امريكا و قضيه ايران


قسمت سوم

اهداف امريكا در منطقه
امريكا همانند هر قدرت ديگرى در جست و جوى دست يابى به اهداف خاص جهانى است, كه يا در جهت رفع نيازهاى ملى آن قرار دارد و يا اين كه تقويت كننده قدرت ملى آن در جهت حفظ موقعيت ژئوپلتيكى برتر در نظام جهانى و بقاى سيادت سياسى ـ نظامى در جهان است. آن چه كه مربوط به رفع نيازهاى ملى آن مى شود و در منطقه خليج فارس قرار دارد مشخصا سه چيز است كه ماهيتى اقتصادى دارند:
1ـ نفت خليج فارس كه سهم ناچيزى در اقتصاد امريكا دارد و امريكا مى تواند نيازهاى سوختى و انرژى خود را از منابع داخلى و يا منطقه اى (امريكاى مركزى و جنوبى) و نيز ساير منابع بين المللى تإمين نمايد;
2ـ منابع كانى و اوليه صنعتى و كشاورزى و فلزات استراتژيك كه در منطقه وجود دارد و سهم زيادى در رفع نيازهاى امريكا ندارد;
3ـ بازار مصرف كالاهاى امريكايى است. اين هدف از شإن بالاترى نسبت به موارد ديگر برخوردارا ست, زيرا توليد امريكايى در زمينه كالا و خدمات در عرصه هاى مختلف مطرح بوده و بازار جذب در منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس دارد. اين حوزه حدود 105 ميليون نفر جمعيت دارد و حدود 3 درصد از تجارت جهانى را به عهده دارد. توليد امريكا در زمينه ماشين آلات, تسليحات نظامى, اكتشاف و استخراج نفت, خدمات فنى و مهندسى, كالاهاى مصرفى, نوسازى فيزيكى و فضايى سكونت گاه هاى ضلع جنوبى خليج فارس و نظاير آن زمينه جذب مناسبى در منطقه دارد.
بنابراين, ملاحظه مى شود كه هدف هاى ملى امريكا در منطقه خليج فارس عمدتا اقتصادى است, ولى مى تواند از سوى دولت مردان امريكايى تفسير امنيتى شده و به عنوان جزيى از استراتژى امنيت ملى امريكا مورد ادعا قرار گيرد.
در فرآيند نفوذ امريكا در منطقه جنوب غرب آسيا, نيز صرف نظر از ضرورت هاى جنگ جهانى دوم, از هدف ها و جهت گيرىهاى اقتصادى بهره بردارى شد و انگيزه هاى اقتصادى و بسط آن در منطقه راه را براى انگيزه هاى سياسى و امنيتى در طى چند دهه گذشته هموار نمود كه هنوز هم ادامه دارد.
ـ هدف هاى استيلا طلبى و بين المللى امريكا در منطقه نيز مشخصا عبارت اند از:

1ـ نفت خليج فارس: كه به لحاظ نياز جهان, به ويژه قطب هاى قدرت منطقه اى و قاره اى نظير ژاپن, اروپا, استراليا و جز آنها و ايجاد وابستگى آنها به خليج فارس مى تواند فرصتى را براى امريكا فراهم كند تا از طريق كنترل اين ذخيره بزرگ جهانى (حدود 80% ذخاير جهان) بتواند اراده سياسى خود را در جهان اعمال نموده و از آن به عنوان اهرم فشارى عليه اروپا و ژاپن و ساير نيازمندان استفاده كرده و شكل رابطه سياسى و اقتصادى خود را با آنها به نفع منافع ملى امريكا تنظيم نمايد.
2ـ موقعيت ژئواستراتژيك: قرار گرفتن منطقه در مجاورت قلمرو جغرافيايى استراتژى برى به عنوان رقيب امريكا و نيز تفسير نظريه هاى ژئوپلتيكى نيمه اول قرن بيستم درباره نقش اين منطقه در توازن قدرت جهانى, دليل عمده اى بود كه امريكا حضور و نفوذ خود را در منطقه تقويت نمايد. آن طور كه در دهه هاى گذشته عمل نمود. در حال حاضر نيز چنين شرايطى وجود دارد و اگرچه شوروى فروپاشيده است, ولى نگرانى امريكا از محدود شدن حوزه نفوذ و استيلا طلبى اش در منطقه به دليل گسترش اقتدار رقباى منطقه اى آن نظير جمهورى اسلامى ايران, هند, روسيه, چين و جز آنها, باعث شده است كه امريكا هم چون گذشته حضور نظامى خود را در منطقه جدى بگيرد و بر اين باور باشد كه خطر گذشته رفع نشده است, بلكه منابع تهديد تغيير كرده اند و لذا حضور خود را بر اين اساس توجيه مى نمايد.
3ـ موقعيت ارتباطى: خليج فارس بخشى از سيستم ارتباطى دنيايى محسوب مى شود, كه هم كاربرى اقتصادى ـ تجارى دارد و هم حمل نفت و سوخت به آن وابسته است و هم كاربرى نظامى داشته و جزيى از استراتژى دريايى به شمار مىآيد; يعنى خليج فارس شاخك عملياتى استراتژى دريايى در شمال اقيانوس هند از يك سو و بخش مركزى منطقه جنوب غرب آسيا از سوى ديگر است كه امكان آزادى عمل نظامى از سوى قدرت دريايى را در كشورهاى پاكستان, ايران, عراق, عربستان, عمان, قطر و جز آنها فراهم مى نمايد.
4ـ كاربرى سياسى: براى حل مسائل امنيتى, سياسى, استراتژيكى و اقتصادى در ساير نقاط جهان امريكا از فرصت هايى كه خليج فارس در اختيارش قرار مى دهد مى تواند بهره بردارى نمايد. و اثرگذارى اقتدار خود را بر فرآيندهاى منطقه اى و بين المللى به نمايش گذاشته و امريكا را به عنوان محور شكل دهى به نظام جهانى و رفتار اعضإ جامعه بين الملل مطرح نمايد. كاربرى خصيصه هاى خليج فارس در تنظيم رابطه اعراب و اسرائيل, تشديد مناقشات جمهورى اسلامى ايران و اعراب, ايجاد ائتلاف بين المللى عليه عراق و نظاير آن نمونه هايى از كاربرى سياسى خليج فارس در حفظ موقعيت سلطه طلبى جهانى امريكا به حساب مىآيند.
ـ اهداف امريكا در منطقه خليج فارس بارها از سوى مقام هاى سياسى و صاحب نظران مسائل سياسى و استراتژيك بيان شده است. ((هارولد براون)) وزير دفاع وقت امريكا در سال 1980م درباره اهداف امريكا چنين مى گويد:
الف) تضمين دسترسى به عرضه نفت كافى;
ب) ايستادگى در مقابل گسترش و نفوذ شوروى;
ج) ايجاد ثبات در منطقه;
د) توسعه فرآيند صلح در خاور ميانه.(1)
در سال 1981م ريگان, رئيس جمهورى وقت امريكا اهداف كشورش را در منطقه بدين شرح اعلام كرد:
1ـ دسترسى به نفت خليج فارس و حفاظت از خطوط كشتيرانى;
2ـ متوقف كردن توسعه طلبى شوروى;
3ـ تقويت روابط تجارى, اقتصادى و سياسى امريكا در منطقه;
4ـ دست يابى به نقاط كليدى و كشورهاى منطقه كه در پروژه هاى نظامى امريكا قرار دارند.(2)
نتايج مطالعات حدود شش موسسه معتبر مطالعات مسائل بين المللى و استراتژيكى و سياسى اجمالا اهداف امريكا را در منطقه خليج فارس به شرح زير بيان نموده است:
الف ) تإمين دسترسى جهان صنعتى به نفت و ذخاير منطقه;
ب ) ممانعت از كنترل و سلطه سياسى و نظامى شوروى و يا هر قدرت متخاصم با امريكا بر منطقه;
ج ) حفظ ثبات و استقلال كشورهاى منطقه خليج فارس و تلاش در محدود كردن تهديد بنيادگرايى (انقلاب اسلامى) و حفظ امنيت دوستان امريكا;
د ) حفظ روابط خوب با كشورهاى ميانه روى عربى;
هـ ) تإمين امنيت اسرائيل;
و ) جلوگيرى از گسترش نفوذ جمهورى اسلامى ايران در منطقه.(3)
به طور كلى اهداف عمده امريكا در منطقه ژئوپلتيكى خليج فارس را مى توان در چهار زمينه اقتصادى, سياسى, استراتژيكى و فرهنگى توضيح داد.

امريكا و ايران پس از انقلاب اسلامى
رابطه ايران و امريكا بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در شديدترين شكل خود خصمانه بوده است و دولت هاى دو كشور سعى بر نفى يكديگر داشته اند و دامنه تخاصم و تضاد به ملت ها نيز كشيده است و هر يك ديگرى را متهم به رفتارهاى خاصى نموده است. ايران امريكا را ((شيطان بزرگ)) و قدرت سلطه طلب و توسعه طلب مى داند و امريكا نيز ايران را عنصر ناسازگار و سركش در سيستم بين المللى كه مى بايست تنبيه و به انضباط آورده شود, مى داند.
تضاد ايران و امريكا دو منشإ دارد:
1ـ پيوندهاى صميمانه امريكا با رژيم شاه و حمايت بى دريغ از آن در برابر خشم مردم ايران در فرآيند پيروزى انقلاب اسلامى و تداوم اين حمايت پس از پيروزى انقلاب;
2ـ سوء رفتار امريكا در قبال انقلاب اسلامى و كشور و ملت ايران پس از پيروزى, كه به تعميق تضادهاى پيشين كمك نمود. رفتار امريكا نسبت به ايران از سرشت استكبارى و سلطه طلبى و كبر و نخوت آن مايه مى گرفت كه دقيقا در نقطه مقابل ايدئولوژى ضد استكبارى انقلاب اسلامى قرار داشت. تداوم اصرار طرفين بر مواضع خود به يك تضاد اصولى تبديل شد و تحولات بعدى و گذر زمان در طى سال هاى متمادى نيز آن را پردازش نمود. به طورى كه هر يك از طرفين موجوديت ديگرى را نفى نموده و خواستار سقوط طرف مقابل مى شد.
تغيير در اين الگوى رابطه بين دو كشور بسيار بعيد به نظر مى رسد, مگر اين كه در عوامل و خصيصه هاى توليد كننده اين تضاد تغييرى رخ دهد كه بروز چنين تحولى نيز بعيد مى نماياند, زيرا چنين رويدادى به مفهوم تحول در هويت هر يك از طرفين خواهد بود; يعنى اين كه مثلا امريكا از خصلت سلطه طلبى و استكبارى خود دست بردارد كه اين به مفهوم رها كردن اهداف ملى و منافع و اقتدار ملى آن مى باشد و معمولا هيچ كشورى به اختيار خود تن به چنين رفتارى نمى دهد و امريكا به طريق اولى چنين كارى نمى كند, مگر آن كه عوامل ديگرى او را وادار به چنين ضرورتى بنمايند. يا مثلا ايران از مواضع ايدئولوژيكى و اهداف ملى خود دست بردارد و براى نمونه موضع ضد استكبارى خود را رها كند و از منافع رابطه خصمانه با امريكا كه به صورت فلسفه اى براى وحدت ملى و حتى حيات انقلاب اسلامى تجلى نموده است چشم پوشى نمايد كه اين رخداد نيز تا زمانى كه پايه هاى تفكر و باور انقلابى در جامعه و رهبران آن قوى باشد, غير محتمل به نظر مى رسد.
بنابراين, بروز تحول در روابط خصمانه ايران و امريكا بعيد به نظر مى رسد و تنها بروز تحول در ماهيت مواضع و اهداف هر يك از طرفين و يا بروز تحولات بين المللى و مناسبات قدرت و نظام ژئوپلتيك جهانى مى تواند به بروز تحولى در اين رابطه منجر گردد. هم چنين بروز تحول در سطح قدرت ملى هر يك از طرفين مى تواند چنين رابطه اى را تحت تإثير قرار دهد. تفاوت در سطح قدرت ملى امريكا و ايران متإسفانه به تحمل مصائب و سختى هايى از سوى ملت ايران منجر شده است. البته اين رياضت كشى و ايثار ملى تا حدى كشش دارد و براى جلوگيرى از آسيب پذيرى ملت ايران و تن دادن به عقب نشينى از مواضع اصولى خود در نتيجه رابطه خصمانه مزبور, حالات و سناريوهاى زير متصور مى باشد:
الف ) انتظار بروز تحول در ماهيت و مواضع امريكا در جهت انقلاب اسلامى و يا تجزيه اقتدار ملى آن;
ب ) انتظار سقوط قدرت ملى امريكا در سيستم ژئوپلتيك جهانى;
ج ) انتظار بروز تحول در نظام جهانى و تحول در الگوى پخش فضايى ـ جغرافيايى قدرت جهانى;
د ) ارتقاى سطح قدرت ملى ايران به منظور كسب توازن قدرت به طور نسبى و حمايت از منافع ملى جمهورى اسلامى ايران در سطح ملى, منطقه اى و بين المللى.
طبيعى است كه موارد الف, ب و ج از كنترل ايران خارج بوده و تن دادن به آن تا اندازه اى در كوتاه مدت خوش خيالى خواهد بود, مضافا اين كه تضمين براى جهت گيرى تحولات احتمالى, در راستاى منافع ايران نيز ديده نمى شود, لذا جمهورى اسلامى ايران حالت چهارم را مى تواند تا اندازه اى به عنوان مطمئن ترين راه انتخاب نمايد و اين امر نيز بستگى به هنر رهبران و دولتمردان ايران دارد كه چگونه پايه هاى قدرت ملى را درك نموده, نسبت به شكوفايى و ارتقاى آن همت گمارند و استراتژىها و خط مشى ها و سياست هاى مناسبى در اداره امور كشور چه در سطح داخل و چه در سطح خارج از مرزها برگزينند. اين امر نيز مستلزم بروز تحول اساسى در بينش ها, نگرش ها , روش ها و منش ها است.
ـ متإسفانه در سال هاى پس از پيروزى انقلاب اسلامى فرصت هاى بسيار خوبى از دست جمهورى اسلامى ايران خارج شده است و رهبران و دولت مردان آن نتوانسته اند از آن بهره بردارى نمايند و اگر تحول مزبور رخ ندهد بيم آن مى رود كه هم چون گذشته فرصت هاى موجود و يا جديد از دست بروند. بايد توجه داشت كه كشش رياضت و ايثار ملى نامحدود نيست.
ادامه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حافظ نيا, محمدرضا, خليج فارس و نقش استراتژيك تنگه هرمز, سمت, تهران, 1971, ص105. 2 ) همان, ص107. 3 ) همان, ص111.