رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


قسمت چهارم

در قسمت سوم اين مقاله ضمن اشاره به اين كه دفاع عقلانى به سود دين است و اساسا قرآن و عرفان و برهان از هم جدايى ندارند بر استفاده از علوم عقلى و مسايل علمى براى فهم دين تإكيد نموديم و مواردى از پيوند عقل و نقل از ديدگاه علامه طباطبايى را بررسى كرده و به آياتى از قرآن در اين آيه پرداختيم.
در اين بخش برآنيم تا ضمن بررسى نحوه ارتباط عقل و وحى به نقش عقل در دريافت احكام شرع بپردازيم و مباحث ذيل را تبيين نماييم.
ـ ترجيح وحى و عقل قطعى بر عقل و وحى ظنى;
ـ اثبات وحى به وسيله عقل و پرورش عقل در پرتو وحى;
ـ جمع بندى نظرات پيرامون نسبت وحى و عقل
در اين جا تإكيد اين نكته را لازم مى دانم كه اگر اين مبانى دقيق و عميق از حكيمانى چون ملا صدرا و… علامه طباطبايى وامام خمينى درست فهميده شود, بسيارى از شبهات و ترديدهايى كه امروزه در مطبوعات مطرح مى گردد, برطرف مى شود.
به همين منظور نگارنده كتابى تحت عنوان كلام جديد و فلسفه دين تإليف نموده كه در آستانه چاپ است. در اين كتاب ضمن مباحث بنيادى علم و دين مباحثى چون: مرورى بر شبهات ناشى از تفكر غرب, تعريف و جايگاه كلام جديد و فلسفه دين, سير تاريخى كلام جديد و فلسفه دين در جهان غرب, تفاوت هاى كلام قديم و كلام جديد, رابطه علم و دين در تفكر جهان غرب و مقايسه آن با مكتب اسلام (تعارض, تلائم, تعاون) و رويكرد كلامى و رويكرد جامعه شناختى اين بحث تبيين شده و در بخشى از اين كتاب به نقد انديشه تعارض علم و دين در غرب و… پرداخته است.

نحوه ارتباط عقل و وحى:
عقل و وحى به عنوان دو راه اساسى براى شناخت عالم هستى و موجودات خارج جهت رساندن انسان به هدف اصلى ارتباط دارند و اين دو راه در ارائه و نشان دادن مقصد و هدف معصوم مى باشند به شرط اين كه سالك اين مسلك ضوابط و قوانين و شرائط راه (عقل ـ وحى) را به خوبى رعايت كند و معلوم است كه از ميان انسان ها فقط انبيإ و معصومين داراى چنين شرطى هستند اختلاف كثيرى كه حكيمان و محدثين و عرفا, در معارف اسلام حتى دين دارند بدين جهت است كه سالك و رونده از راه عقل, با شرائطش استفاده نمى كند و چه بسا دچار افراط و تفريط مى گردد, مثلا علامه مجلسى(ره) در تعارض علم و دين همواره دين را پيروز و منصور مى داند به خلاف حكيمان كه هرگز ميان علم و دين و عقل و شرع تعارضى قائل نيستند و اگر تعارضى هم باشد بدوى است و با تإويل قابل حل است. علامه در اين باره مى گويد:
تو بايد تسليم اخبار باشى اگر عقل و فهمت توانست آن ها را درك كند, به آن ها ايمان تفصيلى مىآورى و الا به آن ها اجمالا ايمان مىآورى و عملشان را به خودشان برمى گردانى (حتما مطالب حقى است كه تو درك نكرده اى) مبادا كه چيزى از اخبار را رد كنى, چرا كه عقل تو ضعيف است چه بسا كه از ناحيه معصومين صادر شده باشد و تو بد درك كرده باشى در اين صورت خداوند را بر فراز عرشش تكذيب كرده اى آن چنان كه امام صادق(ع) فرمود: بدان كه علوم ايشان عجيب و غريب است عقل ما به علوم ايشان قد نمى دهد, پس بر ما جايز نيست رد كردن آن چه از ايشان به ما رسيده است.(1)
اما علامه طباطبايى(ره) و ديگر حكيمان الهى معتقد است كه ملاك اعتبار اخبار اين است كه عرض بر قرآن كنيم و صحت و سقمش را از راه تطبيق با قرآن درك كنيم, در معارف اعتقادى به عقل صريح محتاجيم و حجت معتبر در مسائل اعتقادى و اصولى سه چيز است: 1ـ كتاب. 2ـ سنت قطعيه. 3ـ عقل صريح.(2)
در اين ميدان خبر واحد حجت نيست, حجيت و اعتبار خبر واحد در فقه و فروعات فقهى است, قرآن ما را در اصول اعتقادات, به علم و يقين و قطع موظف ساخته و خبر واحد مفيد ظن است لذا نمى تواند مستند مسائل اعتقادى باشد(3) و اين هرگز بى اعتنايى به معصوم(ع) نيست چون احراز صدور روايت از معصوم مهم است و با خبر واحد اثبات نمى شود[ در اصول دين](4)

نقش عقل در دريافت احكام شرع:
جايگاه و نقش عقل در دريافت احكام و دستورات شرعى به دوگونه است:
1ـ تلاش و كوشش براى فهم و كشف حكم از كتاب و سنت, اين تلاش عقلى همان استدلال ها و براهين عقلى است كه براى فهم احكام شرعى و استنباط و استخراج احكام الهى توسط فقها و مجتهدين از كتب و سنت صورت مى گيرد. تلاش و كار عقل در اين مورد نظير كار اجماع است زيرا حجيت و اعتبار اجماع از جهت كاشفيت آن از قول معصوم ـ عليه السلام ـ است هرچند درباره كيفيت اعتبار و حجيت اجماع در ميان محققين مباحث و آرإ مبسوطى وجود دارد.
2ـ ارائه منابع و ابزارهاى عقلى براى دريافت احكام شرعى.
علامه آقاى جوادى آملى در توضيح اين مطلب مى فرمايند:
((توضيح مطلب اين است كه عقل گاه در استدلال هايى كه جهت كشف مطالب ترتيب مى دهد از مبادى تعبدى كه از كتب و سنت اخذ نموده است استفاده مى كند و گاه برخى از مبادى و يا تمام آن ها را خود تإمين مى نمايد.))(5)
وى آن گاه مستقلات عقليه مانند آن چه در حسن و قبح عقلى مطرح است و غير مستقلات عقليه مانند استناد به قواعد عقلى در جواز يا عدم جواز اجتماع امر و نهى را به عنوان نمونه ذكر مى كنند و نتيجه مى گيرند كه مستقلات عقليه و غير آن و اصول و مبادى كه به صورت مختصات لبى عقل متصل يا منفصل در هنگام استفاده از ظواهر نقلى وجود دارند و نظائر آن همگى از جمله موارد حضور مبادى عقلى در استنباط مطالب دينى مى باشند اگر اين مبادى و مقدمات از زمره مبادى باشند كه عهده دار اثبات اصل شرعيت است در اين صورت استفاده از آن ها نيازمند به تإييد مجدد شريعت نخواهد بود, زيرا پيشگيرى شريعت از آن مبادى مستلزم نابودى اصل شريعت خواهد بود و اثر از مبادى است كه عهده دار اثبات اصل شريعت نيست, در اين جا به تإييد و تقرير شريعت نيازمند خواهد بود مانند اصول و يا ظنون عقليه اى كه در صورت عدم منع شرعى جريان دارد و بدان استناد مى شود.
علامه طباطبائى در آثار مختلف به مباحث ((عقل و دين)) پرداخته و ضمن طرح قاعده ملازمه ميان حكم ((عقل و شرع))(6) رابطه عقل و شرع را بيان كرده و بسيارى از شبهات را در اين زمينه مورد بررسى قرار داده است كه خواننده عزيز را به منابع زير ارجاع مى دهيم.(7)

وحى و عقل قطعى بر عقل و وحى ظنى ترجيح دارد
اگر در دليل نقلى آن سه اصل معتبر وجود نداشت ظنى خواهد بود و در تعارض با دليل قطعى ديگر يا عقل قطعى كه حكمش به طور يقينى باشد و هيچ احتمال خلافى در آن راه نيابد مغلوب مى گردد و وحى يا عقل قطعى مقدم است در هر موردى كه دليل قطعى با ظنى تعارض كند, دليل قطعى مقدم است زيرا اعتبار و حجيت دليل ظنى به دليل قطعى مستند است اما حجيت و اعتبار دليل قطعى, ذاتى است و دست جعل و اثبات جاعل بدان نمى رسد.
بنابراين دليل ظنى در طول دليل قطعى است نه در عرض آن و چون در طول آن است ديگر معارضه اى با دليل قطعى نخواهد داشت چون در تعارض, دو دليل لازم است كه در عرض هم باشند.
تذكر اين نكته نيز ضرورى است كه دليل قطعى فقط در بعضى از علوم مانند فلسفه اولى و جهان بينى و حساب و هندسه از علم رياضيات, يافت مى شود و يافتن يقين در علوم تجربى مانند علم پزشكى و طبيعى و فيزيك و شيمى و حتى علوم انسانى مانند حقوق و جامعه شناسى و روان شناسى و فقه و مانند آن بسيار نادر است و حصول و تحقق اش فوق العاده مشكل مى باشد.
شيخ الرئيس بوعلى سينا در ((برهان شفا)) يقين و شرايط حصول آن و مقدمات لازم براى تحصيل آن را به طورى تبيين مى كند كه پيدايش آن در بسيارى از رشته هاى علوم تجربى و علوم انسانى مشكل يا محال است بنابراين با يك سلسله قواعد تجربى و قضاياى آزمايشى نمى توان به مبارزه با رهآورد وحى رفت. بديهى است فرض تعارض علم و دين نيز معلول غفلت از اين نكته دقيق است.

عقل, وحى را اثبات مى كند و وحى, عقل را پرورش مى دهد
عقل قطعى به استناد قضاياى بديهى و روشن, ضرورت وحى و اصل تحقق وحى و نبوت را ثابت مى كند و براى شناخت وحى, اعجاز را لازم مى داند و مابين معجزه با علوم غريبه اى چون سحر و شعبده و كهانت و قيافت و طلسم و جفر و اسطرلاب و… فرق جوهرى قائل است در معجزه فعلى و قولى صاحب وحى شكست نمى باشد و به همين جهت همه صاحبان عقل را به تحدى و مبارزه فرهنگى فرا مى خواند و وحى قطعى نيز حجيت ذاتى عقل قطعى را امضإ مى كند و تعليمات خود را با ادله عقلى بيان مى كند و در امورى كه عقل, به طور مستقل آن را درك مى كند با كوشش عقل قطعى مسائل بنيادى و اساسى مانند توحيد و نبوت و معاد و ساير معارف كلى اثبات مى گردد و در امورى كه عقل قادر به درك آن نيست او را راهنمايى مى كند و پرورش مى دهد.
و با تثبيت وحى و نبوت نمى توان به صرف ظهور يك دليل لفظى كه همان وحى ظنى است دست از برهان عقلى قطعى برداشت زيرا لازمه اش آن است كه عقل قطعى در برابر دليل ظنى نقلى حجت نباشد و در نتيجه همه مسائل بنيادى و اعتقادى كه در پرتو عقلى قطعى اثبات شده است, قابل اثبات نباشد(8) و اين به تناقض برمى گردد يعنى يك چيز با حفظ همه خصوصيت ها و وحدت هاى لازم مانند وحدت موضوع و محمول و زمان و مكان و قوه و فعل و كليت و جزئيت و نحوه حمل و نسبت نمى تواند هم موجود باشد و هم نباشد اگر يك دليل قطعى شد يعنى به اصل استحاله اجتماع نقيضين مستند است و به هيچ وجه, ممكن نيست دليل قطعى ديگرى در جهت خلاف آن باشد زيرا اگر دليل معارض و مخالف نيز قطعى باشد حتما به اصل عدم تناقض مستند است و هر كدام از اين دو دليل نقيض ديگرى است و صدق و راستى هر دو دليل مستلزم اجتماع دو نقيض است و اگر اجتماع دو نقيض جايز و ممكن باشد هيچ قضيه اى قابل اثبات نخواهد بود و مجالى براى قطعى بودن هيچ كدام از دو دليل پيدا نخواهد شد(9) چون ترجيح هر كدام بر ديگرى مستلزم فروريختن هر دو با هم مى شود زيرا هر دو بر يك اصل يعنى (استحاله اجتماع نقيضين) استوار هستند.
حقيقت وحى: عبارت است از همان شهود حقائق و دريافت معارف به وسيله علم حضورى آن چنان كه هست و آن مخصوص معصوم(ع) است و غير از معصوم را به آن حرم امن راهى نيست.
مراد از وحى قطعى: همان چيزى است كه سه خصوصيت دارد يعنى با صدور قطعى و دلالت يقينى و جهت صدور واقعى از معصوم ـ عليه السلام ـ به ما رسيده و با علم حصولى درك مى شود.(10)

جمع بندى نظرات درباره نسبت وحى و عقل
درباره هماهنگى و تضاد وحى و عقل ديدگاه هاى مختلفى وجود دارد كه به مهم ترين آن ها اشاره مى كنيم.
1ـ عده اى مانند ملحدين, وحى را ره آورد وهم و پندار و خيال انسان ها مى دانند و براى آن هيچ اصالتى قائل نيستند و اصلا حقيقت و واقعيت عقل را انكار مى كنند و در نتيجه آن را با عقل, قابل مقايسه نمى دانند و اصلا حقيقت و واقعيت را انكار مى كنند و در نتيجه آن را با عقل, قابل مقايسه نمى دانند و نسبت مابين عقل و وحى را سخت انكار مى كنند قرآن كريم در آياتى به سخن ايشان اشاره فرموده و مى فرمايد:
((و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشإ لقلنا مثل هذا ان هى الا اساطير الاولين;(11) زمانى كه بر آنها آيات ما تلاوت مى شود مى گويند ما شنيديم و اگر بخواهيم مانند آن را نيز مى توانيم بگوييم زيرا (وحى) چيزى جز اسطوره ها و داستان هايى درباره پيشينيان نمى باشد.))
قرآن كريم به سخن برخى ديگر از گروه ملحدان اشاره مى كند و مى فرمايد اين گروه در برابر حقايق وحيانى شعيب مى گفتند: ((قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول)) اى شعيب بسيارى از آن چه را كه تو مى گويى ما نمى فهميم, يعنى كلام تو براى ما مهمل و بى معنا است.(12)
اين تفكر كه هم اكنون در اروپا طرفداران زيادى دارد و گرايش غالب در فلسفه غرب مى باشد و به گرايش ((پوزيتويستى)) معروف است, وحى الهى و كلام پيامبران را بدين جهت داستان و اسطوره مى دانند كه هستى را همتاى ماده و طبيعت و تجربه مى دانند و هرچه را كه با چشم مسلح جسدى يا چشم بى سلاح ما مشاهده نشود انكار مى كنند, ملحدين جديد و پوزيتويسم اثباتى تحصلى تحققى هم بر اساس همين مبنا وحى و ره آورد آن را مهمل و بى معنا دانسته و نقش معرفتى آن را نسبت به حقايق خارجى انكار مى كنند(13) و تنها در حد تخيل و اسطوره بدان توجه دارند.(14)
اساس مكتب پوزيتويسم اين است كه ما تنها مطلبى را قبول مى كنيم كه ((پوزيتو)) باشد يعنى چيزى كه تحصلى باشد به طورى كه ممكن باشد آن را جلو حواس بگذاريم و به چشم سر ببينيم, لمس كنيم و قابل اشاره حسيه باشد و در بحث شناخت فقط به داده هاى بى واسطه حواس پنج گانه اكتفا مى كنند و قضاياى ماورإ طبيعت و متافيزيك را غير علمى مى دانند و در نتيجه قضاياى متافيزيك و وحى الهى را مجموعه اى از الفاظ پوچ و بى معنا مى پندارند زيرا اين قضايا را مستقيما از مدركات حسى حاكى نمى دانند بنابراين با معنى و تحققى نخواهد بود.(15)
بدون شك گرايش پوزيتويستى منحطترين گرايش انديشه و فكر بشرى در طول تاريخ است كه فلسفه غرب را در ورطه سقوط و هلاكت و سردرگمى عجيب در طول چند قرن قرار داده است.(16)
پاسخى كه پيامبران الهى و علماى ربانى گذشته در برابر گروه ملحدين بيان مى كردند همان است كه انديشمندان و صاحب نظران امروز بدان معتقدند و بر بطلان آن تفكر اقامه برهان مى كنند و آن اين كه دايره هستى به امور مادى و محسوس و طبيعت منحصر نمى شود بلكه غيب و ماورإ طبيعت را نيز شامل مى شود و منحصر كردن راه شناخت به حس و تجربه باعث فروپاشى اساسى ترين پايه هاى شناخت يعنى شناخت حضورى و بديهيات عقلى مى گردد كه با از دست دادن آن هيچ مسإله نظرى قابل اثبات نخواهد بود زيرا مسائل نظرى بايد به مسائل بديهى منتهى شوند تا مقبول افتند و صدها ايراد ديگر كه در فصل مستقل بدان اشاره مى گردد.
2ـ گروهى كه ارزش معرفتى وحى و شناخت دينى را انكار نمى كنند ليكن عقل آلوده به هوى و هوس خود را معيار و ملاك وحى مى دانند از وحى هرچه را كه عقل بيمار آنان از فهم آن عاجز باشد انكار مى كنند و هرچه را كه بفهمد مى پذيرند, ايشان كسانى هستند كه اگر وحى را بر وفق مراد و اميال خويش نيابند استكبار مى كنند و مى گويند دل هاى ما از فهم آن چه پيامبران مى گويند عاجز و ناتوان است, اينان ميزان قبول و حقانيت وحى را سود و زيان خود مى پندارند. قرآن كريم به سخن اين گروه در آيات مختلفى اشاره كرده است و مى فرمايد: ((و لقد آتينا موسى الكتاب و قفيناه من بعده بالرسل و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس افكلما جإكم رسول بما لاتهوى إنفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون و قالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بكفرهم فقليلا ما يومنون)).(17)
يعنى ما به موسى كتاب (تورات) را عطا كرديم و پيامبرانى را در پى او فرستاديم و به عيسى بن مريم(ع) ادله روشن داديم و او را با روح قدسى تإييد كرديم.
آيا هر پيامبرى كه براى شما سخنى آورد كه مورد پسند شما نبود در برابر او استكبار مى ورزيد و گروهى از پيامبران را تكذيب كرده و برخى را مى كشيد؟
ايشان به پيامبر گفتند دل هاى ما غلف است (در حجاب است) و ما سخنان شما را نمى فهميم, بلكه خداوند آن ها را به خاطر كفرى كه ورزيده اند لعنت نموده است و چه اندكند آن ها كه ايمان آورند.
قرآن كريم در سوره نور مى فرمايد: ((و اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون و ان يكن لهم الحق يإتو اليه مذعنين; (18)چون به سوى خدا و رسول خدا دعوت شوند تا در بين آن ها داورى و حكم شود جمعى از آن ها اعراض و سرپيچى مى كنند و حال آن كه اگر حق به نفع آن ها باشد با كمال تسليم و انقياد به حكم خداوند اذعان مى نمايند)).
اين گروه ملاك حقانيت وحى را در مسائل نظرى و عملى, فهم و درك انحرافى خود مى دانند و اگر وحى با خواسته ها و اميال ايشان مقابله كرده پندار خود را بر وحى الهى ترجيح مى دهند.(19)
بطلان و سخافت نظر اين گروه هم روشن است زيرا وحى انبيإ الهى نه تنها مخالفتى با عقل ندارد بلكه ملاك و ميزان معصومى است براى توزين و تشخيص صحت و سقم خواسته و فهم(20) همگان اگر مردم از كتاب و ميزان الهى به خوبى استفاده كنند به عدالت برمى خيزند و حقيقت اين آيه در جامعه متجلى خواهد گشت كه: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط;(21) هر آينه فرستادگان خود را با نشانه هاى آشكار فرستاديم و با آن ها كتاب و ميزان را نازل نموديم تا مردم به قسط و عدل برخيزند.))
3ـ گروهى كه عقل را فقط مفتاح و كليد شريعت مى دانند به طورى كه عقل بعد از گشودن درب شريعت ديگر هيچ نقشى ندارد مانند كليد كه بعد از باز كردن مخزن جواهرات, براى بهره بردارى از آن مخزن نقشى را ايفا نمى كند.
اين گروه معتقدند كه ايشان به وسيله عقل به خداوند و وحى و نبوت و نياز انسان به هدايت الهى و معجزه براى تشخيص نبى از متنبى رهنمون مى گردد ليكن بعد از آشنايى با خدا و رسول خدا و دستورات شريعت ديگر به عقل و مبادى و مبانى عقلى هيچ نيازى ندارد و همه آن ها را كنار مى گذارد. اين نظر هم ناتمام است زيرا از نقش عقل در تشخيص و تمييز وحى غافل شده اند.
گويا ايشان نمى دانند كه اقوال معصومين ـ عليهم السلام ـ هم داراى مقيدات و مخصصات لفظى و لبى متصل و منفصل مى باشند كه بدون توجه به آن به مراد واقعى معصوم(ع) نمى توان پى برد, تمسك به اطلاقات و عمومات بدون توجه به مقيدات و مخصصات لبى متصل و منفصل به همان ميزان مردود و مذموم است كه تمسك به اطلاقات و عمومات بدون توجه به مقيدات و مخصصات لفظى متصل و منفصل مردود و مذموم مى باشد.
منظور از مخصصات و مقيدات لبى متصل, بديهيات عقلى است كه در اولين نظر, مشخص مى باشند و منظور از مقيدات و مخصصات لبى منفصل نظريات متقنى است كه برهانى شده است و با فحص علمى بعد از برخورد با حديث به ذهن مىآيند نه هم زمان با برخورد با حديث, اضافه بر اين, استعانت از عقل و رعايت قواعد و قوانين كلى عقل بعد از اثبات اصل وحى در دائره شريعت, امرى لازم و ضرورى است چرا كه تشخيص ظنون معتبر شرعى و تميز مصاديق آن و استنباط و استخراج احكام الهى بدون توجه به قواعد و قوانين عقلى امرى محال خواهد بود, حتى در آن جاكه فقهاى بزرگ اسلام به روايتى براى استخراج حكمى استدلال مى كنند روايت معصوم زير بناى استدلال عقلى و منطقى قرار مى گيرد و اگر استدلال و برهان عقلى در پاره اى از مسائل فقهى به روايات معصومين ـ عليهم السلام ـ ضميمه نگردد, چه بسا نتيجه بخش نخواهد بود.
4 ـ اين گروه به پيروى از متون اسلامى و جوامع روايى كه با براهين عقلى قرين است, عقل را نسبت به برخى از معارف وحى, معيار و ملاك اساسى مى دانند و نسبت به بعضى ديگر, مصباح و چراغ و در بعضى از موارد عقل را مفتاح شريعت مى شمارند و در پاره اى از امور, وحى را مصباح و چراغ عقل به حساب مىآورند.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) علامه مجلسى رساله الاعتقادات, ص17. 2 ) علامه طباطبائى, شيعه, ص49. 3 ) همان, ص54. 4 ) بحار, ج6, ص;336 شيعه در اسلام ص54. 5 ) شريعت در آينه معرفت, ص206 ـ 207. 6 ) نگارنده مقاله اى در حدود 70 صفحه پيرامون عقل و دين ارائه نموده و در آن مقاله مبانى مختلف پيرامون ملازمه ميان حكم عقل و شرع را بررسى كرده است براى آشنايى مراجعه كنيد به مجموعه مقالات فارسى كنگره بين المللى بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى ((نقش زمان و مكان در اجتهاد)) ج8, ص350 ـ 414. 7 ) حاشيه الكفايه, ج2, ص;187 تعليقه بحارالانوار, ج1, ص103 ـ 105 و ج2, ص;52 الميزان ج8, ص299 و ج16, ص193 ـ 178 ; شيعه در اسلام ص20 ـ 25 و 60 ـ ;56 اسلام و انسان معاصر, ص85 ـ ;84 فرازهايى از اسلام, ص;329 بررسى هاى اسلامى ص37 ـ 36. 8 ) براى آشنايى از نظر غربى ها در اين مباحث مراجعه كنيد به كتاب ((علم و دين)) باربور و ((درآمدى بر فلسفه)) تإليف جان هرمن زندل و جاستوس باكلر ترجمه جمال الدين اعلم. انتشارات صدا و سيماى جمهورى اسلامى ـ سروش, 1363, فصل 18 تفسير دين ص291 ـ 368 و فصل 13, جهان بينى فراطبيعت باورانه, ص174 ـ 155. 9 ) اقتباس از وحى و رهبرى در قرآن ص282 ـ 281, اثر استاد جوادى آملى. 10 ) همان. 11 ) انفال, آيه;31 الميزان ذيل اين آيه. 12 ) شريعت در آينه معرفت, ص202 ـ 199. 13 ) همان. 14 ) سير حكمت در اروپا, ج3, ص118. 15 ) مكاتب فلسفى, جزوه دوم, دكتر احمد احمدى, بخش پوزيتويسم, انتشارات تربيت مدرس, قم. 6 ) همان و ر.ك به كتاب تحليلى از ديدگاه هاى فلسفى فيزيكدانان معاصر, دكتر مهدى گلشنى, ص38 به بعد و نيز بنگريد نقد تفكر فلسفى غرب,اثر ژيلسون, ترجمه دكتر احمد احمدى, ص248 ـ 271. 17 ) بقره آيات88 ـ 87. 18 ) نور, آيات49 ـ 48 19 ) شريعت در آينه معرفت, ص202. 20 ) همان. 21 ) حديد آيه25.