تفسير سوره حشر



فلسفه توزيع فىء

جلوگيرى از تكاثر و مبارزه با فقر

و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب ولكن الله
يسلط رسله على من يشإ والله على كل شىء قدير ما إفإ الله على رسوله من
إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى
لايكون دوله بين الاغنيإ منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا
واتقوا الله ان الله شديد العقاب;(1) و آن چه را خدا از آنان به رسم غنيمت
عايد پيامبر خود گردانيد[ شما براى تصاحب آن] اسب يا شترى بر آن نتاختيد, ولى
خدا فرستادگانش را بر هر كه بخواهد چيره مى گرداند و خدا بر هر كارى تواناست.

آن چه را خداوند از اهل اين آبادىها به رسولش بازگرداند, از آن خدا و رسول و
خويشاوندان او, و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است, تا[ اين اموال عظيم] در ميان ثروتمندان شما دست به دست نگردد! آن چه را رسول خدا براى شما آورده
بگيريد[ و اجرا كنيد], و از آنچه نهى كرده خوددارى نماييد; و از[ مخالفت] خدا
بپرهيزيد كه خداوند كيفرش شديد است!))



دو نكته ادبى

در آيه دوم دو نكته ادبى وجود دارد: يكى اين كه آيه عطف نشده و نفرموده ((و
ما افإ الله)) چون تقريبا بيان حكم فقهى همان اصل قبلى است. در آيه قبل حكم
فقهى مشخص نشد بلكه فرمود: ((و ما افإ الله على رسوله منهم فما إوجفتم عليه
من خيل و لا ركاب)) يعنى آن چه كه از اموال يهوديان بنى نضير نصيب دولت اسلامى شد
با دست رنج شما نبود پس شما نبايد توقع داشته باشيد. اما چه بايد كرد؟ اين مشخص
نشد.
لذا حكم فىء را به طورى كه هم شامل اموال بنى نضير بشود و هم شامل ساير فىءها
در آيه بعد بيان فرمود از اين جهت واو عاطفه را ذكر نكرد.

نكته دوم آن است كه كلمه ((فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب)) در آيه دوم
نيامده چون همان حكم مشخص است; يعنى در بيان فىء است; فىءاى كه بدون دست رنج
مسلمين حاصل مى شود لذا در آيه دوم ((فما إوجفتم عليه من خيل و لا ركاب))
نيامده, يعنى مالى كه بدون رنج و جنگ نصيب دولت اسلامى شود بايد در اين شش سهم
صرف بشود: ((فلله و للرسول و لذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل))

اين كلمه ((لله)) حكم فقهى دارد, گرچه حكم تكوينى آن محفوظ است. نظير
((إطيعوا الله و إطيعوا الرسول))(2) كه يك حكم فقهى دارد گرچه در اطاعت
تكوينى هم مطيع حق اند.



فلسفه توزيع فىء

حكمى كه معلل باشد هم ظهورش تام است و قوى و هم در برابر ساير احكام قدرت
مقاومت دارد, حكم اين كريمه معلل است فرمود: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ
منكم)).

در جاهليت ـ چه جاهليت پيشين, چه جاهليت كهن و چه جاهليت تازه ـ جنگ را يك
كشور گشايى مى دانستند و هر كس پيروز مى شد ذخاير و اموال را هم به غنيمت مى برد.
چيزى به اين ضعاف نمى رسيد مگر مال اندك. آل فرعون در جاهليت اولى اين شعار را
داشتند كه ((قد افلح اليوم من استعلى))(3) هر كس پيروز شد, و زد و بند كرد او
رستگار شد. اين شعار در جاهليت ثانيه و ثالثه هم ظهور كرد. در صدر اسلام نيز
همين شعار بود كه ((من عز بز)) يعنى هر كس عزيز و غالب شد بزاز مى شود. بز يعنى
((سلب))

((من عز بز)) يعنى ((من غلب سلب)), هر كس پيروز شد مى ربايد. اين شعار در واقع
همان شعار زمان جاهليت بود. وقتى جريان جلاى وطن بنى نضير مطرح شد به رسول الله ـ
صلى الله عليه و آله و سلم ـ همين پيشنهاد را دادند كه شما هم همين كار را
بكنيد, يعنى مقدارى از اموال را خودتان بگيريد و بقيه را در اختيار ما قرار
بدهيد. در اين جا بود كه همين آيه مورد بحث نازل شد كه اين چنين نيست كه ((من
عز بز)),((من غلب سلب)), چون اولا: شما در اين جا كارى نكرديد و ثانيا: ما آمديم
كه ـ دفعا و رفعا ـ از تكاثر و سرمايه دارى جلوگيرى كنيم; يعنى هم نگذاريم مال ها
يك جا جمع شود و هم بكوشيم كسانى را كه مال ها را يك جا جمع كردند اصلاح كنيم.

لذا اين آيه كه آمد معلل كرد. سر اين كه بعضى از آيات معلل است و بعضى از
آيات بدون علت, همين عنوان است. در جاهليت عده اى از مشركان و يهوديان سرمايه دار
بودند و گروه زيادى هم در رنج, سوره مباركه ((إلهيكم التكاثر)) آمده است كه
جلوى اين كار را بگيرد; يعنى آن ها كه ندارند به فكر تكاثر نيفتند و آن ها كه
دارند از خطر تكاثر نجات پيدا كنند. بعدها اين چنين شد كه خيلى از متمكنين از
تكاثر به كوثر رسيدند, نمونه آن داستان يك مرد انصارى است كه آن را نقل مى كنيم:


وقتى كريمه ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون))(4) نازل شد, مردى انصارى
كه وضع مالى اش خوب بود و باغى در مدينه داشت و در همان باغ چشمه آب مى جوشيد و
درختان را سيراب مى كرد, به حضور رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ رسيد
و عرض كرد: اكنون كه ما به مقام ابرار نمى رسيم مگر اين كه دست از محبوب هاى مادى
برداريم, من گرچه اموال فراوانى دارم اما بهترين مال من همين باغ سرسبزى است كه
از خودش آب دارد. (در حجاز و مدينه باغى كه مشجر باشد و از خودش آب داشته باشد
بسيار كم بود, سرمايه هاى آن روز هم در همين حد بود نه در حد سرمايه هاى فعلى,
اگر كسى در مدينه يك باغ مشجرى داشت كه آبش از خود باغ بود و تإمين مى شد اين
چنين شخصى متمكن بود) وى گفت: من همين باغ را در اختيار شما قرار مى دهم نه
اموال ديگر را, چون مى خواهم به مقام ابرار برسم و تنها راه رسيدن به مقام ابرار
هم اين است كه دست از محبوب بردارم و اين باغ, محبوب من است.

البته برخى عبارت ((مما تحبون)) را در آيه فوق, ((ما تحبون)) قرائت كرده اند و
اين بدان معنا نيست كه ((ما تحبون)) بوده و بعد به ((مما تحبون)) تحريف شده
است, خير چون هيچ جايى از قرآن دست نخورده است بلكه بدين معنا است كه ما اين
كلمه ((من)) را چطور معنا كنيم, ((من)) را تبعيضيه بگيريم يا بيانيه, اگر من
بيانيه گرفتيم ((لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون)) يعنى حتى تنفقوا ما
تحبون, بايد از تمام محبوب ها صرف نظر كرد تا به مقام ابرار رسيد. و اگر من
تبعيضيه باشد همان ((مما تحبون)) خواهد بود; يعنى من بعض ما تحبون پس براى اين
كه اين ها از تكاثر نجات پيدا كنند و به كوثر برسند فاصله كم نبود اما اين فاصله
را عده اى پيمودند. سوره مباركه ((الهيكم التكاثر حتى زرتم المقابر)) هم براى
دفع خطر تكاثر بود حدوثا, هم براى رفع اين خطر بود بقإا. آنها كه داشتند اين
تكاثر را رفع كنند, و كسانى كه ندارند به دام تكاثر نيفتند.

اين مسإله ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) هم اين چنين است. آنها كه
دارند بايد بكوشند تا از غنا نجات پيدا كنند و افرادى كه ندارند تلاش كنند تا به
دام غنا نيفتند, چون اگر افتادند نجات پيدا كردن مشكل است. انسان غنى, انباردار
ورثه است و هرچه از عمرش بگذرد علاقه اش به مال بيش تر مى شود, اين طور نيست كه
علاقه به مال در دوران پيرى كم بشود يا انسان بتواند از مال بهره ببرد, در دوران
پيرى اين علاقه بيش تر خواهد شد و انسان يك انباردار زايدى است. لذا فرمود ما اين
كار را كرديم كه: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)).



اغنيا چه كسانى هستند؟

منظور از اغنيا شايد سرمايه دارها نباشند, چون غنى در مقابل فقير است, اگر
فقير كسى است كه موونه سال را ندارد و مستحق زكات است, غنى كسى است كه قدرت
اداره زندگى اش را دارد, همين كه بتواند خود را اداره كند غنى است: ((من كان
غنيا فليستعفف و من كان فقيرا فليإكل بالمعروف)).(5) پس شايد غنى در فقه اللغه
قرآن به معناى سرمايه دار نباشد بلكه در مقابل فقير باشد; يعنى مقصود از غنى كسى
باشد كه موونه سال را دارد.

در بين مسلمين, مهاجران غنى نبودند چون آن ها دست از همه زندگى كشيدند و در
صفه مسجد مدينه سكنا گزيدند, اگر سخن از غنى است ممكن است در بين انصار اغنيا
بودند. ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)), گرچه خطاب به جمع است اما اين جمع
دو صنف داشتند: مهاجر و انصار, مهاجران گرچه طبق قضاياى شخصى مشمول نيستند,
بعدا ممكن است غنى بشوند ولى آن روز غنى نبودند اما انصار غنى بودند.
نفرمود ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ)) بلكه فرمود: ((كى لايكون دوله بين
الاغنيإ منكم)) اگر قرآن اجازه نمى دهد مال به مسلمانانى كه مخارج سال خود را
مى توانند تإمين كنند برسد چگونه اجازه خواهد داد به دست متكاثران برسد كه:
((جمع مالا و عدده يحسب ان ماله إخلده))(6) منظور از متمكنان, متكاثران
نيستند چون قرآن آنان را با ديد ديگرى مى نگرد, متمكنان كسانى مثل سلمان ـ رضوان
الله عليه ـ و امثال ايشان بودند كه هزينه سالانه شان را تإمين مى كردند و به فكر
خود هم بودند. هزينه سالانه آن ها چند كيلو گندم يا جو بود, نه هزينه سالانه اى كه
ما توقع داريم.
ما دلمان مى خواهد همه چيز داشته باشيم بعد هم قرآن را بفهميم و هم اهل سير و
سلوك باشيم و هم معنويت داشته باشيم و هم خواب خوب ببينيم. اين شدنى نيست, اين
كه ما خيال بكنيم خودمان جزء فقرا هستيم و اغنيا يعنى آن سرمايه دارها, اشتباه
است, سرمايه دارها را قرآن با ((إلهيكم التكاثر)) مى كوبد نه با ((كى لايكون دوله
بين الاغنيإ منكم)). حال شما بررسى كنيد و ببينيد در صدر اسلام در جريان واقعه
يهوديان بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع و امثال آن, سرمايه داران انصارى چند
نفر بودند, مهاجران كه فقير و مشهور به اصحاب صفه بودند, حتى برخى از آنان در
مكه هم كه بودند اصلا چيزى نداشتند. عده ديگر هم فقط كوخى داشتند و چند رإس بز,
نه اموال غير منقول اين ها را كسى مى خريد و نه مشركان اجازه مى دادند اموال
منقول شان از مكه به مدينه منتقل شود. اينها حاضر شدند با دست خالى به مدينه
بيايند و در صفه بنشينند, و با زندگى فقيرانه دين خود را حفظ كنند. محرك آنان
در اين كار عظيم اين آيت قرآنى بود كه ((و كاين من دابه لاتحمل رزقها الله
يرزقها و اياكم))(7) اين آيه مضمون اش اين است كه هر جنبنده اى كه از جايى به
جايى مى رود و اهل پس انداز نيست و روزى خود را به همراه نمى برد خدايى كه اين جا
روزى او را مى رساند جاى ديگرى هم كه برود روزى او را خواهد رساند, پرنده هايى كه
اهل ييلاق و قشلاق اند, به فكر ذخيره و پس انداز نيستند, قرآن مى فرمايد اين
جنبنده اى كه از جايى به جايى مى رود و اهل پس انداز نيست و روزى خود را به همراه
نمى برد هر كجا باشد خدا روزىاش را تإمين مى كند.

آرى, اين آيه مهاجران را راه انداخت و گفتند حال كه چنين است همان خدايى كه
در مكه ما را با اين كوخ و دو رإس بز تإمين مى كرد در مدينه هم تإمين مى كند,
حالا از چه راهى تإمين مى كند ما چه مى دانيم. اينها از روى ايمان و با دست خالى
از مكه به مدينه آمدند.

پس مهاجرين كه چيزى نداشتند, انصار هم چيزدار بودند اما نه به آن صورت كه ما
آن ها را سرمايه دار بدانيم و اگر اين كريمه آن طور بود كه فرموده بود: ((كى
لايكون دوله بين الاغنيإ)) ما خيال مى كرديم اغنيإ همان سرمايه داران معروف هستند
اما وقتى فرمود: ((كى لايكون دوله بين الاغنيإ منكم)) معلوم مى شود كه مطلب خيلى
دقيق تر از آن است; يعنى كسانى كه وضع مالى شان تا حدودى رو به راه است از گرفتن
پرهيز كنند; هم آن ها نگيرند و هم شما به آن ها ندهيد, پس به چه كسى بايد داد؟ به
فقرا.



نحوه مبارزه پيامبر(ص) با فقر

رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه مإمور توزيع فىء بود اين چنين
نبود كه فقط نياز مادى فقرا را تإمين كند و بى كار بپروراند بلكه براى آن ها
وسايل كار فراهم مى كرد تا فقر را از بين ببرد نه اين كه به فقير كمك كند. همان
جمله اى كه از بيان حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ نقل شده است كه فرمود: ((لو
تمثل لى الفقر رجلا لقتلته)) اگر فقر در مقابل من به صورت مردى درآيد او را
خواهم كشت. پس مى كشم نه اين كه فقير را كمك بكنم. كمك كردن به فقير يك امر
عاطفى است, و شايد كم ترين ثواب را هم داشته باشد, چون انسان وقتى فقير را
مى بيند رنج مى برد, لذا براى برطرف كردن رنج درونى خود به سراغ فقير مى رود و
خيال مى كند اين كار خدايى است در حالى كه فقر را از بين بردن وظيفه است نه فقير
را كمك كردن. البته فقير را كمك كردن هم وظيفه است اما اساس آن است كه انسان
نگذارد كسى فقير بشود يا جامعه اى فقير گردد. قهرا كار و توليد را هم مسئول نظام
اسلامى در اختيار جامعه قرار مى دهد تا مردم فقير نشوند. اگر مال در دست يك گروه
خاصى نباشد و در جامعه توزيع گردد, اين كار, خود به خود جلوى فقر را مى گيرد.



شيوه كمك به فقرا (رعايت حد وسط)

غير از مبارزه با زمينه هاى فقر, گاهى كمك به فقير لازم است كه قرآن آن را نيز
مشخص كرده است. گاهى انسان از روى ترحم و آن هم از اموال مانده به فقير كمك
مى كند, كه قرآن كريم آنرا نهى كرده و فرموده است: اگر خواستيد به فقير, مالى را
بپردازيد حد وسط همين مال هايى باشد كه به فرزندان و خانواده خود مى دهيد, همان
غذاى متوسطى كه خودتان مى خوريد آن را بدهيد منتها كمبود آن مسئله روانى را بايد
با قصد قربت جبران كنيد; يعنى مالى را كه به فقير مى دهيد نه از روى ترحم بلكه
بايد احترامآميز باشد, چون انسان بايد قصد قربت كند. قصد قربت با ترحم سازگار
نيست, اگر از روى ترحم و دل سوزى باشد, پذيرفته نيست.

اصل اين كه انسان اگر چيزى به فقرا مى دهد بايد در حد متوسط زندگى خودش باشد,
اين را در سوره مباركه مائده آيه90 بيان كرده است درباره كفاره قسم مى فرمايد:
((لايواخذكم الله باللغو فى إيمانكم ولكن يواخذكم بماعقدتم الايمان فكفارته
اطعام عشره مساكين من اوسط ما تطعمون اهليكم)) گاهى انسان در طول سال يك يا دو
بار ميهمانى پر خرجى دارد اين ملاك نيست, ((من اوسط ما تطعمون)). البته اين
دستور اختصاص به كفاره قسم ندارد گرچه در خصوص كفاره آمده است اما نه مورد مخصص
است و نه شاهدى بر تخصيص هست. انسان اگر خواست زكات بدهد نبايد از نوع پست ما
تطعمون بدهد بلكه بايد من إوسط ماتطعمون, باشد. بيان عادى حال انفاق, فقراست و
آن كمبود فقر مالى را با اين قصد قربت جبران مى كنند چون همه اينها عبادت است.
زكات به اتفاق همه, عبادت است و نه تنها اجماع بر عبادت بودن زكات هست كه
روايات فراوانى هم داريم, خمس به اندازه زكات روايت ندارد كه قصد قربت در آن
شرط باشد گرچه آن جا هم دعوى اجماع شده, اما باز خمس مثل زكات نيست. در خصوص
خمس به مناسبت آيه اى كه در پيش داريم بحث مستقلى است اما در خصوص زكات انسان
بايد آن را با قصد قربت و احترام صرف كند خواه در مصرف مسكين و يتيم و خواه در
مصرف فى سبيل الله. اگر خواست حوزه اى را اداره كند, مسجدى را تعمير كند, راهى
يا بيمارستانى را بسازد بايد با احترام باشد و نه تنها با احترام باشد بلكه خود
را بده كار بداند, نه بده كار مالى بلكه بده كار روانى. در سوره مباركه توبه آيه
103 اين چنين آمده است: ((خذ من إموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها و صل عليهم
ان صلوتك سكن لهم والله سميع عليم)) درباره احكام زكات صدرش اين آيه است, بعد
مى فرمايد اين صدقات را خدا قبول مى كند, آن گاه احكام صدقات را هم بازگو كرده
است.

اين كه احيانا گفته مى شود فلان شخص آدم را پاك مى كند اين چنين نيست بلكه خود
عمل انسان, آدمى را پاك مى كند. نماز و زكات انسان را پاك مى كند, فرمود: ((خذ من
إموالهم صدقه تطهرهم)). اين ((تطهرهم)) مجزوم كه نيست, (تطهرهم) تا جواب امر
باشد و تو مطهر باشى. كلمه ((تطهرهم)) مرفوع است جمله هم در محل نصب است تا صفت
براى صدقه باشد. پس صدقه آدم را پاك مى كند, عمل آدم را پاك مى كند, همان طورى كه
عمل ظاهرى يعنى غسل و غسل, انسان را پاك مى كند. معلوم مى شود كسى كه بده كار شرعى
است آدم آلوده اى است.

اين كه احيانا گفته مى شود مال وسخ و چرك است, از آن رو است كه مادامى كه مال
مردم در دست انسان است و انسان مبتلا به مال مردم است آلوده است, وقتى مال مردم
را داد پاك مى شود.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه 7 ـ 6.
2 ) نسإ (4) آيه 59.
3 ) طه (20) آيه 64.
4 ) آل عمران (3) آيه92.
5 ) نسإ (4) آيه6.
6 ) همزه (104) آيه3 ـ 2.
7 ) عنكبوت (29) آيه60.
8 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح7.
9 ) بقره (2) آيه129.
10 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح3.
11 ) انفال (8) آيه41.
12 ) اصول كافى, ج1, ص538, ح7.
13 ) همان, ص544, ح7.
14 ) مطففين (83) آيه14.