مدرس و روشنفكران


لكه هاى ابر در آسمان معرفت
به رغم مدعيانى كه منع عشق كنند
جمال چهره تو حجت موجه ما است
حافظ
روشنفكرى و تجدد طلبى در ايران, پس از آشنايى با فرهنگ غرب به صورت جريانى سطحى و آفت زده, پديد آمد.
آنان خواستار تغيير سنت ها و پذيرش فرهنگ و تمدن غرب شدند. در عصرى كه شهيد مدرس به عنوان دانشورى عالى رتبه و فقيهى برجسته طلوع نمود, روشنفكران مى كوشيدند براى جايگزينى باورهاى تمدن جديد در زندگى فردى و اجتماعى افراد با ارزشها و آداب دينى به ستيز و مقابله برخيزند. اين افراد ضمن تقليدى سطحى از متفكران غربى در صدد محو ميراث فرهنگى و تخريب حصارهاى اعتقادى بودند, ظهور اين طبقه نتيجه استيلاى تهاجمى تمدن جديد بود و افراد اين قشر با مسائل اجتماعى به طور غير منطقى و سطحى برخورد مى كردند و نوعى بيگانگى با فرهنگ خودى داشتند.اگر دم از آزادى يا قانون طلبى مى زدند مى خواستند با اين حربه ها به مبارزه با ديانت مردم و جنبه هاى تقدس جامعه برخيزند. روشنفكران اين دوره به عنوان تاكيد بر مليت گرايى به عنوان محور اصلى انديشه خود, از تئوريسين هاى رضاخان بودند و در استقرار و تحكيم اقتدار سياسى وابسته به استكبار تلاش مى كردند, نفى شريعت اسلامى, حاكميت ليبراليستى به همراه پيروى از غرب را اين افراد تنها راه ترقى و توسعه سياسى اجتماعى ايران قلمداد مى كردند و گرچه با طرح حاكميت قانون به مبارزه با استبداد برخاستند اما در عمل نه تنها با رژيم رضاخان به توافق رسيدند بلكه با حمايت و تقويت آن به تحكيم پايه هاى لرزانش مبادرت ورزيدند و تقدير از استعمار و قدرت هاى غربى را در راس برنامه هاى خود قرار دادند, جهان بينى اين افراد از ميدان به در كردن فرهنگى بود كه بينش معنوى را محور همه حركت هاى اجتماعى و فردى تلقى مى كرد و ابداع ارزشها و باورها را مربوط به خالق هستى مى دانست. آنان مذهب گريزى و حمله به معتقدات مذهبى و انتقاد از مقدسات را شيوه خويش قرار داده بودند.

حركت بر محور هويت
آيه الله مدرس كه دانشمندى متدين, با شهامت و پايدارى بود و در زندگى فردى و اجتماعى خويش مناعت طبع داشت و به واسطه توجه به ساحت قدس پروردگار قدرت روحى فوق العاده اى به دست آورده بود و دلش به نور ايمان روشن گشت و اين فروغ معنوى حكمت و معرفت را برايش به ارمغان آورد, در مقابل تفكر باطل و كج انديشى روشنفكران ايستاد و در برابر روشنفكرانى كه متاسفانه تعزيه گردانهاى مجلس و سياستگذاران كشور شده بودند و سياست هاى غربى را پى گيرى كردند مقاومت نشان داد و تحت هيچ شرايطى تسليم اين عده نشد.
مدرس, در برابر دنياى فكر و انديشه چنين گروهى از آزادى و استقلال سخن مى گويد و در دوران تسلط كامل سياست امپراتورى انگلستان با شجاعتى وصف ناپذير اظهار داشت: تمايل سياست ها براى ما مضر است, ايرانى مسلمان بايد مسلمان و ايرانى باشد, ايرانى بايد خودش ايرانى و سياستش هم ايرانى باشد. (1)
اين شهيد والامقام عقيده داشت سبب درماندگى جامعه ايرانى اين است كه به خويشتن تكيه ندارد, روشنفكران بيمار و گروهى سياستمدار دور از انديشه و خرد و محروم از تدين منتظرند كسى از بيرون بيايد و دست ايران را گرفته نجات دهد و اين براى ملتى با آن هويت قوى روا نمى باشد. مدرس مى گفت ما لياقت آن را داريم كه از خويشتن كفايت و استغنا نشان دهيم و آن قدرت هاى پوشالى با مشاهده عزت و عظمت ما كه ريشه در ارزشها و وفاق اجتماعى دارد ناچارند در مقابل ما تسليم شوند و احتراممان را نگه دارند و حقوقمان را بيش از گذشته مراعات كنند. اگر از خود بى كفايتى, خودباختگى و حقارت نشان دهيم دشمن در وجودمان لانه مى كند و انديشه و فكر جامعه مرتع شياطينى مى شود كه از بيرون برايمان تصميم مى گيرند, نبايد سست عنصر باشيم و در برابر تشكيلاتى كه بر زور و قدرت بنيان نهاده شده كوتاه بياييم; اين روش ابهت ما را از بين برده و صبغه دينى و معنويمان را به تحليل مى برد, امكان دارد آنان تهمت خرافى, موهوم پرست و كهنه گرا بر ما بزنند, اما اگر اراده و همت و عزمى استوار باشد فريب چنين تبليغات مسمومى را نخواهد خورد و لحظه اى از قله ارزشمند خوبى ها به سوى دره ناپسندىها تنزل نمى كند.

اداره امور و اراده اجتماعى
روشنفكران با استعمار غربى هم سنخ بودند. آنان روحانيت آگاه و بيدارى چون مدرس را مدافع پاسدار از جان گذشته و سر سخت تفكر دينى و شريعت اسلامى و مانع اصلى تحقق تجدد طلبى و حاكميت قانون ليبراليستى مى ديدند. از اين رو, هرگاه توان و امكان مى يافتند به ستيز با چنين افرادى مى پرداختند. تنى چند از مشروطه خواهان با مدرس در نجف ملاقات كردند, و به وى مى گفتند ما براى نجات فقرا, ضعفا و ستمديدگان و معاونت به آزادى خواهان ايران آماده ايم, مشروطه دارد پا مى گيرد شما كه از علماى سياست دان هستيد افكار آزادى خواهانه ما را در قوانين خود بگنجانيد, آنان از حكومت شوراهاى آينده در روسيه حرف هايى مى زدند كه ما هم براى برقرارى مشروطه و اميدهاى آينده مى زديم, مدرس مى گويد: طى دو سه جلسه مذاكره اين ها را از سر خود باز كرديم و بعد هم مرتجع و نا فهم سياسى شديم از همان نخستين روزهاى مشروطيت و صدور فرمان آن بيانيه هايى پراكنده بودند, چون مى ديدند علما خواهان يك قانون اسلامى و تضمين كننده حقوق ملت هستند. (2) اين برخورد نشان مى دهد مدرس از همان دوران طلبگى اين افراد را شناخته و به اهداف و مقاصد واقعى آنان كه خير ملت در آن نبود, دست يافته است. مدرس در يكى از نطق هاى مشهور خود كه حاوى تحليلى عميق در مورد انقلاب مشروطه است مى گويد: ((اشخاص منورالفكر از داخله به اين فكر افتادند كه امورات اجتماعى اين مملكت از اداره شخصى خارج شود و به صورت اداره اجتماعى اداره گردد و نسبت به اين مساله هر عاقلى كه به درجه اول عقل باشد تصديق مى كند كه اداره كردن امور شخصى با اراده اجتماعى اقوى و امتن است, اين مساله از بديهيات است, استبداد و مشروطه هم اصلا با هم مناسبت ندارد.)) در واقع از نظر وى در درجه اول عقل ما را از استبداد و ديكتاتورى بر حذر مى دارد و نياز به هيچ استدلالى نيست و چون برخى راه را براى ديكتاتورى رضاخانى فراهم مى سازند فرياد هشدارش را بلند مى كند, اين وسوسه را مى شناسدو به مقابله با آن برمى خيزد و مى گويد: امروز اثرى از آن مشروطه نيست, خيال مى كنم از كسى ملاحظه داريد, به خدايى كه مرا خلق كرده اين حرف ها را بگذاريد. مدرس مى داند كه مكانيزم ترس از طريق خود بيگانگى و جهل نيروى مولد رشد را فلج ساخته و جامعه را دچار نا اميدى و سرخوردگى مى سازد, به همين خاطر شديدا در جهت هويت بخشيدن به ملت و ايجاد اتكا و اعتقاد به نيروى خود در ميان مردم تلاش مى كند. (3)

عقل زيستن
مدرس بر خلاف روشنفكران سياست موازنه عدمى نسبت به همه قدرت هاى خارجى را پيش گرفت و در اشاره به دلايل افول قدرت هاى شرق و صعود قدرت هاى غربى و عملكرد جهانخواران گفت: ((در قرون اخير وضعيت دنيا در آثر كهنه شدن بعضى دول و غفلت بعضى دول و غرور بعضى دول در دنياى كهنه, بعضى دول به خيال ترقى خود افتادند يا از هوشيارى يا از احتياج يا از تجدد بالخصوص در اروپا در قرون اخير, از صد و پنجاه سال قبل يك دولت هايى وجود پيدا كردند در صدد برآمدند كه دول كوچك دنيا را بخورند, سپس به جديد نبودن اين پديده اشاره كرده و مى گويد: البته وضعيت دنيا هميشه اين اقتضإ را داشته است.))(4) و در جاى ديگر مى گويد: ((سه چهار كشورند كه مى خواهند جهان را بخورند, بايد ترفندهاى اينان را كشف كرد و به ديگر كشورها فهمانيد كه در دامشان نيفتند. ما در عصرى زندگى مى كنيم كه بايد عقل زيستن را بياموزيم و تقويت كنيم. دارد غذاى روح ما عوض مى شود. غذاى جسممان در حال تغيير است به جايى خواهيم رسيد كه هر دو را هم بايد كمپانى ها برايمان تهيه كنند و فكر و دست ما در آن دخالتى نداشته باشد, صيانت, تاريخ ما, دين ما, قوانين ما معيشت فردى و اجتماعى ما را اگر از دست ما خارج كردند و خود متولى آن شدند هر روز چيزى به آن مى افزايند يا از آن كم مى كنند و ما گيج و منگ نمى دانيم دنبال چه بايد برويم.)) وى در خصوص آورندگان عقايد دهرى و بلشويكى اظهار داشت: سياسى ما, مذهبى ما, مورخ و نويسنده ما نفهميد كه از همان اول جلو اين عقيده و مسلك يا مرام را بگيرد و ترس مردم را بريزد و از خشم حكام نترسد و بيدارشان كند, هى آمدند و گفتند و نوشتند در كنار ما و در خانه همسايه ما انقلاب شده و آزادى و عدالت حاكم گرديده و يك مسلك سياسى را در اروپا ساختند و براى تجربه در آسيا پياده كردند, به تعريف و تمجيدش پرداخته به آن عظمت دادند و ملت ما را كه شجاعت داشت نهضت تنباكو را با موفقيت از سر بگذراند مرعوب و دلباخته اين حباب سياسى نمودند. (5)
گروهى از روشنفكران اين موضوع را مطرح كردند كه الفاظ بايد تبديل به فارسى شود, مدرس نه تنها اين شعار را موافق وطن خواهى ندانست, بلكه گفت با آن مغايرت دارد و افزود بايد وطن واقعى شناخته شود و به دفاع از آن بپردازيم. از يمن تا جزيره العرب ارض ايران بود, لغت عرب, كرد و لر همه جزء زبان ايرانى بود و اينان همه اقوام هموطن ما بوده اند, مقصود عرضم اين است كه اگر آقايان در قانون نويسى يك لفظى را از جهت ادبى خوب نمى دانند من هم موافقم, ولى اگر سياسى است كه بنده جدا عرض مى كنم بعضى پيشنهادات به خصوص به مقتضاى امروز خيلى مضر است و علاوه بر آن كه وطن خواهى نيست زيان هم دارد, عربى هم لغت خودمان است. لرى زبانمان است و بايد اينها را نگاه داشت كه برايمان نافع است. (6) او موضع گيرى در برابر لغات و اصطلاحات عربى را عملى مى داند كه به ضعف فرهنگى منجر خواهد شد و در پايان از اين كه هيچ گونه حساسيتى از جانب اين گروه در برابر لغات فرهنگى نقش بسته روى كاغذ, قبض تلگراف و مانند آن مشاهده نمى شود, اظهار تعجب مى كند, به حق اين موضع گيرى مدرس از مواضع ارزشمند او است و در برابر آن گروه كج سليقه و بى توجه به مصالح كشور و فرهنگ آن نه تنها دچار موضع تقابلى يا انفعالى نمى شود, بلكه به حل مشكل پرداخته و با تاليف وطن خواهى و اسلاميت و ايرانى بودن و دفاع از فرهنگ غنى اين مرز و بوم راه اصلاح طلبان سلف را در انديشه و عمل استمرار مى بخشد. (7)
او آنچه را ديگران در آئينه نمى ديدند در خشت خام ملاحظه مى كرد و با هوش ذاتى و روشن بينى ناشى از تقوا و تهذيب نفس, آينده كشور و روى كار آمدن رژيم تجدد خواه را پيش بينى كرد و آنچه را بعدا به دست رضاخان و پسرش انجام شد پيش بينى و به احمد شاه گوشزد مى نمايد و مى گويد: گذشته از جهات اقتصادى, رژيم آينده تصميم دارد با نوعى تجدد خواهى مصنوعى, تمدن مغرب را با رسواترين وضع و قيافه اى زيبا تقديم نسل هاى آينده كند, برنامه اش اين است كه به زودى چوپان ورامين و كشاورز كنگاور با فكل و كراوات در خيابانهاى تهران خودنمايى كرده كار اساسى خود را ترك كنند, اما هرگز آب لوله كشى براى مردم فراهم نكند, كارخانه هاى شراب سازى و عروسك سازى داير كند, ولى كوره آهن گدازى و يا كارخانه كاغذ و ماشين سازى بر پا نشود, درهاى مساجد و مدارس و تكايا به عنوان مركز خرافات و اوهام بسته خواهد شد, سيل رمان هاى خارجى و داستانهاى خيالى منتشر خواهد شد به وسيله مطبوعات و سينما فساد را در اين كشور شايع نمايند به طورى كه پايه ها, افكار و عقايد و انديشه هاى نسل جوان از پسر و دختر بر بنيادهاى افسانه و پوچ قرار گيرد, رژيم آينده دزدى, رقص, آواز و بى عفتى را ترويج خواهد كرد و مملكت را دچار فاجعه و ضايعه خواهد نمود. (8)

وزش توفان تجدد
يحيى دولت آبادى, عنوان برنامه هاى مبتذل رضاخان را اصلاحات اساسى مى گذارد و مى گويد: به همين خاطر جمعى از آزادى خواهان به وى نزديك شدند. (9)
آرى روشنفكران ايرانى, على رغم تمامى ادعاها و شعارهاى آزادى خواهى و استقلال طلبانه به دليل سنخيت ذاتى و جوهرى با رژيم رضاخان و غايات غرب گرايانه و تجدد طلبانه آن به عنوان ابزارى در خدمت ديكتاتورى اين رژيم و استعمار انگليس عمل نمودند و به توجيه و تبليغ ايدئولوژيك و خدمت گذارى آن تشكيلات طاغوتى پرداختند و تنها علمايى چون مدرس به دفاع از حقيقت اسلام و استقلال و آزادى كشور پرداختند. (10) تلاشهاى همين روشنفكران غرب زده موجب شد تا فرهنگ خارجى چون طوفانى به سوى ايران بوزد, مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى بر اين واقعيت تاكيد نموده و فرموده اند: ((تهاجم فرهنگى عليه ملت ما مشخصا از دوران رضاخان شروع شد, البته قبل از او مقدمات تهاجم فراهم شده بود.)) (11) امام خمينى ـ قدس سره ـ به وسعت ضربه هاى وارد شده از اين افراد اشاره دارند: ((ضربه هاى مهلكى كه بر كشور مظلوم ما در اين پنجاه سال اخير از دانشگاهها و اساتيد منحرفى كه با تربيت غربى بر مراكز علم و تربيت حكمفرما بودند, وارد آمد از سر نيزه رضاخان و پسرش وارد نشد البته اساتيد و معلمان متعهدى بودند كه زمام امور در دست آنان نبود, ما از شر رضاخان خلاص شديم لكن از شر تربيت يافتگان غرب و شرق به اين زودىها نجات نخواهيم يافت.)) (12)
استعمارگران تنها از راه تربيت روشنفكران وابسته نمى توانستند استيلاى خود را بر كشور و منافع آن تإمين كنند و به افراد باقدرتى نياز داشتند كه بتوانند نيروى آنان را همراه با فكر و انديشه روشنفكران تربيت شده در خدمت خود بگيرند. در ايران رضاخان را مطلوب نظر خود يافته و او را بر مسند قدرت نشانيدند.(13)

انصاف و منطق
البته مدرس در مقابله با روشنفكران از جاده انصاف خارج نشد و وقتى صحبت از علوم جديد و دانش روز گرديد با صراحت و سماجت خواهان يادگيرى اين علوم براى افراد كشور خصوصا طلاب گرديد و گفت: ((مى گويند مدارس علوم قديمه و مدارس جديد, اين جدا نمودن در حقيقت پاره پاره نمودن ريسمان علم است كه همه را به يك نقطه مشخص مى رساند و آن از ميان برداشتن جهل و در نتيجه فقر است, در دين ما صريحا مورد تاكيد قرار گرفته طلاب علوم مدارس عتيقه و محصلين مدارس جديد بايد همه علوم را بخوانند)). (14) او صريحا به يادگيرى زبان خارجى, خصوصا براى قشر روحانى تاكيد مى كند و مى گويد: ((طلبه و آخوند ما اگر چند زبان خارجى را بلد نباشد, علمش ناقص است. اگر كسى بگويد آخوند را چه به دانستن لسان انگليسى يا فرانسه يا جاى ديگر من قبول نمى كنم.)) (15) حتى در مورد آوردن استاد از خارج نظر موافق داشت: ((امروز كه محتاج به علوم اروپايى هستيم بايد علم را به مملكت خودمان بياوريم, عقيده من اين است كه بايد معلم را از خارج(16) بياوريم…)) او مدام خواستار تعالى و پيشرفت كشور در مسائل علمى و صنعتى بود و در همين راستا در پى كسب دانش از كشورهاى پيشرفته آن زمان بود و در سخنانى خاطر نشان ساخت: ((نمى دانم ما كه مقلديم در كارهاى خودمان چرا از ساير كارهاى خوبى كه ساير دول مى كنند تقليد نمى كنيم.))(17)
او مقتضيات زمان و مكان را در نظر داشت و در پيشرفت سياسى اجتماعى كشور از انديشه ها و تفكرات صحيح استفاده مى كرد. او گرچه انسان زاهدى بود, ولى اين اعراض از دنيا موجب آن نشد كه از توجه به مصالح اجتماعى و تامين نيازهاى مردم غافل شود, دنيا را هنگامى عزيز و شريف مى دانست كه وسيله اى باشد براى خدمت به مردم و بسط عدل و آزادى و تحكيم بنيان هاى برابرى, صلح, هماهنگى و همگامى و تربيت براى آمادگى زيست جاويدان در سراى ديگر. آخرت زده و دنيا گريز نبود و پيرو همين عقيده حدود هفده سال (از سال 1289 تا 1307 هـ.ش) نمايندگى مجلس را عهده دار گشت و براى گشودن گره هاى اقتصادى, سياسى و اجتماعى دمى آسوده نبود. براى انتقاد از افراد و ملامت مخالفان به حربه دين توسل نجست. تحمل افراد مخالف از جانب مدرس حاكى از عظمت روح, سعه صدر و ظرفيت زيادش مى باشد, به هيچ عنوان راضى نمى شد افراد ضد خود را به كلى از صحنه به در كرده و در كنج انزوا بنشاند و در برخورد با مخالفان عقل و منطق را بر احساسات و عواطف منفى ترجيح مى داد و جاذبه اش بر دافعه او غلبه داشت درباره مبادلات فرهنگى مى گفت: عقيده دارم تبادل فرهنگى در همه زمينه ها بين ممالك كه علمى, عملى و صنعتى دارند به نحو اكمل و احسن انجام شود, هيچ ملتى از علم و صنعت و علوم معرفت نفس ديگر ملل بى نياز نيست جز اينكه ممالك داراى علم و صنعت هر چه هم از ما اقوى باشند كوچكترين فهم و دركى از قوانين و اصول دينى و مذهبى ما ندارند, مخصوصا ما در علوم انسانى, قضاوت و ادبيات از همه ملل به علت كار و همت يك هزار ساله پيشرفته تريم علم قضاوت در اسلام آن چنان كه در مجموعه قضا در اسلام به ما رسيده به نحو اكمل مى تواند حافظ عدالت باشد منتهى قاضى و قضات بدون هيچگونه ترديدى بايد مجتهدين با تقوى و پرهيزگار باشند. (18)
درباره آزادى اعتقاد داشت: نيروى محركه حيات انسانها است, آرمان و آرزوى هميشگى و محبوب بى رقيب انسانها از آغاز تا پايان زندگى اوست و آنان كه اين پيام را با حفظ حدود و شئون امانت دارى بدون توجه به منافع شخصى از نسلى به نسل ديگر انتقال مى دهند و بقاى آن را با حفظ آن در درون صندوق جان تضمين مى كنند مردان درخشنده و ابدى تاريخ اند.(19) و در مورد حقوق انسان مى گفت: براى حفظ حيثيت انسان بايد كارى كرد كه مجتهد عادل و قاضى با انصاف به كرسى قضاوت بنشيند اگر غير از اين باشد روح آزادى و شرافت انسانى ضربه مى خورد و عدليه كه ركن اساسى حفظ ارزشهاى انسانى است مى شود نظير صرافخانه هاى خودمان يا مثل وزارتخانه سردار سپه (رضاخان). (20) او نداى حق طلبانه خود را در يكى از سخنرانى ها كه در مجلس شوراى ملى ايراد نمود به گوش مخاطبان رسانيد و گفت: مملكت اصلش و مبنايش ملت است, حقيقت مملكت عبارت است از ملتى كه در آن مملكت جمع شده و تعيش مى نمايد, دولت هم از جانب ملت يك خدمتى را وظيفه دار است. (21)

شجاعت معنوى
مدرس در هر سنگرى كه قرار مى گرفت چه در بحث و تدريس و چه در ضمن سخنانى كه در مجلس شوراى ملى ايراد مى نمود با براهين عقلى و مشى حكيمانه سخن مى گفت, اين مجتهد جامع الشرايط از لحاظ علمى و فقهى شخصيتى نمونه و برجسته بود. او پرورش يافته مكتب حيات بخش تشيع بود و نسبت به مضامين قرآنى و روايى شناختى ژرف داشت و اين گونه نبود كه به دليل سطحى نگرى در برخورد با فرهنگ هاى وارداتى دچار خودباختگى شود. او مى گفت به اين دليل از نوشته هاى ژان ژاك روسو تقليد نمى كنيم براى اين كه افكار عالى و انديشه هاى ناب اسلامى و تعاليم حضرت رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) را براى هدايت و نظم جامعه بهتر از افكار او مى دانيم. (22)
سرچشمه قدرت روحى و معنوى اين عالم عامل توجه به خدا, شناخت او و اشتغال به ياد پروردگار است, انسانى اين گونه در امور زندگى و جهت گيرىهاى سياسى اجتماعى ثابت قدم است و از هيچ دشوارى و مانعى نمى هراسد و ناهموارىها را با شجاعت و شهامت و استوارى خاص پشت سر مى نهد. از ستم گريزان است, زير بار زور نمى رود. حق را طالب است و براى آن جد و جهد نشان مى دهد, ارمغان چنين حالتى يك بزرگوارى روحى و شجاعت معنوى بود كه سراسر وجودش را آغشته به سرور و نشاط روحانى كرده بود و به همين دليل در ابراز عقايد خود ترسى به دل راه نداد و با قاطعيت و صلابت گفت: من عقيده خودم را اظهار مى كنم ولو مخالف با تمام مردم روى زمين باشد.(23) و خود را از هر قيد و بند دنيايى آزاد كرده بود تا در ابراز عقايد دچار مشكل نشود و موضع انفعالى به خود نگيرد, در بياناتى خاطر نشان ساخت: اگر كه از من سوال مى كنيد كه چگونه هر حرف حقى را در جاى خود مى زنم و از كسى نمى ترسم به خاطر اين است كه چيزى ندارم و از هيچ كس هم چيزى نمى خواهم شما خودتان را آزاد بكنيد تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.(24) در ملاقات با سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى, ناگهان شروع به سخن كرد و گفت: اصولا ما روحانيون در زمان حكومت استبداد ايران آزاد بوديم و هيچ قيودى براى ما در كار نبود و من نيز پس از استبداد در حكومت مشروطه هم به علت آن كه نماينده مجلس شوراى ايران بودم در تمام مراحل آزاد صحبت مى كردم, در اينجا هم بيانات خود را آزادانه اظهار مى كنم.(25) روزى مدرس, در منزل مشهدى عبدالكريم كه مستاجر بود نامه اى نوشت و آن را روى زمين گذاشت نوه آن شهيد مى گويد من تمامى متن آن را خواندم, در آن خطاب به احمد شاه نوشته بود: شهريارا, خدا دو چيز به من نداد يكى ترس و ديگرى طمع, هر كس همراه اسلام باشد, من با او همراهم.(26)
مدرس, هميشه در پى كسب استقلال كشور بود و هيچگاه راضى نگرديد كه ايران زير پرچم يكى از دول بزرگ قرار بگيرد وى طى نطقى روشنفكران را خطاب قرار داد و گفت: آقايان ملت محض خاطر رضاى شما نمى خواهد بميرد شما هم راضى نشويد كه ملت ايران استقلالش فداى شهوت و رضاى شما شود.(27)

توازن عدمى و وجودى
در حالى كه رجال سياسى و برخى دولتمردان بر اين عقيده بودند كه حفظ موجوديت كشور در صورتى تإمين مى شود كه بطور اجبار و از روى الزام سلطه امپراتوران را بپذيريم و با دادن امتياز به دو كشور روس و انگليس رضايت خاطر آن دول را فراهم كنيم, اما مدرس ايجاد رابطه با كشورها را با حفظ هويت و استقلال و تماميت ارضى ايران پذيرفت و با اتخاذ سياست توازن عدمى و وجودى باهرگونه دخالت خارجى مخالفت كرد و هر دولتى كه صبغه يكى از قدرتهاى سلطه گر را قبول مى كرد, يك تنه در برابرش مى ايستاد و در تمامى محافل و مجالس طى بياناتى خردمندانه شعله بر خرمن هستى وى مى افروخت و او را از قدرت مى انداخت و به جامعه معرفى مى كرد. ضديت وى با رضاخان يك مخالفت عادى نبود, بلكه چون اين شخص عامل اجراى مقاصد و سياست هاى استعمارى بود با او مخالف گرديد و گفت با شيوه هايى كه آزادى و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد كند به ستيز بر مى خيزم و راه و هدف خويش را نيكو مى شناسم در اين مبارزه هم پشت سر خود را نمى نگرم كه كسى مرا همراهى مى كند يا خير؟
مدرس,بر خلاف روشنفكران سياست را از ديانت جدا ندانست و با بهره مندى از انديشه هاى اعتقادى در عرصه مبارزه گام نهاد و نيز بين دانش و دين الفت برقرار كرد و اظهار داشت در بينش اسلامى و تفكر توحيدى كل اسلام به صورت يك مجموعه اى هماهنگ و هدف دار ديده مى شود, اعضاى آن از يكديگر تفكيك ناپذيرند و نمى توان سياست و دانش را از آن جدا كرد و دين را منزوى نمود.

صبغه دينى و جلوه مذهبى
بحران هاى اجتماعى و سياسى, دخالت استكبار و پايين بودن ميزان آگاهى مردم اين مجال را از شيخ فضل الله نورى و آيه الله نائينى گرفت كه با پشت سر گذاشتن اين بحران و ستيزها بتوانند به وحدت آرا دست يابند, ولى سيد حسن مدرس كه در متن اين جريان هاى سياسى و حقوقى آبديده شده بود توانست با استعداد ذاتى و نگرشى هوشمندانه از اين حوادث تاريخى عبرت بگيرد و دامنه خطر را گسترده تر از چيزى يافت كه شيخ فضل الله نورى به آن رسيده بود, شهيد مدرس بيش تر در محور مشتركات شيخ شهيد و مرحوم نائينى عمل كرد و به همين دليل او را مى توان قدر جامع اين دو تفكر دانست.
مدرس , وقتى كه مشاهده كرد روشنفكران تشكيلات نوين حقوقى و مركز قانون گذارى پديد آورنده اند به نفى آنها پرداخت و كوشيد به چنين موسساتى صبغه دينى و جلوه اسلامى بدهد. او چه در موقعى كه به عنوان يكى از پنج نفر عالم طراز اول براى نظارت و تصويب قوانين در مجلس دوم انتخاب شد و چه موقعى كه نماينده مردم در چندين دوره مجلس بود نسبت به خلاف كارىهاى گوناگون فتواى شرعى صادر كرد, و با اين كار خود را در معرض خطر قرار داد, از نظر او آن چه حاوى ارزش بود, ميزان سازگارى قوانين جديد با شريعت اسلام و مكتب پرفيض تشيع است, برايش اين نكته اهميت داشت كه ايران با عزت, مستقل و سربلند باشد و قانون بر مردم حكومت كند, لذا در اين باره گفت: هر كس بايد عقيده خود را بگويد و حاكم قانون اساسى است, هر چه قانون گفته بايد عمل شود.(28)
مدرس, بر اين اعتقاد بود كه هر چيزى بايد به قاعده و براساس نظم و مقررات باشد و افراد ناباب نبايد در راس قوه مقننه قرار بگيرند. آن شهيد والامقام و ديگر علماى مبارز در رويارويى با غرب باوران و فريب خوردگان دسايس مجامع فراماسونرى و زدودن غبار از احكام الهى كوشيدند كه البته از طرف روشنفكران به قانون ستيزى و واپس گرايى متهم گرديدند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مرد روزگاران, على مدرسى, ص 433. 2 ) همان ماخذ, ص 601-602 . 3 ) مدرس, تاريخ و سياست, گروهى از نويسندگان, ص175 – 176. 4 ) آرإ, انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, محمد تركمان,ص99. 5 ) مرد روزگاران, ص 591. 6 ) همان ماخذ, ص 521-522. 7 ) آرإ انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, ص 118. 8 ) مدرس مجاهدى شكست ناپذير, عبدالعلى باقى, ص 68-69. 9 ) حيات يحيى, ميرزا يحيى دولت آبادى, ج 4, ص 281. 10 ) تإملاتى درباره روشنفكرى در ايران, شهريار زرشناس, ص 112. 11 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 22 مرداد 1371. 12 ) صحيفه نور, ج 12, ص 267. 13 ) تهاجم فرهنگى غرب (نقش روشنفكران وابسته ج اول), ص 10. 14 ) ياد, فصلنامه بنياد تاريخ انقلاب اسلامى, سال پنجم, شماره بيستم, پاييز 1369, ص 109. 15 ) همان ماخذ, ص 110. 16 ) مدرس, بنياد تاريخ انقلاب اسلامى, ج اول, ص 174. 17 ) مدرس, همان, ج دوم, ص 287. 18 ) مرد روزگاران, ص 584. 19 ) همان ماخذ, همان صفحه. 20 ) همان, ص 585. 21 ) مجله حوزه, سال سيزدهم شماره 76-77, ص 358. 22 ) مدرس, همان, ج اول, ص 64. 23 ) يادنامه شهيد مدرس, گروهى از محققان, ص 73. 24 ) مدرس, همان, ص 28. 25 ) ديدار با ابرار (ج 67) شهيد مدرس ماه مجلس, از نگارنده, ص 111. 26 ) مجله نگهبان, سال پنجم, شماره 41, دى و بهمن 1375, ص 62. 27 ) از نطق مدرس در جلسه 12 دوره ششم مجلس شهريور 1305. 28 ) مجله حوزه, سال سيزدهم, شماره 76-77,ص 360.