خودشناسى


قسمت سوم

((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون لايستوى إصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون)).(1)
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا داريد; و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او[ نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان اند)).

بعد از گزارش حال منافقان و يهوديان بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع و هشدار اين كه شيطان تا آخرين لحظه, دست از انسان برنمى دارد, انسان را تزكيه و راهنمايى مى كند و مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) هر كسى نگاه كند ببيند براى فردا چه فرستاده است.

مفهوم فردا
قيامت نه تنها از آن نظر كه نزديك است ((غد)) (فردا) است بلكه هميشه ((غدوه)) و ((غداه)) و هميشه صبح است. قيامت, بامدادى است كه شامگاه ندارد, بر خلاف دنيا كه شام گاهى بى بامداد و بى صبح و هميشه تاريك بود. خلاصه اين چنين نيست كه قيامت به شب منتهى بشود هميشه غد, غدوه و غدات است.
اين هم كه فرمود هر كسى نگاه كند ببيند براى فرداى خود چه فرستاده نه به اين معناست كه تاريخ را ورق بزند تا كسى بگويد من يادم هست يا يادم نيست, چون هيچ كس نمى تواند بگويد من چه كار كرده و چه كار نكرده ام, چه چيزهايى يادم هست و چه چيزهايى يادم نيست و بهانه بياورد, هر كسى خود را خوب مى شناسد, الان در چه حالتى است و به چه چيزهايى دل بسته است چون محصول اعمال قبلى به صورت ملكات فعلى ظهور كرده است. ممكن است ارقام كارهاى گذشته ياد انسان نباشد اما ملكات فعلى به خوبى ياد انسان هست. انسان الان در چه حالتى است و به چه چيزهايى علاقه مند است, علقه فعلى او محصول اعمال قبلى اوست پس به خوبى مى تواند خود را بررسى كند: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)).

خودشناسى
قرآن كريم نه تنها به ما مى گويد كه هر كسى بررسى كند ببيند براى فردايش چه فرستاده است بلكه بهترين راه را همين معرفت نفس و سير و سلوك نفس مى داند, در آيه 105 سوره مباركه مائده ـ هم كه از غرر آيات آن سوره است ـ مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)). در اين آيه ((عليكم)) اسم فعل است يعنى ((الزموا)) تكان نخوريد سر جايتان باشيد, جايمان كجاست؟ ((انفسكم)) از جايتان تكان نخوريد بيرون نرويد. خلاصه ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) يعنى ((الزموا انفسكم)), اگر خواستيد سفر كنيد سفر درونى كنيد نه سفر بيرونى.
((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) اگر شما نجات پيدا كرديد ضلالت ديگران آسيبى به شما نمى رساند.

توجه به خود و به ديگران
گاهى كسى در اول راه مى گويد: به من چه كه ديگران گمراه شده اند, اما گاهى در
آخر راه مى گويد نه در اول راه, و اين دومى درست است و هيچ كس حق ندارد در اول راه بگويد به من چه ديگران چه مى كنند, چون يكى از مهم ترين وظايف دينى همان ((امر به معروف و نهى از منكر)) است اگر كسى در اول راه گفت به من چه و احساس مسئوليت نكرد اين اصلا در سير نفس وارد نشده است, اگر كسى هم به خودسازى و هم به نوع سازى پرداخت و ديگران را با امر به معروف و نهى از منكر هدايت كرد عده اى هدايت شدند و دسته اى نشدند, آن گاه در پايان راه اين شخص مى تواند بگويد به من چه, چون من وظيفه ام را انجام دادم تا آن جا كه بايد بگويم يا بنويسم يا بحث كنم كردم از اين به بعد به من مربوط نيست. پس آيه شريفه ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) مربوط به آغاز راه نيست نمى فرمايد شما اگر به مقصد رسيديد ضلالت ديگران به شما آسيبى نمى رساند, شما اگر امر به معروف يا نهى از منكر نكـرديد كه مهتدى نيستيد. اگر كسى به اين دو واجـب مهـم عمـل نكنـد كـه هـدايـت نمى شود و به وظيفه اش عمل نكرده است.
بنابراين در آخر راه هست كه خداوند مى فرمايد تو مسئول نيستى, انسان هم مجاز است بگويد به من چه.
سيدنا الاستاد علامه طباطبايى ـ رضوان الله عليه ـ ذيل اين آيه بحث هاى مبسوطى دارند كه بسيار جذاب و خواندنى است, چون با آيه ((ولتنظر نفس)) و نيز با آيه ((لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) تناسب دارد.
خلاصه ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون)) ما براى اين كه ببينيم در چه حالت هستيم اگر گذشته يادمان نيست الان موجودىاش يادمان هست, موجودى عبارت از ملكات است هر كس اگر در ملكات خود بينديشد خوب مى تواند خود را بشناسد و بداند كه در چه حالتى است و به چه چيزهايى علاقه مند است. براى اين كه ما اين راه را طى كنيم آن ها كه خود اين راه را پيموده اند چندين وسيله به ما ارائه داده اند تا با توسل بدان ها طى طريق كنيم: تشويق و ترغيب, تخويف, تحبيب, از جمله آن حالت; يعنى گاهى گفته اند نمى دانيد بهشت چه خبر است اگر مى دانستيد هرگز اين جا جمع نمى شديد, حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ در نهج البلاغه مى فرمايد: شما نمى دانيد بهشت چه خبر است اگر مى دانستيد هرگز اين جا پيش من جمع نمى شديد و سراغ كارهايتان مى رفتيد تا شما را زودتر به آن عالم برساند. اين ها تشويق است كه نمونه هاى آن فراوان است.

واقعيت دنيا
گاهى بيانات زهدآميز داردو دنيا را طورى به ما معرفى مى كند كه ما اگر اهل ذوق باشيم و اين ذائقه مان را تخدير نكرده باشيم هرگز به آن رغبت نمى كنيم. گاهى انسان ذوق خود را از دست مى دهد و هر لطافتى كه در شعر و ادبيات باشد از آن لذت نمى برد.
اما گاهى ذوق هاى معنوى خود را از دست مى دهد, در اين صورت, هرچه زشتى هاى دنيا را براى او بگويند باز او به دنيا حريص است, اين كه فرمود: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) يعنى ببينيد كه خودتان در چه حالتى هستيد. اگر شما براى يك الاغ گرسنه, كه آب و علف فراوانى برايش آماده كرده اند, ظريف ترين اشعار و جمله ها را در بدى آن غذا بخوانيد و بگوييد اين مردار است و بدبو است, باكش نيست چون اين لطايف ادبى را درك نمى كند اما انسانى كه اهل ذوق باشد وقتى كه غذاى گوارايى پيش او حاضر كردند و در همين هنگام كسى يك نثر يا يك نظم ادبى خواند و اين غذا را به مردار تشبيه كرد او ديگر رغبت نمى كند بخورد چون اين ذوق زنده است.
حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ دنيا را به صورت يك مردار عفن معنا كرده است, اگر كسى اهل ذوق باشد و آن لطافت درونى خود را حفظ كرده باشد هرگز به سراغ حرام نمى رود و در حلال هم ولع ندارد.
حضرت(ع) ابتدا گذرا بودن دنيا را ذكر مى كند كه مدتش كوتاه است در پايان خطبه 188 مى فرمايد: ((فان غدا من اليوم غريب, ما اسرع الساعات فى اليوم, واسرع الايام فى الشهر, و اسرع الشهور فى السنه واسرع السنين فى العمر)).
ساعت هاى روز, روز را تشكيل مى دهند و روزها به سرعت هفته را تشكيل مى دهند و هفته ها به سرعت, ماه را تشكيل مى دهند و ماه ها به سرعت عمر را تشكيل مى دهند و عمر از بين مى رود, اين گذرا بودن دنيا.
در خطبه 190 نهج البلاغه, همه دنيا را به صورت يك روز يا حداكثر به صورت يك ماه تشبيه مى كند و مى فرمايد: ((وانصرفت الدنيا بإهلها واخرجهم من حضنها فكانت كيوم مضى إو شهر انقضى)).
همه دنيا كوتاهى اش يا در حد يك روز است و يا حداكثر در حد يك ماه اين درباره كوتاهى مدت. چيزى كه در اين دنيا هست كه لذت هاست كه انسان را به خود جذب مى كند, حضرت هم درباره اين لذت ها سخن مى گويد كه اين لذت دوام نداردو هم اين كه آن لذت را در لفظ التذاذ تبيين مى كند.
در اين خصوص حضرت(ع) دو تا سخن دارد: يكى اين كه اين لذتى است زودگذر كه يك تلخى در پشت سرش هست, و ديگر آن كه اين لذت را در حين التذاذ به صورت يك مردار تشبيه مى كند. اما آن كه فرمود هر لذتى يك پايان تلخى را دارد آن را در كلمات قصار شماه 286 اين چنين فرمود: ((ما قال الناس لشىء طوبى له الا و قد خبإ له الدهر يوم سوء)) خلاصه هيچ زنده بادى نيست كه يك مرگ بر فلانى هم پشت سرش هست, هيچ آفرينى نيست مگر اين كه يك نفرينى را هم به دنبال دارد. آن بيانى كه: ((الدنيا يومان يوم لك و يوم عليك)) مشابه همين است. خلاصه دنيا براى هيچ كس, يك چهره ندارد بلكه به هر كسى خوش گذشت يك روز, تلخى هم در كنارش هست.
اما آن جا كه دنيا را در ظرف التذاذ به صورت يك كار حيوانى تشبيه مى كند همان است كه در نامه معروفى كه براى عثمان بن حنيف مرقوم فرموده اند و در نامه 45 نهج البلاغه هست. اين نامه از نامه هاى معروف حضرت است. در اين جا سخن از زهد نيست بلكه سخن از ذوق است, سخن در اين نيست كه كسى زاهد باشد جهنم نرود يا بهشت برود, سخن در ذوق است اگر كسى اهل ذوق بود اهل شكم نيست با اين جمله ها ملاحظه بفرماييد در اين فراز 10, نامه 45, كه عثمان بن حنيف را آن چنان مورد مواخذه قرار مى دهد و مى فرمايد: ((و انما هى نفس ارضها بالتقوى)) من نفسم را با تقوا رياضت مى دهم. رياضت همان تمرين است, اگر بخواهند يك حيوان وحشى را اهلى كنند با رياضت يعنى با تمرين مى كنند.
آن گاه مى فرمايد من چگونه نفسم را رياضت مى دهم, در فراز 21 اين نامه مى فرمايد: ((اليك عنى يا دنيا فحبلك على غاربك)) به اين جا مى رسد كه مومن كسى است كه باكش نيست ((من ازور عن حبائلك وفق والسالم منك لايبالى ان ضاق به مناخه والدنيا عنده كيوم حان انسلاخه)).
كل دنيا نزد مومن يك روزى است كه بايد منسلخ بشود, اين انسلاخ هم از تعبير آيه37 سوره مباركه ((يس)) گرفته شده است كه: ((نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون)) يعنى اين روشنى كه داشته اند يك قشرى بود كه روى اين فضا را پوشانده بود, ما اين قشر روشن را كه برداشتيم درونش تاريك است. گرچه اين معنا را سيدناالاستاد ـ رضوان الله عليه ـ در ((الميزان)) نپذيرفته اند ولى بعضى از بزرگان اهل ذوق اين چنين معنا كرده اند. ايشان بر روى حرف جر مقدارى اشكال داشته اند ولى به هر حال ظاهر اين آيه اين است كه اگر يك روشنايى براى روز هست اين قشرى است كه روى فضا كشيده شده است: ((نسلخ منه النهار)). نهار يك پوستى است روى اين فضاى تاريك, ما وقتى اين پوست را كشيديم ((فاذا هم مظلمون)) اين ها در تاريكى مى افتند و معلوم مى شود درون تاريك است و بيرون يك قشر روشنى است, حالا فرمود: ((والدنيا عنده كيوم حان انسلاخه)) آن گاه فرمود: ((اعزبى عنى)) به دنيا خطاب مى كند كه از من فاصله بگير, چون قبل از آن هم سوگند ياد كرد و فرمود: ((والله لو كنت شخصا مرئيا و قالبا حسيا لاقمت عليك حدود الله فى عباد غررتهم بالامانى و امم القيتهم فى المهاوى)).
به دنيا مى فرمايد: سوگند به خدا اگر من تو را مى ديدم و تو ديدنى بودى حد بر تو جارى مى كردم حالا مى فرمايد: ((اعزبى عنى فوالله لا اذل لك)) سوگند به خدا من ذليل تو نخواهم شد نه ذليل توام نه ذلول تو ((فتستذلينى و لا اسلس لك فتقودينى)) كه تو قائد من باشى و قيادت و رهبرى مرا بگيرى ((و ايم الله يمينا استثنى فيها بمشيئه الله)) سوگند به خدا كه ان شإالله را در اين سوگند يادآور مى شوم ((لاروضن نفسى رياضه تهش معها الى القرص)).
انسان واقعا خجالت مى كشد وقتى اين سخنان را مى خواند. حضرت(ع) مى فرمايد: به خدا سوگند آن چنان نفسم را رياضت مى دهم كه اگريك تكه نان خشك گيرم بيايد خوشم بيايد: ((لاروضن نفسى رياضه تهش معها الى القرص اذا قدرت اليه مطعوما و تقنع بالملح مإدوما)).
و كارى مى كنم كه اشك چشمانم خشك بشود و آن قدر مى نالم يا از شدت ضعف كارى مى كنم كه اشكان چشمم خشك بشود; مثل چاهى كه بالاخره آبش خشك شده است: ((مستفرغه دموعها)).
چرا اين كار را مى كنم؟ براى اين كه: ((اتمتلى السائمه من رعيها فتبرك و تشبع الربيضه من عشبها فتربص و يإكل على من زاده فيهجع قرت اذا عينه اذا اقتدى بعد السنين المتطاوله بالبهيمه الهامله والسائمه المرعيه)) براى اين كه اين حيوانات آن هايى كه صحراىاند (سائمه اند) چه حمارها چه گوسفندها و چه شترها, اين ها بروند تو مرتع ها بچرند و سير بشوند يكى در مبركش, يكى در مربضش گوسفند در مربضش و شتر در مبركش يكى بروك كند يكى بخوابد. على هم مثل گوسفند و حمار ـ معاذ الله ـ اين هم سير بشود و بگيرد يك گوشه اى بخوابد چشم على روشن كه سر پيرى به يك حمار اقتدا كرده است.
اين حرف ها آدم را آب مى كند والله كه در ما هيچ اثر نمى كند. فرمود: چشم من روشن حالا سر پيرى مولاى من حمار يا فلان شتر شده است: ((قرت اذا عينه)). كلمه ((قرت)) يعنى چشمم روشن, يا نفرين است يعنى چشمم خنك باد كه كنايه است و تحكم يا چشمم سرد باد كه نفرين است. اگر گفتم ((قرت عينه)) يعنى چشمش خنك باشد, چون ((قار)) يعنى خنك. اين ((قرت الاعين)) براى اين است كه انسان شاداب, اشك از چشمش مىآيد آن اشكى كه در حال شوق مىآيد اشك سرد است و سرد را مى گويند ((قار)) و اشك در حال اندوه و مصيبت, اشك گرم است, وقتى كه گفتند ((قرت عينك قرت الاعين)) و امثال ذلك يعنى چشمت خنك باشد در حال نشاط اشك شوق بريزى, وگرنه ((قرت عين)) به معناى نور چشم نيست يا به معناى خنكى است تحكما و استهزإا, يا معناى سردى است كه بدنم سرد باشد, چشمم سرد باشد من بميرم كه مولاى من بشود گوسفند.
اين ديگر براى انسان ذوقى نمى گذارد كه آدم دست به اين كارها بزند, آن قدر بخورد كه به زحمت هنگام اداى آن آخر وقت نماز صبح بلند شود.

خودشناسى و مقام يقين در اصحاب
حضرت امير فوق اين حرف هاست, آن امام بزرگ, اين خطبه را براى تربيت ((عثمان بن حنيف)) و امثال او نوشت, وگرنه حد باشد كه اهل رياضت باشد اهل عبادت باشد اهل زهد باشد اين ها خيلى از مراحل نازله مقام آن حضرت است و اين راه هم راه رفتنى است نه تنها راه گفتنى است حالا ببينيد آنهايى كه رفته اند كيان اند. ما به مقام ائمه معصوم ـ عليهم السلام ـ نمى رسيم, آن ها اسوه ما هستند و خودشان فرموده اند به مقام ما نمى رسيد و حق با آن ها است, اما مى توانيم به مقام شاگردان آن ها برسيم.
روايتى را كه مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف كافى و در كتاب ((الايمان و الكفر)) باب ((حقيقه الايمان واليقين)) ذكر كرده اند از همين قبيل است كه شاگردان معصومان(ع) به اين مقام رسيده اند. آن روايت در نوع جوامع روايى هم آمده است و در نثر و نظم هاى عرب و عجم هم ظهور كردو آن اين است كه اسحاق بن عمار مى گويد كه من شنيدم امام صادق ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد كه:
سمعت اباعبدالله ـ عليه السلام ـ يقول: ان رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ صلى بالناس الصبح (اين سمعت اباعبدالله يقول شايد اين را چند بار حضرت مى فرمود نفرمود ((قال)) بلكه فرمود ((يقول)) گويا چند بار حضرت مى فرمود كه رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نماز صبح را خواند و بين طلوعين معمولا حضرت بعد از نماز مى نشستند كه به سوالات جواب بدهند) فنظر الى شاب فى المسجد و هو يخفق و يهوى برإسه مصفرا لونه قد نحف جسمه و غارت عيناه فى رإسه. نگاه كرد و جوانى را ديد كه خواب آلود است و حالت خستگى و كوفتگى دارد, سرش به زير مىآيد, رنگش زرد, جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته است, حضرت به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ عرض كرد: اى پيامبر خدا, من صبح كردم در حالى كه به مقام يقين رسيدم. پيامبر(ص) از گفته او تعجب كرد, از اين رو پرسيدند: ((و قال ان لكل يقين حقيقه فما حقيقه يقينك)) براى هر يقينى و حقيقتى علامتى است, علامت يقين تو چيست؟ ((فقال ان يقينى يا رسول الله هو الذى احزننى و اسهر ليلى و اخمإ هو اجرى فعزفت نفسى عن الدنيا و ما فيها)) علامت يقين من اين است كه خواب را از من گرفته است, مرا غمگين كرده, شب ها بى خوابم و جگر من تشنه و سوخته است, نفسم از دنيا و مافيها غيبت كرده است ((حتى كانى انظر الى عرش ربى)).
اين ((كانى)) است اين را در اصطلاح مى گويند مقام احسان (مقام احسان همان است كه در روايت آمده است كه: ((ان تعبدالله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك)) از مقام احسان بالاتر كه مقام ((كانه)) است آن مقام ((ان)) است نه مقام ((كانه)) آن كه حضرت امير فرمود: ((لو كشف الغطإ ما ازددت يقينا)) يا ((ما كنت إعبد ربا لم اره)) سخن از ((انه)) است نه سخن از ((كانه)).
((حتى كانى انظر عرش ربى و قد نصب للحساب و بشر الخلائق لذلك و انا فيهم)). گويا عرش رحمان را مى بينم يا قيامت را مى بينم ((و كانى انظر الى اهل الجنه يتنعمون فى الجنه و يتعارفون و على الارائك متكئون و كانى انظر الى اهل النار و هم فيها معذبون و مصطرخون و كانى الان اسمع زفير النار)) مثل اين كه صداى جهنم را مى شنوم زفير, آن فرو بردن نفس است نه برآوردن آن, برآوردن را ((شهيق)) مى گويند. آن فروبردن را ((زفير)) مى گويند, چون ((شاهق)) آن كوه بلند است, نفسش زفير و شهيق وقتى انسان فرو مى برد, ((زفير)) است, و وقتى بر مىآورد ((شهيق)) ((يدور فى مسامعى)) الان مثل اين كه صداى فرو بردن جهنم را من مى شنوم.
پيامبر (ص) فرمود: ((لاصحابه هذا عبد نور الله قلبه بالايمان))(2) اين بنده اى است كه خداوند قلبش را با ايمان روشن كرده است. سپس به آن جوان فرمودند: ((الزم ما انت عليه)) همين حالى كه دارى نگه دار, اين همان است:
اين ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) يعنى الزموا انفسكم الزم ما انت عليه.
جوان گفت: يا رسول الله, براى من دعا كن كه خداوند شهادت به همراه تو را, نصيب من گرداند.
تازه معلوم مى شود كه بالاتر از اين مقامى هست به نام مقام ((شهادت)). عرض كرد: يا رسول الله, من نمى خواهم با اين وضع بميرم مى خواهم در ركاب شما و در جبهه جنگ شربت شهادت بنوشم. معلوم مى شود كه ((كانى))اش براى اين كه به ((انه)) تبديل بشود مى خواهد به شهادت برسد, شايد شهيد از ((كانه)) به ((انه)) مىآيد.
پيامبر(ص) نيز دعا فرمود و سرانجام در يكى از جنگ ها كه ملازم ركاب حضرت بود, پس از آن كه نه نفر از ياران حضرت(ص) شربت شهادت نوشيدند او دهمى بود.
پس معلوم مى شود كه اين راه ها رفتنى است چون, افراد عادى هم آن راه ها را پيموده اند و هيچ راهى بهتر از معرفت نفس نيست كه ما ببينيم در چه حالتيم.
حالا ما مى خواهيم ببينيم خودمان را فراموش كرده ايم يا نه اگر هر چه بررسى مى كنيم از ما سوال كردند در چه حالتيد به چه علاقه منديد جواب درستى نتوانستيم بدهيم معلوم مى شود معاذالله خودمان را گم كرده ايم, بايد مدت ها بگرديم تا خودمان را پيدا كنيم و درون خود را بشكافيم و جست و جو كنيم تا جواب بدهيم, اما اگر كسى از ما پرسيد الان در چه حالتى و چه مى طلبى, يك جواب نقدى داشتيم, معلوم مى شود خودمان را گم نكرده ايم.

مفهوم فراموشى
نشانه گم كردن نفس, فراموشى ياد خداست كه فرمود:
((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) نسيان در ان گونه از موارد همان ترك عمدى است نه نسيان مصطلح, چون نسيان مصطلح از نظر كتاب و سنت, عقوبت اش برداشته شده است, درحديث معروف آمده است كه: ((رفع عن امتى تسع الخطإ و النسيان)) يعنى اگر كسى سهوا و نسيانا كارى را انجام دهد, حكم تكليفى اش برداشته شده است. هرچند ممكن است حكم وضعى باقى بماند.
در آيات پايانى سوره مباركه بقره هم آمده است كه: ((لاتواخذنا ان نسينا إو اخطانا)) يعنى پروردگارا, اگر دچار فراموشى يا خطا شديم, ما را مواخذه مفرما. چون اين دعا را خداوند سبحان, خودش به ما آموخته, يقينا اجابت مى كند.
منظور از نسيان در آيه محل بحث, آن نسيانى نيست كه در حديث رفع آمده است يا در آيه پايان سوره بقره آمده است. نسيان در اين جا (سوره حشر) ترك عمدى است, اگر كسى عمدا خدا را فراموش كرد خدا هم كارى مى كند كه او خودش را فراموش كند. انسان كجا خودش را فراموش مى كند؟ كسى كه عندالعصيان خدا را فراموش كرد خدا هم عندالاستغفار او را انسإ مى كند, اگر به كسى حالتى دست داد كه نتوانست خودش را كنترل كند و معصيت كرد بالاخره يك روزى فرا مى رسد كه او بايد استغفار كند, اما نمى تواند, چون عندالاستغفار خدا او را انسإ كرد; يعنى او را از يادش برده است. اصلا يادش نيست كه چنين معصيتى را كرده اگر كسى در يك حالتى قرار گرفت و دفعتا به ذهنش آمد كه بيست سال قبل يا سى سال قبل فلان گناه را كرده است بايد فورا سجده شكر به جاى آورد.
در روايات ما آمده است كه اگر خداوند بخواهد به بنده اى لطف كند گناهان گذشته او را در خاطرش احظار مى كند تا استغفار كند. اگر كسى فورا به يادش آمد كه در سى يا بيست سال قبل فلان معصيت را كرد و هى تكان نخورد اين نعمت را كفران كرده است, اصلا خدا به يادش آورد كه او استغفار كند و بعدا به يادش نمىآيد و اگر كسى يادش نباشد گناه كرده چگونه استغفار كند.
اين درباره معصيت, اما درباره ضعف و قوت نيز همين طور است. اگر كسى مشكلى براى او پيش آيد و نداند كه خدا دارد او را امتحان مى كند و خدا را فراموش بكند, هنگام رفع اين مشكل هم خدا او را انسإ مى كند, لذا اين شخص به همه پناه مى برد الا خدا, در حالى كه بايد از همه قطع اميد بكند الا الله. چندين بار شرك مى ورزد و از هيچ كسى اثر نمى بيند چرا؟ چون هنگام آزمون, خدا را فراموش كرده و نمى داند كه: ((ولنبلونكم بشىء من الخوف والجوع))(3) است چون عند الضعف با ضعف بد برخورد كرد و نمى داند كه اين عطاى الهى است, خدا مى خواهد او را بيازمايد هنگام رفع آن مشكل و ضعف به همه پناه مى برد الا الله, چرا؟ چون خودش را فراموش كرده است. اين در خصوص ضعف در هنگام قدرت و نعمت و ثروت و امثال آن است.
اگر خداوند سبحان يك قدرت مادى يا معنوى به نام علم و امثال آن به كسى داد و او شكر نكرد و نفهميد كه اين نعمت را خدا به او داده بلكه بگويد من خودم زحمت كشيدم سى چهل سال درس خواندم و عالم شدم, خلاصه خود را ديد نه انعام الهى را, هنگام صرف آن نعمت در مواردش خود او انسا مى كند و توفيق استفاده صحيح از آن نعمت را پيدا نمى كند.
پس ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله عند المعصيه, عند الضعف, عند القدره كه فانسيهم انفسهم عند الاستغفار, عند رفع الضعف و عند صرف النعمه و امثال ذلك)) اگر كسى در هنگام حادثه خدا را فراموش كرد در هنگام صرف آن حادثه يا رفع آن حادثه خدا هم او را انسا مى كند لذا ((كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن)) هست اما ((اعوذ بالله)) نيست يا ((يعوذون برجال من الانس)) هست اما ((اعوذ بالله)) نيست. اين كه مى بينيد انسان براى رفع خطر به همه مراجعه مى كند الا الله براى اين كه خودش را فراموش كرده است پس فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)).

شناخت نفس
معرفت نفس دو راه دارد: يكى آسان و ديگرى دقيق. راه آسانش در آن بيان نورانى حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه فرمود: ((عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم))(4) انسان سلسله خاطراتى در قلبش هست بعد ناخودآگاه پشيمان مى شود و اصلا نمى فهمد چه كسى اين عقد و گره را باز كرد, قبلا مصمم بود بعد نادم مى شود و… اين تغيير و تحولات ناگهانى, صورت پذيرفتن آن به دست خود انسان نيست, يك راه عادى است. اما اين كه خداوند متعال مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) راه علم حضورى است. در اين راه اگر كسى خود را ببيند محال است خدا را نشناسد, چطور است كه اگر كسى خود را ببيند محال است خدا را نشناسد, چون ذات او فقط و فقط به دست خدا بسته است نه به خود متكى است نه به غير خدا اين دو امر را مى بيند.
آيه شريفه ((يا ايها الناس انتم الفقرإ الى الله))(5) دو مطلب را به ما مى گويد: يكى اين كه شما فقيريد و دوم اين كه فقير الى الله ايد. اين فقر هم براى انسان نظير عرض مفارق و عرض لازم و حتى نظير جنس و فصل هم نيست, اگر گفتيم الانسان فقير به منزله الاربعه زوج كه نيست كه لازمه ذات باشد اگر لازمه ذات باشد كه در مرتبه ذات نيست, اين چنين نيست كه فقر براى ذات انسان مثل زوجيت اربعه باشد چون زوجيت اربعه گرچه لازم اربعه است اما در مرحله ذات اربعه كه نيست وگرنه مى شد مقوم نه لازم و چون لازم ذات است پس پايش به حريم ذات نمى رسد جداى از ذات است فقر براى ذات انسان در ((يا ايها الناس انتم الفقرإ)) اين طور نيست كه نظير زوجيت اربعه باشد كه درون ذات انسان فقير نباشد ولى فقر لازمه ذات انسان باشد اين طور كه نيست حتى مثل جنس و فصل هم براى هستى او نيست, چون جنس و فصل در حقيقت در جوار او هستى اويند و به وسيله هستى او موجودند, هستى او هستى فقر است, آن گاه اگر كسى به خود سرى بزند ((يا ايها الناس انتم الفقرإ)) را مى بيند و چون همان خدايى كه غنى است همين جا نگه دار ماست, براى اين كه مى فرمايد: ((نحن اقرب اليه من حبل الوريد))(6) هست ((و نحن إقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون))(7) هست, ((واعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه))(8) است همين جا فيض حق نگهبان انسان است نه اين كه خدا از فيض جدا باشد, اگر جدا باشد اين ربط محض به كه تكيه مى كند لذا فرمود شما همان جا خدا را ببينيد يعنى مستحيل است كسى خود را ببيند و فيض حق را نبيند, ((يا ايها الناس انتم الفقرإ)) و اين فقر ذاتى شماست اين يك, فقير به غير الله نيستيد به الله ايد.
اين از بيانات نورانى امام سجاد ـ سلام الله عليه ـ در صحيفه سجاديه است كه ((طلب المحتاج الى المحتاج من سفاهه رإيه و ضلالته))(9) مى فرمايد اگر محتاج از محتاج چيزى بخواهد يك آدم سفيه است. انسان براى اين كه بداند سفيه است يا عاقل بايد ببيند به چه كسى تكيه مى كند.
پس اگر انسان ذاتا فقير است و فقر براى او نظير زوجيت اربعه نيست و دقيق تر از اين نظير حيوان ناطق براى انسان نيست كه بشود ماهيت او بلكه خود او و اين هم فقرش الى الله است لا الا غير الله, محال است كسى سرى به خودش بزند و الله را نشناسد, لذا فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) يعنى محكم بچسبيد به جانتان از اين جا جدا نشويد, ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون)) اين حصر, نسيان بردار نيست; يعنى فراموش نكنيد من كه شما را به شما نشان دادم خودم را هم به وسيله شما به شما نشان دادم خودتان را فراموش نكنيد, اگر فراموش كرديد ما انسإ مى كنيم پرده اى مىآيد بين شما و خود شما چون ((واعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه)) يك قشرى مىآيد كه شما خودتان را نمى بينيد و ديگرى را مى بينيد, براى ديگرى تلاش مى كنيد اين همان ((اهمتهم انفسهم)) هست آن ديگرى به جاى خود شما مى نشيند و به خدمت آن ديگرى مى رويد.
پس اگر ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) شد مستحيل است كه انسان خودش را متذكر باشد و خدا را نشناسد. در ذيل آيه سوره ((يس)) دارد كه حالا چون خودش را فراموش كرده اشكال مى كند معلوم مى شود اگر خودش را فراموش نمى كرد اشكال نمى كرد اين استدلال است ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه)) ((نسى خلقه)) يعنى چون خودش را فراموش كرده حالا مى گويد معاد چيست؟ معلوم مى شود كه اگر كسى خودش را فراموش نكند محال است كه معاد را انكار كند, معاد همان رجوع الى المبدإ است, و اين ((اذ اخذ)) تاريخ ندارد هر روز هست; يعنى الان اگر فرض سرى به آن ((اذ)) بزنيم باز مى بينيم كه ((بلى)) گفتيم چون آن موطن, تاريخى نيست كه مثلا بگوييم كه در فلان سال شمسى يا فلان سال قمرى خدا از ما اقرار گرفته اين چنين كه نيست, اگر زمان بردار نيست پس امروز هم مادر خدمت آن ((اذاخذ)) هستيم. يك حالتى هست كه الان هم ما مى توانيم با آن رابطه داشته باشيم.
اگر نظير توفان نوح بود تاريخ بردار بود قرونى بر او گذشت يا نظير ظهور حضرت سلام الله عليه هست اعصارى مانده است اما اصلا در قلمرو زمان نيست وقتى در قلمرو زمان نبود هم اكنون هم زنده است ,اگر كسى زمانى نينديشد هم اكنون هم مى تواند بگويد ((بلى)) ممكن نيست كسى خود را ببيند و خدا را نبيند.
روايات فراوانى مرحوم ((آمدى)) در ((غررالحكم)) از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ به اين مضمون آورده است: ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) برخى از آن روايات را سيدنا الاستاد ـ رضوان الله عليه ـ در ذيل همين آيه ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) ذكر كرده است, در جلد هفتم ((غرر و درر)) اين روايات آمده است. خود اين جلد هفتم گرچه فهرست است ولى در سفر و حضر مى تواند كمك انسان باشد. بسيارى از روايات نفس در باب نفس, و باب معرفت آمده است.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره حشر(59) آيه 20 ـ 18. 2 ) اصول كافى, ج2, ص43, حديث2. 3 ) سوره بقره(2) آيه155. 4 ) كلمات قصار, 250. 5 ) سوره فاطر (35) آيه15. 6 ) سوره ق(50) آيه16. 7 ) سوره الواقعه(56) آيه85. 8 ) سوره انفال(8) آيه24. 9 ) صحيفه سجاديه تا دعاى 28.