پارساى پايدار


سيرى در شرح حال, مبارزات و انديشه هاى نخستين شهيد محراب آيه الله قاضى طباطبايى
قسمت اول

مشكلات معرفت
شهيد آيه الله سيد محمد على طباطبايى در زمره عالمان راستينى است كه رايحه روان بخش ايمان از وجودش ساطع بود, اين فرزانه مجاهد در طريق عرفان به درجاتى معنوى راه يافت و اين مسير را در محراب خونين به پايان رساند.
او مى كوشيد با رفتار و اخلاقش فضيلت را در جامعه ترويج نمايد.
در سالهايى كه بسيارى در كنج عافيت آرميده بودند, منادى حقايق اسلامى گرديد و قلوب عاشقان حقيقت را از شور معنوى پر نمود.
اين مجاهد نستوه از طريق پژوهش هاى پرمايه علمى به صيانت از مرزهاى عقيدتى مبادرت ورزيد و انديشه پر توانش كه از سرچشمه پر بهره توحيد سيراب گشته بود, در جويبارى آميخته به صفاى ملكوتى جارى گشت و فرهنگ ناب و والاى اهل بيت(ع) را تشريح و تبيين ساخت و ميراث علمى گرانقدرى از خويشتن بر جاى نهاد.

خاندان و خانواده
خاندان قاضى طباطبايى از ذريه امام حسن مجتبى(ع), از نسل حسن مثنى و اولاد ابراهيم طباطبا هستند. در فضاى اختناق آميز عباسيان جد آنان از مدينه منوره ابتدا به اصفهان و از آنجا به زواره مهاجرت نمود. امير عبدالغفار طباطبايى به هنگام استيلاى تيموريان, زواره را به قصد اقامت در تبريز ترك نمود. وى به دليل توانايى هاى علمى و اقتدار اجتماعى در دستگاه سلسله ((آق قويونلو)) به سمت قضاوت مشغول شد و از اين طريق آن عالم متبحر و فقيه دانشور, زمام امور دينى را به كف با كفايت خود گرفت و به ترويج ديانت پرداخت تا آن كه به سال 877 هـ.ق به دار بقا شتافت, نامبرده سرسلسله سادات قاضى در تبريز است و شهيد قاضى طباطبايى و مفسر كبير علامه طباطبايى به وى انتساب دارند.
(1)از دير باز خاندانى كه به ((قاضى)) مشهور شدند اكثرا از عالمان و مفاخر دينى بوده و در قرون متمادى به امر قضاوت و حل و فصل امور اجتماعى مردم اشتغال داشته اند و در برخورد با حكام ستم گستر و عوامل استبداد روح شهامت و شجاعتى را كه از اجداد طاهرين خويش به ارث برده اند بروز داده اند و در دفاع از مظلومان و محرومان و بيان حقايق و تشريح فجايع اجتماعى از هيچ مقامى پروا نداشته اند, به عنوان نمونه در زمان ناصرالدين شاه قاجار چند صباحى استاندارى آذربايجان به شخص نالايقى محول گشت كه شايستگى و برازندگى آن مقام دروى ديده نمى شد, حاج ميرزا محسن قاضى طباطبايى, در جلسه اى كه عده اى از اعاظم كشورى و بزرگان منطقه حضور داشتند. با يك بيت شعر بى لياقتى و عدم كفايت استاندار مزبور را اعلام كرد:
تا رشته به دست اين ملنگ است
اين قافله تا به حشر لنگ است
چون گزارش مجلس مزبور به دربار رسيد, پس از مدتى كوتاه استاندار را عزل نموده و فرد ديگرى را به جايش گمارد. (2)
حاج ميرزا باقر قاضى طباطبايى (1285 ـ 1366 هـ.ق) پس از به پايان بردن تحصيلات در نجف, جهت ترويج شعائر اسلامى و نشر احكام الهى و تدريس و تعليم طلاب در سال 1324 هـ.ق به وطن بازگشت و عمر با بركت خويش را صرف تعليم و تربيت نسل مشتاق معارف ناب تشيع نمود. (3) شجاعت علوى, شهامت حسينى و بردبارى حسنى در وجودش ديده مى شد. او كه چراغى فراسوى جامعه بود در روز يكشنبه ششم جمادى الاول سال 1331 هـ.ق. صاحب فرزندى گشت كه نام ((محمد على)) را بروى نهاد. دوران شكوفايى سيد محمد, در دامن پر عطوفت مادرى سپرى گشت كه خود از پرورش يافتگان مكتب علوى بود و در مسير زندگى, اسوه اش يگانه بانوى دو سرا جده اش فاطمه زهرا(س) به شمار مى رفت (ميرزا باقر قاضى) پس از سپرى گشتن دوران كودكى فرزندش تصميم گرفت تعليم و تربيت اين نهال نو پا را به ميرزا محمد حسين و برادر بزرگوار خويش ـ حاج ميرزا اسد الله قاضى طباطبايى ـ كه هر دو از مربيان دلسوز و دانشور بودند ـ بسپارد, پس از اين, سيد محمد على با اشتياقى وافر از منزل به سوى مسجد اول بازار شيشه گر خانه راه مى افتاد و بعد از كلاس درس به مدرسه طالبيه تبريز رهسپار مى گشت تا در آن محيط آميخته به صفاى معنوى با دوستان خود به مباحثه بنشيند.(4) در اين زمان او نوجوانى پانزده ساله بود.
در محضر معاريف
نوجوان تشنه انديشه, نخستين جرعه هاى معرفت را از چشمه پدر نوشيد و مقدمات و سطح را كه از مراحل دروس حوزوى است نزد والد ماجد فرا گرفت. با گسترش بساط ستم توسط رضاخان و ستيز وى با مقدسات و ارزش هاى دينى, اين بار نيز تبريز پرچم حماسه سازى را بر دوش گرفت و همگام و هماهنگ با ديگر شهرهاى ايران خروش و فرياد رعد آساى خود را در كوير استبداد منتشر ساخت, در اين شرايط آشفته سيد محمد على كه نوجوانى شانزده ساله بود با دقت و ژرف نگرى و كنجكاوى خاصى كه داشت, برخوردهاى سياسى پدر و نيز شيوه هاى هدايتى او را دنبال مى كرد و راه و رسم مقابله با تيرگى هاى جهل و ظلم را مىآموخت. وى اولين تجربه مبارزه را زمانى درك كرد كه به هنگام انقلاب اهالى تبريز عليه ديكتاتورى رضاخان, در سال 1348 هـ.ق كه علماى اين ديار از خانه و كاشانه خويش به نقاط دوردست فرستاده شدند, به اتفاق پدر بزرگوارش به تهران تبعيد شد و به مدت دو ماه ناگزير به اقامت اجبارى در تهران گرديدو از آن جا بار ديگر به مشهد مقدس, تبعيد شد و در آن ديار پاك دورانى را گذرانيد, دژخيمان پهلوى به آواره نمودن آن عالم ربانى و فرزند نوجوانش اكتفا نكردند و در غياب آقا ميرزا محمد باقر قاضى طباطبايى, دستور دادند خانه مسكونى وى را در تبريز تخريب كرده و زمين آن را جزو خيابان قرار دهند. هنوز جراحت خنجر بيداد بر قلب سيد محمد على التيام نيافته بود كه حادثه الم ناك ديگرى روان اين نهال نو رسته را دچار پژمردگى كرد و استاد و عموى گراميش ميرزا اسد الله قاضى در ميان موجى از غم و اندوه خانواده و دوستداران علم به سراى باقى شتافت. (5)
شهيد قاضى, بعد از يكسال اقامت در مشهد به آذربايجان مراجعت نمود و به بحث و درس دينى مشغول گرديد و در سال 1359 هـ.ق براى تكميل مبانى علمى خود به قم مقدس مشرف شده و از محضر اساتيد طراز اول حوزه علميه اين شهر, استفاده هاى فراوانى برد. در آن موقع امام خمينى (قدس سره) به عنوان استادى برجسته در رشته فلسفه دو كتاب مهم ((شرح منظومه و اسفار)) را تدريس مى فرمود كه سيد محمد على با شور وصف ناپذيرى در اين حوزه پرفيض شركت نمود و ضمن استفاده هاى علمى ارتباط عاطفى و پيوند عميق بين او و رهبر كبير انقلاب برقرار شد. (6)
شهيد قاضى, علاوه بر فلسفه, خارج اصول را از امام امت آموخت و در واقع او جزو شاگردانى بود كه از جميع جهات, محضر امام را مغتنم شمرد و به درجاتى عالى نائل گرديد, وى در كتاب ((اللوامع)) امام را جزو افرادى بر شمرد كه از آنها اجازه روايت داشته و با تعبير ((الامام المجاهد الاكبر فى سبيل الله تعالى)) از آن روح قدسى نام برده و با داشتن چنين امتيازى مراتب علمى خويش را به اثبات رسانيده است. اين مريد مخلص امام در سالهاى سياه خفقان نام مراد و امامش را با عنوان ((المرجع الاكبر سيدنا و استاذنا الامام المجاهد الاكبر فى سبيل الله تعالى المرجع الاشهر فى العالم الاسلامى)) فرياد مى زند و به تشريح و تبيين انديشه هاى والاى امام خمينى (قدس سره) پرداخت. (7) قاضى تكميل متون فقه, اصول, علم درايه و رجال را نزد آيه الله العظمى گلپايگانى, آيه الله العظمى حجت كوه كمرى و آيه الله العظمى سيد صدر الدين صدر فرا گرفت.

اقامت در شهر ولايت
اقامت علمى ايشان در شهر مقدس قم, ده سال به درازا كشيد, اما هر روز كه مى گذشت عطش علم اندوزى وى افزون مى گشت و گويا احساس مى كرد بايد خود را از حوزه نجف نيز سيراب سازد. از اين جهت در سال 1369 هـ.ق راهى عتبات عاليات گشت و پس از زيارت حرم مقدس جدش امير مومنان(ع) و توسل به آن امام همام جهت موفقيت در علوم و استقامت و استوارى در اين راه به حوزه هاى درس اين ديار ابرار راه يافت و محضر اعاظم و افاضلى چون آيات عظام سيد محسن حكيم, حاج شيخ عبدالحسين رشتى, حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطإ, سيد عبدالهادى شيرازى, حاج ميرزا باقر زنجانى و بجنوردى را طى مدت سه سال درك كرد و در ميان اساتيد نجف براى حاج شيخ محمد حسين كاشف الغطإ, احترام ويژه اى قائل بود و با آن فقيه نستوه انس و الفت داشت و در واقع شيفته اخلاق والا و تبحر عميق علمى و وسعت نظر وى در عرصه هاى سياسى و اجتماعى گشت. كاشف الغطإ مجاهد خستگى ناپذيرى بود كه به اعتلاى اسلام و بازگشت جامعه مسلمين به هويت اصيل خويش مى انديشيد و از وضع اسف بار سياسى كشورهاى اسلامى رنج مى برد و چندين بار شخصا, در ميدان نبرد حضور يافت تا با سلطه طلبى استعمار انگليس بجنگد. (8)
مرحوم كاشف الغطإ, در يكى از نامه هاى خويش خطاب به شاگرد برجسته اش ـ آيه الله قاضى ـ چنين نگاشته است: ((اى سيد والا مقام و دانشمند بزرگوار… از اكنون مشاهده مى كنم كه مردم آذربايجان بطور اعم و اهالى تبريز خصوصا از هدايتگرىهاى شما محظوظ مى شوند و چه زود است اثرات خدمات و تلاش هاى ارزنده شما در يارى حق و محو باطل محسوس و قابل لمس باشد. در يارى حق چه كسى بهتر است از شما, پدر روحانى شما. محمد حسين.)) (9)
حاج سيد على طباطبايى ـ عموزاده شهيد قاضى ـ گفته است: ((چون در سال 1371 هـ. ق براى ديدار والده ام كه در نجف اقامت داشت به حضور آيه الله العظمى كاشف الغطإ رسيدم و كتاب ((جنه المإوى)) را كه شهيد قاضى طباطبايى فرستاده بود تقديم آن فقيه فرزانه نمودم, فرمود در فاميل شما همچون ايشان كسى نيست گل پر عطرى است كه بايد از رايحه آن استفاده شود و به شما و تمامى ساكنين خطه آذربايجان توصيه مى كنم اجازه ندهيد اين گل, پر پر گردد.)) (10)
علامه شهيد قاضى طباطبايى, دوازدهمين اجازه روايتى را از آيه الله العظمى حاج سيد محمد هادى ميلانى, دريافت كرد و البته با ايشان انس و الفتى شگفت داشت و در ايام تبعيد بطور مستمر توسط مكاتبه يا فرستادن افراد اين دو عالم از حال يكديگر با خبر مى شدند و چنين ارتباطى همانگونه كه شهيد قاضى در يكى از نامه هاى خود نوشته اثر فراوانى در روحيه وى داشته است. (11)
از جمله مجتهدينى كه شهيد قاضى در محضر پر نورش زانوى ادب بر زمين زد آيه الله حاج سيد محمود حسينى شاهرودى است كه براساس نوشته او در مقدمه كتاب ((اللوامع)) هيجدهمين اجازه روايتى را از آيه الله شاهرودى دريافت داشته است. (12)
البته اولين عالمى كه در سال 1357 هـ.ق و قبل از مهاجرت آن شهيد به نجف اشرف به نامبرده اجازه روايت داد, آيه الله شيخ محمد محسن, مشهور به ((شيخ آقا بزرگ تهرانى)) مى باشد. در سامرا نيز آيه الله تهرانى عسگرى به شهيد قاضى اجازه داده تا روايت نقل كند او خود مى گويد: ((در اواخر سنين عمر شريف و زندگى پرمايه اش در دنيا در سامرا به حضور شيخ كبير مشرف شدم. او را مردى جليل, فقيه و محققى گرانمايه يافتم. موقعى كه مرا شناخت بسيار احترام كرد پس به من اجازه روايت بلا واسطه داد)).(13)
آيه الله سيد محمد على قاضى, در چهل و دو سالگى با كوله بارى از معارف ناب تشيع نجف را با آن معنويت و قداست ويژه اش ترك نمود و به سوى زادگاه خود شهر تبريز مراجعت نمود تا با توشه هايى از انديشه اسلامى كه فراهم آورده در جهت نشر فرهنگ غنى و پوياى قرآن و عترت گام بردارد.

شهاب سحاب شكن
در آن زمان تبريز چون ديگر شهرهاى ايران در آتش بيداد مى سوخت و شرايط توام با اختناق مجال شكوفايى انديشه و آرامش فكرى را از مردم گرفته بود و موقعيت عالمان شيعه توسط عوامل نفاق و وابسته به دستگاه استبداد تضعيف مى گرديد و كوشش خودكامگان در اين جهت بود كه اقشار جامعه و خصوصا نسل جوان از ارزشهاى دينى و باورهاى مذهبى فاصله بگيرند و از آن سوى فساد, فحشإ و رفتارهاى منكر ترويج مى گشت. به دليل هم مرزى آذربايجان با شوروى سابق و خصوصيت هاى ملى اين منطقه به همراه سوابق درخشان مردم غيور تبريز در مبارزات سياسى و نهضت هاى گذشته و مسايلى از اين قبيل, رژيم را متوحش نموده و بر اين اساس تصميم گرفت, براى اين منطقه برنامه طاقت فرسايى پياده كند و شرايط ويژه اى در آنجا بر قرار سازد. پس از ارتحال آيه الله العظمى بروجردى و شروع مبارزات به رهبرى امام خمينى, در ماجراى طرح موضوع ((انجمن هاى ايالتى و ولايتى)) و سپس انتخابات و سرانجام پانزدهم خرداد 1342 هـ.ش دستگاه ستم متوجه گشت كه تبريز بيش از ديگر نقاط مهياى انقلاب و حركت هاى اعتراض آميز عليه رژيم است و هرگونه تحولى در اين ديار بر ديگر نقاط اثر مى گذارد و در تحريض و تحريك مردم, براى مقابله با حكومت تاثير مهمى دارد, لذا رژيم به تهديد و ارعاب مبارزان اعم از روحانى و غير روحانى پرداخت و بين اهالى اين سامان بذر تفرقه و سم اختلاف پاشيد.
در مبارزات سال 1342 هـ.ش شهر قهرمان پرور و مقاوم تبريز, اكثر علما و روحانيان شركت داشتند و اعلاميه ها را امضا مى نمودند و هر كدام بر حسب موقعيت, توانايى ها و ميزان شناختى كه در خويشتن مى ديدند, عليه رژيم در منابر و جلسات سخنرانى مى كردند, ولى مردم و حتى دستگاه رژيم به خوبى متوجه اين واقعيت بود كه رهبرى اين مبارزات, راهپيمايى ها و افشاگرىها, باز و بسته نمودن بازارها و خيابان ها تا حدود پانزده روز و اجتماعات عظيم كه در برابر استان دارى, شهربانى, اتاق بازرگانى و منازل بزرگان ترتيب داده مى شد, در آذربايجان به عهده آيه الله قاضى طباطبايى بود, كه با الهام از بيانات و توصيه هاى موكد رهبر كبير انقلاب اسلامى, اين نقش حساس را به نحو احسن ايفا مى نمودند. بسيارى از مجالس علما كه حالت غير علنى داشت يا در منزل خود تشكيل داده و يا با دعوت ايشان در منزل علماى نامدارى چون مبارز نستوه حضرت آيه الله آقاى حاج سيد حسن انگجى تشكيل مى شد, پيش نويس اعلاميه ها اغلب با خط اين سيد تحرير مى گشت و خودش قبل از ديگران امضا مى نمود, ولى از باب فروتنى محل امضاى خويش را عقب تر از همه قرار مى داد, مردم آذربايجان مريدانه مطيع ايشان بوده و مرحوم قاضى در بين مسلمانان اين ديار شخصيتى محبوب و پرجذبه به شمار مى رفت و در باز و بسته بودن بازارها از فرمان ايشان پيروى مى كردند,(14) در واقع علم مبارزه به تنهايى بر دوش اين مجتهد وارسته بود.
ايشان با سخنرانى هاى آتشين, پس از خروش امام امت در سال 1342 هـ.ش مردم قهرمان تبريز را به صحنه پيكار آورد و شرر بر خرمن دشمن زد و بر آشفتگى آنان افزود, زيرا طاغوتيان قيام اين خطه را به معناى تحولى شگرف در ديگر نقاط تلقى مى كردند و از آن بسيار وحشت داشتند, لذا سراسيمه ساواك مركز با همآهنگى ((على دهقان)) استان دار وقت آذربايجان, به حسن مهرداد ـ رئيس ساواك تبريز ـ دستور داد كه آيه الله قاضى را دستگير نموده و روانه تهران سازند. روزى كه در سازمان امنيت تصميم گرفته شد كه ايشان را تبعيد كنند و خبر آن در سطح بازار پخش شد, حدود ساعت دو بعد از ظهر, همه بازار يكسره تعطيل گشت و مردم عموما در مسجد ـ مقبره كه مركزفعاليت هاى ايشان بود ـ اجتماع كردند, و چون از سوى شهربانى براى عذرخواهى نزد وى آمدند, خاطرنشان ساخت, خودتان به مردم اعلام كنيد و با تقاضا و ابرام آنان آقاى ((انزايى)) كه از وعاظ مبارز و معروف تبريز بود, از سوى آيه الله قاضى به مسجد آمده و از اعتراض عمومى مردم بر اين حركت تشكر كرده و دعوت نمودند كه بازار را باز كنند, سرانجام ساواك با نگرانى و سراسيمگى در تاريخ 13 آذر 1342 علامه قاضى را به بند كشيده و به پادگان زرهى تهران برده و به سياه چال معروف ((قزل قلعه)) تحويل داد.(15) در تاريخ 27 آبان همين سال ((آيه الله العظمى ميلانى)) تلگرافى به ((آيه الله قاضى طباطبايى)) (كه در زندان به سر مى برد) مخابره نمود كه در بخشى از آن آمده بود: ((خبر بازداشت جناب عالى و ديگر آقايان حجج اسلام عموم ملت مسلمان را فوق الحد متإثر و نگران مى سازد, گرچه براى خود آقايان اين پيش آمد موجب مزيد عز و شرف است, تإسى به اولياى خدا و حضرات ائمه(ع) كرده و در راه احقاق حق و دفاع از مصالح امت اسلامى توقيف و زندانى شده ايد… بدون شك جامعه روحانيت و افكار عمومى از شما رجال مذهبى و مجاهد فى سبيل الله حمايت مى كند)).(16)
وقتى ((قاضى)) از زندان آزاد شد, شاه دستور داده بود همان گونه كه امام را در ((قيطريه)) نگه داشتند, ايشان را هم چند ماهى در منزلى زير نظر افراد حكومتى نگه دارند, اما حضرت امام خمينى به قاضى فرمودند: به تبريز بروند و گوش به اين حرف ندهند و چون تبريز آمدند, از ايستگاه راهآهن تا خانه اش حدود شش كيلومتر راه بود و خيابان وسيع اين مسير از جمعيت مملو بود كه گاو و گوسفند فراوانى براى قربانى آورده بودند و شعارهاى ((نصر من الله و فتح قريب)) مى دادند, آرى آن مجتهد دورانديش به سخن عوامل حكومتى وقعى ننهاد و تبعيت از فرمان رهبر را بر خود لازم شمرد, اگرچه براى اجراى اين برنامه دچار زحمت زيادى شد. به محض ورود به تبريز, طى سخنرانى مبسوطى به افشاى ستم پرداخت و گفت: ((ما از هيچ قدرت زمينى واهمه نداريم, ممكن است دوباره به زندان و تبعيد برويم, ولى وظيفه ما اين است كه تابع ولى فقيه باشيم و چون به ايشان خبر دادند: ساواكى ها بار ديگر براى دستگيرى شما آمده اند همان جا به آنان پرخاش نموده بود و چون خواستند بازويش را بگيرند و از خانه بيرون ببرند, فرياد زد دست به من نزنيد. شما نجس هستيد! خودم راه مى افتم و مىآيم, گزارش دادند كه نمى گذارد دست به او بزنيم, لذا ساواك از روى عناد دستور داد اجازه ندهيد لباس بپوشد و كارى كنيد كه چند نفر دست وپايش را گرفته و بياورند, ايشان كه مقاومت كرده بود سرانجام كشان كشان برده بودند كه به دليل كشيدگى پوست دستش رفته بود. گزارش ساواك اين است: آيه الله قاضى در اتاقى نشسته و هيچ كدام از افراد و بازپرس ها جرإت نكردند بروند با ايشان صحبت كنند تا آن كه سرهنگ سليمى معدوم (رئيس ساواك) دستور مى دهد بروند لباس و عمامه سيد را آورده تا دوباره قاضى را به تهران انتقال دهند.(17) قاضى در اين باره مى گويد: ساواكى ها به خانه ام ريخته و مرا دستگير كردند. چند نفر پاهايم و چند نفر ديگر سر و دست هايم گرفته و همان طور مرا به سر كوچه برده به ماشين سوار كردند و به سلطنت آباد تهران بردند. پس از مدتى با وساطت آيه الله العظمى ميلانى ايشان آزاد شده و به تبريز مراجعت نمود كه اين وضع زياد طول نكشيد و پس از چند روز بار ديگر دستگير و به تهران انتقال يافت. در تهران به دليل كسالت و نيز اجبار رژيم مدت شش ماه, در بيمارستان مهر تحت مراقبت شبانه روزى ساواك بسترى گرديد. بعد از مرخصى از بيمارستان در يازدهم آذرماه سال 1343 پس از يك سال تبعيدها و دستگيرىهاى مكرر به عراق تبعيد گشت كه آيه الله قاضى اين فرصت را غنيمت شمرد و در اين فرصت از محضر علماى حوزه نجف و مخصوصا امام امت استفاده هاى شايانى نمود و پس از اقامت اجبارى يازده ماهه در عراق به زادگاه خويش بازگشت و علاوه بر اشتغال به تدريس و تإليف در دو مسجد بزرگ تبريز; يعنى مقبره و شعبان اين دو مكان را پايگاهى براى مبارزه با جور و محلى براى بيان حقايق قرار داده بود.(18)
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در نطق آتشينى كه در تاريخ چهارم آبان 1343ش ايراد فرموده به ماجراى تبعيد آيه الله قاضى اشاره داشته و مى فرمايد: ((… بايد مصونيت براى آشپزهاى امريكايى, براى مكانيك هاى امريكايى براى ادارى امريكايى, .. . براى خانواده هايشان مصونيت باشد لكن آقاى قاضى در حبس باشند!…))(19)

تبعيد به بافت كرمان
سى ام آذر 1347 هـ.ش با عيد سعيد فطر مقارن و مصادف بود. در آن روز مردم مسلمان تبريز هم چون ديگر مردم خداجوى شهرهاى ايران, پس از يك ماه شركت در ضيافت الهى و پرداختن به تهجد و راز و نياز با شورى معنوى و اشتياقى روحانى به سوى مسجد مقبره بازار رفتند تا نماز عيد فطر را به امامت آيه الله قاضى به جاى آورند. صف هاى فشرده نمازگزاران به حدى بود كه مسجد و بازار مملو از جمعيت گشت و حتى كسانى كه در مساجد ديگر نماز عيد فطر را اقامه كرده بودند, براى استماع سخنرانى اين سيد وارسته به سوى مسجد مزبور شتافتند. قاضى با صراحت لهجه و با حدت و شدت خطبه مهيج و آتشينى ايراد نمود و اظهار داشت: كليه مشكلات مسلمين را امريكا و صهيونيست پديد آورده است. وى از شخص شاه و مزدورانش انتقاد نموده و حمايت صريح خويش را از امام امت براى چندمين بار اعلام نمود, روابط خفت بار و توإم با ذلت دولت ايران با رژيم غاصب و نامشروع صهيونيستى محكوم گشت و از اين طريق ((قاضى)) مردم را عليه سياست هاى ديكته شده استكبار برانگيخت و با يادآورى حماسه هاى دينى, شور حسينى در حاضران برپا ساخت. به دنبال اين سخنرانى كه چون شعله اى سوزان خرمن بيداد را در معرض خطر قرار داد, عوامل ساواك را بر آن داشت تا در جلسه اى اضطرارى اين مجاهد نستوه را به مدت شش ماه به شهرستان بافت كرمان تبعيد كنند, غروب روز عيد فطر فرا رسيد و با صداى فرحزاى الله اكبر نماز جماعت به امامت آيه الله قاضى در مسجد مورد اشاره برگزار شد, هنوز امام جماعت چند قدمى از در مسجد فاصله نگرفته بود كه ماشين ساواك جلو پايش ترمز كرد و ايشان را با اجبار سوار نمودند و مجتهدى والامقام را به جرم حق گويى و نفرت از كفر و استبداد به پاسگاه ((باسمنج)) از توابع تبريز انتقال دادند. در آن جا هيبت معنوى آقا به حدى بود كه افسر غرق در غرور را وادار نمود تا سيد را احترام كند و از اين بابت عذرخواهى نمايد!
عالم دلاور, با قيافه اى عصبانى و چهره اى كه خشم بر جبين آن هويدا بود, فرياد زد رئيستان كجاست و به چه جرمى مرا به اين جا احضار كرده ايد؟ چون از شخص مربوطه كه بايد به پاسگاه بيايد خبرى نشد, دوباره قاضى طباطبايى خروشيد: اين فرمانده كجاست؟ خدا همه شما را لعنت كند و به دنبال آن در حمله اى ناگهانى يكى از صندلى ها را برداشت و به طرف افسر خيز برداشت و گفت چقدر بايد منتظر آن نامرد باشم؟ افسر مزبور كه از هراس رنگ باخته بود بى درنگ از اتاق خارج شد اين بود كه با شتاب زياد سيد را سوار بر اتومبيلى نموده و به سوى تبعيدگاه (بافت كرمان) بردند.(20)
آيه الله قاضى, در نامه اى كه خطاب به آيه الله العظمى ميلانى از بافت كرمان در پانزدهم شوال 1388 هـ.ق نوشته, اين وضع را چنين گزارش نموده است:
((…شب كه از مسجد بعد از ادإ فريضه بيرون آمدم به شهرستان بافت حركت دادند و فعلا در اين جا به جرم اين كه روز عيد فطر در بيانات خود به يهود ـ خذ لهم الله تعالى و خزاهم ـ نفرين كرده ام بايد مدتى باشم, هيچ جاى نگرانى نيست. فقط يكه و تنهايى است, ولى مهر و محبت اهالى اين شهرستان به تمام طبقات هم آن تإثرات غربت را زايل مى كند و دل شادم كه در محل تبعيد دچار اين پيشآمدها مى شوم. ))(21)
تبعيدگاه ايشان كه در آن, روزها را به تنهايى سپرى مى كرد, اتاق كوچك, گود و محقرى بود. مإمور ساواك براى اين كه زور دستگاه حاكم را به رخ اين سيد عزيز تبعيدى بكشاند, به جاى آن كه از در اتاق وارد شود با كفش و در حالتى از خودخواهى و عجب از پنجره به وسط اتاق مى پريد و با صداى كريه و ناهنجار خود خطاب به شهيد قاضى مى گفت: زود امضا كن!
تذكرات آيه الله قاضى بر رفتار وى اثرى نداشت و با لجاجتى كه داشت نمى خواست از اين حركت دست بردارد. يك روز وقتى او با همين دنائت و حالت بى ادبى به ميان اتاق محل اقامت قاضى پريد, ايشان بلافاصله كتاب سنگين و نسبتا حجيم ((المنجد)) را برداشته و محكم بر پس گردن آن مإمور كوبيد و گفت: بى تربيت چرا مودب نمىآيى, مغرور خود باخته, با حالت ذلت و وحشت از اتاق بيرون رفت. آيه الله قاضى با مقاله هاى تند انقلابى و نامه هاى افشاگرانه نسبت به احكام غيرقانونى صادره از سوى محكمه هايى كه مصالح رژيم را بر حقوق افراد ترجيح مى دادند, انتقاد مى كرد. پافشارى وى در ارسال نامه هاى اعتراضآميز موجب شد كه عوامل وابسته به قدرت پوشالى رژيم در مقام پاسخ برآيند و از اداره كل سوم ساواك مركز به رياست ساواك كرمان بنويسند: به قاضى طباطبايى ابلاغ شود: شما اختيار زبان خود را نداريد مكرر مطالب خلاف مصالح گفته ايد و حتى در آخرين مرتبه در مسجد مقبره شهرستان تبريز مطالب تحريكآميزى پيرامون لغو برخى از تعطيلات,… و تشويق روحانيون به دخالت در سياست و امور كشور نموده ايد و همين امر موجب گرديد كه در بافت محكوم به اقامت اجبارى شويد.(22)
اقامت اجبارى شش ماهه قاضى در بافت كرمان رو به اتمام بود كه رئيس ساواك ـ نصيرى معدوم ـ طى نامه اى اعلام داشت: قرار است پس از خاتمه محكوميت خود به يكى از شهرستان هاى شمال كشور منتقل گردد. به دنبال اين تصميم ظالمانه در هفتم تيرماه1348 به آيه الله قاضى ابلاغ مى شود به شهر زنجان عزيمت نموده تا اطلاع ثانوى در آن جا بماند اما ايشان بدون اعتنا به دستورات و تهديدهاى ساواك به جاى آن كه به محل مزبور برود راه تبريز را پيش گرفت و در يازدهم تيرماه به بستانآباد واقع در شصت كيلومترى تبريز وارد گرديد اما دستگاه هاى سياسى وابسته به رژيم از مراتب امر خبردار شده و ايشان را در دوازدهم تيرماه همين سال به زنجان انتقال دادند. به رغم منع ارتباط مردم با اين سيد عالى قدر اهالى با ايمان و پرعطوفت زنجان مقدم آيه الله قاضى را گرامى داشته و مشتاقانه به ديدارش شتافته زيارت و مصاحبت وى را غنيمت شمردند. در همين شهر عوامل ساواك به چندين نامه حماسه ساز كه بين حضرت امام خمينى و قاضى طباطبايى مكاتبه شده بود دست يافته و اين وضع به همراه نفوذ معنوى آن عالم برجسته در بين مسلمانان اين ديار و عدم شناخت كافى از شخصيت با عظمت آيه الله قاضى موجب گرديد كه ساواك زنجان سوابق مبارزاتى او را از ساواك آذربايجان جويا شود.(23)
برخلاف تصورات غلط و پندارهاى موهوم مإموران امنيتى رژيم پهلوى آيه الله قاضى در زمره افرادى نبود كه با تبعيد و فشارهاى سياسى و محروميت از خانواده و ياران و شيفتگان انقلاب از ادامه مبارزه و استمرار ستيز با ستم و حمايت از نهضت امام خمينى ـ قدس سره ـ دست بردارد.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) در خصوص اين شخصيت بنگريد به نسخه خطى خاندان آل عبدالوهاب از شهيد قاضى طباطبايى و نيز تطور حكومت در ايران بعد از اسلام, سيد محمد محيط طباطبايى, ص142. 2 ) ر.ك: همان نسخه خطى. 3 ) اعيان الشيعه, سيد محسن امين, ج3, ص;532 ريحانه الادب, ميرزا محمد على مدرس تبريزى, ج4, ص44 ـ 45. 4 ) مختصرى از تاريخ زندگى علامه سيد محمد على قاضى, محمد عاصفى, ص9. 5 ) همان مإخذ و نيز مجله پيام انقلاب, هشتم آبان 1361, شماره هفتاد, ص54 ـ 55. 6 ) در كتاب بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى ج اول, ص43 پنجمين نفر از شاگردان مبرز امام, شهيد قاضى است. 7 ) مجلس نشين قدس, على اصغر شعر دوست, ص22 ـ 23. 8 ) ديدار با ابرار (ج4) قاضى طباطبايى قله شجاعت و ايثار, محمد ابراهيم نژاد, ص45 ـ 46. 9 ) الفردوس الاعلى مرحوم كاشف الغطإ, پاورقى ص64. 10 ) مختصرى از تاريخ زندگانى علامه شهيد قاضى طباطبايى, ص18. 11 ) مجلس نشين قدس, ص85. 12 ) همان مإخذ, ص94. 13 ) اللوامع الالهيه فى المباحث الكلاميه, جمال الدين حلى (متوفى826 هـ.ق) تحقيق و تعليق از شهيد قاضى طباطبايى, ص64 و نيز مجلس نشين قدس, ص78. 14 ) مجلس نشين قدس, ص14. 15 ) ديدار با ابرار (ج40), ص62. 16 ) اسناد انقلاب اسلامى, مركز تنظيم اسناد انقلاب اسلامى, ج اول, ص181. 17 ) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, اظهارات سيد محسن موسوى تبريزى, روزنامه جمهورى اسلامى 11 / 9 / 61. 18 ) مجلس نشين قدس, ص35. 19 ) صحيفه نور, ج اول, ص106. 20 ) آيه الله قاضى اين وضع را در سفرنامه بافت كرمان آورده كه هنوز ظاهرا به طبع نرسيده است, نك: ديدار با ابرار, همان, ص74. 21 ) مجلس نشين قدس, ص;36 ديدار با ابرار, همان, ص74. 22 ) ديدار با ابرار, ج40, ص83. 23 ) همان, ص78.