خود شناسى و خداشناسى


((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).(1)
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا داريد; و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او[ نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان اند)).

خداوند سبحان بعد از اين كه قصد منافقين و اهل كتاب را بيان فرمود, راه تربيتى را هم به ما آموخت كه انسان همانند آنان گرفتار عذاب نشود; آن راهى كه گرچه دقيق است ولى همراه همه است همان ((معرفت نفس)) است. در معرفت نفس, دو راه ذكر شد: عمومى و خصوصى, راه عمومى هم ميسور همه است, اين راهى هم كه خصوصى است براى همه ميسر است هيچ اصطلاح فنى در آن به كار برده نشده است كه مخصوص علما باشد, كسى نمى تواند بگويد من چون درس نخوانده ام و از اين اصطلاحات باخبر نشده ام نمى توانستم اين راه را طى كنم. گرچه اين راه دقيق است ولى براى همه قابل رفتن است, زيرا راه معرفت نفس است و انسان اگر از همه چيز غافل باشد از خود غافل نيست لذا فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون)). گرچه خطاب مال همه انسان ها است از اين جهت كه مومنين برخوردارند مومنين را ندا مى دهد و اين ((اتقوا الله)) اول ناظر به مراقبت است آن ((اتقو))ى دوم ناظر به محاسبت است.
جمله ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد )) به كمك چند طايفه از آيات تا حدودى روشن شد اما ذيل آيه هميشه ضامن مضمون آيه است اين ((ان الله خبير بما تعملون)) ضامن آن تقواى اول است هم محاسبه است هم تقواى دوم است چون انسان به جميع كارهاى خود در معرض و مشهد خدا است و خداوند به همه كارهاى انسان آگاهى دارد, لذا هم مى تواند دليل باشد براى تقواى در مراقبت, هم مى تواند دليل باشد براى تقواى در محاسبه. مى فرمايد شما هرچه مى كنيد خدا خبير است نه تنها عليم است بلكه خبير است همه ذرات ريز را كارشناسانه مى داند.
در آيه ششم سوره مجادله آمده است: ((يوم يبعثهم الله جميعا فينبئهم بما عملوا احصيه الله و نسوه)) همه كارها را خدا به اين ها گزارش مى دهد, خدا همه كارها را احصا كرده است, اما اين ها فراموش كرده اند. بنابراين اگر يك حساب رس دقيقى بر ما احاطه دارد ما هم در مراقبت بايد با تقوا باشيم و چيزى را كم و زياد نكنيم. اين كه محاسبه و مراقبه بسيار سخت است براى آن است كه قاضى مى خواهد خودش را محاكمه كند, اين حب نفس مايه كورى قضاهاى قاضى است: ((حب الشىء يعمى و يصم)) چه اين كه ((بغض الشىء هم يعمى و يصم)). انسان مى خواهد دشمن خود را محكوم و خود را حاكم كند, لذا به دشمن بغض و به خودش محبت دارد, آن گاه همين قاضى كه به خود علاقه و به دشمنش كينه دارد, بخواهد سالم قضاوت كند بسيار سخت است, از اين رو فرمود: ((ان الله خبير بما تعملون)).
خيلى از كارهاست كه از يادت مى رود يا تناسى (خود را به فراموشى زدن) دارى ولى خداوند احصا مى كند. در يكى از خطبه هاى نورانى نهج البلاغه هست كه: ((ذهب المتذكرون و بقى الناسون إو المتناسون))(2) آن ها كه به ياد حق بودند رحلت كردند و آن ها كه يا اهل نسيان اند و يا تناسى مى كنند مانده اند. اگر كسى بداند كه ((ان الله خبير بما تعملون)) و بداند كه ((احصاه الله و نسوه)) هم در مراقبه دقيق است و هم در محاسبه. در سوره مباركه انبيا آيه 47 فرمود: ((و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلاتظلم شيئا و ان كان مثقال حبه من خردل إتينا بها)).
اگر يك پر اسفنجه هم باشد ما او را احضار مى كنيم: ((و كفى بنا حاسبين)) پس يك چنين موجودى در فوق ماده بر ما احاطه دارد و ما در محضر او مى خواهيم اهل مراقبت باشيم و رقبه بكشيم. ببينيم چه كارهايى انجام داده ايم و اهل محاسبه باشيم, اگر چنان چه كار خيرمان زيادتر بود كه حمد كنيم و اگر كار بدمان زيادتر بود استغفار كنيم و با توبه جبران نماييم. اين راهش است پس اين ((ان الله خبير بما تعملون)) هم مضمون ((اتقوا الله)) اول را تإمين كند هم مى تواند مضمون اتقوا الله ثانى را تإمين كند, پس هيچ كدام تكرار نيستند.

راه مراقبت از نفس
ما از چه راه اين ((ولتنظر نفس)) را طى كنيم مى فرمايد راهش اين است: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)) فاسق حقيقى كسى است كه خود را فراموش بكند. اين ديگر درس خواندن نمى خواهد تا كسى بگويد من درس نخواندم و نمى توانستم اهل حساب باشم. فرمود شما خدا را فراموش نكنيد اگر كرديد خودتان را فراموش مى كنيد, اگر خودتان را فراموش كرديد ديگرى به جاى شما مى نشيند و ديگرى را به جاى خدا مى نشانيد. اين كه مكتب هاى گوناگون در غرب و غير غرب پيدا شده است كه انديشه انسان را به جاى وحى و انسان را به جاى خدا مى نشاند براى اين است كه خدا را فراموش كرده اند وقتى خدا را فراموش كردند كسى بالاخره بايد اين جهان را اداره و قوانينى وضع كند, اگر خدا و وحى فراموش شد انسان و انديشه انسان به جاى خدا و وحى مى نشيند.
فرمود: مثل كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كرده اند. در اين كريمه چند لطيفه است:
يكى اين كه نفرمود خدا را فراموش نكنيد فرمود مثل آنان كه خدا را فراموش كرده اند نباشيد. در كتاب هاى ادبى آمده است كه انسان اگر يك قاعده كلى را با مثل ذكر كند بهتر در اذهان جاى مى گيرد. مى فرمايد مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كرده اند و خدا آن ها را از ياد خودشان برده است. اگر بفرمايد: ((و لاتنسوا الله)) اين لطيفه و مزيت را ندارد و دلالت نمى كند به اين كه يك عده خدا را فراموش كرده اند و كيفر تلخ اش را هم چشيده اند, اما وقتى بفرمايد: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) معلوم مى شود كه عده اى كه خدا را فراموش كرده اند به اين كيفر رسيده اند. اين صرف تئورى و فرض نيست بلكه واقعيتى است.
دوم آن است كه در قرآن كريم آمده كه اگر كسى خداوند را فراموش كند خود را فراموش مى كند. در بخش ديگرى از قرآن آمده است: كسانى كه خدا را فراموش كرده اند فقط به فكر خودشان هستند. معلوم مى شود نفس و خود, چند مرحله دارد: يك خود اصيل و واقعى است كه اگر ما خدا را متذكر بوديم آن را متذكريم و اگر او را فهميديم خدا را مى فهميم. و يك خود حيوانى است كه ((اولئك كاالانعام بل هم اضل))(3) كه اگر خدا را فراموش كرديم به فكر اوئيم, چون در اين مراتب نزولى وقتى كه قرآن از افراد بى خبر سخن مى گويد مى فرمايد اين ها كه از حيات انسانى تنزل كرده اند در حد حيات حيوانى اند: ((ذرهم يإكلوا و يتمتعوا و يلههم الامل))(4) اين ها در حد حيات حيوانى اند از اين مرحله نازل تر مى فرمايد: ((بل هم اضل)) از اين مرحله نازل تر حيات گياهى است و از اين نازل تر به مرحله جمادات مى رسد و از اين مرحله نازل تر اين است كه: ((و ان منها كالحجاره او اشد قسوه))(5) كه از جماد هم پايين تر مىآيد يعنى از سنگ پر بركت هم پايين تر مىآيد يعنى جماد بى اثر مى شود. در سير نزولى همه مراحل را گذرانده است در اين بخش مى فرمايد: كسانى كه به ياد خدا نيستند خودشان را فراموش مى كنند. در سوره مباركه آل عمران هم مى فرمايد: اين ها فقط به فكر خودشان اند. ((اهمتهم انفسهم)) آيه 154 سوره آل عمران است كه مى فرمايد: سخن از اعزام به جبهه و مسإله جنگ و ايثار و فداكارى شد, اين ها فقط به فكر خودشان هستند: ((ثم انزل عليكم من بعض الغم امنه نعاسا يغشى طائفه منكم و طائفه قد اهمتهم انفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه)) اين ها فقط به اين فكرند كه فقط خودشان را حفظ كنند. كسى كه خود را فراموش كرده است چه خودى براى او باقى مانده كه فقط به فكر خودش هست, اين كدام خود است؟ آن خودى است كه فراموش كرد يا اين خودى است كه الان اوست؟ اين نفس كه گفته شد: ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) اين كدام نفس است؟ اين نفسى كه ((قد اهمتهم انفسهم)) اين نفس است يا آن نفسى كه ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) قرآن كريم كه مى فرمايد: ممكن نيست كسى خود را ببيند و خداى را نبيند اين شدنى نيست انسان يك آينه است يعنى آن خود حقيقى انسان بى غبار. ممكن نيست كسى آينه شفاف بى غبار را ببيند و صاحب صورت را نبيند. اگر كسى آينه را ديد صاحب صورت را مى بيند, ولى اگر آينه را آن قدر غبارآلود كرد كه او را نديد و چيز ديگرى را ديد البته صاحب صورت را نمى بيند. اين كه فرمود اگر شما خدا را فراموش كرديد خودتان را هم فراموش مى كنيد و كيفر تلخ فراموشى خدا اين است كه خودتان را فراموش مى كنيد مقابلش در سوره مباركه اعراف آيه 173 آمده است: ((و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم الست بربكم قالو بلى)) حالا اين موطن كجا است موطن عقد است موطن فطرت است بماند, ولى مى فرمايد در آن موطن, خداوند انسان را به خودش نشان داد: ((اشهدهم على انفسهم)) يعنى انسان را شاهد خودش كرد خودش مشهود خود شد, خود را ديد. خدا در اين ((اشهاد)) سوال مى كند چه چيزى را مى بينى؟ گفت تو رامى بينم ربوبيت تو و عبوديت خودم را مى بينم: ((و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم)) اين آيه ((ذر)) نيست اين ((ذريه)) است, اين سخن از آن نيست كه از صلب حضرت آدم ـ سلام الله عليه ـ ذرات ريزى استخراج شد براى اين كه با ظاهر آيه هم مطابق نيست نمى فرمايد: ((و اذ اخذ ربك من آدم من ظهره ذريتهم)) مى فرمايد: ((من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم)) حالا اين موطن كجاست بحث ديگرى دارد ولى از ((و اشهدهم على انفسهم)) يعنى جعلهم شاهدين على انفسهم, انسان را به خودش نشان داد آن گاه سوال كرد كه چه مى بينى؟ گفت: تو را مى بينم.
مثل اين كه اگر كسى قدرت داشته باشد سر آينه را خم كند آينه را نشان خود آينه بدهد و از او سوال كند كه چه مى بينى؟ مى گويد: تو را. ممكن نيست كسى آين را ببيند و در آينه, صاحب صورت را ننگرد سخن از اين نيست كه ((انا عبد و انت رب)) و يا از اين كه ((مولاى يا مولاى انت الخالق و انا المخلوق)) بلكه سخن بالاتر از اين مرحله است: ((انت الرب و انا المربوب و هل يرحم المربوب الا الرب)). مناجات معصومين ـ عليهم السلام ـ هم درجاتى دارد. سخن از اين نيست كه من مربوبم و تو ربى و تو بايد مرا اداره كنى, سخن از ((من)) نيست ولو به عنوان من فقير, بلكه سخن از ((تو)) است. از انسان سوال مى كند چه چيزى را مى بينى مى گويى تو را مى بينم, نه اين كه تو خالقى و من مخلوقم اين جا سخن از من و تو نيست سخن از توست, فقط. اين حالت هست.
از بزرگان سوال كردند كه شما اين آيه ((ذريه)) يادتان هست فرمود: آرى, مثل اين كه ديروز بود. حالا اين ها كى اند, نمى دانيم. به هر حال ما اگر آن راه ها برايمان پيچيده باشد ظاهر اين كلمه كه مستور نيست, مى فرمايد: ما وقتى انسان را نشان خود انسان داديم ديگر سوال نكرديم. نفرمود قال يا قلت الست بربكم, مرا نمى بينى قال بلى, چرا, ديگر نفرمود ((و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على انفسهم و قال الست. قال هم متحلل)) نشده همين كه انسان را نشان خود انسان داد, فرمود مگر من رب نيستم؟ عرض كرد: چرا, قالوا بلى تو ربى, ما ربوبيت تو را مى بينيم. در جهان طبيعت چنين چيزى نيست كه كسى آينه اى بسازد و سر آن را خم بكند و به خودش نشان بدهد و از او حرف بگيرد و بگويد كه: كه را مى بينى؟ بگويد: تو را. اما جان آدمى يك چنين آينه اى است. حالا اگر كسى صاحب صورت را نديد خوب خودش را نمى بيند ديگر فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) شما او را فراموش نكنيد وگرنه خودتان از يادتان مى رويد. آن خود اصلى مستور مى شود همين خودى كه ((كالانعام بل هم اضل)) ظهور مى كند اين مى شود ((اهمتهم انفسهم)) هرچه بگويند جبهه نيرو لازم دارد اين مى گويد من به فكر خودم هستم, همين كسى كه آن خود اصلى را فراموش كرده, حيوان شده است و فقط به فكر خودش است, قبلا كه اين خود او نبود, ابزار بود; يعنى در مرحله نفس نباتى يا در مرحله گياهى كه انسان احتياج به غذا دارد اين ها ابزار آدم است, اگر كسى آن اصل را رها كرد خود اين ابزار مى شود صاحب انسان, يعنى همان ((اهمتهم انفسهم)). حالا اگر از اين سخن بخواهيد ((يظنون بالله بغير الحق ظن الجاهليه)) تا آخر آيه حرف همين است كه چرا جبهه رفتند اگر نمى رفتند كشته نمى شدند, حالا همين اين دارد حرف مى زند ((يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه)) و امثال ذلك.
بنابراين آن آيه مباركه سوره حشر در كنار اين آيه سوره مباركه اعراف كه قرار مى گيرد معلوم مى شود اين حرف در دو طرف است: اگر كسى خود را ببيند خداى خود را مى بيند, خود را نبيند, خدا را نمى بيند, اگر كسى سرى به آينه بزند صاحب صورت را مى بيند, اگر كسى كارى به آينه نداشته باشد, صاحب صورت را نمى بيند.
اين اصل كلى در شواهد فراوانى از قرآن كريم ظهور كرده است, در پايان سوره مباركه يس استدلال قرآن كريم اين است كه كسى كه معاد را منكر است, منكر خدا است, چون معاد در حقيقت همان رجوع به مبدإ است ((و ما قدروا الله حق قدره)) چون مبدإ را نشناخته اند منكر معادند. آنان كه منكر معادند, قرآن درباره شان در آيه 78 سوره يس مى فرمايد: ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم)) اين چون نفس خود را نديد و خود را فراموش كرد منكر معاد شد. اگر كسى خودش يادش باشد امكان ندارد منكر معاد باشد. فرمود: كسى كه اشكال مى كند و مى گويد ((من يحى العظام و هى رميم)) براى اين است كه خودش يادش رفته است. چطور ممكن است كسى خودش يادش باشد و بگويد من؟ ((هل إتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا))(6) من هيچ بودم و خداى سبحان به اين وضع آورد ((كسونا العظام لحما)) شد و((انشإناه خلقا آخر)) خوب الان كه همه اجزا هست روح هم كه از بين نمى رود دوباره مى تواند به حالت اولى برگردد اين چون خودش يادش رفته است معاد را از دست داده است.
استدلال قرآن كريم اين است: ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه)). معلوم مى شود اگر خودش را فراموش نمى كرد هرگز در مورد معاد اشكال نمى كرد هم چنين روشن مى شود كه معرفت نفس, آن نقش را دارد كه اگر كسى خود را فراموش بكند مبدإ را فراموش مى كند اگر خود را فراموش بكند معاد را فراموش مى كند, اگر خود را ببيند و فراموش نكند, مبدإ را مى بيند, اگر خود را فراموش نكند معاد را مى بيند.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 19 ـ 18. 2 ) نهج البلاغه خطبه176. 3 ) انعام (6) آيه179 4 ) حجر (15) آيه3. 5 ) بقره (2) آيه74. 6 ) انسان (76) آيه1.