قهرمان نهى از منكر


سيرى در زندگى و مبارزات آيه الله شيخ محمد تقى بافقى ـ قدس سره ـ
به مناسبت فرارسيدن هفتادمين سالگرد مقاومت وى در مقابل سياست هاى رضاخان
قسمت اول

مرزدار سر حد توحيد
به روايت حضرت امام حسن عسكرى(ع) امام صادق(ع) فرموده اند: ((علماى شيعه مرزدارانى هستند كه ابليس و سپاهيان او از مرزها حمله مى كنند, عالمان شيعى, ابليسيان را از تهاجم بر ناتوانان شيعه باز مى دارند و از چيره شدن شيطان جلوگيرى مى نمايند. آگاه باشيد هر كس از شيعه ما خود را به اين مرزدارى برگمارد, مقامش از كسانى كه با روميان جهاد نمودند و… هزار هزار بالاتر است, بدان جهت كه اين نگهبانان مرزها از ديانت دوستان ما حراست مى كنند در صورتى كه آنان تنها از بدن هاى ايشان دفاع مى نمايند)).(1)
شهيد وارسته و مبارز پاكباخته ((محمد تقى بافقى)) عالمى مسووليت شناس و پرشور بود كه در كمالات علمى و معنوى به مقاماتى والا رسيد. آن ستاره فروزان آسمان فقاهت و چشمه جوشان كوهستان كرامت فانى و محو انجام تكاليف و نشر شريعت محمدى و گسترش فرهنگ علوى بود و در اين طريق اندوه و هراسى به دل راه نمى داد و براى رسيدن به چنين مقصدى از كسى واهمه نداشت و پايدار و استوار در مقابل خلافكارى, بدعت, منكرات و ستم هاى رژيم پهلوى ايستادگى نمود و در اين راه مقدس, اما پرخوف و خطر شكنجه ها و جسارت هاى رضاخان جانى را به جان خريد. وى همانند نياكان نيك كردارش به هر مكانى كه پانهاد, حتى در فضاى تاريك زندان و تبعيدگاه خويش, انوار معنوى و الهى در آن جايگاه نمودار شد و تحولى شگرف در روان و انديشه افراد پديد آورد, براى تبيين حقايق و ارشاد آدميان هر فرصتى را مغتنم مى شمرد.

نهال پربار
شيخ محمد تقى, در سال 1292 هـ.ق در خانواده اى پاك سرشت و نيكوخصال در شهرستان بافق از توابع استان يزد ديده به جهان گشود. پدرش مرحوم ((حاج محمد باقر تاجر بافقى)), بازرگانى صالح و اهل صدق و صفا بود كه مى كوشيد معاش خانواده اش از طريق تلاش به دست آيد و با رزق حلال فرزندانش را تإمين نموده و به موازات آن نسبت به تربيت و تزكيه آنان اهتمام ورزد. محمد تقى در چشمه باصفاى خانواده تا چهارده سالگى روان خود را شستشو داد و تحت تعاليم پرورشى پدرى پرهيزگار به شكوفايى رسيد و دوران صباوت را با چنين طراوت معنوى طى نمود.(2)
چون به نوجوانى رسيد و برخى مقدمات دروس دينى را در محل تولد آموخت, براى تكميل تحصيلات و تقويت دانسته ها به ((دار الايمان)) يزد آمد. نزديك به چهارده سال نزد استادان معروف آن زمان همچون مرحوم ((ميرزا سيد على مدرس يزدى)) كه اسوه علم و تقوا بود فقه و اصول را فرا گرفت و چون به خاندان عصمت و طهارت ارادتى خاص داشت به منظور زيارت حضرت امام رضا(ع) با پاى پياده راهى ((ارض قدس)) گرديد. روح تشنه و روان مشتاقش موجب آن گرديده تا به آموخته هايش نزد استادان يزد اكتفا نكند و براى برخوردارى از جذبه معنوى بارگاه مطهر و مضجع معطر حضرت على(ع) و استفاده از اساتيد نجف به اين ديار قدم گذارد و در جوار مرقد انسان كاملى چون حضرت على(ع) كه باب علم بود, به دانش افزايى بپردازد.
محمد تقى, در حالى كه 28 بهار را پشت سر نهاده بود, به سال 1320 هـ.ق به شهرى وارد گرديد كه زلالى روحانى و لطافتى ملكوتى آن را در هاله اى از روشنايى قرار داده بود, جذبه جان فزاى بارگاه نخستين امام او را بر آن داشت كه مشرف به عتبه بوسى آن مشهد شريف شود و از محفل تدريس و افاضات علمى مشاهير اين ديار مستفيض گردد و چون مى خواست از اموال حلال كسب معاش كند, با سرمايه اى اندك كه از يزد آورده بود مغازه اى بر پا نمود و ضمن اين كار به درس و بحث هم اشتغال ورزيد. آوازه تقوا و رفتار خوش وى با خريداران, مخصوصا فقيران و محرومان در كوى و برزن نجف پيچيد و ديدند كه طلبه اى نه از نژاد عرب كه وارث واقعى اويس يمن و سلمان عجم به ظاهر مشغول تجارت است, اما به اموال دنيا التفاتى ندارد و در فروش اجناس به مشتريان نرم خوى بوده و خصوصا با طلبه ها رفتارى را پيش گرفت و از نسيه دادن به افراد مضايقه ننمود و حتى به برخى وجه دستى مى داد تا آن كه سرمايه و اجناس مغازه اش به پايان رسيد. آن گاه به تحصيل جدى در فقه, اصول, كلام, حديث و رجال پرداخت و به موازات آن در تهذيب روح و تزكيه نفس اهتمامى با اهميت از خود بروز داد.(3)

در جوار سرور ابرار
هنگامى كه محمد تقى, در نجف به سر مى برد حوزه علميه اين شهر مزين به وجود فقيهانى فرخنده و فرزانگانى والا مقام بود. جهاد و اجتهاد با هم آميخته و استادان ضمن تدريس و تربيت شاگردان از رخ دادهاى سياسى غافل نبودند. سيره علمى و عملى دانشمندان شيعى از وى شخصيتى فاضل و وارسته و آراسته به صدق و صفا پديد آورد. وى به درس ((آخوند ملا محمد كاظم خراسانى)) (1255 ـ 1329 هـ.ق) حاضر شد, آخوند خراسانى كه از شاگردان برگزيده ميرزاى شيرازى به شمار مى رفت خود حلقه درسى به طور جداگانه داشت, با درگذشت استادش در سال 1291 هـ.ق حوزه درسى خود را به نجف انتقال داد و طى چهل سال تدريس, شاگردانى بس دانشور و ارزنده تحويل جامعه اسلامى داد و محتواى پرجذبه و نحوه دلپذير بيانش برخى را بر آن داشت كه چندين مرتبه در بوستان پرثمرش شركت نمايند.(4) با حمايت و رهنمودهاى آيه الله آخوند خراسانى, مرحوم شيخ عبدالله مازندرانى و حاج ميرزا حسين خليلى تهرانى, مردم ايران با استبداد قاجاريه به مبارزه برخاستند.
فقيه ديگرى كه بافقى محضرش را درك كرد ((سيد محمد كاظم يزدى)) (1248 ـ 1337 هـ.ق) است كه يكى از مفاخر شيعه و استوانه هاى عظيم فقاهت به شمار مىآيد, در حوزه گسترده اين عالم شيعى شمار زيادى از طالبان دانش دينى شركت نمودند كه شيخ محمد تقى در اين منظومه معرفت و بين آنان چون ستاره اى مى درخشيد, زيرا او و تنى چند از ابرار, تمام وقت خويش را به تحصيل و تدريس و تقوا وقف نموده بودند. مرحوم بافقى به خصوص با عارف متشرع ((شيخ مرتضى طالقانى)) بسيار محشور بود و همراه او و عده اى ديگر در تمام مدت اقامت در نجف اشرف هر صبح پنجشنبه, پياده شانزده فرسنگ مسير را تا كربلا مى پيمود و شب را در حرم مطهر حضرت سيدالشهدإ(ع) احيا مى داشت و صبح روز جمعه دوباره بى آن كه خوابيده باشد, به سوى نجف باز مى گشت تا بتواند صبح شنبه در درس حاضر شود.
مرحوم بافقى, علاوه بر اين برنامه پربار كه يك بار هم در طول اقامت در نجف آن را ترك ننمود در دو سفر پياده از نجف به مكه و هفت سفر به همين حال به مشهد مقدس مشرف گرديد و به نجف مراجعت نمود.(5) كدام قلم مى تواند اين عشق معنوى و همت روحانى را وصف كند؟
محمد تقى بافقى به همراه ((سيد محمد كاظم عصار)), ((سيد محسن امين عاملى)) (صاحب اعيان الشيعه), ((حاج ميرزا على آقا قاضى)) (استاد ((علامه طباطبايى))) و مرحوم ((محمد سعيد حبوبى)) به محضر پرفيض جمال السالكين مرحوم ((سيد احمد كربلايى)) راه يافت,(6) همان انسان وارسته اى كه در بوته تربيت و تهذيب آخوند ملاحسينقلى همدانى قرار گرفت و ساليان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و در علوم ظاهرى و باطنى مكانى مكين و مقامى امين احراز نمود و بعد از درگذشت استادش در نجف اشرف اقامت گزيد و به درس فقه اشتغال ورزيد و در معارف دينى و تربيت و تكميل مردم يد بيضا نشان مى داد.(7)
شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره اين سيد بزرگوار نوشته است: در جاهاى خلوت نماز مى خواند و از اقتداى مردم اجتناب مى نمود و بسيار مى گريست و حتى در نماز نمى توانست از چنين حالتى خوددارى كند, چند سالى به اين فيض نايل شدم كه همسايه اش بودم و در آن مدت از او امورى مشاهده كردم كه ذكرش به درازا مى كشد.(8) و سيد محسن امين كه همراه با بافقى از چنين جويبار باصفايى بهره مند شد مى گويد: نزدش سطح فقه و اصول را استفاده كرديم و از علم و اخلاقش بهره برديم, عالمى فاضل و مهذب النفوس (9)بود. بدون شك يكى از عواملى كه در شخصيت محمد تقى بافقى تإثيرى به سزا داشت, پرتوهاى پرفروغ ((سيد احمد كربلايى)) است كه توانست دل و باطنش را از انوار الهى سير كند و وى را به اخلاص و تطهير دل از زنگار كدورت ها هدايت نمايد.

اقامت در قم
در سال 1337 هـ.ق پس از درگذشت مرجع وقت شيعيان سيد محمد كاظم يزدى, مرحوم بافقى از نجف به قم مشرف شد و در اين شهر رحل اقامت افكند. انتخاب قم به عنوان كانونى براى فعاليت هاى تبليغى توسط بافقى بى دليل و بدون انگيزه نبود, زيرا اين ديار تنها مكانى است كه در طى قرون و اعصار با ولايت اهل بيت(ع) و تشيع دمساز بوده و ائمه اطهار(ع) به تمجيد مردمانش پرداخته و آنان را از متابعان خود دانسته اند.
سه سال پس از اقامت مرحوم بافقى در قم, يعنى 22 رجب به سال 1340 هـ.ق عالم زاهد و فقيه پرهيزگار آيه الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى به منظور زيارت, به شهر مقدس قم مشرف گرديد, در آن زمان شهر قم كه به خاطر فرارسيدن سالروز مبعث نبى اكرم(ص) آذين بندى شده بود, خود را مهياى استقبال از شخصيتى نمود كه مصداق ((العلمإ ورثه الانبيإ))(10) بود. با انتشار خبر ورود آيه الله حائرى به شهر, مردم فوج فوج در مسير ورود وى اجتماع نمودند تا مقدم مباركش را گرامى دارند. دو ماه بعد از اقامت آن فقيه فرزانه در قم در بيت آيه الله پايين شهرى جلسه اى از سوى علما و كسبه تشكيل گرديد كه آيه الله بافقى در آن حضور داشت, در اين جلسه از تإسيس حوزه علميه قم سخن به ميان آمد و بحث در اين خصوص ساعت ها به درازا كشيد, علما و در رإس آنان آيه الله بافقى, اصرار زيادى نمودند كه حاج شيخ عبدالكريم در قم اقامت فرموده و حوزه علميه قم را سامان دهند.(11) پافشارى مرحوم بافقى و شور و شوق وافر وى مبنى بر توقف آيه الله حائرى در جوار بارگاه حضرت فاطمه معصومه(س) از فراست دينى و دورانديشى و گوهر شناسى وى حكايت داشت. او با بصيرتى ژرف مى ديد كه اين مرد بزرگ مى تواند اساس چنين تشكيلاتى را بنيان نهد. آيه الله حائرى كه هيچ وقت با قرآن استخاره نمى فرمود(12) پس از اصرار بافقى استخاره نمود كه اين آيه از قرآن آمد: ((و إتونى باهلكم اجمعين))(13). اين آيه تكليف آن بزرگوار را روشن نمود و سرانجامى نورانى و توإم با مباهات را نويد مى داد, از حسن تصادف نام مبارك ايشان با تاريخ هجرت وى از اراك به قم موافق است, زيرا نام ((حاج شيخ عبدالكريم يزدى)) موافق با 1340 هـ.ق و عبارت ((حاج شيخ عبدالكريم)) برابر 1299 هـ.ش است كه اين زمان نيز مقارن با مهاجرت معظم له به صوب قم است.(14)
پس از تإسيس حوزه علميه قم مرحوم بافقى در اداره امور حوزه ها با زويى قوى به شمار مى رفت و نيز در اين تلاش عظيم و باقيات صالحات آيه الله حائرى, با آن مرحوم همكارى داشت. وجوه شرعى كه براى موسس حوزه و مرجع عالى قدر شيعه ارسال مى گرديد, نزد وى جمع آورى مى شد و در واقع خزانه دار مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود و حقوق علما و طلاب را شخصا مى پرداخت و در مواقع غيبت حاجى, شيخ به جاى او به امامت جماعت مى ايستاد.(15)
طلاب علوم دينى آن دوره به اتفاق مى گويند: ((در زمانى كه شيخ بافقى مقسم شهريه بود آرامشى خاص داشتيم و به ما سخت نمى گذشت, تا مشكلاتى مادى پيدا مى كرديم به ايشان مراجعه نموده و او هم در همان لحظه نسبت به رفع تنگناها اقدام مى نمود)). (16)
مرحوم بافقى در آغاز هر ماه از آيه الله حائرى پول و وجوهات را تحويل مى گرفت و بين طلاب تقسيم مى نمود, در يكى از ماه ها كه به در خانه مرجع بلند مرتبه شيعه مىآيد كه پول بگيرد, شيخ مى فرمايد: اكنون جز توكل به خداوند چيزى در بساط ندارم! بافقى مى گويد: چيزى نيست؟ مى فرمايد: نه! همان دم برمى گردد و به سوى جمكران حركت مى كند و معلوم نيست چگونه با حضرت مهدى(عج) در اين مكان صحبت مى كند كه در اندك مدتى شهريه آماده مى شود و بارها اتفاق افتاده بود كه از اين طريق مستمرى طلاب درست شده بود.(17)

ضمير منير
وقت سخن همدم دل ها بود
گاه بيان مرهم دل ها بود
صاحب اخلاق و ضمير منير
در همه اطوار بود بى نظير
سرزند از پاكى احوال او
هر چه دهد دست زاقبال او
فقيه مبارز آيه الله بافقى انسانى پرهيزگار در ابعاد اخلاقى و سياسى بود, به آن چه مى گفت عمل مى كرد. ظاهرش آينه باطنش بود و اعمال و رفتارش با انگيزه اى خالصانه از صداقت و پاكى حكايت داشت, در ميان همه اقشار جامعه ضمن آن كه آداب و اخلاق اسلامى را نسبت به آنان مراعات مى كرد تنها براى پرواپيشگان ارج ويژه اى قايل بود و اين گونه انسان هاى نادر را گرامى مى داشت. ناپاكان را از هر گروه و طبقه اى كه بودند نكوهش مى نمود و به شدت مورد انتقاد قرار مى داد و انسان هاى شايسته و صالح را به ستيز با تبه كارى و ستم فرا مى خواند.
وى در برخورد با مردم فروتن بود و براى طلاب پدرى مهربان و در مقابل شاگردانش معلمى دل سوز به شمار مى رفت. كم تر كسى بود كه تحت تإثير اندرزهاى ارزنده و سخنان گوهرافشان وى واقع نگردد. اين انسان با آن صفا و خلوص و حالت آرام و رفتارى با عطوفت, چون منكرى را مشاهده مى كرد; مانند توفان مى غريدو بر خويش مى لرزيد و لحظه اى آرام نمى گرفت تا آن ابر تيره گناه از آسمان صاف جامعه رخت بربندد.
مجتهد مبارز آيه الله بافقى در احتجاج با پيروان فرق ضاله و نيز دفاع از حريم اعتقادات كمالاتى را احراز نموده و در موضوعات مزبور افراد را قانع كرده و تسليم براهين قوى و ادله استوار خويش مى ساخت, در فرائض دينى و احكام فقهى مجتهد مسلم به شمار مى رفت و حضرت آيه الله حائرى وى را مجتهد خطاب مى كرد و خودش هم بارها مى گفت: مقلد كسى نمى باشم و بر اين ادعا غالب دانشمندان نجف و قم گواهى داشتند. اخلاقش در اين عبارت خلاصه مى گرديد: ((و امر بالمعروف و انهى عن المنكر واعرض عن الجاهلين)). در گفت و گوها به صفت انصاف متصف بود و اگر طرف مقابل سخنى منطقى داشت, اگرچه خردسال بود به جان و دل مى پذيرفت و تسليم وى مى شد. در به دست آوردن آموال و تحصيل علوم و برخى توفيق ها خود را نمى باخت و زياد هيجان زده و مسرور نمى گشت و نيز چون ثروتى را از دست مى داد يا قواى بدنى اش تحليل مى رفت و در اين مواقع از انجام اعمالى محروم مى شد, محزون نمى گرديد.
تا قبل از كسالت تمام شب ها را به تهجد مى گذرانيد و غالب آن را احيا مى داشت و نيز اكثر روزها صائم بود و در دوران بيمارى و رخ داد عارضه سكته بر اعمال مستحبى و بيدارى در شب ها و جارى ساختن اذكار مإثوره بر زبان مداومت داشت. در هنگام مصايب و بلايا و اوقات زندان و ساير حوادث شكيبايى شگفتى از خود بروز مى داد و به مرحله رضا و تسليم رسيده بود, از اوضاع اقتصادى و مشكلات زندگى شكايتى نداشت و بر خداوند توكل مى نمود و چون بيمارى به وى روى آورد لحظه اى از آن نناليد و وقتى حالش را مى پرسيدند مى گفت: ((خوبم و حال آن كه قادر بر حركت كردن هم نبود)). (18)
از آن جا كه آن مرحوم باطن خود را به تقوا, فضيلت و ذكر آراسته بود, امورى را با چشم دل مى ديد و با گوش ملكوتى الهامات و آواهاى غيبى را مى شنيد, از اخبار آينده پيش گويى مى نمود و در بسيارى از مسائل مهم دعاهايش به اجابت مى رسيد. گويند زمانى حدود چهار صد نفر از محصلان علوم دينى در فصل زمستان عبا نداشتند. از مرحوم بافقى خواسته شد در اين خصوص چاره انديشى كند. او همان شب به ((جمكران)) آمد و به دعا و توسل به پيشگاه حضرت ولى عصر(عج) مشغول شد. روز بعد شخصى چهارصد عباى نائينى تقديم حاج شيخ عبدالكريم حائرى نمود كه مرحوم بافقى بين طلبه ها تقسيم كرد. گفتنى است كه محمد تقى بافقى, هر شب پنج شنبه پياده به جمكران مى رفت و اين برنامه را, حتى در هواى سرد زمستان ترك نمى كرد و چون شخصى شريف به نام سيد مرتضى حسينى در موسم زمستان و به هنگام ريزش برف از حركت مرحوم بافقى به سوى مسجد مقدس جمكران خوفناك شده بود, در عالم رويا از سوى حضرت مهدى(عج) به وى نويد داده شد كه به اين مسافر عاشق آسيبى نخواهد رسيد و وسائل آسايش او فراهم است.(19)
شيخ محمد تقى بافقى, با آن بصيرت معنوى ماجراى تبعيد و دستگيرى خود را پيش بينى كرده و نيز هشت سال قبل از اجبارى شدن كلاه پهلوى چنين وضعى را به اطرافيان گوشزد نموده بود.(20)

ناصح صالح
از جمله خصوصيات بارز اين فقيه فرزانه كه او را نزد مشتاقان ديانت و معرفت محبوب و ممتاز ساخته بود, بزرگوارى روح و آزادگيش مى باشد و اين كه آن مجتهد ژرف انديش در مبارزه با انحرافات و كج روىها هيچ گونه سستى از خود نشان نمى داد و در مقام نهى از منكر و دفع بدعت ها و خلاف شرع ها خوف و حزنى به دل راه نمى داد و از اين كه بر اثر احياى اين سنت حسنه اسلامى با مشكلاتى مواجه شود و دشمنانى پيدا كند تزلزل و ترديد نداشت. در زمان حكومت پهلوى اول مخالفت آشكار و صريح خود را با برنامه هاى ضد دينى شاه اظهار نمود, در واقع وى مصداق آيه ((و لا تخشوا الناس واخشونى والله احق ان تخشيه)) محسوب مى گشت و چون ديد رضا خان ملعون از طريق عدالت و احكام شرعى روى برگردانيده و دستگاه سلطنتى او را در غرور و غفلت قرار داده است, چندين مرتبه به وسيله نوشته اى او را تذكر داد و در مرتبه آخر سوره تكاثر را برايش نوشت شايد به خود آيد. اما نه اين آيه و نه تذكرهاى شيخ نتوانست در دل سياه اين شاه, انقلابى ايجاد كند و حتى افرادى را فرستاد كه نويسنده نامه را دستگير كنند, ولى خداوند مرحوم بافقى را از شر اشرار حفظ نمود, چون به گوش رضاخان رسيد كه آن فقيه فقيد با همكارى ساير علما به شدت با منكرات مبارزه مى كند, آگهى انتشار داد كه كسى از اين تاريخ حق نهى از منكر را ندارد. با اعلان قدغن گشتن اين برنامه كسى را جرإت مخالفت نبود. مرحوم بافقى تمامى اصناف را به صحن مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) فراخواند و با اين كار در واقع اعتصاب عجيبى در قم رخ داد. بعد براى علما پيام فرستاد كه به صحن حاضر شوند, آن گاه با شجاعتى خاص در حالى كه چندين هزار نفر حضور داشتند آيه ((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير و يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر)) را تلاوت نمودو اظهار داشت: امر به معروف و نهى از منكر بر هر فردى لازم است و مخصوصا علما و طلاب بيش از ديگران مسووليت دارند و دولت جابر نمى تواند از اين وظيفه شرعى و قانونى جلوگيرى نمايد و خودش چنين لياقتى را ندارد. بعد خطاب به جمعيت فرياد زد: آيا در ميان شما يك انسان رشيد نيست كه جواب اين فرعون را دهد و اعلانش را لغو كند؟ سخن توإم با هيجان وى در حاضرين حرارت و هيجانى زايدالوصف پديد آورد و كارگزاران شاه را مرعوب ساخت, آنان ناگزير اعلاميه ها را جمع كرده و قانون منع امر به معروف و نهى از منكر را لغو كردند و مسووليت آن را به دوش افراد نهادند.(21)
يكى از امورى كه سخت مرحوم بافقى را متإثر مى ساخت تراشيدن ريش بود و هر جا چنين كسى را مى ديد او را به زبان نيكو نهى مى نمود و حتى از افرادى كه شغل سلمانى و مانند آن داشتند دعوت نمود و از تمامى آنان التزام گرفت كه صورت كسى را نتراشند و آنان نيز جرإت سرپيچى از آن را نداشتند.
روزى در يكى از حمام ها سرهنگى را در حال تراشيدن ريش ملاحظه نمود, نزديك آمد و گفت: مگر نمى دانى كه اين كار در اسلام گناه و حرام است. آن مرد از سخن شيخ برآشفت و سيلى به گونه وى نواخت و فرياد زد به تو چه مربوط است كه من ريشم را مى تراشم. مرحوم بافقى با كمال متانت طرف ديگر صورتش را گرفت و گفت: يك كشيده به اين طرف هم بزن, ولى استدعا دارم اين كار را نكن, سرهنگ متإثر شد و پس از شناختن آيه الله بافقى دست او را بوسيد و عذرخواهى كرد و از نفس پاك شيخ فرجام خوبى يافت.(22)
ادامه دارد.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) الاحتجاج, ج2, ص170, البحار, ج2, ص;5 الحياه, ج2, ص326. 2 ) محمد شريف رازى, التقوى و ما ادريك ماالتقوى (مجاهد شهيد آيه الله حاج شيخ محمد تقى بافقى), ص42ـ43. 3 ) همان, ص53ـ54. 4 ) آقا سيد محمد مهدى اصفهانى, احسن الوديعه, ص146 ـ 148. 5 ) على موسوى گرمارودى, شرح زندگانى حاج شيخ محمد تقى بافقى, ص8. 6 ) رضا مختارى, سيماى فرزانگان, ص73. 7 ) يادنامه شهيد آيه الله قدوسى, جمعى از دانشمندان, مقدمه رساله محاكمات, ص269 ـ ;270 علامه حسن زاده آملى, در آسمان معرفت, ص;32 على شيروانى, سروش هدايت, ص150. 8 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج1, ص88. 9 ) سيد محسن امين, اعيان الشيعه, ج2, ص472. 10 ) متن كامل حديث اين است: قال رسول الله(ص) العلمإ مصابيح الارض و خلفإ الانبيإ و ورثتى و ورثه الانبيإ (كنز العمال, ح28677). 11)سعيدعباس زاده, شيخ عبدالكريم حائرى نگهبان بيدار, ص50. 12 ) زيرا مى گفت من درست نمى فهمم مثلا يسبح لله ما فى السموات و الارض نسبت به موضوع استخاره خوب است نه بد يا مربوط به موضوع ديگرى است. 13 ) يوسف, آيه93. 14 ) على كريمى جهرمى, آيه الله موسس, ص58 ـ 59. 15 ) حسين مكى, تاريخ بيست ساله ايران, ج4, ص266. 16 ) مجاهد شهيد…, ص71. 17 ) مجله حوزه, سال دوم, دى ماه 1364, مصاحبه با استاد آيه الله العظمى اراكى(ره), ص33. 8 ) اقتباس و مإخوذ از كتاب التقوى, ص142 ـ 152. 19 ) خوشآيند زندگى, خويشاوند مرگ, از نگارنده, فصل سوم, عنايت و كرامت, ص80. 20 ) مجاهد شهيد…, ص138. 21 ) سيد نعمت الله حسينى, مردان علم در ميدان عمل, ج اول, ص270 ـ 271. 22 ) همان مإخذ, ص270.