيم)) است , و صراطهاى متعدد مستقيم وجود ندارد وهمه آنها دعوت به اسلام كرده اند . اسلام نه به معناى راه و روش خاصى كه به مقتضاى زمان و مكان تغيير پذيراست , بلكه به معناى ((فقط خدا را در وجود موثر دانستن , و حكم اورا گردن نهادن , و او را عبادت كردن ودر مقابل شريعت و دستور او مصلحت نيانديشيدن , و تسليم قضا و تقدير او بودن و فقط بر او توكل كردن و از او مدد خواستن و … است.))

يگانگى صراط مستقيم
چيزى كه قرآن در اين زمينه بر آن تإكيد دارد دو نكته است : وحدت اديان واقعى الهى;
يگانگى صراط مستقيم و فاسد بودن تفاسير مختلفى كه از اديان واقعى شده است, و اين كه انگيزه اين اختلاف ها تجاوز به حقوق يكديگراست نه اختلاف بينش ها و تفاسير از يك حقيقت .
گر چه همين صراط مستقيم, خود موجب پيدايش اختلافات است و اگر خداوند صراط مستقيم خودش را به مردم نشان نمى داد, همگى يك دين داشتند, ولى اختلافات آنها نه از راه ((اختلاف در تفسير)) است, بلكه منشإ اختلاف , امور مادى وهواهاى نفسانى است و از اين راه مذاهب مختلف پيدا شده است و فقط يك راه از آن راه هاى پديد آمده, حق است و بقيه باطل است . اين مطلب را در يك آيه شگفت انگيز مى خوانيم :
(( كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه وما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جإتهم البينات بغيا بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه والله يهدى من يشإ الى صراط مستقيم ;
مردم بدون دعوت انبيا يك مسلك و راه واحد دارند واختلافى در ميان آنها نيست, ولى پس از بعثت انبيا براى بشارت دادن و انذار از روز واپسين و نزول كتاب آسمانى (كه خداوند مى خواهد از اين راه حاكميت شريعت خودرا در ميان جامعه انسانى تحكيم كند و اختلافات را به وسيله بينش آسمانى حقيقت بين از ميان بردارد) كسانى كه كتاب در ميان آنها نازل شده است, در آن اختلاف كردند و اختلاف آنها از روى ستم و تجاوز بود (كه هر گروهى مى خواست خود حاكميت جامعه را به دست بگيرد) با اين كه براهين روشنگر براى آنها فرستاده شده بود و حجت بر آنها تمام بود , پس خداوند تنها يك گروه را كه مومنان واقعى باشند به حق و حقيقت واحدى كه در آن اختلاف بود, هدايت كرد و ديگران منحرف شدند و خداوند هركه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند )).
با اين همه روشنگرى كه در ((قرآن)) آمده است مع الاسف در مقاله ((صراطهاى مستقيم)) براى خدا صراطهاى مستقيم به عدد همه اديان انحرافى و همه گرايش هاى متناقض ذكر شده است , و ضمن استدلال به سخن متفلسفان غرب و شعر مولوى, به نكره آوردن صراط مستقيم در چند مورد قرآن نيز استشهاد نموده و چند حديث مجمل نيز به آن اضافه شده است . يكى از موارد تنكير , همين آيه اخير است و پرواضح است كه منظور از اين صراط مستقيم همان راه حقى است كه مومنان به آن هدايت شده اند و ديگران در آن اختلاف كرده و از آن منحرف شده اند , و اين تنكير, گوياى تكثر نيست و اين آيه صريح در ((وحدت صراط مستقيم است)) , علاوه بر آيات ديگر كه اشاره شد, به خصوص آيه اول , و علاوه بر علامت تعريف كه (الف و لام) در چندين آيه قرآن آمده است, از جمله سوره حمد ((اهدنا الصراط المستقيم)) نماز گزارانى كه از نماز خود غفلت ندارند هرگز اين آيه ومضمون آن را فراموش نمى كنند .
مثالى كه از حديث در اين سخن آمده است, روايتى است كه قرآن را ذوبطون دانسته است. گفته شده است كه معناى آن اين است كه سخن حق چند لايه است و يكى از دلايلش اين است كه واقعيت چند لايه است و كلام چون از واقعيت پرده بر مى دارد به تبع چند لايه مى شود .
جواب اين است كه معناى اين حديث اين نيست كه يك واقعيت به چند تفسير متناقض و متقابل از قرآن, باز مى گردد تا هم راه على ـ عليه السلام ـ از قرآن درست آيد و هم راه دشمنان او, بلكه واقعيت هاى متعدد از يك آيه قرآن استفاده مى شود, نه چند لايه واقعيت . از يكى از مفسران بزرگ (ملا فتح على سلطان آبادى) نقل شده است كه درباره آيه (( ولكن الله حبب اليكم الا يمان وزينه فى قلوبكم )) قريب به سى معناى متفاوت در بحث خويش ذكر نمود كه هيچ كدام به ذهن شاگردان او كه همه از فضلاى نامى بودند, نيامده بود . اين است معناى بطون قرآن, نه اين كه ((يك حقيقت)) به ((تفسيرهاى متناقض)) قابل تإويل باشد. تفسيرهايى كه منشإ اختلافات مذاهب و انحرافات شده است. تا بدين وسيله از قرآن هم ((تثليث)) استفاده شود هم ((ثنويت)) هم ((توحيد)); هم خدايى منزه از جسم و جسمانيات و هم خدايى كه در بهشت دنبال آدم و حوا بود و آنها از ترس او در پشت درختان پنهان مى شدند , هم خدايى كه قدرت و عظمت او بيكران و لايتناهى است و هم خدايى كه يعقوب اورا بر زمين زد و به زور از او نبوت گرفت , هم از قرآن جبر استفاده شود, هم اختيار وتفويض هم امر بين الامرين , هم درستى راه زاهدانه امير المومنين ـ عليه السلام ـ هم درستى راه طاغوتيان بنى اميه وبنى عباس , و تا آخرين تناقض هاى مذاهب و مسالك .
حديث ديگرى كه بدان تمسك جسته اند اين است كه خداوند پاره اى از آيات قرآن را براى اقوام ژرفكاوى نازل نموده است كه در آخر الزمان مى آيند . اين حديث ناقص و نادرست نقل شده است و شايد هم نويسنده مقصر نباشد, زيرا بعضى از فلاسفه پيشين نيز اين حديث را در كتاب فلسفى خود ناقص نقل كرده اند تا بر گفتار آنها شاهد باشد, در حالى كه حديث مخالف هر دو برداشت است .
متن حديث كه در كافى جلد1, ص91 آمده است چنين است: ((از امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ از ((توحيد)) سوال شد, فرمود: خداوند متعال دانست كه در آخر الزمان كسانى متعمق (ژرف انديش) خواهند آمد, پس آيات سوره توحيد و اول سوره حديد تا (( وهو عليم بذات الصدور )) را نازل فرمود. پس اگر كسى بيش از آن درباره خدا سخن بگويد, هلاك شده است)).
ملاحظه مى شود كه هدف امام ـ عليه السلام ـ از اين بيان منع تعمق و ژرفكاوى در باره ذات اقدس احديت است, ولى هم آن فيلسوفان پيشين و هم اين نويسنده , ذيل حديث را نديده اند يا ناديده گرفته اند تا شاهد بر مدعاى آنها باشد .
جالب آن است كه در اين نوشتار در هر دو سوى حقيقتى كه در قرآن آمده است, بر خلاف قرآن رقم خورده است , از سويى همه راه هاى انحرافى و مذاهب باطل, صراطهاى مستقيم معرفى شده اند و از شعر مولوى شاهد آمده است كه ((منظر را بايد عوض كرد و به جاى آن كه جهان را واجد يك خط راست و صدها خط كج شكسته, ببينيم بايد آن را مجموعه اى از خطوط راست ديد )). و از سوى ديگر گفته شده است: ((اختلاف اديان و شرايع آسمانى نه تنها به دليل اختلاف شرايط اجتماعى يا تحريف شدن دينى و در آمدن دينى ديگراست, بلكه منشإ اختلاف نظرگاه انبيا است , حقيقت يكى است و انبيا هر كدام از زاويه اى به آن نظر كرده اند يا بر پيامبران تجلى هاى مختلف كرده است , وچنين است كه تجربه پيامبر اسلام از نعيم اخروى و بهجت ولذت معنوى در قالب حور (زنان سيه چشم) آمده است و هيچ گاه در قرآن ذكرى از موهاى بور و چشم آبى نيامده است !! )).
گويا اگر پيامبر خاتم ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ از اروپا سربرآورده بود به جاى حور عين زنان چشم آبى مو بور, در قرآن مى آورد , و اين اختلاف هم نه به اين دليل است كه قرآن رو در رو با اعراب سخن مى گويد و مذاق آنان را ملاحظه مى كند, بلكه از اين رواست كه برداشت پيامبر چنين است . گويا قرآن نوشته پيامبر است و گويا وحى چيزى به جز برداشت هاى مختلف پيامبران نيست .
خداوند مى فرمايد : ((ولو تقول علينا بعض الا قاويل لا خذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين;
اگر گفته اى از خود مى ساخت وبه ما نسبت مى داد دست راست اورا مى گرفتيم و شاهرگ اورا مى بريديم)). ((وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى ; نطق او از روى هوى و هوس نيست, بلكه آن فقط وحى است كه بر او نازل مى شود )).
و اهل سخن مى دانند كه سبك قرآن با سبك سخنان پيامبر از زمين تا آسمان فاصله دارد , و سخن پيامبر در عين فصاحت وبلاغت در برابر قرآن يك سخن عادى و معمولى است .
و در مورد مستقيم بودن همه راه ها آمده است كه: ((اسلام يعنى تاريخ تفاسيرى كه از اسلام شده است و اين تفاسير هميشه متعدد بوده است و معرفت دينى چيزى نيست, جز همين تفسيرهاى سقيم و صحيح …)).
اين مطلب مشتمل بر تناقض است , اگر در اين تفسير ها صحيح و سقيم وجود دارد, پس ((معرفت دينى واقعى)) آن معرفت صحيح است كه حتما يكى از آن تفاسير است, البته ممكن است در هر مسإله اى يك فرقه و يك مذهب بر حق باشند, ولى به هر حال معرفت دينى ((صحيح)) داريم و معرفت دينى ((سقيم)). و ظاهرا اين ترديد و تقسيم به اشتباه آمده است , زيرا در دنباله مطلب تإكيد بر اين شده است كه اصولا حق و باطلى در اين مذاهب و تفاسير وجود ندارد و اصولا جاى پرسش از اين كه مگر مى شود حق را رها كرد و باطل را گرفت, نيست, زيرا هيچ تفسير رسمى و واحد از دين وجود ندارد , و لذا هيچ مرجع و مفسر رسمى از آن وجود ندارد و در معرفت دينى, همچون هر معرفت بشرى ديگر قول هيچ كس حجت تعبدى براى كسى ديگر نيست , و هيچ فهمى مقدس و فوق چون و چرا نيست , و اين سخن همان قدر كه در ((شيمى)) صادق است در ((فقه)) و ((تفسير)) هم صادق است , هركس بار مسئوليتش را خود به دوش مى كشد … .
اگر منظور اين باشد كه به طور كلى مفسرى و مرجعى براى دين وجود ندارد, اين خلاف صريح قرآن و ضرورت دين است, زيرا خداوند پيامبر را مإمور بيان دين كرده است. او فقط آورنده دين و خواننده قرآن نيست . البته بوده اند در ميان مسلمانان كسانى كه چنين تصور كرده اند و گفته اند, ((حسبنا كتاب الله)), بلكه بعضى از نابخردان تفسير خود از قرآن را بر توضيح پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ هر چند با سند قطعى باشد, مقدم دانسته اند, و اما پس از پيامبر ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ به حكم حديث ثقلين كه روايت ((قطعى الصدور)) است, مفسران دين و قرآن از سوى آن حضرت تعيين شده اند . و اگر منظور غير از معصومين باشد كه البته اين با بيانى كه آمده است, تطابق ندارد, زيرا در اين مقاله , تفسير سنى و شيعه از دين در يك رديف قرار گرفته است , ولى به هر حال از جهتى ديگر مردوداست, زيرا هركس نمى تواند مسووليت تشخيص احكام شرع را به دوش بكشد و اين كه گفته شده است هيچ, فهمى مقدس و فوق چون و چرا نيست, البته در غير معصومين صحيح است, ولى همان گونه كه همه مردم نمى توانند تخصص پزشكى يا قانون شناسى داشته باشند و نيازمند متخصص اند , در ((فقه)) نيز چنين است وناچار بايد مسئوليت تشخيص احكام را به دوش ديگرى بيفكنند اگر منظور ايشان رد پديده تقليد در فروع دين باشد, سخنى خام وغير عملى است .
البته در اين زمينه دو مسإله اخلاقى وجود دارد كه بايد رعايت شود : يكى اين كه: انسان نبايد به خود و يافته هاى خود, خوش بين باشد و نبايد همه يافته هاى خودرا حق مطلق بداند و هميشه احتمال اشتباه در فهم خود بدهد و بر اين اساس است كه علما رساله هاى فقهى خودرا پر از احتياط كرده اند و تا مسإله اى واضح و روشن نباشد, حكم جزمى نمى دهند, گرچه موارد خلاف اين نيز ديده مى شود .
دوم اين كه: در مباحثات و مناقشات علمى , انسان نبايد حتى در مطالبى كه به آنها قاطع و جازم است, برخوردى سركوب گرانه داشته باشد و طرف را از مسابقه براند خداوند مى فرمايد : (( وانا او اياكم لعلى هدى او فى ضلا ل مبين ; بگو يا ما يا شما در راه هدايتيم يا در گمراهى )).
ابتدإ انسان بايد احتمال اشتباه خودرا مطرح كند و يافته قطعى خودرا به صورت احتمال ذكر نمايد, ولى اين دو مطلب صحيح, هرگز نبايد موجب شود كه انسان سخنان باطل كوته نظران و كسانى كه دين را به خاطر مقاصد دنيوى خود تحريف كرده اند, حق بداند يا اصولا بگويد حق وباطلى در ميان نيست, ودين يك معناى سيالى است كه به هر كدام از اين تفاسير, قابل توجيه است و همه اينها صحيح اند .
سخن عجيبى كه در اين جا استدلال و استشهاد شده, اين است كه: ((اگر واقعا از ميان همه طوايف دين دار (بى دين ها به كنار) كه به ميلياردها نفر مى رسند, تنها اقليت شيعيان اثنى عشرى هدايت يافته اند و بقيه همه ضال و كافرند (به اعتقاد شيعيان) و يا اگر .. در آن صورت هدايت گرى خداوند كجا تحقق يافته است و نعمت عام هدايت او بر سر چه كسانى سايه افكنده است و اسم هادى حق در كجا تجلى شده است ؟! چگونه مى توان باور كرد كه پيامبر اسلام همين كه سربر بالين مرگ نهاد, عاصيان و غاصبانى چند موفق شدند دين اورا بربايند وعامه مسلمين را از فيض هدايت محروم كنند و همه زحمات پيامبر را بر باد دهند ؟! به فرض هم كسانى معدود حق ستيزى وجاه طلبى كردند , ميليون ها ميليون مسلمان را تا پايان تاريخ چه افتاده است كه طاعاتشان مقبول نيافتد و زحماتشان بى پاداش بماند وسوء عاقبت در انتظارشان باشد ؟! و آيا اين عين اعتراف به شكست برنامه هاى الهى و ناكامى پيامبر خداوند نيست ؟ آيا آمدن عيسى, روح خدا و رسول خدا و كلمه خدا فقط براى آن بود كه جمعى عظيم مشرك شوند و آيين تثليث برگيرند و از جاده هدايت به دور افتند و كتاب و كلام و پيامش بلا فاصله تحريف شود ؟! او هادى بود يا مضل ؟ فرستاده شيطان بود يا خداى رحيم و رحمان ؟ با اين منطق همواره منطقه عظيمى از عالم و آدم تحت سيطره ابليس و بخش لرزان وحقيرى از آن در كفالت خدا است , و گمراهان غلبه كمى و كيفى بر هدايت يافتگان دارند , و نيكان در اقليت محض اند , و اديانى كه خداوند براى هدايت خلق فرستاده به كم ترين زحمتى به دست شيطانيان مسخ شده , و اينك اكثريت مردم دنيا , يا دين هاى تحريف شده دارند يا اصلا بهره اى از هدايت و نيكى ندارند و در آخرت بى نصيب از رحمت خداوندند . همين ملاحظات بديهى]!!!] است كه آدمى را وامى دارد تا پهنه هدايت و سعادت را وسيع تر بگيرد و كيد شيطان را به تعليم قرآنى ضعيف ببيند و براى ديگران هم حظى از نجات و سعادت وحقانيت قائل شود و روح پلوراليسم همين است . آن چه در اين جا راهزنى مى كند عناوين كافر و مومن است , كه عناوينى صرفا فقهى دنيوى است (ونظايرش در همه شرايع و مسالك وجود دارد) و ما را از ديدن باطن امور غافل و عاجز مى دارد . برداشتن اين گونه تمايزات ظاهرى در مقام تحقيق , و نظر دوختن در عالم از روزن اسم هادى خداوند , و اساس هدايت ونجات را در طلب صادقانه و عبوديت حق جستن و نه در ارادت ورزيدن به اين يا آن شخص يا عمل كردن به اين يا آن ادب , يا وابسته ماندن به اين يا آن حادثه تاريخى و حكم قشر را از حكم لب جدا كردن , و ذاتى دين را از عرضى آن بازشناختن , و شريعت و حقيقت را در جاى خود نشاندن و شيطان را به حقيقت در حاشيه نه در متن ديدن , ((ولا يحسبن الذين كفروا سبقوا انهم لا يعجزون )) (انفال, آيه59), كليد حل مشكل و هضم وقبول كثرت است . از اين روزن كه بنگريم , پلوراليسم معنايى ندارد, جز اذعان به رحمت واسعه الهى , كاميابى رسولان وى وضعف كيد شيطان و بسط نوازش دستان نوازش گر خداوند بر سر عالميان و آدميان)) .
زهى خيال باطل كه باطل انديشان پيشين نيز بر همين خيال بودند . نكاتى چند بايد گفته شود تا پرده ضعيفى كه بر اين خرافات كشيده شده است برداشته شود :
1 ـ چرا بى دينان به كنار ؟! اگر منظور كسانى باشد كه در قيد وبند دين نيستند كه هم امروز اكثريت اند و هم در هميشه تاريخ . پس اگر اشكال عموم هدايت الهى باشد , و اشكال اين كه چگونه خداوند اين همه انسان را به جهنم مى برد , و اشكال شكست برنامه هاى خدا و پيامبران باشد , چرا بى دينان به كنار ؟! اين جمله خود اعتراف به نادرستى اين تفسير و تفكر است, چرا بايد اكثر انسان ها از هدايت الهى محروم باشند و به جهنم وارد شوند ؟ پس كثرت بى دينان و اكثريت و غلبه آنها نقضى آشكار بر اين سخن است . و اگر منظور كسانى باشد كه به هيچ يك از اديان آسمانى وابسته نيستند, هر چند وابستگى شناسنامه اى باشد كه اينان نيز اگر نگوييم اكثريت اند, ولى بدون شك بسيار زيادند و اين بستگى دارد كه اديان آسمانى را در چه محدوده اى بدانيم . گذشته از اين كه اين گونه وابستگى ها قطعا اثر واقعى ندارد .
2 ـ هادى بودن خداوند به اين معنى نيست كه همه كس را هدايت مى كند (به معناى ايصال الى المطلوب ولو به واسطه) هم چنان كه معناى محيى بودن خداوند اين نيست كه همه چيز را زنده مى كند , و مميت بودن او چنين نيست كه همه چيز را مى ميراند, بلكه به اين معنى است كه هركس هدايت يافته, از ((او)) يافته است و هر كس حيات يافته از ((او)) يافته است و هر چيزى كه مرده است از ((او)) به او رسيده است . او هم چنان كه هادى است, مضل است : ((ومن يضلل الله فماله من هاد ومن يهدى الله فماله من مضل; هركس را او گمراه كند راهنمايى نخواهد داشت وهركس را او هدايت كند هيچ كس وهيچ چيز او را گمراه نمى كند)). ((كذلك يضل الله من يشإ ويهدى من يشإ …; خداوند هركه را بخواهد گمراه مى كند وهركه را بخواهد هدايت مى نمايد )).
البته هدايت به معناى راه نشان دادن وچراغ بر سر راه برافروختن وديده جهان بين عطا كردن وقدرت تفكر وانديشه بخشيدن عام وشامل همه انسان ها است : (( انا خلقنا الا نسان من نطفه امشاج نبتليه فجعلناه سميعا بصيرا انا هديناه السبيل اما شاكرا واما كفورا ; ما انسان را از نطفه آميخته اى آفريديم كه اورا بيازمائيم پس اورا شنوا وبينا قرار داديم وما راه را به او نشان داديم خواه سپاسگزار باشد خواه كافر )). ولى اين هدايت مستلزم راه يابى نيست : (( واما ثمود فهديناهم فاستحبوا العمى على الهدى ; ما قوم ثمودرا هدايت كرديم ولى آنها كوردلى را بر راهيابى ترجيح دادند)) .
پس هدايت بمعناى راهنمايى مستلزم راهيابى نيست .
(در زمينه اين مطلب سخنى ديگر از اين نويسنده آمده است كه در پايان همين مقاله خواهد آمد, ان شإ الله ).
3 ـ آرى همين كه پيامبر, سر بربالين مرگ نهاد, عاصيان وغاصبانى چند موفق شدند دين اورا بربايند وعامه مسلمين را از فيض هدايت محروم كنند, مگر پيامبر خود نفرموده بود: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله وعترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا ولن يفترقا حتى يردا على الحوض, من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم : كتاب خدا واهل بيتم , اگر به دامان آنها متوسل شويد هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد , وآنها از هم جدا نمى شوند تا روز قيامت )).
اين حديث متواتراست وسنى وشيعه به سندهاى بسيار كه ذره اى شك باقى نمى گذارد, آن را از رسول خدا ـصلى الله عليه وآله وسلم ـ آورده اند . آيا پس از پيامبر ودر طول تاريخ اسلام , مسلمانان از عترت وراه ورسم آنها استفاده اى كردند ؟ آيا در مسانيد وكتب حديث وفقه آنان مطلبى از خاندان پيامبر آمده است ؟ آيا در تفسير قرآن از آنان استمداد نمودند ؟! ومگر پيامبر نفرمود : ((انا مدينه العلم وعلى بابها فمن إراد المدينه فليإت الباب; من شهر علمم وعلى درب ورودى آن شهراست پس هركس بخواهد از شهر علم استفاده كند از على بايد كمك بخواهد)). مگر در خانه علم پيامبر را نبستند واورا خانه نشين نكردند ؟! اين كتب حديث عامه است, ببينيد چقدر حديث از امير المومنين ـ عليه السلام ـ آورده اند وچقدر از زيد وعمرو ؟!!!.
راستى ! چرا پيامبر اين همه تإكيد بر اين داشت كه هر كس دخترم زهرا ـ عليها السلام ـ را اذيت كند, مرا اذيت كرده و در نتيجه خدا را اذيت كرده است ؟! چقدر اين مسإله براى پيامبر مهم بود كه نيمه شب بزرگان صحابه را جمع كند وبه آنان گوشزد نمايد : مبادا پس از من زهرا را اذيت كنيد ؟ مگر زنان در آن زمان تا چه اندازه در فعاليت هاى اجتماعى سهيم بودند كه پيامبر بر زهرايش بترسد ؟! او زنى است خانه نشين وكسى با او كارى ندارد . اگر روال طبيعى باشد, بايد احتمال اين كه پس از پيامبر كسى متعرض حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ بشود در ميان نباشد , يا آن قدر ضعيف باشد كه قابل ذكر نباشد , ولى ملاحظه مى شود كه احاديث در اين زمينه آن قدر زياداست وتإكيد پيامبر آن قدر تكرار شده است كه تحريف گران نتوانسته اند آن را بپوشانند . وكسانى هم كه امروز (با القاب سنگين علمى وروحانى) منكر ستم هاى روا شده بر آن حضرت شده اند, نمى توانند صدور اين احاديث را انكار كنند . واين سوال هم چنان بى جواب مى ماند : چه انگيزه اى پيامبر را وادار به اين تإكيد مى كرد ؟ آيا جز اين بود كه رسول خدا مى دانست پس از او عاصيان وغاصبانى چند موفق مى شوند دين اورا بربايند ؟ ودين او از خانه ـ زهرا سلام الله عليها ـ منتشر مى شد, نه از جاى ديگر , بلكه او خانه ديگران را ((مطلع قرن شيطان)) اعلام نمود .
نه ! چنين نيست كه اين خط انحرافى پس از رحلت پيامبر شروع به فعاليت كرده باشد, بلكه در همان زمان كه اسلام رشد مى نمود, در كنارش اين خط انحرافى نيز بود . ونمود روشنش در حيات رسول خدا آن روز بود كه آن مرد گفت : ((حسبنا كتاب الله ان الرجل ليهجر قد غلبه الوجع; كتاب خدا مارا بس است واين مرد (يعنى پيامبر) سخن بيهوده مى گويد (نعوذ بالله) وبيمارى بر او غالب شده است)).
با اين سخن آيا باز هم جاى سوال است كه اينان در صدد خاموش كردن چراغ هدايتى بودند كه رسول خدا آن را بر افروخته بود ؟! وچطور ممكن است حاكمان در طى قرن ها نتوانند به اين هدف هر چند به طور محدود دست يابند ؟!.
بر فرض كه آن غاصبان را بر حق بدانيد, آيا جاى انكاراست كه پس از سى سال; يعنى در دوران حاكميت بنى اميه (كه اساس آن را همان ها برپا كردند) سعى بر اين بود كه حتى نام پيامبر را از مناره ها ومنبرها برچينند ؟! در دورانى كه خلفاى پيامبر! افرادى سگ باز و ميمون باز و شراب خوار بودند . بر بام كعبه شراب خوردند ودر حال مستى براى مسلمانان نماز جماعت برپا داشتند , مدينه پيامبر را براى اوباش و اراذل شام اباحه مطلق كردند وخون فرزندان پيامبر را ريختند . آيا باز هم جاى شك است كه غاصبانى چند دين پيامبر را ربودند ؟ و از اين بيان, پاسخ سخنى كه در مقاله توضيحى اين نويسنده آمده است, روشن مى شود . ((تشيع)) پاسخ مثبت به همه دعوت رسول الله ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ است وكسانى كه دعوت آن حضرت در مورد تعيين امام و ولى امر پس از دوران رسالت را نپذيرفتند, پاسخ مثبت به همه دعوت او نداده اند .
ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آيه153. 153 . 2 ) آل عمران (3) آيه 19.