با اصحاب علم و دين


اين سخن رانى براى طلاب علوم دينى بنياد باقرالعلوم ايراد شده است, اما از آن جا كه نكته هاى بسيار خوبى در آن هست, مناسب ديديم كه تحت عنوان ((با اصحاب علم و دين)) آن رابه شكل كنونى تنظيم و ويرايش كنيم. در شماره هاى قبل هم از حضرت ايشان, اين نوع تنظيم ها را انجام داده ايم; مثلا ((با جوانان)).والسلام

فرقى كه ما با ساير مردم, حتى با ساير مومنين, داريم اين است كه ما افتخار خدمت گزارى به پيشگاه ولى عصر ـ صلوات الله عليه ـ را داريم. گرچه همه مومنين و همه شيعيان, ريزه خوار خوان نعمت آن حضرتند. ولى ما, در ميان همه اقشار مردم, يك ويژگى خاصى داريم, زيرا انتساب ما بيش تر, و خدمت گزارى ما مستقيم تر و واسطه اش كم تر است. ما هستيم كه درصدد برآمديم تا ان شإالله همان وظايف انبيا و اوليا ـ سلام الله عليهم ـ را عهده دار شويم. و به عنوان مقدمه اين كار, بايد از مباحث علمى و مكتب تربيتى آن ها استفاده كنيم تا صلاحيت عهده دارى بخشى از اين وظايف را پيدا كنيم.
غافل شدن از اين مطلب موجب خسران عظيم است كه در واقع هويت ما از دست مى رود, زيرا قوام هويت ما به عنوان طالب علم, به اين است كه نوكر امام زمان(عج) باشيم. اگر در اعتقاد و رفتارمان, اين حقيقت وجود نداشته باشد و اثرش را نبخشد, نشانه اين است كه ما مصداق ((خسروا انفسهم)) هستيم.
يعنى خودمان را باختيم, هستى خودمان را از دست داديم; هويت خودمان را فراموش كرديم.
ارزش و افتخار ما به همين انتساب و به اين خدمت گزارى است. اگر اين نباشد, ما چه ارزشى مى توانيم داشته باشيم. واقعا اگر اين مطلب نباشد مگر بنده و شما بلد نيستيم وارد كارى بشويم كه درآمد خوبى داشته باشد; همين كارهايى كه صدها و هزارها نفر انجام مى دهند و آلاف و الوف جمع مى كنند. بسيارى از ما شايد لياقتمان, براى اين كارها بيش تر از سايرين باشد.
پنجاه ـ شصت سال عمر و جوانى خود را صرف چه كرده ايم؟ براى چه از مزاياى زندگى و از لذت هاى اين عالم, چشم پوشى كرديم؟ براى اين كه چه بشويم؟ آيا براى اين كه سرپيرى, آن وقتى كه ديگر پاىمان لب گور است, تازه به يك رفاه زندگى برسيم؟
آن وقتى كه جوانى بود, نشاط و سلامت و نيرومندى بود; در آن وقت با فقر و فلاكت و گرفتارى و محروميت مى گذرانديم; حال كه سر پيرى است و بعد از گذراندن شصت سال از عمرمان, حالا بياييم فكر اين باشيم كه چهار ريال پولى جمع كنيم؟ يك خانه اى درست كنيم؟ يا چيزهايى مانند آن؟
شما جوان ها اگر دنبال اين ها هستيد, راه هاى خيلى بهترى وجود دارد.
اما ادعاى ما اين است كه خداى متعال به ما يك معرفت و شناختى داده كه دل از زخارف دنيا كنديم و به اين ها دل نبستيم; يعنى گول دنيا را نخورديم.
افتخار ما به اين است كه اهل دنيا فريب زرق و برق دنيا را خوردند و اين سبب اين شد كه كور شوند, و وظايف خودشان را نبينندو نفهمند كه چه مسئوليت هايى دارند; يعنى دنيا چشم آن ها را نابينا كرد. اما خداى متعال به ما توفيق داد, چشم بينا داد كه گول دنيا را نخوريم و وظايفمان را فداى لذايذ دنيا نكنيم.
اصل براى ما, انجام وظيفه است. اصل براى ما, خدمت گزارى به پيش گاه مقدس دين و اولياى دين است. بهره مندى از زندگى دنيا, براى رفع ضرورت ها است. به منزله اكل ميته اى است كه هيچ اصالتى ندارد. و استفاده از آن به اندازه اى است كه بتوانيم وظيفه مان را انجام بدهيم.
اگر اين مطلب را فراموش كرديم, واى به حال ما چرا كه مصداق خسر الدنيا والاخره مى شويم. در نتيجه خيلى بدتر از آن كسانى مى شويم كه از اول دنبال زندگى دنيا رفتند. آن ها ديگر خودشان را گول نزدند. گفتند ما دنياپرستيم و رفتند به دنبالش و به اندازه اى كه مقدر بود به آن رسيدند. اما ما, خودمان را گول زديم, خيال كرديم كه براى خودمان آخرت درست مى كنيم, از نظر معنوى پيشرفت مى كنيم, نور چشمى خدا و امام زمان شديم. اگر پس گردنى به ما بزنند و بگويند: برو! ما گول تو را نمى خوريم; آن وقت چه كنيم؟ : ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا)) دنياپرستان خاسرند; اما اگر ما به دنبال دنيا رفتيم, اخسرين هستيم, چون خيال مى كنيم اهل دين و تقوا و آخرتيم: ((الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا)) خيال مى كنيم عمامه پيغمبر بر سر و لباس امام زمان به تن داريم. بر مقام اوليا تكيه مى زنيم, جانشين آن ها هستيم, اين چيزها را پيش خودمان تخيل مى كنيم. حالا كم يا زياد, اما قدر مشتركمان اين است كه بالاخره براى خودمان يك ارتباط خاصى با خدا و اولياى خدا قائليم, بيش از آن چه ساير مردم دارند. اما اگر معلوم شد كه ارتباط واقعى برقرار نيست و ما را نپذيرفتند, نه به خاطر اين كه آن ها بخيل باشند, بلكه به اين خاطر كه ما, دروغ گفتيم, و در ادعايمان صداقت نداشتيم و خواستيم به سر خدا و پيغمبر كلاه بگذاريم, خوب خدا و پيغمبر كلاه سرشان نمى رود. خواستيم امام زمان را گول بزنيم و بگوييم ما نوكر تو هستيم, او امام است و از دل ما آگاه هست. مى داند كه نوكرش نيستيم, و اعمالمان هم اين را نشان مى دهد. بنابراين نه به دنيا رسيديم و نه به آخرت چه خسرانى از اين بدتر؟
بهتر اين است كه تا دير نشده اول بياييم حسابمان را صاف كنيم, اگر واقعا دنيا مى خواهيم راهش مدرسه و طلبگى و روحانيت نيست. اين كارها براى آدم دنيا درست نمى كند. اگر يك عده معدودى رسيدند, يك امر بالعرض و اتفاقى بوده. اين, راه دنياطلبى نيست, دنياطلبى راه هاى ديگرى دارد كه خيلى زود مى شود به آن رسيد, خيلى هم مشكل نيست. مقدارى آدم به حلال و حرام توجه نكند خيلى زود مى شود پول جمع كرد.
امااگر واقعا ما طالب آخرت هستيم, دنبال اين هستيم كه چيزى بيش از دنيا گيرمان بيايد, بايد حواسمان جمع باشد كه مصداق ((زينا لهم اعمالهم)) نشويم. خيال نكنيم كه با اين درس خواندن ها خيلى هنر داريم مى كنيم در حالى كه در واقع فقط ظاهرى درست كرديم به جز انتساب دروغين چيز ديگرى نباشد.
اما اگر واقعا طالب آخرت هستيم بايد در رفتارمان تجديد نظر كنيم. بايد توجه داشته باشيم حركاتى كه انجام مى دهيم, آيا به طرف همان مقصد است يا نه؟ آيا خطورات ذهنى ما از صبح تا شب و از شب تا صبح فكر زخارف دنيا است؟ يا فكر ابتغإ مرضات الله؟ هر حركتى كه مى كنيم ببينيم خدا راضى است, يا ببينيم دلمان آن را مى خواهد. اين تلاش هايى كه مى كنيم, نقشه هايى كه مى كشيم, افكارى كه داريم, كارهايى كه مى كنيم, به سوى چه هدفى است؟ آيا انگيزه ما براى اين حركت ها و تلاش ها اين است كه بيش تر به رضايت خدا برسيم؟ يا بيش تر به دلخواهمان برسيم؟
تجديد نظر كنيم, دقت بيش ترى بكنيم; زود است اگر اين دقت را نكنيم به پشيمانى عظيمى بيش از پشيمانى دنياپرستان مبتلا شويم.
بارى من چون خودم آلوده هستم كم و بيش به ديگران هم سوءظن پيدا مى كنم. مى گويم: شايد ديگران هم مثل من باشند. اگر شما هم مثل من هستيد, خوب است بياييم با هم, تك تك و جدا جدا (مثنى و فرادى) در كارمان تجديد نظر كنيم. اگر اين كار را نكنيم, قطعا پشيمان خواهيم شد, آن هم چه پشيمانى; آن وقت اگر هزار بار هم بر سر خودمان بزنيم, هيچ فايده اى نخواهد داشت. اگر خون بگرييم نتيجه اى ندارد چرا كه ديگر گذشت.
درس مى خوانيم؟ دنبال چه چيزى مى گرديم؟ براى چه درس مى دهيم؟ و مطالعه و مباحثه مى كنيم؟ براى چه مى نويسيم؟ هدفمان چيست؟
بنده به چه انگيزه اى اين حرف ها را مى زنم؟ آيا براى اين است كه وقتى آقايان از اين جا بلند شوند بگويند: احسنت! چه حرف هاى خوبى زد! يا نه يك احساس وظيفه اى مى كنم؟ آيا انگيزه ام ابتغإ مرضات الله است؟ يا جلب قلوب مردم و براى اين كه محبوبيت پيدا كنم؟
آيا آدميزاد گاهى آن قدر نفهم است كه از همه اين زندگى دنيا به چهار تا سلام و تعظيم قانع مى شود؟ انسان گاهى آن قدر غافل مى شود كه نمى فهمد آن مقامات عظيم پيش خدا كجا, خم و راست شدن چهار نفر در مقابلش كجا؟

نيت تحصيل
سعى كنيم تجديد نظرى در نيتمان براى تحصيل داشته باشيم. اگر نيتمان خالص شد آثارى در رفتار ما خواهد داشت. اين چنين نيست كه فقط در اصل نيت با هم اختلاف داشته باشيم; خواه ناخواه, در عمل ما اثر مى گذارد. آن جايى كه امر داير شود بين دو نوع درس خواندن كه يكى از آن ها احتمال منافع دنيوى بيش ترى داشته باشد و ديگرى احتمال منافع اخروى, كدام را ترجيح مى دهيم؟ ممكن است هزار و يك دليل درست كنيم كه اين اولى است. اما خودمان هم مى دانيم دروغ مى گوييم و مى فهميم كه آن يكى معنويتش بيش تر است و آن يكى را خدا بيش تر دوست دارد. اما ديگرى چون منافع ماديش بيش تر است, براى آن هزار دليل مى تراشيم كه: اين اولى است, واجب شرعى است, واجب عينى شده و اصلا بر من متعين است و هيچ كس ديگر نمى تواند اين كار را بكند, قوام اسلام به اين است كه اين كار را من بكنم و اگر نكنم, اسلام از بين مى رود. اين چنين تزييناتى شيطان براى آدم درست مى كند. خودش را گول مى زند, كه اين وظيفه شرعى است ولى در واقع, به خاطر اين است كه منافع مادى آن بيش تر است.

كيفيت تحصيل
كيفيت درس خواندنمان چگونه است؟ وقتى مطالعه مى كنيم حواسمان را جمع مى كنيم؟ درست دقت مى كنيم كه مطلب را بفهميم؟ يا نه, دلمان به فكر معامله خانه و زمين و ماشين, و يا بدهى هستيم.
اگر تحصيل براى خدا باشد بايد بگوييم: وظيفه شرعى من است كه حواسم را جمع كنم, حالا وقت اين فكرها نيست. هنگام مطالعه و درس بايد تمركز حواس داشته باشيم.
برادران! همه ما معتقديم كه غير از آن چه كه مشهودات و محسوسات اين عالم است حساب هاى ديگرى هم در كار است: خدا و قيامتى هست, پشت پرده غيبت, امام زمانى وجود دارد و او از اعمال ما آگاه است. لااقل او مى تواند براى ما دعا كند. حالا اگر ولايت تكوينى برايش قايل نباشيم, لااقل معتقديم كه دعا مى كنند و دعايش هم كه مستجاب است. خوب است مقدارى هم درباره اين مسايل فكر كنيم; همه توجهمان به اين اسباب ظاهرى دنيا و نتايج زرق و برق هاى حاصله از آن نباشد.
من اين ها را براى تلقين به خودم مى گويم, روزى پشيمان خواهم شد از آن كار و فكر و انديشه و گفتار و نوشتارى كه خالص لله نباشد پشيمانيى كه ديگر راه جبران نخواهد داشت. اگر اين توجهات را داشتيم نه تنها آينده و آخرت ما تإمين مى شود و از خسران اخسريت نجات پيدا مى كنيم, بلكه موفقيت ما, در همين عالم هم بيش تر خواهد بود.
تجربه نشان داد, آن كسانى كه با خلوص كار كردند, با اين كه دستشان از همه ابزار و مقدمات و اسباب و وسايل, كوتاه بود, ولى بركات وجودشان عالم گير شد. و در مقابل, آن كسانى كه بسيار مرفه زندگى مى كردند, درآمد و مستغلاتى داشتند, و پول هاى كلان در اختيارشان بود و خانه و زندگى شان مرفه بود چندان منشإ اثر خيرى نشدند. چنان كه ديديم آن قدر مرفهين و پول دارها و نورچشمى ها بودند كه امكانات زيادى در اختيار داشتند اما نتوانستند يك قدم مثبت در راه اسلام بردارند. ممكن است كتابى نوشته باشند و با كيفيت عالى و كاغذ اعلى, اما اين كتاب, در گوشه هاى كتاب خانه خاك مى خورد. اما كسانى كه با هزار زحمت روى كاغذ پاره هايى كه از خيابان جمع مى كردند مطلب مى نوشتند, همان ها منشإ آثار گران بها شد. از اين گونه افراد شيخ انصارىها درآمدند.
اين يك نصيحت كلى است كه بايد به يكديگر بكنيم.

رعايت نظم
در هر جا, رعايت انضباط و ضوابط و مقررات از چيزهايى است كه در پيشرفت كار موثر است. چه طمع انسان اين چنين است كه مى خواهد آزاد باشد: ((بل يريد الانسان ليفجر امامه))(قيامت5/) انسان به هيچ وجه و در هر حدى كه باشد, هيچ وقت نمى خواهد كسى به او دستور بدهد و برايش تكليف معين كند و در رفتارش قيد و بندى قرار دهد. دوست ندارد تحت مقررات و ضوابطى باشد. گرچه, اصل اين ميل بد نيست; منتها بايد تعديل شود. مثل همه ميل هاى فطرى كه اصلشان, بد نيستند, ولى بايد تعديل بشوند. ميل به آزادى مطلق هم, اصل داشتنش بد نيست, آدميزاد بايد آزاد باشد. اما اين, حدى دارد, هر جايى, خواه ناخواه, براى اين كه نظم بيش ترى برقرار شود بايد ضوابطى در ميان باشد. اين ضوابط افت ها و ضايعاتى هم دارد, و در بعضى موارد با واقعيت هم نمى سازد. ولى بودن ضوابط ناقص, بهتر از نبودن ضوابط است; شبيه فرمايش اميرمومنين ـ سلام الله عليه ـ كه مى فرمايند: ((لابد للناس من امير بر إو فاجر)) بودن حاكم, ولو فاجر و فاسد بهتر از نبودن حاكم است. سرش همين است كه اگر ضوابط و نظم و انضباطى در كار نباشد, اين نيروها, هدر مى روند. تضادهايى واقع مى شود, اصطكاكاتى پيش مىآيد و به هر حال استفاده از همين نيروهاى موجود و امكانات موجود هم امكان پذير نيست. بنابراين اگر رعايت ضوابطى براى آقايان سخت مىآيد, هموار كنند و تصميم بگيرند كه مقررات را رعايت كنند.
مرحوم دكتر بهشتى ـ رضوان الله عليه ـ مى گفت: من مقيد هستم وقتى از جايى مى روم و يا از درى وارد و يا خارج مى شوم از سمت راست باشد, البته كسى اين را نگفته و قاعده اى وضع نكرده, چه بسا اگر اين را رعايت نكنم برايم راحت تر باشد مثلا آن طرف خلوت تر باشد; اما مقيدم كه ضابطه را رعايت كنم و از سمت راست حركت كنم. ولو اتفاقا سمت راست شلوغ تر باشد; اما رعايت ضابطه, خودش يك ارزش است. فكر نكنيد آزاد بودن و به دل خواه عمل كردن ارزش است بلكه نظم داشتن و پذيرفتن ضوابط يك ارزش انسانى, و در نظام ارزشى اسلام يك ارزش اسلامى است. امام على(ع) مى فرمايد: ((الله الله فى نظم اموركم)) نظم, بدون وجود ضوابط كه نظم نيست, بلكه بايد ضوابطى باشد, تا نظمى پديد آيد. پس نظم يعنى رعايت ضوابط و مقررات.
وقتى مقرراتى كه در آن اشتباه هست, رعايتش بهتر از بى نظمى است. نه تنها از اين ضوابط ناراحت نمى شويم, بلكه خوشحال هم مى شويم, تشكر هم مى كنيم.
پاورقي ها: