مقاله وارده


وفادارى به پيمان هاى الهى

احترام به پيمان و لزوم عمل به آن, ريشه فطرى و ارتكازى دارد و هر انسانى لزوم عمل به پيمان را در نخستين مدرسه ((تربيت)) يعنى فطرت و سرشت انسانى مىآموزد و از آن الهام مى گيرد. كودكان در آغاز زندگى با سرشت پاك خود, عمل به پيمان را لازم مى دانند, و پيمان شكنى را نكوهش مى كنند و از پيمان هاى پوچ و توخالى برخى از پدران و مادران, ناراحت مى شوند, كودكان با اين احساس رشد و نمو مى كنند و بزرگ مى گردند و تا دستى از خارج, آنان را از راه راست فطرت منحرف نسازد و از راه گوش و چشم, مخالف مقتضاى فطرت وارد فضاى فكر آن ها نشود, اين احساس در نهاد آنان باقى مى ماند.
به خاطر فطرى بودن اين اصل در جامعه انسانى, نقض عهد و پيمان شكنى, از رذائل اخلاقى بزرگى است كه ضربت شكننده اى بر شخصيت و انسانيت فرد, وارد مى سازد و در صحنه هاى سياسى چيزى رسواتر از پيمان شكنى نيست, تنها ملتى عزيز و سربلند است كه به تعهدات خود عمل كند و آن ها را محترم بشمارد.
به خاطر همين اهميت است كه قرآن دستور مى دهد تا به عهد و پيمان خود پيوسته وفادار باشيم و بدانيم كه در برابر خدا, مسئوليت خاصى داريم چنان كه مى فرمايد: ((و بعهد الله اوفوا ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون;(1) به عهد الهى وفا كنيد اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده است, تا متذكر شويد.))
و نيز مى فرمايد: ((و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا(2) به پيمان هاى خود وفادار باشيد, زيرا از پيمان ها سوال خواهد شد.))
و نيز مى فرمايد: ((والذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون;(3) آنان به امانت و عهد و پيمان خود وفادارند.))
اين سه آيه مى تواند موقف پيمان را در قرآن روشن سازد و اهميت ويژه آن را بيان كند.
ناديده گرفتن پيمان ها جز خودخواهى و بى اعتنايى به حقوق ديگران علتى ندارد, و فرد خودخواه, كه محور زندگى او را غرائز حيوانى تشكيل مى دهد نمى تواند خداخواه و حق جو (كه خصيصه يك مسلمان است) باشد, از اين جهت پيامبر گرامى پيمان شكنان را افراد غير مسلمان مى خواند و مى فرمايد:
((لا دين لمن لاعهد له;(4) آن كس كه به پيمان خود وفادار نيست, مسلمان نيست.))
قرآن بزرگ ترين دشمن اسلام را يهود و مشركان مى داند, آن جا كه مى فرمايد:
((لتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا;(5) يهود و مشركان را, لجوج ترين دشمن نسبت به افراد باايمان مى يابى.))
ولى همين قرآن هر موقع پاى پيمان به ميان مىآيد دستور مى دهد كه مسلمانان پيمان هاى خود را حتى با اين گروه ها حفظ كنند و چيزى از آن كم نكنند آن جا كه مى فرمايد: ((الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ان الله يحب المتقين;(6) مگر با آنان كه در نزديكى مسجدالحرام پيمان بستيد تا آنان به پيمان خود وفادارند, شما نيز وفادار باشيد, خداوند پرهيزگاران را دوست مى دارد.
از نكوهشى كه قرآن درباره پيمان شكن مى كند مى توان نظر اسلام را در اين مورد به خوبى به دست آورد و ما يك نمونه از آن را در اين مورد مىآوريم.
((و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لاايمان لهم لعلهم ينتهون;(7) اگر آنان پيمان هاى خود را شكستند, و در آئين شما طعن زدند, سران كفر را بكشيد براى آنان پيمانى نيست شايد آنان بپرهيزند.))
در آيه ديگر با شدت هر چه تمام تر دستور مى دهد كه با پيمان شكنان نبرد شود چنان كه مى فرمايد: ((الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم;(8) چرا با گروه پيمان شكن نبرد نمى كنيد.))
در اهميت حفظ پيمان همين بس كه اگر در اثنإ نبرد, فردى از دشمن بخواهد از منطق اسلام آگاه گردد, آن گاه درباره گرايش به اسلام تصميم بگيرد به حكم قرآن, بايد به او امان داد و پيمان بست, تا سخن خدا و منطق قرآن را به خوبى بشنود, هرگاه بخواهد به اردوگاه خود بازگردد, بايد او را با كمال احترام به آن جا باز گردانيد. و اين حقيقت در اين آيه به خوبى منعكس شده است, چنان كه مى فرمايد: ((و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مإمنه;(9) هرگاه مشركى امان بخواهد تا سخن خدا را بشنود به او امان بده, تا كلام الهى را گوش كند آن گاه او را به جايگاه خود باز گردان.))

وعده هاى اخلاقى
گروهى از مردم به عهد و پيمان هاى رسمى, احترام خاصى قائل اند, ولى به وعده هاى اخلاقى خود چندان احترامى قائل نيستند, وعده كردن و عمل نكردن در نزد آنان جرم و گناهى شمرده نمى شود, در صورتى كه بى اعتنايى به چنين وعده هاى دوستانه, هر چند جرم محسوب نشود از نظر اصول اخلاقى اسلام بسيار نكوهيده است و از يك نوع كم شخصيتى و بى اعتنايى به ديگران حكايت مى كند.
پيامبر گرامى فرمود: ((من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليف اذا وعد;(10) آن كس كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد بايد به وعده هاى خود وفادار باشد.))
در برخى از روايات عمل به وعده هاى اخلاقى به صورت يك امر واجب طرح شده است و اين حاكى از اهميت عمل به چنين وعده هايى است تا آن جا كه برخى از پيشوايان معصوم مى فرمايند: ((يجب على المومن الوفإ بالمواعيد;(11) بر فرد باايمان لازم است به پيمان خود عمل كند.))
گروهى به خاطر خودشيرينى و اظهار شخصيت, چيزى را متعهد مى شوند كه به انجام آن قدرت ندارند, چيزى را ضمانت مى كنند كه از وفإ به آن عاجزند.
اين گروه غافل از آن هستند كه وعده هاى خارج از حد توانايى, از شخصيت انسان مى كاهد, و او را يك فرد غيراصولى و بى مبنا معرفى مى كند.
سرانجام اسلام عمل به پيمان را از حقوق ملى اسلامى تلقى نمى كند كه تنها بايد درباره فرد مسلمان رعايت كرد, بلكه آن را از حقوق بين المللى بشر تلقى مى نمايد و آن را از يكى از سه چيز مى داند كه بايد درباره تمام افراد بشر رعايت گردد.
پيامبر گرامى فرمود: سه چيز است كه تخلف از آن بر احدى مجاز نيست, اول: عمل به پيمان, خواه طرف وعده مسلمان باشد يا كافر; دوم: نيكى به پدر و مادر, خواه مسلمان باشند يا غير مسلمان; سوم: ادإ امانت, خواه صاحب امانت مسلمان باشد يا كافر.(12)

مقصود از ((عهد الهى)) چيست ؟
در قرآن مجيد در مواردى لفظ ((عهد)) به (الله) اضافه شده و به صورت ((عهدالله)) استعمال شده است:
1ـ در سوره بقره آيه 27 مى خوانيم: ((الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه; كسانى كه عهد خدا را مى شكنند پس از محكم بستن.));
2ـ در سوره آل عمران آيه77 اين چنين فرموده است: ((ان الذين يشترون بعهدالله و ايمانهم ثمنا قليلا; كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدس او) را به بهاى ناچيزى مى فروشند.));
3ـ در سوره رعد آيه20 اين چنين فرموده: ((الذين يوفون بعهدالله و لاينقضون الميثاق; آن ها كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند.))
4ـ در سوره نحل آيه 91 اين چنين آمده: ((و اوفوا بعهدالله اذا عاهدتم; و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد.)) و در آيه 95 مى فرمايد: ((و لا تشتروا بعهدالله ثمنا قليلا; و هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (و هر بهايى در برابر آن ناچيز است))) بايد ديد مقصود چيست؟
ممكن است مقصود پيمان هائى باشد كه در آن, لفظ جلاله يعنى (الله) به نحوى از انحإ به كار رود, مانند سوگند به خدا يا نذر و غيره, گويى طرف معامله خدا است از اين جهت به آن عهدالله گفته مى شود, چنان كه در اين كريمه لفظ شهادت به سوى خدا اضافه شده است مانند ((و لانكتم شهاده الله;(13) شهادت خدايى را پنهان نمى كنيم)).
احتمال دارد مقصود, احكام و سفارش ها و دستورهاى كلى الهى باشد كه بر دوش امت ها گذارده شده است مانند: ((و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم;(14) به سفارش هاى من عمل كنيد تا من نيز به درخواست هاى شما عمل نمايم.))
ممكن است مقصود پيمان هاى فطرى و تكوينى باشد كه دست آفرينش در نهاد انسان گذارده است و در حقيقت مجموع ادراكات فطرى, پيمان هاى تكوين الهى است كه در آفرينش ما نهفته است.
بهتر اين است كه بگوييم مقصود همه نوع پيمان هايى است كه در آن پاى خدا به گونه اى در ميان باشد, خواه پيمان تكوينى باشد, خواه تشريعى, خواه به صورت قسم و سوگند باشد يا به صورت دستورهاى كلى الهى.

شخصيت هاى برجسته تاريخ
تاريخ از شخصيت هاى برجسته اى نام مى برد, كه عمل به پيمان را تا پاى جان محترم مى شمردند. در تاريخ سياه حجاج مى خوانيم: وى به قتل گروهى فرمان داد, وقتى نوبت به قتل آخرين فرد رسيد, صداى موذن بلند شد وى آن فرد را به يكى از مإموران خود سپرد, كه شب مراقب او باشد و او را صبح به دارالاماره بياورد, تا مجازاتش كند. وقتى هر دو نفر مقر حكومت حجاج سفاك را ترك كردند, آن فرد رو به مإمور حجاج كرد و گفت: من بى جهت گرفتار شده ام و به رحمت خداوند اميدوارم تمناى من اين است كه به من نيكى كنى و اجازه دهى, من امشب به خانه خود برگردم و همسر و فرزندانم را وداع كنم و وصاياى خود را بگويم, حقوق مردم را ادا كنم و فردا اول وقت پيش تو بيايم.
مإمور حجاج از اين درخواست در شگفت ماند و گفت هرگز ديده اى مرغ از قفس بپرد و بار ديگر به قفس باز گردد. من چگونه تو را آزاد كنم در حالى كه اميدى به بازگشت تو ندارم, آن فرد گفت: عهد مى كنم كه فردا در اول وقت بازگردم و خدا را بر اين عهد گواه مى گيرم.
مإمور حجاج برخلاف تمام مإموران دستگاه هاى طاغوتى لحظه اى منقلب شد, و او را آزاد ساخت وقتى او از ديدگان وى غائب گشت, سخت پريشان شد و خود را در معرض خشم حجاج ديد آن شب تا صبح نخوابيد, وقتى صبح شد آن مرد به پيمان خود عمل كرد و در خانه مإمور حجاج را زد, و چشم مإمور به وى افتاد, گفت چرا آمدى؟ گفت: هر كس عهد كند و خداوند را به آن گواه بگيرد, بايد به آن وفادار باشد, و از طرف ديگر به رحمت پروردگار جهان اطمينان كامل دارم.
مامور او را به دارالاماره برد و سرگذشت خود را با حجاج در ميان نهاد و از وفاى او به پيمان خود سخت تعجب كرد, حجاج او را به مامور بخشيد, او نيز او را با كمال مهربانى آزاد ساخت موقع آزاد شدن هرگز از مامور حجاج سپاسگزارى نكرد, ولى فرداى آن روز آمد و مراتب حق شناسى خود را ادا نمود و علت تاخير آن را چنين بيان كرد و گفت: نجات دهنده من خدا بود و تو وسيله اين كار, هرگاه از تو تشكر مى كردم تو را شريك نعمت خدا قرار داده بودم, لازم دانستم نخست از خدا تشكر كنم, آن گاه از تو قدردانى نمايم.(15)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آيه152. 2 ) اسرإ (17) آيه34 3 ) مومنون (23) آيه8. 4 ) بحارالانوار, ج16, ص144. 5 ) مائده (5) آيه82. 6 ) توبه (9) آيه17. 7 ) همان, آيه12. 8 ) همان, آيه13. 9 ) همان, آيه6. 10 ) اصول كافى, ج2, ص362. 11 ) مستدرك, ج2, ص85. 12 ) مجموعه ورام, ج2, ص121. 13 ) مائده (5) آيه106. 14 ) بقره (2) آيه40. 15 ) ناسخ التواريخ, جلد مربوط به امام باقر عليه السلام, ص97.