كابوس طالبان و نظرى بر سياست ايران در قبال افغانستان


تحولات اخير افغانستان باعث شد على رغم درج دو مقاله در بهمن و اسفند 1375 در مجله پاسدار اسلام در زمينه بحران افغانستان, مجددا اين مسإله در ارتباط با سياست جمهورى اسلامى ايران در قبال افغانستان مورد توجه قرار گيرد.
نگارنده از نزديك با مسائل افغانستان آشنا بوده و در ارديبهشت ماه 1358 با هدف سامان دهى مبارزات اسلامى غرب افغانستان عليه ارتش اشغال گر شوروى, قصد عزيمت به آن جا را داشت كه به دليل ضرورت راه اندازى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى خراسان برنامه مزبور ناتمام ماند. از سويى ديگر, تعدادى از بازىگران اصلى صحنه افغانستان را از نزديك مى شناسد و نيز رفتار پاكستان نسبت به افغانستان را با حضور در آن كشور شاهد بوده است. و از همه مهم تر رشته كارش در دانشگاه مسائل ژئوپلتيك مى باشد و از حدود چهار يا پنج سال گذشته احتمال شكست سياست جمهورى اسلامى ايران را در قبال افغانستان پيش بينى نموده است, ولى تاكنون هيچ گاه از سوى مقامات ذىربط جمهورى اسلامى ايران مورد نظرخواهى قرار نگرفته است.
قبل از پرداختن به اصل سياست مزبور, بيان برخى ويژگى هاى ژئوپلتيكى و زمينه هاى مناسبات دو جانبه بين ايران و افغانستان ضرورى مى نمايد.

افغانستان چگونه كشورى است؟
1 ـ افغانستان از حيث طبيعى جزيى از فلات ايران محسوب مى شود, ولى متوسط ارتفاع در آن از متوسط ارتفاع در ايران بيش تر است و اين نكته از نظر نظامى اهميت دارد.
2 ـ افغانستان در گذرگاه ارتباطى آسياى مركزى به شبه قاره و جنوب آسيا واقع شده و اين نقش گذرگاهى را در طول تاريخ گذشته بين دو منطقه مزبور ايفا نموده است و به نظر مى رسد شرايط جديد فرصتى براى احيا و بازيابى اين نقش فراهم كرده است.
3 ـ تاريخ شبه قاره هند حاكى از آن است كه حدود نه سلسله بزرگ و حاكم بر دهلى, يا از درون افغانستان ريشه گرفته و يا با منشإ آسياى مركزى از فضاى افغانستان گذر كرده اند.
4 ـ افغانستان بين سه حوزه تمدنى و فرهنگى ايران, هند و آسياى مركزى قرار گرفته است و به لحاظ ساختار طبيعى بيش تر از فرهنگ ايرانى متإثر است.
5 ـ افغانستان از موقعيت برى برخوردار بوده و از دست رسى مستقيم به آب هاى آزاد جهان محروم است.
6 ـ افغانستان به دليل موقعيت ژئوپلتيكى خود بين دو قلمرو قدرت دريايى و قدرت برى, در يكى دو قرن اخير, موضوع رقابت قدرت هاى جهانى قرار گرفته است.
7 ـ برى بودن كشور و انزواى جغرافيايى آن باعث استمرار فرهنگ و الگوهاى سنتى شده و مبادله فرهنگى آن با حوزه هاى پيرامونى و تإثيرپذيرى از امواج تمدن جديد پايين بوده است و اين امر نيز به عقب افتادگى اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى جامعه افغان كمك نموده است.
8 ـ ساختار توپوگرافيك افغانستان كه از نوعى گسيختگى برخوردار است, باعث شكل گيرى خرده فرهنگ هاى بومى و متمايز از يكديگر شده است كه جملگى تحت عنوان نام كشور و ملت افغان به هم پيوند مى خورند.
9 ـ ساختمان پيچيده طبيعى افغانستان, الگوى جنگ هاى چريكى را توسعه داده و سخت جانى, مقاومت, روح نزاع طلبى و بى قرارى را در بخش عمده اى از ملت افغانستان پديدار نموده است.
10 ـ ملت افغانستان از الگوى تركيبى نسبتا متوازن و توإم با نوعى آرايش فضايى برخوردار است. در واقع ملت افغان منعكس كننده موزائيك اقوام است. پشتون ها با 38 درصد جمعيت كه اكثريت قومى هستند در جنوب و جنوب غرب; تاجيك ها با 25 درصد جمعيت در شمال و شمال شرق; ازبك ها با 6 درصد در شمال و هزاره ها با 19 درصد جمعيت در بخش مركزى قرار دارند كه سطح اتصال اقوام مختلف را نيز تشكيل مى دهند. از حيث دينى و مذهبى نيز حدود 84 درصد جمعيت آن را مسلمانان اهل سنت و 15 درصد را مسلمانان شيعه تشكيل مى دهد كه هر كدام در مناطق ويژه اى استقرار دارند.
11 ـ شاخص هاى توسعه اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى در ملت افغانستان حاكى از فقر و فلاكت و عقب ماندگى اين كشور است و اقتصاد ملى آن عمدتا بر زمين تكيه دارد (كشاورزى و دام پرورى).
12 ـ واحدهاى قومى ملت افغانستان به خارج از مرزهاى آن كشيده شده و تمام يا بخشى از كشورهاى همسايه را نيز پوشش مى دهند; مثلا كشورهاى پاكستان, ايران, تاجيكستان و تركمنستان هر كدام داراى بخشى از اقوام افغانى مى باشند.
13 ـ ساختار قدرت و نيروهاى سياسى در افغانستان تابعى از تركيبات فرهنگى, قومى و فضايى بوده و منعكس كننده آرمان سياسى موزائيك اقوام مى باشد. در واقع ساختار سياسى جامعه افغان از بعد قومى ـ فضايى برخوردار است و هر كدام داراى وابستگى هاى قوى, فرهنگى و سرزمينى خاص خود هستند; مثلا حزب اسلامى و طالبان خاستگاه پشتون داشته و جمعيت اسلامى خاستگاه تاجيكى و جنبش مسلمانان شمال خاستگاه ازبكى و حزب وحدت اسلامى خاستگاه هزاره اى دارند.
14 ـ قوم پشتون نسبت به ديگران از تجانس و استحكام درونى در ابعاد زمانى, قومى, فضايى و مذهبى برخوردار بوده و در ساختار قدرت افغانستان حضور بيش ترى داشته است, ولى تاجيك ها و هزاره ها داراى تمايز دينى, مذهبى و فضايى و نيز تجانس زبانى (فارسى) هستند.
15 ـ افغانستان پس از اشغال از سوى شوروى سابق به صورت كانون توليد و انتقال بحران به پيرامون خود درآمده است و امواج آوارگى, قاچاق مواد مخدر و ناهنجارىهاى اجتماعى را به كشورهاى همسايه صادر كرده است و هم چنان از اين پتانسيل برخوردار است.
16 ـ نيروهاى سياسى صحنه كنونى افغانستان, كمتر به منافع ملى و حقوق و مصالح مردم انديشيده و روح قدرت طلبى و ناپايدارى سياسى نظير هم گرايى و واگرايى, ائتلاف و جدايى از ويژگى هاى رفتارى آن ها محسوب مى شود و ملت مظلوم افغانستان, از اين جهت آسيب ها و آزارهاى فراوانى را تحمل نموده است.
17 ـ بحران افغانستان در اثر تركيب دو الگوى رفتارى رقابت داخلى و خارجى بسيار پيچيده شده است; يعنى الگوى رقابت بين نيروهاى سياسى درون كشورى, و الگوى رقابت قدرت هاى جهانى و منطقه اى كه با هم ديگر پيوند خورده و پيچيدگى بحران را افزايش مى دهند.

زمينه هاى مناسبات ايران و افغانستان كدامند؟
عوامل و زمينه هاى زير باعث شكل گيرى گونه هاى خاصى از نگرش ها و روابط متقابل دو كشور نسبت به يك ديگر مى شوند:
18 ) اشتراك طبيعى و فرهنگى و تعلق دو مجموعه به فلات ايران و فرهنگ ايرانى و اسلامى با شاخص هايى چون زبان فارسى, آداب و رسوم, مذهب و جز اين ها.
19 ) موقعيت برى افغانستان و نياز آن به فضاى ايران جهت ارتباط با دنياى خارج.
20 ) منابع آب برون كشورى ايران كه منحصرا از افغانستان سرچشمه مى گيرند; شامل رودخانه هاى هيرمند در سيستان و هريرود در نوار مرزى خراسان.
21 ) نيازهاى متقابل اقتصادى در بعد كشاورزى, فرآورده هاى دامى, صنعت, تجارت, حمل و نقل, معدن, خدمات فنى و تكنولوژيكى.
22 ) امنيت ملى, به لحاظ همسايگى دو كشور و برخوردارى از 850 كيلومتر مرز مشترك كه همكارى و تشريك مساعى آن ها را طلب مى كند.
23 ) احساس تهديد ايران از كاربرى افغانستان توسط رقباى منطقه اى و جهانى, و آسيب پذيرى منافع ملى آن; به عنوان مثال فعال شدن محور ارتباطى آسياى مركزى ـ اقيانوس هند, يا محور كراچى ـ قندهار ـ مرو و غير آن, باعث كاهش كارآمدى محور ايران به آسياى ميانه مى گردد, و در اين رابطه تعارض منافع بين پاكستان و ايران بر سر ارتباط با آسياى مركزى پديد مىآيد. علاوه بر آن, ايران ناچار است از كاربرى افغانستان توسط امريكا در چارچوب استراتژى محاصره فيزيكى و گازانبرى ايران, نگران باشد.
24 ) نگرانى ايران ناشى از انتشار برخى پديده هاى صادره از افغانستان به داخل مرزهاى آن, نظير آوارگى, مهاجران, مواد مخدر, ارتباطات اجتماعى, تخريب مراتع و جز اين ها.

سياست ايران در قبال افغانستان
سياست ايران در قبال افغانستان, پس از پيروزى انقلاب اسلامى متناسب با مقتضيات زمان دچار تحول شده است, از آغاز تا فروپاشى حكومت هاى طرف دار شوروى و خروج نيروهاى اشغال گر از افغانستان, سياست ايران بر پايه حمايت از مجاهدين مسلمان افغانستان قرار داشت و در دوره انتقال قدرت, از سياست تإييد و حمايت از ائتلاف همه گروه هاى مبارز افغانى پيروى نمود, ولى با استقرار دولت ربانى و توسعه كشمكش, نزاع و رقابت و همگرايى و واگرايى هاى ناپايدار بين نيروها و گروه هاى سياسى افغان, سياست ايران جهت دار شد و متوجه حمايت از دولت ربانى گرديد كه منعكس كننده كليت جامعه افغان نبود, بلكه متعلق به بخشى از جامعه افغان; يعنى تاجيك ها كه در رده دوم تركيب ملت قرار داشتند, بود. اين سياست, ايران را به عنوان يك ميانجى بى طرف و مورد اعتماد تمام يا اكثريت گروه هاى افغانى, از دور خارج كرد. سياست ايران در اين دوره (دوره سوم) فاقد منطق ژئوپلتيكى بود در حالى كه ساختار ملت و تركيب نيروهاى سياسى افغانستان بر اتخاذ يك استراتژى ژئوپلتيكى از سوى ايران در قبال افغانستان را تإكيد داشت و نوعى بى طرفى در رفتار ايران نسبت به گروه هاى سياسى فعال در صحنه سياسى افغانستان را طلب مى كرد. موضع عملى ايران, در حمايت جدى از دولت صنفى شده ربانى و به دنبال آن قرار دادن برخى گروه هاى سياسى در مقابل خود از يك سو, و موضع ادعايى ايران در خصوص رد روش نظامى در حل بحران افغانستان و مذاكره سياسى بين گروه ها از سويى ديگر, باعث گرديد كه ايران كارآيى خود را در مواجهه با بحران افغانستان از دست بدهد.
حتى سياست ايران قادر نبود, بين دو نيروى سياسى هزاره اى و تاجيكى كه از تجانس فرهنگى بيش ترى در رابطه با ايران نسبت به ساير گروه ها برخوردار بود و مجموعا وزن ژئوپلتيكى برترى را در صحنه سياسى افغانستان داشت, همآهنگى بينشى و رفتارى ايجاد نمايد.
به نظر مى رسد ضعف بينش ژئوپلتيكى در معماران سياست ايران نسبت به افغانستان, عامل موثرى در گزينش سياست اتخاذ شده بود و همين امر باعث گرديد كه استراتژى ژئوپلتيكى در سياست خارجى ايران نسبت به افغانستان مغفول بماند.
اشكال ديگر در موضع ايران نسبت به افغانستان, نداشتن طرحى روشن و علمى در خصوص حل بحران افغانستان بود, و ايران هميشه به راه حل سياسى از طريق ائتلاف گروه هاى افغانى مى انديشيد, در حالى كه ماهيت بحران افغانستان ژئوپلتيكى بود, نه سياسى صرف, و كنش سياسى در افغانستان سرشتى فضايى و قومى پيدا كرده بود و لزوما راه حل بحران آن, جغرافيايى بود, نه سياسى. اين اشتباه را متإسفانه اكثر دولت هايى كه در امور افغانستان خود را دخيل مى دانند و حتى سازمان ملل متحد مرتكب مى شود.
موضع سياسى تلاش براى ايجاد ائتلاف و تقسيم قدرت بين گروه هاى سياسى افغان, به نتيجه اى نمى رسد, جز اين كه بحران را در افغانستان ماندگار مى نمايد و علاوه بر تهديد كشورهاى همسايه, و ضربه سنگين و جبران ناپذيرى بر حيات ملت مظلوم افغانستان وارد مى كند, زيرا فرض اين كه يك گروه سياسى با توجه به سرشت قومى, فضايى بتواند قدرت يك پارچه را در افغانستان به دست گرفته و آرمان سياسى مطلوب و پيونددهنده ملت افغان را ارائه دهد بعيد به نظر مى رسد. هر چند اين امكان وجود دارد كه براى كوتاه مدت گروهى بر گروهى يا مناطقى از افغانستان چيره شود, ولى تداوم سلطه و چيرگى بسيار مشكل خواهد بود و نيروى سياسى مغلوب يا جديد, فرايند كشمكش را دامن خواهد زد و جريان پس روى يا پيش روى گروه ها در فضاى جغرافيايى افغانستان ادامه خواهد يافت و دود آن به چشم مردم بى پناه افغانستان خواهد رفت.
بنابر اين توصيه مى شود كه بازيگران منطقه اى و بين المللى در عرصه بحران افغانستان, از منافع مفروض ولى دست نيافتنى خود چشم پوشى كنند و راه حل جغرافيايى را برگزينند و سيستم حكومتى فدرال و يا شبه آن را براى اين كشور تجويز نمايند تا بدين وسيله هم سرشت كنش سياسى در افغانستان لحاظ شود و هم تماميت ارضى افغانستان حفظ شود, و از گسترش بحران به كشورهاى همسايه پرهيز گردد و هم در پناه تفاهم, امنيت و منافع ملى خود را حفظ كنند و هم ملت افغانستان نيز روزهاى خوش و اكرامى را تجربه نمايد.
اشكال ديگر در رفتار ايران نسبت به افغانستان, عدم درك اهميت مسإله و بحران خزنده شرق ايران بود. سطح نه چندان بالاى ايران براى ورود و پرداختن به بحران مزبور حاكى از اين امر است. شواهد اين امر را در موارد زير مى توان جست و جو نمود:
1ـ فقدان مطالعات علمى و آكادميك و نهاد مسئول براى اين كار. (جالب است كه نگارنده در سال 1369 به هنگام يك فرصت مطالعاتى در موسسه مطالعات استراتژيك پاكستان در شهر اسلامآباد, شاهد وجود تلاش ويژه مطالعات افغانستان و ادبيات نسبتا غنى درباره آن در موسسه مزبور بود.)
2ـ پراكندگى و عدم انسجام نهادهاى عمل كننده ايرانى در امور افغانستان و فقدان يك مديريت برتر جهت انجام هماهنگى هاى لازم.
3ـ پايين بودن سطح نيروهاى عمل كننده ايرانى در امور افغانستان در بخش هاى مختلف.
4ـ بى خبرى وزارت امور خارجه و دستگاه هاى ذىربط از شكل گيرى پديده طالبان و در نتيجه دستپاچگى مسئولان در اتخاذ مواضع مناسب. (جالب است كه هم زمان با شكل گيرى پديده طالبان و اعلام موجوديت و گسترش آن در جنوب غرب افغانستان, مهم ترين نمايندگى سياسى مرتبط از ج.ا. ايران; يعنى پيشاور, دچار سوء مديريت و نزاع درون سازمانى بود! و سفارت و ساير نمايندگى هاى سياسى ذىربط در پاكستان نيز فاقد توانايى هاى تخصصى و كارشناسى در اين زمينه بودند.)
بيان نكات فوق نه از آن جهت است كه تمام عوامل موثر در توسعه بحران افغانستان و برنده شدن طالبان, به گردن سياست ايران نسبت به افغانستان گذاشته شود, زيرا عوامل ديگر نيز در اين رابطه قابل ذكرند كه برخى در داخل جامعه افغان قرار دارد و برخى به طرز رفتار پاكستان و ساير دولت هاى منطقه اى و فرامنطقه اى و حتى جهانى درباره افغانستان مربوط مى شود.
بنابراين, تحليلى جامع خواهد بود كه به صورت كامل و نظام يافته به آن بنگرد, ولى از آن جايى كه ناديده گرفتن تحليل و ارزيابى طرز عمل ايران نسبت به افغانستان كار درستى نيست و ممكن است به تكرار خطاهاى گذشته منجر گردد كه لطمات جبران ناپذيرى بر امنيت و منافع ملى و موجوديت انقلاب اسلامى وارد كند, لازم است سياست ايران بدون تعارف مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد تا شايد معماران كنش سياسى ايران نسبت به بيرون مرزها دقت و تإمل بيش ترى به خرج دهند, چرا كه وضعيت ژئوپلتيكى حاكم بر جهان و منطقه و پيرامون ايران نگرانى هاى امنيتى را سبب شده است و ممكن است بى دقتى در آن تجربه تلخ ديگرى را به دنبال داشته باشد كه جبران آن امكان پذير نباشد.
پاورقي ها: