رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


قسمت دوم

O اشاره :
در بخش اول اين مقاله بر ضرورت ارائه نظريات و معرفت شناسى مباحث علم و دين و آراى دين شناختى با زاويه ديد شبهات و نقد و بررسى آن تإكيد كرديم و مباحثى تحت عنوان تإثير علامه بر دفاع عقلانى از دين (1ـ احياى تفكر دينى 2ـشبهه شناسى و نقد و بررسى شبهات عليه دين 3ـ نوآورى و خلاقيت 4ـ مكمل علت محدثه و علت مبقيه انقلاب اسلامى ايران 5ـ ارائه روشى نوين در تفسير قرآن) آورديم و سپس به معانى لغوى و اصطلاحى دين پرداخته و ديدگاه علامه طباطبايى درباره ماهيت دين و فلسفه آن, آن را تشريح نموديم.
در اين مقاله برآنيم تا مطالبى تحت عنوان تعريف اسلام از ديدگاه علامه طباطبايى, ويژگى هاى اسلام از ديدگاه علامه, ماهيت عقل از ديدگاه انديشمندان اسلامى, نقش عقل در فهم وحى از ديدگاه علامه طباطبايى, حجيت ذاتى حكم عقل, تقديم شما عزيزان كنيم و ضمن اشاره به اختلاف روش متكلمان و حكيمان در معارف دينى به پاسخ اين سوال بپردازيم كه آيا دفاع عقلانى از دين به سود دين است؟ و در پايان به موارد هماهنگى و توافق عقل و وحى از ديدگاه علامه طباطبايى مى پردازيم.
اميد است كه بتوانيم حقايق ناب اسلامى را درك نموده و به ديگران منتقل نمائيم.

تعريف اسلام از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه پس از تبيين كلى پيرامون دين و اين كه دين لازمه زندگى اجتماعى انسان است درباره اسلام مطالبى را ارائه كرده است وى در تعريف اسلام مى گويد:
اسلام در لغت به معنى تسليم و گردن گذارى است و قرآن كريم را كه به سوى آن دعوت مى كند, از اين روى اسلام ناميده كه برنامه كلى آن تسليم شدن انسان است به خداى جهان و جهانيان كه در اثر تسليم پرستش نكند جز خداى يگانه را و اطاعت نكند جز فرمان او را.(1)
وى با اشاره به آيه ((ان الدين عندالله الاسلام)) مى گويد: ((والاسلام هوالتسليم لله سبحانه فى سنته الجاريه فى تكوينه المبتنيه عليها تشريعه))

ويژگى هاى اسلام از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه طباطبايى معتقد است كه اساس اسلام, همان دستگاه واقعى آفرينش است(2) نه اميال و عواطف و احساسات بى بند و بار انسانى و به همين جهت تشريع و تكوين با همديگر هماهنگ اند و نيازمندىهاى حقيقى انسان همان است كه از دستگاه آفرينش الهام و سرچشمه مى گيرند نه يك رشته توهمات هوس آميز كه از راه جهالت برايش مشتبه مى گردد.(3)
علامه معتقد است كه حقيقت دين عبارت است از يك رشته اعتقادات راجع به آفرينش جهان و انسان و يك سلسله وظايف عملى كه زندگى انسان را به آن تطبيق دهد نه يك امر تشريفاتى كه در اختيار انسان باشد و هر دينى را كه دلش خواست بپذيرد و حقيقت دين در اسلام متجلى است به طورى كه ريشه در فطرت انسان دارد و انسان و اختيار انسان را تابع قوانين آن مى گرداند چنان كه مثلا اين مسإله كه ما از نور خورشيد استفاده مى كنيم حقيقت و واقعيتى است كه هرگز انسان آزاد در برابر آن مختار نيست هر روز يك نظر بدهد بلكه ناگزير است كه ثبوت آن را پذيرفته و مسائل زندگى را روى آن استوار سازد و راستى اگر دينى اين نظر را بدهد كه هر بشرى اين آزادى را دارد كه هر يك از اديان مختلف را خواست, بپذيرد; با اين نظريه به تشريفاتى و غير واقعى بودن خود اعتراف كرده و خط بطلان به گرداگرد خود كشيده است. (4)
علامه معتقد است يكى از مهم ترين ويژگى هاى اسلام آن است كه اجزاى اين دين چنان به هم ارتباط دارند كه وحدت تام و كاملى بينشان به وجود مىآيد و كوچك ترين تضاد و تناقضى در اجزإ به هم پيوسته آن راه ندارد و مبانى فلسفى با مبانى فقاهت و اجتهاد مرتبط است و دين و توسعه و مديريت اسلامى هم چون حلقات يك زنجيره به همديگر متصل است(5) به طورى كه روح توحيد در اخلاق كريمه اى كه اين دين دعوت به آن كرده, سارى و جارى است و روح و اخلاق نيز در اعمالى كه افراد مجتمع مكلف به انجام آن اند, منتشر است پس همه اجزاى دين اسلام اگر خوب تجزيه و تحليل شود به توحيد برمى گردد و توحيد اگر به حال تركيب درآيد به صورت اخلاق و اعمال درمىآيد و اگر توحيد از مقام عالى اعتقادى فرود آيد, اخلاق و اعمال مى شود و اگر اخلاق و اعمال از درجه نازل خود بالاتر روند, توحيد خواهند بود. علامه طباطبايى در بهره بردارى از آيات قرآن و احاديث اهل بيت (عليهم السلام) و منابع فقهى به تفكرى سيستمى و نظام وار معتقد است و تإكيد مى كند براى فهم اسلام و معارف اسلامى بايد به ارتباط هر جزء مورد نظر با ساير اجزإ دين توجه كرد به طورى كه نمى توان هيچ مسئله اى از مسائل اسلامى و معارف دينى را بدون در نظر گرفتن مسائل ديگر مورد توجه قرار داد تفكر اسلامى به صورت سيستمى هم چون ماكروسكپ عمل كرده كه پيوند تمام اجزإ را در نظر گرفته به خلاف تفكر علمى و مستقل كه مانند ميكروسكوپ عمل مى كند و از ارتباط اجزإ غافل مى گردد.
از ديدگاه علامه طباطبايى اسلام روش جارى و قوانين موضوعه خود را بر اساس اخلاق بنياد مى كند و با تإكيد و اصرار فراوان مردم را با اخلاق پاك بار مىآورد, زيرا قوانين عملى در گرو و بر عهده اخلاق است, چون كار اخلاق در سر و آشكار و خلوت و جلوت وظيفه و كار خود را خيلى بهتر از يك پليس مراقب و يا هر نيروى ديگرى كه در حفظ نظم كوشش كند, انجام مى دهد و از اطراف ديگر اخلاق فاضله اگر بخواهد ثابت و پابرجا بماند ضامنى لازم دارد كه آن را حفاظت و نگهدارى كند و آن چيز غير از ((توحيد)) نيست يعنى آدم معتقد باشد كه جهان خداى واحدى دارد كه داراى اسمإ حسنى است و هدف او از خلق, تكامل و نيك بختى آنهاست و خير و صلاح را دوست دارد و شر و فساد را دشمن دارد و سرانجام همه مردمان را به منظور فيصله دادن به امور جمع خواهد كرد و جزاى همه را به طور كامل خواهد داد.
واضح است اگر اعتقاد به معاد در بين مردم نباشد, ديگر موجب اساسى و اصيلى كه افراد بشر را از پيروى هوا و هوس باز دارد و جلو لذات طبيعى را بگيرد, وجود نخواهد داشت.(6)
علامه طباطبايى به عقيده دانشمندان علم الاجتماع كه غرض اصلى دين را اقامه عدالت اجتماعى مى دانند اشاره كرده و ضمن نقادى آن مى فرمايد:
برخى از علماى علم الاجتماع چنين توهم نموده اند كه حقيقت دين و غرض اصلى آن اقامه عدالت اجتماعى است و اعمال عبادى و شاخ و برگ هاى ديگر فرعى است, بنابراين اگر كسى قيام به عدالت اجتماعى كند كار او مبناى دينى دارد ولو عقيده نداشته باشد و عبادت هم نكند, بايد گفت كه اين خيال نيز فاسد است, بحث كننده اى كه با تإمل كافى در كتاب و سنت و سيره نبوى(ص) به بحث پردازد در وقوف بر بطلان توهم بالا احتياج به دردسر و زحمت و استدلال ندارد مضافا آن كه اين گفته, توحيد و اخلاق كريمه را از كادر نواميس دينى حذف مى كند و هدف دينى را كه عبارت از كلمه توحيد است به صورت هدف دنياى متمدن درمىآورد, كه عبارت از كامروايى از زندگى مادى است به عبارت ديگر: اسلام در جعل قانون فقط به تعديل اراده و كار مردم اكتفا نكرده, بلكه قانون را با اعمال عبادى تكميل و معارف حقه و اخلاق فاضله را بدان اضافه مى نمايد.(7)

عقل از ديدگاه انديشمندان اسلامى
تعريف عقل: عقل عبارت است از مركز فكر و انديشه كه از مشخصات آن عكس بردارى از امور جزيى و فردى, نگهدارى و حفظ مفاهيم, تذكر و يادآورى, تجريد و تكثير و تعميم, مقايسه و انتزاع, تجزيه و تحليل و تركيب, ارتباط و پيوند بين مفاهيم ذهنى و حكم و استدلال و اعتراف به نسبت ميان موضوع و محمول مى باشد و در اين مباحث هر جا واژه ((عقل)) را به كار مى بريم مرادمان از عقل مركز شعور و تفكر و انديشه و شناخت هاى انسان است, شناخت هايى كه از راه تفكر و انديشه براى انسان حاصل مى شوند نه مطلق شناخت ها.(8)

قوه عاقله:
گاهى انسان معانى كلى اى كه بر صور خيالى و يا حسى حمل مى شوند, ادراك مى كند اين گونه از معانى كليه(9) همان معانى معقوله هستند كه توسط عقل ادراك مى شوند. (10)

راه عقل و نقش منطق در توزين آن:
راه عقل يكى از دو راه درونى است كه به شناخت يقينى منجر مى شود, منطق براى روندگان راه عقل ميزان و ترازو است كه هر كالايى را به او عرضه كنند بدون توجه به مشخصات و ويژگى هاى آن كالا به توزين آن مى پردازد و از خطاى در تفكر و انديشه جلوگيرى مى كند و راه تفكر صحيح را آموزش مى دهد و داراى دو بخش است:
1ـ صورت; 2 ماده. در بخش صورت از صورت هاى چهارگانه استدلال و نحوه ترتيب مقدمات براى رسيدن به يقين بحث مى شود و در بخش ماده, از مواد مقدمات كه ترتيب استدلال بر آن تكيه دارد سخن به ميان مىآيد. نقش منطق در بخش ماده اين است كه مواد يقينى را معرفى كند و مرز آن را از مواد ظنى و وهمى و مغالطى, خطابى, شعرى جدا كند. در بحث صناعات خمس (برهان, جدل, خطابه, مغالطه, شعر) از علم منطق ميزان و ملاك قضاياى يقينى از غير يقينى روشن مى گردد.

نقش عقل در فهم وحى از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه طباطبايى درباره ضرورت استفاده از عقل و علوم قرآنى براى فهم دين مى فرمايد:
اشتغال به علوم عقلى, به منظور تحكيم مبانى دينى اسلام و فعليت دادن به هدف هاى دين بوده است متن الهيات, مباحث عقلى محض است كه نتيجه آنها اثبات خداوند و اثبات واجب الوجود و صفات كماليه خداوند مانند وحدانيت, واحديت و احديت و لوازم وجود او از نبوت و معاد است اينها مسائل اصول دين است و بايد از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حجيت مطالب تفضيلى كتاب و سنت تإمين شود وگرنه احتجاج و استدلال به حجيت كتاب و سنت از خود كتاب و سنت احتجاجى است دورى و باطل حتى مسائلى كه از اصول دين مانند وجود خدا و وحدانيت و ربوبيت وى در كتاب و سنت وارد است به تمام آنها از راه عقل استدلال شده است و اساسا برهان و قرآن و عرفان هماهنگ اند و هيچ گونه جدايى از هم ندارند.(11)
موجود بودن مسائل و معارف الهى در متن كتاب و سنت, ما را از وضع علمى مخصوص به همين مسائل در سطحى عالى بى نياز نمى كند.(12)
از ديدگاه علامه طباطبايى روش فلسفى شيعه همان است كه در كتاب و سنت نمونه هاى بارز و بسيارى از آن مباحث وجود دارد, عامل اساسى پيدايش تفكر عقلى و انديشه فلسفه در ميان شيعه و به وسيله شيعه در ميان مكاتب ديگر همان ذخاير علمى اهل بيت(ع) چون اميرالمومنين و امام صادق و امام رضا عليهم السلام است و اسرار مطالب اهل بيت در قرن 11 با روش حكمت متعاليه معلوم مى شود. مقايسه كتب فلسفى(13) با مجامع روايى و علمى اهل بيت معصوم(ع) نشان مى دهد كه در سير تاريخ, كتب فلسفى(14) شيعه روز به روز به ذخاير علمى و روايى اهل بيت نزديك تر مى گردد تا اين كه در قرن يازدهم هجرى تقريبا به همديگر منطبق مى گردند و ديگر فاصله اى ميان فلسفه و روايات معصومين عليهم السلام جز اختلاف در تعابير و عبارات نمى ماند(15) گرچه در اين زمينه برخى از دانشمندان معاصر نقدهايى دارند كه مورد بررسى و پاسخگويى شاگردان علامه قرار گرفته است.(16)

حجت ذاتى حكم قطعى عقل
علامه طباطبايى در بخشى از منابع(17) و تعليقه خويش بر بحارالانوار درباره حجيت ذاتى حكم قطعى عقل و لزوم پيروى از آن و صحت مباحث عقلى(18) مى فرمايد: حتى دين هم نمى تواند با حجت عقلى قطعى و بحث فلسفى مخالفت كند هيچ مذهب و دينى و هيچ روش نظرى ديگرى از هيچ راهى نمى تواند جهت عقل قطعى و صحت بحث فلسفى را نفى نموده و الغإ كند زيرا در اين صورت همان تيشه را اول به ريشه خود مى زند و حقانيت خود را كه ناچار از همين راه بايد تإمين شود ابطال مى نمايد البته اين به معناى صحت همه مطالب حكماى گذشته نيست, نه تنها فلسفه و حكمت بلكه ساير علوم نظرى هم همين طور است و تا مسئله اى به حد بداهت نرسد, همين طور خواهد بود(19) وانگهى نفى فلسفه خود يك بحث فلسفى است.))(20)

اختلاف روش متكلمين و حكمإ در معارف از ديدگاه علامه طباطبايى
علامه در جاى ديگر مى فرمايد: از ميان علماى اسلام علماى فقه و اصول كه در معارف بحث نمى كنند و فقط متكلمين هستند كه با اين مطالب سر و كار دارند و با فلسفه مخالفت مى كنند آن هم متكلمينى كه ذوجنبتين نيستند و مانند خواجه و علامه حلى(ره) در هر دو فن تإليفات ندارند پس حقيقت معنى مخالفت فلاسفه با علماى اسلامى اين مى شود كه عده اى از علماى اسلام با عده اى ديگر در يك سلسله نظريات عقلى اختلاف روش دارند ديگر اين همه هياهو راه انداختن چه لزومى دارد؟(21)
علامه طباطبايى در كتاب شريف شيعه مطالب مبسوطى درباره عقل و نقل در پاسخ به سئوالات پروفسور هانرى كوبن مستشرق فرانسوى دارند كه مراجعه بدان براى محققين ضرورى است.

آيا دفاع عقلانى از دين به سوى دين است؟
اگر ما مباحث جديد كلامى را مورد بررسى قرار دهيم, مى يابيم كه درباره عقل و دين سه جريان عمده, روبروى دينداران وجود دارد و در اين زمينه ما با سه رهبر اساسى نسبت به دين و معرفت دينى مواجه هستيم:
1ـ عقلگرايى, دكارت و اسپينوزا از سردمداران اين جريان هستند.
2ـ ايمانگرايى, كيوكگارد و ويتگنشتاين از پيشگامان اين جريان هستند.
3ـ عقل گرايى انتقادى: كانت منادى اين نظريه بود.
برخى عقلگرايى را در جهان اسلام از آن معتزله دانسته و استدلالى كردن اصول دين و ايمان در اوائل قرن دوم هجرى به عنوان يك حركت منظم(22) فكرى را موجب پديد آمدن مذهب اعتزال شمرده اند و برخى از انديشمندان دامنه عقلگرايى را به زمانى جلوتر از آن برده و مدعى شده اند(23) كه در كتاب و سنت برخورد عقلانى با مدعيات دينى شده است و خطبه اول نهج البلاغه و متن قرآن و روايات را دليل اين مدعى گرفته اند(24) علامه طباطبايى نقطه شروع جريان عقلى را مباحثات كلامى حفاظ حديث و قرآن, در عهد نبى اكرم(ص) با يكديگر و با ارباب ملل به ويژه يهود و نصارى در شام و حبشه مى دانند.(25)
از روايات اسلامى چنين استفاده مى شود كه عقل, شرع داخلى و شرع عقل خارجى(26) است و در ميان فقهإ افرادى چون شيخ مفيد بوده اند كه عقل گرا بوده اند و گرايش عقلانى را در فقه و كلام رواج داده اند و علاوه بر تإكيد بر قاعده ملازمه ميان عقل و شرع, عقل را از منابع چهارگانه استنباط احكام شرعى دانسته اند.(27)
معتزله به اصالت عقل معتقد بودند و همه عقايد اسلامى را با عقل نظرى مى سنجيدند و هر آن چه دور از دسترس عقل بود كنار مى نهادند. آنان نماينده مكتبى محسوب مى شدند كه به دليل عقلگرايى به قشر تحصيل كرده و روشنفكران آن زمان تعلق داشتند. معتزله تا قرن هشتم هجرى به حيات فكرى خود ادامه دادند.(28)
در مقابل جريان معتزله, اشاعره عقل بشر را از ادراك حكم و مصالح افعال الهى قاصر دانستند و در دو موضع اساسى با معتزله به مناقشه پرداختند:
1ـ اعتبار مطلق عقل; اشاعره بر خلاف معتزله معتقد شدند كه دفاع عقلانى از دين ممكن است و كلام معتزله كه مى گويند: جانشين ساختن صرف عقل به جاى ايمان, ديانت را از ميان برمى دارد, اگر عقل بر داده هاى دين برترى داشته باشد. ايمان به خدا و وحى به چه كار آيد؟)) را باطل دانسته اند.(29)
2ـ قرآن; اشاعره ايمان به غيب را اصل اساسى حيات دينى دانسته و قراردادن عقل را به عنوان ضابطه مطلق در قلمرو احكام با اصل ايمان به غيب ناسازگار دانستند و بر همين اساس در صورت تعارض و اختلاف ميان عقل و وحى, عقل را ترجيح دادند و وحى را به گونه اى تفسير كردند كه با حكم عقل منطبق گردد.(30)
در مقابل معتزله, اشاعره معتقد بودند كه وحى به منزله منشإ حقيقت و واقعيت, اساسى تر است و عقل بايد صرفا تابع وحى باشد.(31)
در مقابل دو جريان كلامى معتزله و اشاعره, جريان فلسفه بوده افكار فلسفى از قرن دوم هجرى با تإثر از گزاره هاى فلسفى و استنتاجات عقلى و منطقى قرآن و روايات به وجود آمد و به سبب مقابله با مسيحيان و مانويان و ترجمه متون فلسفى و منطقى يونانى و سريانى و پهلوى, گسترش يافت, با آغاز نهضت ترجمه, فلسفه به صورت كلاسيك وارد دنياى اسلام شد و به اهتمام فارابى و ابن سينا و ابن رشد به رشد و شكوفايى ويژه رسيد و دوباره وارد دنياى غرب شد و اين داد و ستد تا قرون وسطى به صورت جدى ادامه پيدا كرد.(32)

ديدگاه علامه پيرامون عقلانيت دين
علامه طباطبايى مانند بسيارى از فلاسفه اسلامى معتقد بود كه براى اعتقاد به خداوند و اساسى ترين مسائل دين مى توان استدلال عقلى كرد و هر چه از طريق وحى دانسته مى شود, داراى برهان عقلى است و در يك كلمه عرفان و برهان و قرآن هماهنگ اند و از هم جدايى ندارند(33) و ميان حكم عقل و حكم شرع ملازمه است از ديدگاه علامه طباطبايى تمامى باورهاى دينى و مدعيات مذهبى داراى بنيان عقلانى و برهانى است و در شريعت هيچ گزاره اى وجود ندارد كه عقل با آن مخالف باشد, ممكن است عقل نسبت به مسائلى نفيا يا اثباتا ساكت باشد و به علت عدم تصور ابعاد مسإله حكمى نداشته باشد اما مخالفت و تضادى با گزاره هاى دينى ندارد(34) گرچه در ميان فلاسفه افرادى چون كندى و ابن سينا و سنت توماس به توافق كلى و هماهنگى كامل عقل و دين معتقد نبودند و فقط برخى از باورها و جزم هاى دينى را با عقل قابل اثبات مى دانستند.
از ديدگاه كندى اصول عقايد دينى, خلق عالم از عدم, معاد جسمانى و نبوت, جدال عقلى نيست.(35)
گرچه در ميان فلاسفه غرب افرادى چون ((سنت آنسلم)) هم معتقد بودند كه هرچه از طريق وحى دانسته مى شود مى تواند به يارى عقل اثبات شود و به همين جهت آنسلم در غرب به پدر عقل گرايى مشهور شد(36) و براهينى چون برهان امكان و وجوب و برهان صديقين بر اثبات خداوند را اقامه كرد لكن از زمان كانت دو جريان در فلسفه پديد آمد كه باعث به وجود آمدن فلسفه نقادى و فلسفه تحليل زبانى شد.
كانت با طرح مسائل اساسى همه اديان ((خدا و خلود نفس و اختيار انسان)) گفت: يك رشته از احكام فلسفى ((جدلى الطرفين)) هستند و نظر به اينكه هر دليلى بر اثبات آنها اقامه گردد, در مقابل, دليل مخالف هم قابل ارائه است, قابل اثبات نيستند, از نظر كانت مباحثى چون جبر و اختيار, بسيط و مركب بودن ماده, محدود و نامحدود بودن جهان و اثبات خدا از اين مواردند, وى با نقادى عقل مطلق بر اين باور بود كه عقل نظرى از درك حقيقت ذوات عاجز است و بر همين اساس ((وجود خدا, نفس , بقاى نفس)) قابل اثبات و ادراك نيست(37) و با اين تإمل معرفت شناختى گفت: ((من لازم ديدم شناخت را كنار زنم تا براى ايمان جا بازكنم))(38).
گرچه برخى از فلاسفه آلمان مانند هگل با كانت مخالفت كردند اما ايمانگرايى جديد با كيوكگور در دانمارك آغاز شد و بر ((عدم ارتباط ايمان و عقل و حتى ضديت ايمان با تعقل)) معتقد گشت.
علامه طباطبايى با توجه به تمام جريانات مزبور و آگاهى از چشم انداز جديد مباحث در غرب درباره عقل و دين به ((دفاع عقلانى از دين)) پرداخت و حجيت عقل را با زواياى ديد شبهات مطرح كرد و انصافا تاثيرات درخشانى در مباحث ((علم ودين))(39) و ((عقل ونقل))(40) و ((طبيعت و شريعت))(41) و ((تكوين و تشريع))(42) گذاشت كه آثار او امروز از منابع مهم مباحث فلسفى و كلامى جديد به شمار مىآيد و پژوهشگران اين مباحث از سفره گسترده افكار و انديشه هاى او تغذيه مى كنند.
ايشان استفاده از عقل و علوم عقلى را براى فهم دين, لازم و ضرورى مى داند و بر اين باور است كه ((اثبات خدا و واجب الوجود, و صفات كماليه خداوند مانند وحدانيت و احديت و لوازم وجود او از نبوت و معاد نتيجه مباحث عقلى محض است كه در متن الهيات مطرح مى شود)).(43)
علامه در اين باره مى گويد: ((اينها مسائل اصول دين است و بايد از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حتميت مطلب تفصيلى كتاب و سنت تامين شود و گرنه احتجاج و استدلال به حجيت كتاب و سنت از خود كتاب و سنت احتجاجى است دورى و باطل حتى مسائلى كه از اصول دين مانند وجود خدا و وحدانيت و ربوبيت وى در كتاب و سنت وارد است به همه آنها از راه عقل استدلال شده است)).(44) گرچه علامه بابت دفاع عقلانى از دين با تنش هاى سنگين خطابى مواجه شد اما با استقامت و صلابت خالصانه منشإ تحولات درخشانى شد كه در تاريخ فرهنگ معاصر ايران قابل بررسى است.
علامه طباطبايى بارها در مقابل مخالفين به دفاع عقلانى از دين تصريح كرد كه براى تامل بيشتر به ابعاد درگيرى فكرى, نگاهى دوباره به كلمات علامه مى اندازيم:
((موجود بودن مسائل و معارف الهى در متن كتاب و سنت ما را از وضع علمى مخصوص به همين مسائل در سطحى عالى بى نياز نمى كند)).(45)
علامه معتقد است ((اشتغال به علوم عقلى به منظور تحكيم مبانى دينى اسلام و مذهب و فعليت دادن به اهداف دين بوده است)).(46)
از ديدگاه علامه طباطبايى (ره) روش فلسفى شيعه همان است كه در كتاب و سنت نمونه هاى بارز و بسيارى از آن مباحث وجود دارد.(47) لكن افرادى چون ملاصدرا از فرزندان تشيع مى طلبد تا در پرتو حكمت متعاليه, آيات و روايات را بازكند.
ايشان بر اين باور است كه ((مقايسه كتب فلسفى با مجامع روايى و علمى اهل بيت معصوم (ع) نشان مى دهد كه در سير تاريخى كتب فلسفى روز بروز به ذخائر علمى و روايى اهل بيت (ع) نزديكتر مى گردد تا اينكه در قرن 11هجرى تقريبا به همديگر منطبق مى گردند و ديگر فاصله اى ميان فلسفه و روايات معصومين (ع) جز اختلاف در تعابير و عبارات نمى ماند)).(48)
علامه معتقد است كه فهم و ادراك معارف اسلام همان و تصديق و پذيرش آن همان . وى در آثار مختلف خود تصريح مى كند اكثر اشكالات و ايراداتى كه عليه مبانى اسلام و قرآن و معارف دين توسط دانشمندان غربى و روشنفكران غيردينى و يا صاحبان افكار التقاطى مطرح شده است, ريشه در جهالت و نادانى و عدم اطلاع از اسلام ناب دارد و يا از غرض ومرض آنان حكايت مى كند.(49)ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) شيعه در اسلام, ص25 ـ 20 , آل عمران19. 2 ) الميزان ج8, ص299 موسى اسماعيليان, قم. 3 ) بررسى هاى اسلامى, ص36 ـ 37. 4 ) علامه طباطبايى, فرازهايى از اسلام, ص329, جمع آورى سيد مهدى آيت اللهى , انتشارات جهان آرا و الميزان ج8, ص299 موسسه مطبوعاتى اسماعيليان ج16, ص193 ـ 178. 5 ) مراجعه كنيد به مقدمه الميزان و فرازهايى از اسلام. 6 ) مجموعه رسائل ص329 ـ330 و 333 و 334. 7 ) همان, ص335 ـ 334, بررسى هاى اسلامى ص61 ـ 60. 8 ) محمد محمدى رى شهرى, مبانى شناخت, ج1, ص201. 9 ) الحكمه المتعاليه فى الاسفار الاربعه العقليه ج8, ص322 : ثم لنا ان نتصوف فى الصور الخياليه والمعانى الجزئيه المدركه والتفصيل والجمع و التفريق و غيره. 10 ) جوادى آملى, شناخت شناسى در قرآن ص298. 11 ) ر.ك به الميزان و تعليقه علامه بر اسفار و شفإ. 12 ) همان, ص54. 13 ) شيعه, ص56 ـ 85. 14 ) شيعه در اسلام, ص60 ـ 59. 15 ) همان. 16 ) ر. ك به مكتب تفكيك اثر محمد رضا حكيمى و مقالاتى در نقد آن از استاد حسن زاده آملى و ديگران در كيهان انديشه. 17 ) شيعه در اسلام, ص219. 18 ) تعليقه بحار, ج105, ص103. 19 ) شيعه در اسلام, ص219. 20 ) همان, ص220. 21 ) ر.ا. نيكسن, عرفان عارفان مسلمان ترجمه اسدالله آزاد, انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد, ص46. 22 ) م. م. شريف تاريخ فلسفه در اسلام, تهران مركز نشر دانشگاهى, 1361, ج1, ص315. 23 ) حكيم شهيد مطهرى عدل الهى (مقدمه). 24 ) الميزان, ج5, ص272. 25 ) روايات اصول كافى كتاب العقل والجهل. 26 ) مارتين مگدرموت, انديشه هاى اسلامى شيخ مفيد, ترجمه احمد آرام, انتشارات دانشگاهى تهران, 2372. 27 ) م. م شريف, تاريخ فلسفه در اسلام, ج1, ص289. 28 ) هانرى كربن, تاريخ فلسفه اسلامى, ترجمه جواد طباطبايى, كوير 373, ص163. 29 ) همان. 30 ) تاريخ فلسفه در اسلام, ج1, ص327 و نيز مقالات الاسلامين و اختلاف المصلين ترجمه محسن مويدى, تهران, اميركبير1362. 31 ) مجله نقد و نظر شماره2, ص6. 32 ) بنگريد به اصول فلسفه و روش رئاليسم و الميزان, ج8, ص300 ـ 299 و الميزان ج1, ص50 ـ 1 و ترجمه الميزان ج1, ص90ـ89. 33 ) ر.ك به حاشيه الكفايه, اثر علامه, ج2, ص187 و مقاله ((عقل و دين)) اثر نگارنده كه در مجموعه مقالات كنگره مبانى فقهى امام خمينى ج8, ص 414ـ347 به چاپ رسيده است. 34 ) تاريخ فلسفه اسلامى, ص221 و نيز نگاه كنيد به هاندى كربن, ترجمه اسدالله مبشرى, تهران, اميركبير 1371, ص211. 35 ) آن فرمانتل, عصر اعتقاد ترجمه احمد كريمى, تهران, انتشارات اميركبير, ص113 ـ 101. 36 ) فروغى, سير حكمت در اروپا, ج2, ص243. 37 ) ايمانوئل كانت, تمهيدات, ترجمه غلامعلى حداد عادل, مركز نشر دانشگاهى. 38 ) الميزان, ج16, ص260, و ج3, ص143 ـ 146. 39 ) الميزان, ج1, ص47, و حاشيه الكفايه, ج2, 187 و مقاله عقل و دين از نگارنده. 40 ) الميزان ج8, ص299, موسسه مطبوعاتى اسماعيليان, دين الله سبحانه هو تطبيق الانسان خياته على ما تقتضيه فيه قوانين التكوين و… 41 ) همان. 42 ) اسلام و انسان معاصر (مجموعه دوم مقالات فارسى علامه طباطبايى), ص84 ـ 85. 43 ) همان. 44 ) همان, ص85. 45 ) همان. 46 ) شيعه در اسلام, ص56. 47 ) همان, ص60 ـ 59. 48 ) الميزان, ج8, ص299, و اسلام و انسان معاصر, ص74 ـ 75. 49 ) مراجعه شود به كتاب العقل والجهل از اصول كافى انتشارات مسجد چهارده معصوم, ج1, ص34ـ10 والميزان ج5, ص335 و تعليقه البحارالانوار ج1, ص103 ـ 105 و ج2 ص52.