گامى به سوى عدالت اجتماعى 2



خود محورى يا حق محورى؟!

در بخش پيشين مقاله گفتيم: ((عدالت آرمان فطرى همه انسان هاست و رسالت داران
توحيد برانگيخته شده اند تا عدل و قسط را حاكم سازند:

سرنوشت عدالت همواره دستخوش بحران بوده و بشر از ستم و تبعيض رنج مى برده است
امروزه نيز بيش از هر زمان با اين سرنوشت تلخ رو به رو است.

ما كه به ارزش هاى اسلامى مى انديشيم و آن را محور حركت هاى خود قرار داده ايم,
نتوانسته ايم چنان كه شايسته و در حد انتظار است, مجرى عدالت باشيم و هنوز در
مراحل نخستين آن را مى سپريم و تا كعبه مقصود راه درازى در پيش داريم كه براى
همايش آن بايد كمر همت ببنديم…)).

حال سخن از اين است كه استقرار عدالت در عرصه عمل نه تنها يك صدفه و اتفاق
نيست كه در نظام علت ها جايگاهى ندارد, بلكه با آرمانگرايى محض و بحث و مذاكره
نيز نمى توان بدان دست يافت, عدالت نيز مانند هر پديده ديگر جهان, اصول و آيينى
دارد و عناصر و نظامنامه خاص خود را مى طلبد و تابع سنن و قوانينى است كه
آفريدگار در نظام تكوين و تشريع اين جهان تعبيه نموده و راه دستيابى به آن را
از طريق عقل و شرع و رهبرى پيامبران به بشر آموخته است. پيش از آن كه عناصر و
اصول بنيادين اجتماعى را بنگريم لازم است كه مفهوم عدالت را تبيين و تفسير كنيم.
هرچند مفهوم بسيط عدل را به دليل آشنايى آن با افكار عموم نياز به شرح و بيان
ندارد, اما تإمل در ابعاد عدل و دقت در تفاسير و تعاريفى كه از آن شده ضرورتى
است كه مى تواند ما را به حقيقت و ژرفاى اين عناصر حياتى در زندگى فردى و جمعى
(انسان) نزديك تر سازد.



عدل اخلاقى و عدالت اجتماعى

عدل, به معناى عام يعنى تعادل و توازن و تساوى, كه عنايت بدين مفهوم, در
حقيقت ((اصلى)) است كه در كل جهان آفرينش و از ذره تا كهكشان را در بر مى گيرد:
((بالعدل قامت السموات والارض)).

اما در مورد انسان, عدل دو چهره دارد: فردى و اجتماعى. يا عدل اخلاق و عدل
اجتماع; هرچند اين دو در عمل تفكيك ناپذيرند و عدل اخلاق يكى از مبانى عدل در
اجتماع است.

عدل اخلاق: علماى علم اخلاق در تعريف عدل گفته اند: ((انقياد عقل عملى در برابر
قوه عاقله و تبعيت از آن در همه تصرفات و اعمال و حركات خود يا مهار كردن غضب و
شهوت تحت هدايت عقل و شرع و به عبارتى ديگر: سياست نيروى غضب و شهوت و جهت دادن
آن در آن چه مقتضاى حكمت است))(1).

در تفسير و توضيح اين مطلب گفته اند: انسان داراى سه قوه ((عاقله, شهويه,
غضبيه)) كه كاربرد هر يك از اينها در حد اعتدال و به دور از افراط و تفريط, جهت
تإمين مصالح حياتى انسان ضرورى است. حالت اعتدال عاقله, ((حكمت)) و اعتدال
شهويه ((عفت)) و اعتدال غضبيه ((شجاعت)) است و آن حالت و ملكه نفسانى است كه
آدمى به وسيله آن بر قواى سه گانه تسلط يافته و آنها را در جاده مستقيم اعتدال
هدايت و كنترل مى كند; همان ((عدالت)) است. بدين ترتيب ((ملكه عدل)) روح حاكم بر
اخلاقيات است و همه فضائل در عدالت سرچشمه دارد. ما در اين جا در پى نقض و ابرام
اين ديدگاه در اخلاق از ديدگاه اسلامى نيستيم اما آن چه مسلم است اين است كه
عدالت يك سجيه برجسته اخلاقى و ملكه نفسانى است كه بر اثر تهذيب نفس و تمرين و
ممارست پديد مىآيد و قواى نفسانى (شهوت و غضب) را به بند مى كشد و از سركشى و
طغيان در كشور وجود آدمى باز مى دارد. همان گونه كه يك زمامدار عادل جامعه را از
طغيان و تجاوز باز مى دارد. از همين جاست كه در سخن دانشمندان آمده است: ((العدل
إفضل سجيه;(2) عدل بهترين سجاياى انسانى است)). چنان كه اين نيز مسلم است كه
صفت عدالت مستلزم ايمان و تقوى است و بدون آنها تحقق پذير نيست, چنان كه قرآن
كريم مى فرمايد: ((اعدلوا هو إقرب للتقوى)) و على(ع) مى فرمايد: ((العدل رإس
الايمان و جماع الاحسان و إعلى مراتب الايمان;(3) عدل سر ايمان و كانون نيكى ها و
بالاترين مدارج ايمان است)).

شايان ذكر اين كه عدل اخلاق پايه و اساس عدالت اجتماعى است و تا ملكه عدالت در
كسى نباشد, هرگز عدالت خواه و عدل گستر نتواند بود.
اميرالمومنين(ع) در وصف متقين مى فرمايد: ((قد الزم نفسه العدل فكان إول عدل
نفى الهوى عن نفسه يصف الحق و يعمل به;(4) خويشتن را به اجراى عدل ملتزم ساخته
و نخستين گام عدالتش دور كردن هواى نفس از خويشتن است, از حق سخن مى گويد و بدان
عمل مى كند)).



عدل در اجتماع

عدالت در مفهوم اجتماعى اش را مى توان چنين تفسير كرد: ((توازن, تعادل, استقامت
در حق, اعطاى حقوق, نيكى را به نيكى پاداش دادن و بدى را به بدى كيفر نمودن)).

چنان كه گفته اند: ((العدل اعطإ كل ذى حق حقه; عدل عبارت است از دادن حق هر
صاحب حق)).

و بدين ترتيب عدالت را مى توان به تساوى حقوق تفسير كرد, به اين معنى كه آحاد
انسانى به طور يكسان از حقى كه متناسب با آنهاست, بر حسب ساختار جسمى و روحى,
عقلى و علمى و عاطفى و نقش وجودى كه در جامعه دارند برخوردار گردند, نه به طور
مساوى ارزش نهادن و امتياز دادن كه اين خود نوعى ظلم است, با توجه به اين تفسير
مولوى مى گويد:

در شريعت هم عطا هم زجر هست

شاه را صدر و فرس را درگه است

عدل چبود؟ وضع اندر موضعش

ظلم چبود؟ وضع در ناموضعش

عدل چبود؟ آب ده اشجار را

ظلم چبود؟ آب دادن خار را(5)

در سخنان على(ع) مواردى است كه عدل را تفسير مى كند, از جمله اين كه ((عدل
ميزانى است كه خداوند سبحان در ميان خلق نهاد, و ترازويى است كه نصب فرموده. پس
از سرپيچى و تمرد خداوند در ميزانى كه نهاده بپرهيز و در سلطنت او معارضه مكن)).


((ان العدل ميزان الله سبحانه الذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامه الحق فلاتخالفه
فى ميزانه ولاتعارضه فى سلطانه.))(6) و نيز مى فرمايد: عدالت انصاف دادن است:
((العدل انصاف)). و هنگامى كه از آن حضرت مى پرسند عدل و داد بهتر است يا سخاوت
و بخشش؟ در پاسخ مى فرمايد:
((إلعدل يضع الامور مواضعها والجود يخرجها من جهتها والعدل سائس عام والجود
عارض خاص فالعدل إشرفهما و إفضلهما;(7) عدالت هر چيز را در جاى خود قرار
مى دهد, ولى سخاوت آن را از مسيرش خارج مى سازد. عدالت سامان بخش عامه مردم است
در حالى كه سخاوت افراد معدودى را شامل مى گردد. بنابراين عدل اشرف و افضل است)).


از مجموع آن چه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه عدالت اجتماعى عمل بر وفق حكمت
و برخورد بر اساس استحقاق, اعطاى حقوق, نهادن چيز به جاى خود, و تدبير حكيمانه
است و اين چيزى است كه حسن نظام عالم و زندگى بنىآدم در همه شوون بدان وابسته
است.



حق محورى, نه خود محورى

يكى از مصاديق عدل به مفهومى كه از نظر گذشت گزينش و انتخاب افراد براى
مسووليت هاى اجتماعى و سياسى براساس لياقت و شايستگى و معيارهايى است كه صلاحيت
انسان ها مشخص مى كند; يعنى علم و امانت و كاردانى و تقوا و دورى گزيدن از
گرايش ها و برخوردهاى جناحى و خطى و گروهى به عبارت ديگر ((حق محورى نه خود
محورى)) و ((حق گرايى, نه گروه گرايى)) كه مى توان اين را سرلوحه منشور عدالت
اجتماعى ناميد.

در نامه إميرالمومنين(ع) به مالك اشتر موارد متعددى است كه از معيارهاى ارزش
افراد در گزينش آنها براى مسووليت هاى اجتماعى و اداره اجتماع و ضرورت تكيه بر
اين معيارها سخن مى گويد. يك جا با بيان اين ويژگى ها چنين مى فرمايد: ((روابط خود
را با افراد باشخصيت و اصيل و خاندان هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز و پس از آن
با مردمان شجاع و سخاوتمند و بزرگوار, چرا كه آنان كانون كرم و سرچشمه نيكى
هستند آن گاه از آنان به گونه اى تفقد كن كه پدر و مادر از فرزندانشان تفقد
مى كنند)).

در بخش ديگر مى نويسد: ((سپس از ميان ملت كسى را كه برترين فرد در نظر تو است
براى داورى ميان مردم برگزين. از كسانى كه مراجعات بسيار آنها را در تنگنا قرار
ندهد و برخورد مخالفان آنان را به خشم نياورد. در اشتباهات پافشارى نكند و
بازگشت به حق, هنگامى كه برايشان روشن شد بر آنها سخت نباشد, طمع را از دل
بيرون نموده و در فهم مطالب به اندك تحقيق بسنده نكنند)).

در قسمت ديگر اين نامه آمده است: ((در امور كارگزارانت بنگر و آنها را با
آزمايش و امتحان به كار گمار و از روى ميل و هوا يا استبداد و خودسرى به كار
منصوب نكن, زيرا استبداد و تسليم تمايلات شدن, كانونى است از شاخه هاى جور و
خيانت, و از ميان آنها افرادى را كه باتجربه تر و پاك تر و پيشگام تر در اسلامند,
برگزين; چه آنها از نظر اخلاق بهتر و از نظر خانواده پاك تر و كم طمع تر و در سنجش
عواقب كارها بيناترند.

((ثم انظر فى إمور عمالك فاستعملهم اختبارا ولا تولهم محاباه و إثره…)).

و در بخش ديگر با اشاره به اين كه در ميان اطرافيان حكومت كسانى هستند كه در
پى سوء استفاده و منافع مادىاند و در سايه مقامات مسوول به استثمار خلق مشغولند
و از جاده حق و عدل رو گردانند, تإكيد مى فرمايد: كه به اينان مجال نده و دست
آنها را كوتاه كن: ((ثم ان للوالى خاصه و بطانه فيهم استئثار و تطاول و قله
انصاف فى معامله فاحسم ماده اولئك بقطع إسباب تلك الاحوال…;(8) بدان كه براى
زمامدار جمعى از خواص و صاحب اسرار, خودخواه و سود پرستند و در معامله با مردم
رعايت انصاف را نمى كنند, پس ريشه اينان را با قطع وسائل از بيخ بركن)).

چنان كه ملاحظه مى كنيم امام حق و عدالت اميرالمومنين(ع) در موارد متعددى از
اين منشور سياسى اجتماعى بر گزينش افراد صالح, عادل, امين, با سابقه و حق جو و
به دور از هوا و هوس و مبرا از روحيه منفعت پرستى تكيه مى فرمايد. بدين ترتيب
اگر يك نظام خواهان عدالت است, بايد در مرحله نخست واگذارى مسووليت ها و انتصاب
مديران و كارگزاران خود گرايش هاى شخصى و يا گروهى و روابط و رفاقت و روح
سوداگرى را كنار بگذارد و با قاطعيت در حق, صلاحيت ها را بنگرد, سابقه ها را منظور
دارد; عملكردها را معيار قرار دهد كه اگر جز اين عمل كند با سرنوشت عدالت بازى
كرده و ملك و ملت را به تباهى كشيده است.

مى گويند اسكندر ذوالقرنين به شهرى آمد و مردم شهر را در انحطاط و ضعف و زبونى
ديد. پرسيد چرا چنين سرنوشتى براى شما پيش آمده است؟ فرزانگان شهر پاسخ دادند:
براى اين كه كارهاى بزرگ را به دست افراد كوچك سپردند و افراد بزرگ را به
كارهاى كوچك سرگرم كردند! اين سوء تدبير سبب شد كارهاى بزرگ ضايع شوند و افرادى
شايسته عاطل و باطل گردند و نالايق ها مصدر امور قرار گيرند و در نتيجه نظام
اجتماعى از هم پاشيد و نابسامانى رواج يافت. در نظام عدل, افرادى شايسته تفويض
مسووليت اند كه خود را فداى حق كنند نه حق را براى خود بخواهند, حق را محور خود
بدانند نه خود را محور حق و به قول شهيد مظلوم انقلاب دكتر بهشتى(ره) شيفتگان
خدمت باشند, نه تشنگان قدرت.

اياز وزير سلطان محمود داستان هايى آموزنده دارد. در يكى از اين داستان ها چنين
آمده است: شبى از شب ها كه سلطان و وزير با جمعى از سپاهيان و مسوولان و
كارگزاران به مقصدى رهسپار بودند به سرزمينى رسيدند كه در آن جواهرات فراوانى
بود, هر يك از همراهان به مقدارى كه مى توانستند از آن جواهرات برداشتند و با
خود آوردند, در اين حال سلطان ديد كه اياز چيزى در دست ندارد, پرسيد تو چه
برداشتى؟

اياز پاسخ داد: من ملازمت خدمت را بر آن جواهرات ترجيح دادم.

من اندر قفاى تو مى تاختم

زخدمت به نعمت بپرداختم

گر از دوست چشمت به احسان اوست

تو در بند خويشى نه در بند دوست

خلاف طريقت بود كاوليا

تمنا كنند از خدا جز خدا

((سعدى))

البته اين ادعا را همه دارند كه قصدشان خدمت است, هيچ كس خود را جاه طلب و
مصلحت انديش نمى داند. اين خصلت آدمى است و نتيجه ((حب ذات)) و براى بعضى زرنگى
و هوشمندى! اما در عرصه آزمايش معلوم مى شود چه كسى در حوادث سپر بلاست و در
ميدان حضور دارد. و كدامين در پى آب و نان و جاه و مقام. به قول خاقانى:

گيرم كه مار چوبه كند تن به شكل مار

كو زهر بهر دشمن و كو مهره بهر دوست

روز تقسيم غنائم همه در صف مقدم اند و آنان كه كم مايه ترند; مانند كف هاى روى آب
نمود بيشترى دارند. فرصت ها را بهتر مى شناسند و هنرمندانه جاى خود را زود عوض
مى كنند, و از همه انقلابى تر مى شوند و آنان كه شايستگى و لياقت بيش ترى دارند, در
اعماق ناپيداى جامعه گم مى شوند و سوابقشان فراموش مى گردد و كسى از آنها سراغ
نمى گيرد و خود هم نيز حاضر نيستند حضور و ظهور خود را به رخ ديگران بكشند و
انزوا را ترجيح مى دهند, زيرا مى بينند ملاك ها دگرگون شده است كه گفته اند:

هماى گو مفكن سايه شرف هرگز

در آن ديار كه طوطى كم از زغن باشد



اينها از يك سو ; از سوى ديگر گرايش هاى گروهى و جناحى است كه مجال نمى دهد از
حريم گروه قدم فراتر نهاده شود و شغلى و مسووليتى اگر هست, حتى تدريس و تحقيق و
سخنرانى و سمينار و ميزگرد و جز آنها بايد به مهره هاى خاص تفويض گردد, چون
((قحط الرجال)) است و عدد افراد باصلاحيت از چند صد نفر تجاوز نمى كند و چون
نيروى انسانى كم است تعدد شغل چاره ساز است؟ اين است كه گاه يك نفر چند شغل و
مسووليت دارد, براى صبح و عصر و گاه و بى گاه شغل و كارى دارد و چند باب اتاق
كار و تلفن و منشى و اتومبيل و دربان را يدك مى كشد و به هيچ كدام هم نمى رسد و
البته توجيه شرعى هم دارد. كه اگر اين را نپذيريم مسووليت ها ((لوث)) مى شود و به
دست نااهل مى افتد! هر كس درون جناح نيست و خارج خط است به نوعى با برچسب و غيبت
و اتهامى رد مى كنند و سلب صلاحيت مى نمايند. و راست يا چپ لقب مى دهند; چون به فلان
آقا سلام كرده يا در جلسه توسل فلان آقا شركت كرده است, پس به اين دليل در صراط
مستقيم نيست! معيار صراط مستقيم را شخص خود, گروه خود, خط و جناح خود مى دانند و
بس, آنها فقط انقلابى, صالح, كاردان و شايسته اند و ديگران بيگانه, ارتجاعى,
كندرو يا تندرو, و محافظه كار و بايد دستشان از دامن انقلاب و اجتماع كوتاه شود.

اين خط مشى ظالمانه و انگ زدن ها كه متإسفانه همواره دامن گير ما بوده است, از
سوى هر جناحى كه باشد محكوم, ناپسند و زشت است و سبب مى شود افراد بسيارى را به
انزوا بكشاند و نيروهاى صالحى را خانه نشين كند و زنده به گور سازد.

در هر حال, جاى آن دارد كه با گذشت قريب بيست سال از عمر انقلاب و استقرار
نظام و با توجه به رهنمودهاى امام راحل ـقدس سره ـ كه همواره به برادرى و همدلى
توصيه مى فرمودند و از ((ما)) و ((من)) برحذر مى داشتند و امروز نيز مقام معظم
رهبرى, همان راه را مى سپرند, به خود آييم و مصالح اسلام و جامعه اسلامى را منظور
داريم و از تنگ نظرىها و درون گرايى ها دست برداريم و رضاى خدا و مصلحت خلق را
سرلوحه كار خويش سازيم تا بتوان به عدل اجتماعى چشم اميد بست كه اين گام نخستين
راه است.




پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) جامع السعادات, ج1, ص52.
2 ) تصنيف غرر الحكم, ص446.
3 ) همان.
4 ) نهج البلاغه, خطبه87.
5 ) مثنوى مولوى, ص542.
6 ) تصنيف غرر الحكم, ص99.
7 ) نهج البلاغه, كلمات قصار,437.
8 ) نهج البلاغه, نامه53.