گامى به سوى عدالت اجتماعى 3



عدالت سازشكارى ندارد!

اشاره:

در دو بخش پيشين گفتيم: با اين كه عدالت خواهى يك خواسته فطرى است و
پيامآوران خدا براى تحقق قسط و عدل برانگيخته شده اند, اما بشر همواره كابوس
وحشتناك ستم و تبعيض را شاهد بوده است. راز اين فاجعه را بايد در انحراف از
جاده انبيا و خودمحورى هاى بشر جستجو كرد و تا انسان به عنوان يك فرد و يك عامل
تعيين كننده با هدايت آسمانى تربيت نشود و به صفت عدالت متصف نگردد, عدل
اجتماعى هرگز تحقق نيافته و از دايره شعار فراتر نخواهد رفت. و اينك ادامه سخن.


دست توانا و عدالت گستر الهى بر اساس حكمت بى چون خود امكانات معيشت انسان ها
را به گونه اى آفريده كه هر اندازه نسل ها گسترش يابند بتوانند از زمينه هاى موجود
در خشكى و دريا و معادن و ذخاير بهره گيرند و چنان كه مى بينيم هر روز ابعاد
جديدى از نعم الهى و منابع نوينى در سياره خاك بر روى بشر گشوده مى شود كه همپاى
زمان مى تواند پاسخ گوى نياز انسان ها در بسيط خاك و استمرار نسل ها باشد و هم اين
نعمت ها را متناسب با استعداد و مصلحت انسان ها تقسيم كرده و استفاده و بهره گيرى
از آن را به تلاش انسان موكول ساخته است, هم چنان كه براى توزيع عادلانه آنها نيز
هدايت و رهبرى لازم را فرموده است. در قرآن كريم فرمود: ((نحن قسمنا بينهم
معيشتهم فى الحياه الدنيا;(1) ما رزق و روزى آنها را در زندگى دنيا ميان آنها
تقسيم كرديم… )).

از سوى ديگر, حكمت ازلى انسان ها را با استعدادهاى گوناگون و گرايش هاى متفاوت
نه به طور يك سان و يك نواخت و با استعداد واحد آفريده, تا هر فرد يا هر گروه
به سوى شغل و حرفه اى كشيده شوند و در اين كارگاه هستى نقش خويش را ايفا كنند,
مشاغل تقسيم گردد خلاها و جايگاه هاى مختلف اجتماعى پرشود, به تصرف درآيد يكى در
پى دانش و هنر, ديگرى حرفه و صنعت, يكى كشاورزى ديگرى دامدارى, يكى مديريت و
ديگرى تعليم و تربيت و… بالاخره كارها زمين نماند و چرخ هاى زندگى به گردش
درآيد و جامعه مدنى شكل بگيرد و رشد و تكامل انسانى صورت پذيرد. خوب با چنين
فلسفه اى كه ضرورت حيات بشر آن را ايجاب مى كند, ناگزير بايد اختلاف سطح و درجه
پديد آيد و هرگز نبايد انتظار داشت همه در يك سطح باشند. لذا خداوند اختلاف
مراتب و درجات مردم را به خود نسبت داده و در ادامه همان آيه مى فرمايد: ((… و
رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا…;(2) و درجات برخى از آنها
را فوق بعضى قرار داديم تا يكديگر را مسخر كنند و به استخدام گيرند)), و از
همين جاست كه تعاون اجتماعى و تشريك مساعى و تبادل منافع صورت مى پذيرد.



تعاون و تعادل

بدين ترتيب آيه فوق دو نكته مهم و بنيادين در زندگى اجتماعى را برمى شمارد:

نكته اول: تقسيم روزى انسان ها از سوى حق تعالى است كه مبدا هر فيض است, چه در
مسائل معنوى (مانند نبوت و امامت) و چه در مسايل مادى و معيشتى؟ و هيچ كس را در
اين امر ياراى استقلال نيست, زيرا ممكن الوجود هرچه دارد, از سرچشمه ازلى واجب
الوجود است. نهايت آن كه انسان ها بايد باتلاش و كوشش روزى مقسوم را بجويند كه
عالم, عالم اسباب است و چنان كه قرآن كريم تصريح مى كند آدمى تنها حاصل سعى و
كوشش خود را برداشت مى كند: ((و ان ليس للانسان الا ما سعى))(3).

و به قول سعدى:

((رزق هر چندبى گمان برسد

شرط عقل است جستن از درها

گرچه كس بى اجل نخواهد مرد

تو مرو دردهان اژدرها))



نكته دوم: تعاون و تعامل در حيات اجتماعى نوع بشر ضرورتى اجتناب ناپذيراست و
اختلاف استعدادها و درجات انسان ها با اين فلسفه است, تا نيازهاى گوناگون بشر
باتشريك مساعى و استخدام يكديگر و تبادل منافع و تقسيم مشاغل تامين گردد كه
بدون آن هرگز زندگى اجتماعى ميسر نيست و چنان كه ملاحظه مى كنيم توسعه و تكامل
علم و صنعت حرفه و فن و … و جامعه و مدنيت در همين اختلاف طبقات و تبادل كار و
محصول كار است و اگر هم افراد بشر با استعداد و ظرفيت يك سان و يك نواخت آفريده
مى شدند, امكان نداشت به استخدام يكديگر تن در دهند و در كنار يكديگر يك زندگانى
مبتنى بر تعاون داشته باشند. چنان كه به تنهايى قادر به تامين زندگى نبودند. كه
معنى آيه ((و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا)) نيز همين است.
به علاوه با همين اختلاف سطح, آنان را در معرض آزمايش قرار مى داده و فقير و غنى
و قوى و ضعيف هر يك وسيله آزمايش يكديگرند.



پديده استثمار و استعمار

اختلاف درجات و امر معيشت در وراى بعد مثبت و سازنده در تكامل انسان است,
باخاطره تلخ استثمار و استعمار و بهره كشى و ضعيف كشى همراه بوده و كارنامه سياه
استضعاف و استكبار را رقم زده است. رشد عقلى و علمى و توسعه فرهنگ و روابط و
تمدن نيز نتوانسته از بحران بكاهد و بلكه با توسعه روابط و تبديل پنج قاره به
دهكده جهانى و كشف حيله هاى سياسى نوين و ابزارهاى تبليغاتى مدرن و ترفندها و
فنآورىهاى روانى اجتماعى و نظامى گرى در ابعادى وسيع تر از گذشته چهره نموده و
شكاف طبقاتى فقر و غنا و قوى و ضعيف و نژاد و تبار را عميق تر كرده است. اگر در
گذشته جنگ ها با تير و كمان و شمشير بوده است, امروزه غول تكنولوژى تسليحاتى
تلفات را به ارقام نجومى رسانيده و تنها در جنگ جهانى اول و دوم چهل ميليون
كشته و هشتاد ميليون معلول و آواره بر جاى نهاده است و ضايعات جنگ با گذشت ده ها
سال هنوز باقى است و به همين قياس در جنگ ها و درگيرىهاى منطقه اى ديگر… پس از
جنگ هاى جهانى به منظور جلوگيرى از تكرار آن چه در گذشته اتفاق افتاد و در حقيقت
حفظ منافع دولت هاى بزرگ به فكر تشكيل سازمانى افتادند كه حقوق بشر را در سطح
بين المللى تضمين كند!! و از اينجا سازمان ملل و شوراى امنيت شكل گرفت و اعلاميه
جهانى حقوق بشر تهيه و تصويب شد. اين اعلاميه هر چند موارد مثبتى در حقوق
بين الملل دربرداشت, اما اين سازمان كم تر حركتى در جهت حمايت از ملل ضعيف از خود
نشان داده و قطعنامه هاى آن هرگاه به نفع جهان سوم بوده پشتوانه اجرايى نداشته
است. همين سازمان براى نخستين بار رژيم صهيونيستى را به رسميت شناخت و
قطعنامه هاى آنان نيز در جهت محكوميت جنايات رژيم اشغال گر تشريفاتى بوده آن هم
از سوى امريكا وتو شده است. ((حق وتو)) براى پنج كشور امريكا, شوروى, چين,
فرانسه و انگليس يك سند زنده ننگ بار وابستگى سازمان ملل و شوراى امنيت به دول
سلطه گر و امپرياليستى است. بنابراين, سازمانى كه آلت دست ابرقدرت ها بوده و
امروز نيز در خدمت شيطان بزرگ و محافل صهيونيستى است و با اين كه آمريكا بدهى
خود را به سازمان نمى پردازد, اما ابزار بى مزد و مواجب ايالات متحده شده است,
بااين حال چگونه مى توان انتظار داشت چنين سازمانى حافظ منافع ملل ضعيف باشد؟!
در جريان جنگ خليج فارس مصوبات اين سازمان به امريكا و متحدانش جواز حمله به
عراق را داد, چون منافع غرب در ميان بود, اما در ماجراى بوسنى و هرزه گوين چون
امريكا منافعى نداشت و از نفوذ بيش تر اسلام در منطقه هراس داشتند سازمان ملل و
شوراى امنيت نظاره گر جنايات قرون وسطايى صرب ها نسبت به مسلمانان اين كشور بودند
و حضور بعدى آنها نيز در جهت منافع سياسى امريكا و غرب و بى رنگ كردن نيروهاى
اسلامى در منطقه بود بدين سان ملل تحت سلطه هرگز نمى توانند به اميد حمايت
اين گونه سازمان ها باشند, بلكه براى اجراى عدالت بايد با تكيه بر نيروى خودى و
مكتب الهى براى حق و عدل قيام كنند, زيرا حق گرفتنى است نه دادنى!



عناصر تحقق عدالت

تجربه تاريخى حيات انسان نشان داده كه تنها با تكيه بر مكتب آسمانى و اعتماد
بر تربيت شدگان اين مكتب به چشم انداز عدالت مى توان اميد بست. قرآن كريم در
فلسفه بعثت پيامبران تاكيد مى ورزد كه ارسال رسل و انزال كتب به منظور تحقق قسط
و عدل بوده و خداوند امكانات چنين آرمانى را فراهم ساخته است: ((لقد ارسلنا
رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا
الحديد فيه بإس شديد و منافع للناس وليعلم الله من ينصره و رسله بالغيب ان
الله قوى عزيز;(4) به راستى ما پيامبران خود را با دلايل روشن فرستاديم و با
آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق و قوانين عادلانه) نازل كرديم تا مردم
به قسط و عدل قيام كنند و آهن را پديد آورديم كه در آن قدرت و صلابت است و نيز
سودهايى براى مردم, تا خداوند بداند (معلوم دارد) چه كسى او پيامبرانش را
باايمان به غيب يارى مى رساند و خداوند نيرومند و پيروزاست)). اين آيه مشتمل است
بر چندين ركن بنيادين عدالت اجتماعى:

1ـ منبع قانونى و حقوقى عدل, همانا احكام و آيات و بينات و قوانين عادلانه اى
است كه خداوند به وسيله پيامبران نازل فرموده: ((ركن اول = قانون)).

2ـ پيامبران به منظور اقامه قسط و عدل برگزيده شده و خود سكان دار عدالت
اجتماعى بوده اند ((ركن دوم = مجرى قانون)) و نظر به اين كه قسط و عدل براى
هميشه تاريخ حيات انسان است اوصياى ايشان و نزديك ترين افراد به آنها عالمان
دين وارثان انبيااند چنان كه رسول خدا فرموده: ((العلمإ ورثه الانبيإ)).

3ـ آهن با عدالت و قسط رابطه اجرايى دارد, زيرا هم عامل اقتدار است و هم
وسيله مبارزه با ظلم و ستم و ارعاب متخلفان و سركوب متجاوزان, ((علاوه بر منافع
صنعتى)).

بنابراين عدالت از قدرت تفكيك شدنى نيست و دين و سياست و جهاد و مبارزه با
يكديگر پيوند خورده اند.

4 ـ پيامبران در تحقق اين هدف به كمك مردم نياز دارند, مردمى كه باايمان به
غيب دين خدا را يارى دهند و در تحقق عدل اجتماعى با پيامبران و مجريان عدل
همكارى و همراهى داشته باشند: ((زمينه اجتماعى و مساعدت مردمى)).

به طور خلاصه اين چهار اركان عدالت اند: ((قانون, دستگاه اجرايى,
پشتوانه اجرايى, حضورمردمى)) كه در مباحث عدالت اجتماعى به شرح و بيان هريك بايد
پرداخت.

براى ما كه قرآن را تنها كتاب آسمانى قابل اعتماد مى دانيم و آن را مشتمل بر
احكام و قوانين زندگى ساز و جامع مصالح و منافع ناس, مى شناسيم و فقه اسلامى كه
برگرفته از كتاب و سنت و سيره نبوى و امامان معصوم است تنها منبع قوانين حقوقى
مااست, در بند اول جاى سخن نيست و كليات آن چه در كتاب و سنت آمده, مورد اتفاق
و پذيرش عموم مسلمين است. همه بحث ها و سخن ها در عامل دوم است. در عصر رسالت نيز
ميان فرق مسلمين جاى گفتگو نيست كه مدار حق و باطل و مجرى عدل و محور عدالت و
مسائل و احكام شريعت شخص رسول الله(ص) است. اما مشكل هنگامى بروز مى كند كه رسول
خدا(ص) رخت برمى بندد و اختلافات پديد مىآيد با اين كه آن حضرت براى دوران هاى بعد
از خود نيز به امر الهى محور حق و عدل را مشخص فرمود و بدين منظور اميرمومنان
على ـ عليه السلام ـ و فرزندان او ائمه طاهرين را برگزيده است.

در اين جا از ميان صد روايت متواتر كه مورد اتفاق شيعه و سنى است و در جوامع
روايى فريقين ضبط شده است , تنها به نقل يك روايت از منابع اهل سنت بسنده مى كنيم.
پيامبراكرم(ص) فرمود: ((ياعلى إنت اول الناس ايمانا بالله و اوفاهم بعهدالله
و إقومهم بامرالله و إقسمهم بالسويه و إعدلهم فى الرعيه و ابصرهم بالقضيه و
اعظمهم عندالله مزيه;(5) اى على! تويى نخستين كسى كه از ميان مردم به خدا ايمان
آورد و به پيمان خدا به نيكوترين وجه وفا كرد و به امر خدا قيام نمود و
(بيت المال را) به تساوى قسمت كرد و به عدل و داد ميان رعيت عمل نمود تويى
آگاه ترين آنها به حكم و داورى و دارنده مزيت افزون تر از همه نزد خدا)).



اسطوره عدالت

بنابراين در غوغاسالارى عصر خلافت حاكمان كه عدل اسلامى بازيچه هواهاى نفسانى
شده بود و كار بدان جا رسيد كه عناصر منافق و معاندى چون معاويه و يزيد بر مسند
پيامبر تكيه زدند. تنها شاهراه حق و عدل اميرالمومنين(ع) بود كه حتى غير
مسلمانان آن حضرت را ((نداى عدالت انسانى ناميدند)) و در بيان فضائل و دانش و
عدل و كمالاتش داد سخن دادند. على(ع) براى همه مسلمانان به ويژه ما كه داعيه دار
ولايت و تشيع او مى باشيم, ميزان حق و ترازوى عدالت است.

و ما كه طرفدار نظامى هستيم كه بر مكتب ولايت پى ريزى شده بايد گفتار و كردار و
سيره مبارك او را در سياست, مديريت, حكومت, قضاوت, اموال و حقوق و شئون ديگر
زندگى و كشوردارى ملاك عمل قرار دهيم. در اينجا از ميان صدها كلمه, خطبه و
نامه اى كه از مولاى متقيان روايت شده است, به چند مورد مى نگريم: آن حضرت در اين
كه بقاى دولت و نظام حكومت به عدل و داد وابسته است مى فرمايد: ((من عمل بالعدل
حصن الله ملكه;(6) آن كس كه براساس عدل عمل كند خداوند ملك و دولت او را از
تباهى مصون دارد)).

و در فضيلت عدل مى فرمايد: ((لاعدل افضل من ردالمظالم;(7) بهتر از رد مظالم و
جلوگيرى از ستم عدالتى وجود ندارد)).

در خصوص اموال مسلمين و حقوق توده هاى مردمى با جديت و قاطعيت تمام كارگزاران
خود را به حفظ اين حقوق و پرهيز از حيف و ميل بيت المال همواره توصيه مى فرمود و
كم ترين گذشت و اغماض در مورد متخلفان روا نمى داشت.

از جمله در نامه به يكى از عمال خود مى نويسد: ((درخصوص تو به من گزارش داده
شد كه اگر درست باشد و تو چنين كارى كرده باشى خدا را به خشم آورده و امامت را
نافرمانى نموده و به امانت خيانت كرده اى. و امانت را به خوارى و رسوايى كشيده اى.
به من گزارش رسيده كه تو زمين را برهنه كرده اى (محصولآن را به غارت برده اى) و
آن چه زيرقدم تو بوده برداشت كرده و هرچه در اختيار داشته اى خورده اى هرچه زودتر
صورت حساب خود را بفرست و بدان كه حساب خدا از حساب رسى مردم عظيم تر است.))(8)

هم چنين به يكى ديگر از عمال خود كه به حيف و ميل بيت المال دست زده بود
نامه اى تند و مفصل نوشت و او را مورد نكوهش قرار داد كه:
((من به تو اعتماد كردم و تو را صاحب سر خود قراردادم به جهت امانتى كه در تو
سراغ داشتم. اما همين كه ديدى امانت دارى در زمانه خوار گشته است تو نيز خيانت
كردى… گويا تو حجت و بينه اى از خدا دريافت نداشته اى كه درصدد دشمنى با اين
امت برآمدى و شتابان به بيت المال هجوم آوردى و آن چه در توان داشتى از اموال و
حقوق پيرزنان و يتيمان, همچون گرگ ربودى و با خاطرى آسوده به حجاز بردى گويى
اينها ميراث پدر و مادرت بوده است. سبحان الله! آيا تو به معاد ايمان ندارى؟ يا
از مداقه حساب آخرت نمى هراسى؟ تو را ما فردى عاقل مى دانستيم! چگونه آب و خوراك,
گواراى تو است در حالى كه مى دانى حرام مى خورى و حرام مى نوشى؟ چگونه با اموال
يتيمان و بيوه زنان و مومنان و مجاهدان كنيزان مى خرى, و زنان به همسرى مى گيرى؟!
از خدا بترس و حق اين مردم را به آنها بازگردان كه اگر اين كار را نكنى و
خداوند به من امكان دهد با اين شمشير تو را مجازات خواهم كرد. و سرانجامى جز
دوزخ نخواهى داشت. به خدا قسم اگر حسن و حسين كارى را كه تو كردى مرتكب مى شدند
از آنهاحمايت و هوادارى نمى كردم تا حق را از آنان بستانم و ظلمى كه نموده بودند
كيفر كنم…)).(9)

و نيز در خطبه اى كه در آغاز خلافت خود ايراد نمود با اشاره به لجام
گسيختگى هايى كه در عهد عثمان در بيت المال رخ داده و اموال مسلمين را به اين و
آن بخشيده بودند با قاطعيت هرچه تمام تر فرمود: ((به خدا اگر ببينم كه با اين
عطايا و بخشش ها زنانى را كابين بسته اند يا كنيزان با آن خريده اند, آن را به
بيت المال باز مى گردانم, زيرا در عدالت گشايش است و كسى كه عدل بر او تنگ آيد
تحمل ظلم و ستم بر او گران تر است)).(10)

((آگاه باشيد تيره روزىها درست همانند روزى كه پيامبر برگزيده شد (عهد
جاهليت) بار ديگر به شما روى آورد… به خدا شما غربال مى شويد و همانند ديگ
جوشان زير و زبر خواهيدشد آن چنان كه بالا پايين و پايين بالا قرار گيرد و آنان كه
در اسلام سبقت داشتند و كنارزده شده بودند سر كار خواهندآمد و كسانى كه با حيله
و تزوير جلو افتاده بودند عقب رانده خواهند شد)).



امروز نهيب اميرمومنان متوجه ماست

ما كه مى خواهيم پس از چهارده قرن فترت در حكومت اسلامى نمودارى از حاكميت قرآن
باشيم و عدالت على(ع) را به جهانيان ارائه دهيم و طلايه دار امامت امم باشيم بايد
بدانيم قوام نظام ما, فرهنگ ما, سياست ما و انقلاب ما به عدالتى با قاطعيت على(ع)
نيازمند است, مردمى كه با تمام توش و توان نداى امام خود را پاسخ داد و عصاره
جان و عزيزان را به پاى درخت انقلاب نثار كرد تا اين ((شجره طيبه)) به ثمر نشيند
و ((وعده الهى)) با حاكميت مومنان تحقق پذيرد, نمى تواند ناظر بى عدالتى و ستم
اجتماعى و شكاف طبقاتى و فقر و غنا باشد, سرمايه دارى بى قيد و شرط را از يك سو و
عسرت و نكبت را از سوى ديگر در پاره اى قشرها نظاره كند. امروزه ثروت اندوزى,
رشوه خوارى, رباخوارى و حق و حساب به شيوه اى وحشتناك ظهور كرده و در حال رشد
كردن است و اگر اين غده سرطانى در نطفه نابود نشود پيكر جامعه را عليل خواهد
كرد و ارزش ها را به نابودى خواهد كشاند خودسرى و رسوايى مالى و تخلفات در
شهردارىها حيثيت انقلاب را لكه دار كرده و مديريت ها را زير سوال برده و روح
بدبينى و يإس را دميده است, شعار حمايت از بى خانمان ها و تامين مسكن با عوارض
كلان و نرخ تراكم كه ازسوى شهردارىها همزمان بااين شعار به دو برابر افزايش
يافته شعارى ديوارى و نقش برآب و مسخره بيش نيست, برج سازى به شيوه اى نامعقول و
نامناسب بافت شهرى را خراب كرده و فضاى پردود و جهنمى تهران را تنگ تر كرده و
هريك از اين برج ها خنجرى است بر دل مستضعفان و تيرى برچشم بى خانه ها و
اجاره نشين ها كه در يك اطاق اجاره اى زاده شده و در همان اطاق ها مى ميرند و سرنوشت
نسل هاى بعدىشان نيز نامعلوم است. اتومبيل هاى بيست ميليونى تا صدميليونى خط
بطلانى است بر شعار مبارزه با تجمل گرايى و رفاه طلبى و استثمار و اسراف كارى …
نمايشگاه هاى بزرگ بين المللى لباس و لوازم مصرفى و كالاهاى لوكس خارجى زنگ خطرى
است از نفوذ مصرف گرايى و بازاريابى به نفع خارجى ها و نيشخندى بر خود اتكايى و…
تبليغات انتخاباتى مصداق بارزى است از ريخت و پاش گستاخانه بيت المال و اسراف
كارى. راستى اگر قرار است عدالت اسلامى, كه عمود اجتماع و سنگ زيرين ارزش هاست,
به اجرا درآيد, بايد پا را از شعار فراتر نهاد. اگر بنا باشد ارزش هاى انقلاب
اسلامى به دست نسل هاى بعدى برسد و هجوم فرهنگى تبليغى بيگانه بى اثر گردد و فساد
از جامعه رخت بربندد اين جز با عدالت اجتماعى در عرصه عمل و قاطعيت در حق و
گرفتن حلقوم رفاه طلبان و مترفين راه ديگرى ندارد. زيرا باعدالت دل ها آرام
مى گيرد و قلب هاى فرار سامان مى پذيرد. چنان كه در خطابه صديقه كبرى(ع) آمده:
((والعدل تنسيقا للقلوب)). اگر قرار است عدالت به اجرا درآيد چاق و لاغر و قوى و
ضعيف ندارد. خدمات يك فرد يا يك نهاد هرگز دليل برآن نيست كه از تخلفات و لوث
كردن مسئوليت او چشم پوشى شود همان گونه كه على(ع) فرمود: ((اگر حسن و حسين(ع)
تخلفى مى كردند از سياست و مجازات من در امان نبودند اجراى عدالت سازش كارى و
غمض عين نمى شناسد)). على عليه السلام مى فرمايد: ((لايقيم امر الله سبحانه الا من
لايصانع و لايضارع و لا يتبع المطامع;(11) امر خدا را به پا نمى دارد مگر كسى كه
سازش كار نباشد رنگ پذير نباشد و تحت تإثير طمع قرار نگيرد)) و اين سخن على(ع)
را بايد هر مسولى نصب العين در اتاق كار خود قرار دهد و در عمل به آن بكوشد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) زخرف(43) آيه 32.
2 ) همان.
3 ) نجم(53) آيه 39.
4 ) حديد(57) آيه 25.
5 ) حليه الاوليا, ج1, ص66 و الرياض النضره, ج3, ص176.
6 ) و 7 ) تصنيف غرر الحكم, ص446.
7 ) نهج البلاغه, نامه 40.
8 ) همان نامه 41.
9 ) همان نامه 14.
10 ) همان نامه 15.
11 ) همان, قصار, حكمت 110.