مدرس و كابينه سياه


اژدهاى استبداد
سيد ضيإ الدين طباطبايى, فرزند سيد على آقاى يزدى از روشنفكران هم عصر ((مدرس)) بود كه با نوشتن مقالات تند از جنبش آزادى خواهى و مشروطه طلبى حمايت مى كرد. پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان به اتفاق دوستانش روزنامه ((شرق)) را تإسيس نمود. پس از مدتى اين جريده را رها كرد و به اروپا رفت, در بازگشت از اروپا روزنامه برق را انتشار داد و با توقيف آن, روزنامه رعد را منتشر كرد, او در روزنامه اش به سانسور مى تاخت و صفحات آن را صحنه برخوردهاى شديد افكار خود با رجال و مستبدان قرار مى داد, اما جالب اين جاست زمانى كه خودش به قدرت رسيد توقيف سراسرى مطبوعات نخستين اقدام اين روزنامه نگار جنجالى پس از پيروزى كودتاى 1299 هـ.ش بود.(1)
سيد ضيإ, از دوران جوانى خود به آنگلوفيل (نوكر انگلستان) بودن شهرت داشت و رفت و آمدش به سفارت انگليس بر كسى پوشيده نبود, حتى وظايف حرفه روزنامه نگارى خود را هم با اجازه قبلى آن سفارت خانه انجام مى داد, در بخشى از سندى كه سرپرسى كاكس از تهران براى مافوق خود ـ لرد كرزن ـ به لندن فرستاده مى خوانيم: ((… سيد ضيإ مدير روزنامه رعد كه از طرف داران پروپاقرص وثوق الدوله و از حاميان جدى قرارداد است, چهارده فقره سوال پيش من فرستاده و به نام منافع مشترك ايران و انگليس خواهش كرده است كه جواب آن ها را ضمن مصاحبه اى كه مى خواهد با من انجام دهد در اختيارش بگذارم كه بعدا در روزنامه اش منتشر سازد…))(2)
سيد ضيإ, در سال 1337 هـ.ق از طرف دولت وثوق الدوله مإمور شد كه به همراه هيئتى به ((باكو)) پايتخت حكومت تازه اعلام استقلال كرده قفقاز برود و با دولت اين سرزمين قراردادى را امضا كند. او اين كار را كرد و متن پيمان را براى تهران فرستاد, ولى در اين حين بلشويك ها وارد ((باكو)) شدند و قرارداد مذكور باطل شد و زحمات سيد هم به هدر رفت پس از مإموريت, از باكو به تهران آمد و در محافل سياسى تهران براى خود جايى باز كرد. انگلوفيل هاى دولت مرد براى خوشايند سفارت خانه براى كارها به او رجوع مى كردند و وى را مورد مشورت قرار مى دادند. در كابينه سپهدار رشتى مشاور و نديم رئيس الوزرا بود و امور رسيدگى به اسراى قزاق به او محول شده بود. رئيس كميته آهن را هم بر عهده داشت و در شب نشينى سفارت خانه ها و محافل سياسى, نقش فعالى را عهده دار بود و به تدريج سياست انگلستان را بر روى صحنه آورد. از آن سوى, دولت بريتانيا در اواخر سال 1920م به ملاحظه صرفه جويى و ساير مسائل محرمانه تصميم گرفت كه نيروهاى مستقر در ايران را كه انگليسى و هندى بودند, خارج كند. ژنرال ((آيرون سايد)) چنين مإموريتى را پذيرفت, به عقيده وى و افسران انگليسى اشغال گر تنها راه سد نفوذ بلشويك ها و نهضت جنگل به سمت تهران پس از خروج نيروهاى انگليس از ايران ايجاد يك دولت مقتدر و ضد كمونيست در تهران بود كه بتواند با اقتدار تمام مقابل اين دو دشمن, يعنى يلشويك ها و انقلابيون بايستد. در راستاى اين تفكر ژنرال ((آيرون سايد)) افسر قزافى به نام ((رضاخان ميرپنج)) را يافت و او را براى انجام كودتا مناسب ديد, دولت انگلستان براى انجام كودتا و تشكيل دولت پس از آن نصرت الدوله فيروز را در نظر گرفت, اما نامبرده به موقع و قبل از ضرب الاجل تخليه ايران از نيروهاى انگليسى نتوانست خود را به تهران برساند و در نتيجه قرعه فال به نام ((سيد ضيإالدين)) زده شد. چون رضاخان در اين ايام فرمانده قشون قزاق در قزوين بود, سيد ضيإ به اين ناحيه رفت و قرار شد همراه با قواى قزوين به سمت تهران حركت كنند. يادمان نرود روزنامه نگارى براى كودتا و ايجاد جو اختناق انتخاب شده كه در آخرين ماه سال 1335هـ.ق در طليعه تجديد حيات روزنامه رعد نوشت: ((روزنامه رعد با تعقيب رويه استقلال فكر, استقامت در عقايد راسخه آزادى خواهى و رويه وطن پرستانه… با اساسى محكم تر يك مرتبه ديگر قدم در جاده بيدارى هم وطنان خود گذارده, مداومت در انتشار نظرات سياسى, تنقيد و توضيح عقايد و حوادث اجتماعى خواهد بود.))(3)

اختناقى اسفناك
سيد ضيإ, در عمل توإم با خيانت و آميخته به جنايت خويش نشان داد كه نه تنها به استقلال فكر و انديشه و آزادى واقعى وقعى نمى نهد, بلكه اگر شرايط اقتضا كند خود چنان طوفان سهمگين و ابر تيره و تارى در آسمان آزادى ايجاد مى كند كه مجال هرگونه درست انديشى و تفكر را از انسان هاى صالح و نيكو روش مى گيرد, در برابر سياست تازه كابينه فتح الله اكبر سپهدار نيز ديرى نپائيد و نتوانست در برابر سياست دقيق استكبار انگليس در ايران مقاومت كند. روز اول اسفند ماه سال 1299هـ. ش به هيإت دولت خبر رسيد كه عده اى قزاق به سر كردگى رضاخان سرتيپ با چهار ارابه توپ و مقدارى تجهيزات از قزوين حركت كرده و به سوى مركز (تهران) در حال حركتند, صبح روز سوم اسفند اين عده در حوالى دروازه قزوين تهران اردو زدند, سربازان نيمه شب به شهر وارد شدند با تبانى روساى ژاندارم در ميدان مشق موضع گرفتند و حوالى سحر صداى شليك توپ بلند شد… در آن شب در قهوه خانه شاهآباد ـ دو فرسخى مهر آباد پنج نفر در جاى محقرى كه نيمه روشن بود, نقشه فتح تهران را ريختند: رضاخان مير پنج, سيد ضيإ الدين طباطبايى كلنل كاظم خان سياح, ماژور مسعود خان كيهان و احمد آقا خان (امير احمدى), فرمانده كل قشون به عهده رضاخان بود كه به طرف تهران حركت كرد در حالى كه رجال كشور از وقايعى كه در شرف تكوين بود كاملا بى خبر بودند.(4)
به اين ترتيب در كم تر از پانزده سال كه از مشروطه نوپا مى گذشت ما شاهد دو كودتاى مسلحانه با دو ماهيت متضاد هستيم يكى به دست محمد على شاه قاجار مخالف مشروطه زير فرماندهى لياخوف روسى در سال 1326هـ.ق و ديگرى توسط مشروطه خواه موافق احمد شاه قاجار و كسى(5) كه از آزادى بيان و رفع شرايط خفقان سخن مى گفت و مطلب مى نوشت يعنى سيد ضيإ الدين طباطبايى و اين حادثه دومى بسى شگفت انگيز و اسفناك جلوه مى نمايد.
آرى حيله گران انگليس از جمله ژنرال ماژور ديسترويل وقتى ديدند عامل وحدت عقيدتى و انسجام دينى مردم به همراه قدرت معنوى روحانيت شيعه و مقاومت علما به رهبرى شخصيت هايى چون مدرس, خيابانى و كوچك خان قرار داد وثوق الدوله را خنثى كرده اند و آن چه از آن انتظار داشتند عايدشان نگرديد براى آن كه بتوانند اين سم مهلك را به خورد ملت ايران بدهند, لايه اى روى آن كشيدند و آن را به نام كودتاى 1299 بروز دادند. در همان زمان مدرس با درايتى كه داشت متوجه شد اين حركت ساخته و پرداخته انگلستان و روح قرارداد 1919 مى باشد و گفت از روزى كه سيد ضيإ رئيس الوزرإ شده استقلال كشور در مخاطره افتاده است, پس از چهل سال كه اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار يافت نظر شهيد مدرس را به اثبات رسانيد, نامه اى كه نورمن وزير مختار انگليس به نايب السلطنه هندوستان مى نويسند; اين پيش بينى آيه الله شهيد سيدحسن مدرس را تإئيد مى نمايد, در اين نامه راجع به كودتا آمده است: رضاخان همان كارهايى را انجام مى دهد كه اگر قرار داد 1919م به
وجود آمده يا به اجرا درآمده بود ما از آن بهره مند مى شديم, حال آن كه در آن جا ما بايد تلفات بدهيم و پول خرج كنيم در اين جا به خرج خود ايرانى ها ما اين كار را مى كنيم, سند ديگرى اين حقيقت را فاش مى كند كه از برنامه هاى اين كودتا آن بوده تا تمامى افراد سرشناس و متنفذترين تهران از بين بروند و علماى شيعه سركوب شوند.(6)
بامداد روز سوم اسفند ماه اعلاميه اى به امضاى رضاخان به ديوارهاى تهران چسبانيده شد كه در آن گفته شده بود: ((ما براى پايان دادن به اين اوضاع ناگوار كمر همت بسته و آمده ايم تا خائنين را به سزاى خود برسانيم و حامى حكومت نيرومند در خور شإن عظمت كشور باشيم, حكم مى كنم كه مردم فقط صلاح كشور و وطن را در نظر گرفته خود را براى خدمت گزارى آماده كنند, در تهران و شهرستان ها حكومت نظامى اعلام گرديد و جمعى از روحانيان و نمايندگان و افراد سرشناس و صاحب لقب توقيف يا تبعيد شدند, مجلس شورا كه در شرف افتتاح بود تعطيل گرديد.(7) قنسولگرىهاى انگليس در تمامى نقاط كشور با كودتا چيان همكارى داشتند و بامداد روز چهارم اسفند همه نقاط تهران در دست قواى قزاق بود. اعضاى كابينه سپهدار تنكابنى متوارى شدند و خودش به سفارت انگليس پناهنده گرديد. احمد شاه تحت فشار انگليس فرمان نخست وزيرى را به سيد ضيإ داد و نامبرده پس از اخذ حكم مزبور كابينه اى تشكيل داد كه در تاريخ به كابينه سياه معروف است, وى وضعى را براى ايران ايجاد كرد تا نفوذ انگلستان را بيش از بيش مستحكم نمايد.(8)
اين كودتا به اختناق تدريجى و اعمال اسف انگيز مستبدانه اى منتهى گرديد كه بر اثر آن عده اى از مردان پاك سرشت پس از ساليان دراز در زندان و تبعيد به سر بردن در كام اژدهاى استبداد و بيداد از بين رفتند و ثانيا گروهى از رجال شريف, شايسته و لايق و سياستمداران ارجمند را از صحنه هاى اجتماعى سياسى خارج نمود و ايران را به گردابى بس مخوف و هولناك غوطه ور ساخت.(9)

محبوب محبوس
مدرس قهرمان در مجالس چهارم, پنجم و ششم بارها به ماهيت انگليسى كودتاى سوم اسفند 1299هـ.ش و عواقب زيان آور آن اشاره داشته است, از جمله در جلسه چهارم, مورخه پنج شنبه پنجم مرداد سال 1300هـ.ش هنگام مخالفت با اعتبارنامه سلطان محمد خان عامرى نائينى چنين گفت: ((…هر كس شكى داشته باشد كه اين وضعيات كه پيش آمده وضعياتى بوده كه به دست يك ايرانى نبود بنده او را تكذيب مى كنم …يك دوستى[ انگلستان] كه هيچ وقت ما از او انتفاع نبرديم يك بيرقى به دست يك كسى داد كه بر ضد اساس مملكت و استقلال مملكت و مشروطيت… اقدام كنند …كودتايى بر خلاف مجلس, بر خلاف قانون اساسى, برخلاف مايه قانون اساسى كه قرآن باشد…))(10)
مدرس پس از نشان دادن مصدر كودتا در عدم صلاحيت سلطان محمد خان براى حضور در مجلس چنين گفت: ((ما مسلمان هستيم… اگر آقاى[ سلطان محمد خان] بگويد سياست را نمى دانسته بنده تكذيب مى كنم… اگر خداى نخواسته آن قدر استعداد نداشت كه آن سياست[ كودتا] را بفهمد, انصافا و قانونا قابل اين مجلس نيست و اگر فهميد بعد از اين اين اقدامات را نكند… البته نبايد راضى بشود كه در اين مجلس باشد تا بعد از اين عموم مردم بدانند كسى كه اين اقدام[ شركت در كودتا] را مى كند از اين حق و بودن در اين اساس ملى محروم است…))(11) و در سخنى ديگر خطاب به سلطان محمد خان گفت: ((جدا مى گويم همان طوركه سيد ضيإ تكيه خودش را به جاى ديگر داد و ملت ايران او را نابود ساخت, شما هم مثل همان اگر تكيه تان را به جاى ديگر داده ايد ان شإ الله الرحمن اين ملت و همين وكلايى كه مى بينيد كه به نظر شما نمىآيند ان شإ الله شما را هم نيست و نابود خواهند كرد…))(12)
مإموران كابينه سياه كه مدرس را چون خارى در چشم خود مى ديدند, در نخستين لحظات اين روحانى وارسته را دستگير نمودند, چون براى بردنش به خانه اش آمدند. ايام فروردين بود و درختان تازه شكوفه داده بودند در باغچه خانه سيد درخت زردآلويى بود كه پر از گل بود, آقا آماده شد, اهل خانه نگران و آشفته به نظر مى رسيدند. در اين ميان مدرس لب به سخن گشود و گفت ناراحت نباشيد اين زردآلوها وقتى رسيد به خانه باز مى گردم بر حسب اتفاق همان گونه كه سيد پيش بينى نموده بود در عمر كوتاه اين كابينه كه 93 روز به طول انجاميد, محبوس بود و پس از آن به خانه بازگشت.
عاملين كودتا ابتدا مدرس را در محل قزاق خانه قديم براى چند روز زندانى كردند و سپس با گارى پستى او را به قزوين انتقال داده و همراه عده اى ديگر از آزادىخواهان حبس نمودند. در تمام مدتى كه مدرس محبوس بود رفتار اعتراضآميز خود را نسبت به ((كابينه سياه)) ادامه داد و براى رهايى خويش از كسى كمك نخواست, براى اثبات عزت نفس اين شهيد همين كافى است كه چون ساير زندانيان, از بستر زندان استفاده نمى كرد و به هنگام خواب سرش را روى عمامه اش مى گذاشت و عبايش را بر روى خود مى كشيد و مى خفت. يك روز مدرس افسر نگهبان زندان را فرا خواند و به وى گفت: آيا مى توانى پيام مرا به عموزاده ام برسانى, نامبرده مى پرسد منظورتان كيست, مدرس جواب داد: سيد ضيإ را مى گويم (چون سيد بود مدرس او را اينگونه خطاب مى كرد.) از قول من به او بگو: تو بايد همه ما را هنگام دست گيرى مى كشتى و يا به دار مى زدى, اما حالا كه اين كار را نكردى, مطمئن باش كه ديگر كارى از دستت ساخته نيست و خودت را خسته مى كنى, چند نفر از زندانيان با شنيدن سخنان مدرس گفتند آقا اين چه پيغامى است كه براى سيد ضيإ مى فرستيد؟ چرا كار يادش مى دهيد؟ مدرس لبخندى زد و گفت خيالتان آسوده باشد, از دست سيد ضيإ ديگر هيچ كارى بر نمىآيد. اين بار هم مدرس درست حدس زد و پس از حكومت نود روزه دولت سيد ضيإ سقوط كرد و مدرس و همراهان وى آزاد شدند.(13)

از پشت پرده
وزير مختار انگليس (نورمن) در هفتم اسفند 1299هـ.ش, ضمن تلگرافى فوق العاده محرمانه به لردكرزن اطلاع داد: ((…سيد ضيإ محرمانه به من گفت كه در حال حاضر به قواى نظامى انگلستان احتياج شديد دارد و بنابراين سربازان انگليسى كه در قزوين هستند, عجالتا نبايد خاك ايران را ترك كنند. رئيس الوزراى جديد به من گفت كه اگر بريتانيا بخواهد نفوذ و قدرت سابق خود را كماكان در كشور ايران داشته باشد بايد ظاهر را رها كند و باطن را بچسبد, به اين معنى كه نفوذ خود را در آينده به عكس سابق از پشت پرده اعمال و طورى رفتار كند كه سيماى بريتانيا حتى المقدور به چشم ملت ايران نخورد.))(14)
اما سيد ضيإ از اين سو در مدت كوتاهى كه قدرت را در دست داشت, خواست با اقدامات وسيعى طبقات مختلف مردم را موافق خود گرداند و از حساسيت آنان نسبت به قواى بيگانه بكاهد, براى رسيدن به اين مقصد اعيان و اشراف را عامل آشفتگى وضع كشور معرفى كرد و مهم ترين اقدامات را تقسيم زمين بين كشاورزان, تعليم سواد به همه فرزندان اقشار كشور, لغو قرارداد وثوق الدوله و تشكيل ارتشى نيرومند و توجه به وضع كارگران دانست و نيز دستور داد تمام تابلوهاى مغازه ها به زبان فارسى باشد, زنان از نقاب استفاده كنند, توليد و فروش مشروبات الكلى ممنوع شود و با اين كارها خواست دولت خود را مدافع مردم, انقلابى, آزادىخواه و منجى كشور معرفى كند كه در اندك مدتى چهره واقعى او بر امت مسلمان فاش گرديد.(15)
در آن ايام رضاخان در انديشه به دست آوردن پست رئيس الوزرائى, نيروى نظامى را هرچه بيش تر قوى نمود, اما سيد ضيإ مى خواست وى از قدرت دور باشد سرانجام در اين مبارزه آشكار مسلم شد كه يكى از اين دو تن بايد كنار رود و انگليس ها ترجيح دادند قدرت به رضاخان انتقال يابد و سيد ضيإ عزل گشته و كابينه اش ساقط گردد, سيد ضيإ به همراه كلنل كاظم خان سياح و همسرش به اروپا رفت و در هتل هاى سوئيس و ديگر شهرهاى اروپائى اقامت نمود, در اواخر اقامت در غرب تنگ دست گرديد و به كار قالى فروشى پرداخت. در اوايل جنگ جهانى دوم به دعوت مفتى اعظم فلسطين راهى آن سرزمين گشت و گفته اند در آن جا دلال فروش زمين هاى مسلمانان فلسطينى به يهوديان بود و از اين راه پول هاى كلانى به دست آورد.
در اثناى جنگ جهانى دوم و اندكى قبل از اشغال ايران توسط قواى متفقين بار ديگر انگليسى ها تصميم گرفتند كه سيد ضيإالدين را وارد صحنه سياسى كنند, بدين منظور در مرداد 1320(اوت 1941م) كلنل تيگ ـ يك مقام نظامى انگليس در فلسطين ـ سيد ضيإ را در مزرعه اش واقع در حوالى غزه ملاقات كرد و نظر وى را در مورد بازگشت به ايران جويا شد. كلنل تيگ پس از اين ملاقات چند ساعته در گزارشى براى كميسر عالى انگليس در فلسطين خاطر نشان مى كند كه چنان چه از سيد ضيإ خواسته شود تا به عنوان نخست وزير به ايران بازگردد. او با اكراه آن را قبول مى كند, وقتى انگليس ها جو را مساعد يافتند, اجراى نقشه را به عهده حزب وطن گذاشتند, به دعوت اين حزب در 14 ژوئن 1943م گردهمايى كوچكى انجام گرفت كه در آن نمايندگان بعضى احزاب ديگر شركت كردند در پايان طى قطع نامه اى از سيد ضيإ الدين طباطبايى خواسته شد, به ايران بازگردد و قدرت را در دست بگيرد, سرانجام با اين جوسازىها نامبرده در مهر ماه سال 1322 به ايران بازگشت و به عنوان نماينده مردم يزد در دوره چهاردهم قانون گذارى به مجلس راه يافت, بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 سيد ضيإ در سلك افراد مورد اعتماد محمدرضا شاه درآمد و از مشاورين خاص وى شد, او هفته اى يك روز به كاخ سعدآباد مى رفت و با شاه ناهار مى خورد و مورد مشورت قرار مى گرفت, سرانجام سيد ضيإ الدين طباطبايى در هشتم شهريور 1348 در تهران فوت كرد. (16)

شاعرى متملق
عارف قزوينى, عزلى شاد و اميد بخش درباره اصلاحات سيد ضيإ الدين و به اصطلاح آينده اميد بخش ايران و در ستايش از كابينه سياه سرود, نام اصلى وى ابوالقاسم فرزند ملا هادى وكيل مى باشد, پدرش لباس روحانيت به وى پوشانيد چون خودش در سلك روحانيت و مداح اهل بيت بود اما عارف در فراگيرى موسيقى و آواز كوشيد و متإسفانه با همان لباس مقدس در مجالس لهو و لهب درباريان و جز ايشان شركت مى نمود و به خواندن, نواختن, نوشيدن و مجلس گرم كردن مى پرداخت, حسين مكى درباره اش گفته است: هيچ مرام و مسلكى نداشته و هر كس شيره و ترياك او را فراهم مى ساخت مورد ستايش او قرار مى گرفت.(17)
متإسفانه عارف از جمله مخالفان سر سخت مدرس بود و چون از گستاخان به شمار مى رفت در تاختن به اين مجتهد والامقام كمترين ملاحظه و كوتاهى را جايز ندانست و در مقدمه ديوانش اعترافاتى در اين مورد آورده و كينه خود را نسبت به مبارز نستوهى چون مدرس نشان داده است, دليل مخالفت وى با مدرس در درجه نخست ضديت مدرس با سردار سپه بوده و عارف چون از طرفداران جدى رضاخان محسوب مى شد نمى توانست اين وضع را تحمل كند, حتى پس از اين كه ماهيت سردار سپه بر همه معلوم گرديد گويا عارف قزوينى از اين جانبدارى دست برنداشت و درباره اش نوشت: لازم دانستم مكنونات قلبى خود را راجع به اعليحضرت پهلوى به اختصار به قلم آورم… تمام اشخاصى بودند كه مملكت را براى خود و اغراض شوم شخصى خود مى خواستند تنها اعلى حضرت پهلوى را مى شناسم كه هر چه خواسته براى ايران خواسته… پس هر ايرانى حقيقى بايد قربان اسم پهلوى برود…!!؟(18)
عارف با چنين عقيده اى مرد و پهلوى هم با چنان غارت و ثروت بى كران و خيانت فراوان به هلاكت رسيد, ولى جز ننگ و رسوايى چيزى با خود نبرد. مدرس قهرمان به دست عمال پهلوى به شهادت رسيد, ولى دسته گل معطر افتخار را با پنجه هاى پاك و فولادين حماسه ساز خود گرفت و بر مزار مطهر خويش براى هميشه نصب كرد و تربت او زيارت گاه عاشقان حق و مشتاقان معرفت گرديد و نامش زنده و جاويدان ماند.

ستايش وقاحت
عشقى (سيد محمدرضا فرزند حاج سيد ابوالقاسم كردستانى) نيز از شاعرانى بود كه سيد ضيإالدين طباطبايى را تازه ساز ايران كهن ناميد و در وصف او گفت:
ندانم اين طبيب اجتماعى را چه درمان بد
كز او صد ساله زخم مهلك اين قوم مرهم شد
همچنين وى با نوشتن مقالات تند و پر سر و صدا به ستايش از ((كابينه سياه)) و حمايت از آن ادامه داد.(19)
در ديوان خود چند بار از مدرس نام برده كه متإسفانه برخى از آن ها توهين شديد است. در سال هاى مقارن با مجلس چهارم با مدرس از در مخالفت وارد شد و در منظومه مشهور ((ديدى چه خبر بود)) كه آن را بدرقه راه مجلس چهارم ساخت اين شهيد بزرگوار را مورد انتقاد و ملامت قرار داد و مدرس را كينه جويى دانست كه همراه با نصرت الدوله به مردم صدماتى وارد كرد. عشقى تا زمان استقرار مجلس پنجم به تدريج به مدرس گراييد و از همكاران گروه اقليت به رهبرى مدرس گشت در نهضت ضد جمهورى رضاخانى شركت كرد و در اين راه جان خود را از دست داد.(20)
گرچه ((عشقى)) بعدها از ياران مدرس و مخالفان رژيم پهلوى شد, ولى در باورهاى وى اشتباهاتى غير قابل اغماض ديده مى شود; مثلا در شعرى كه بوى كفر مى دهد مى گويد:
خلقت من در جهان يك خلقت ناجور بود
من كه خود راضى به اين خلقت نبودم زور بود
مرحوم آيه الله حاج شيخ مرتضى حائرى فرزند آيه الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى در جوابش چنين سرود:
صورتى زيبا و چشم نافذ و قدى رسا
ذوق سرشارى در اين رعنا بدن مستور بود
وندر آن ميلياردها حكمت ها نهان
چشم تو كور است, ديد حق سراسر نور بود
آن كه قدر خويش را نشناختى با اين وضوح
حق حق, در چشم او بس ضايع و مكنور بود
هر كسى چون تو بشد خودخواه و خودبين به خلق
جمله بدبين شد, زدرك خويشتن مهجور بود(21)

زحمت بيهوده
ميرزا محمد فرخى يزدىدر 22 سالگى از يزد به تهران مهاجرت كرد و در مسائل اجتماعى, سياسى از طريق انتشار روزنامه و نوشتن مقالات شركت داشت, او از منور الفكرانى بود كه گرد رضاخان جمع شدند, گرچه بعدها اين روش را تغيير داد. فرخى يزدى تمايلات سوسياليستى داشت كه وجه اختلاف مهم با مدرس مى تواند باشد, در برخى مسائل مهم سياسى نيز با شهيد مدرس اختلاف داشت و در مقالات و اشعارى كه نوشته به طور غير مستقيم به نكوهش مدرس پرداخته و از برخى رفتارهاى اين مجاهد متقى انتقاد كرده است. وى در آخرين رباعى ديوان خود كه تاريخ دقيق سرودن آن روشن نيست مى گويد:
اى بوم در اين بوم موسس شده اى
اى زاغ به باغ نقل مجلس شده اى
در مدرسه درس مى دهى رنگارنگ
اى بوقلمون مگر مدرس شده اى(22)
فرخى در ايام مقارن با انتخابات مجلس چهارم دست نويسى با امضاى ((سيد حسن مدرس)) گراور و منتشر كرد كه نشان مى داد مدرس هزار و دويست ليره از شاهزاده نصرت الدوله به عنوان مخارج مدرسه سپهسالار دريافت كرده است, اين نقشه كه با تحريكات رضاخان صورت گرفت برچسب ناچسبى براى مدرس و سندى كاملا جعلى بود حالا آستانه انتخابات است و تهمتى بزرگ به مدرس زده اند, اين متن سراسر كذب را هم تمام روزنامه ها چاپ كرده اند, نصرت الدوله هم بين مردم به نوكر انگليس ها معروف شده اما مدرس چون مى دانست مردم تهران او را شناخته در مقابل اين عمل فرخى سكوت كرد و پس از پايان انتخابات و برگزيده شدن به عنوان نماينده مردم تهران براى آن كه به جعل كنندگان سند اثبات نمايد كه زحمت بيهوده اى كشيده اند تكذيب نامه اى نوشت و براى روزنامه توفان كه به مديريت فرخى يزدى انتشار مى يافت, فرستاد كه در آن جريده درج گرديده اما متن تكذيب نامه مدرس هم جالب و خواندنى است: ((بسم الله الرحمن الرحيم همسفر محترم[ در سفر مهاجرت] آقاى فرخى در شماره هفتاد و دو جريده ((طوفان)) احتمالا نسبت يك هزار و دويست ليره از شاهزاده نصرت الدوله به من داده بوديد مى دانم مقصود مشوش نمودن ذهن مردم است در انتخابات, لذا من امساك كرده بعد از گذشتن موقع آرإ مصدع شدم, اولا اين مسئله صدورا از شاهزاده محال عادى است و قوعا نسبت به حقير, به حول الله و قوته نسبت به گذشته و آينده تكذيب مى كنم, علاوه بر اين ها سازنده نمى دانسته كه در امور غير شرعيه امضإ من فقط مدرس است. فى الليله 9شوال 1341هـ.ق ـ مدرس.))(23)

سستى در سياست
ميرزا حسن خان مستوفى الممالك در سال 1325هـ.ق بنا به اصرار اتابك از سفر هفت ساله اروپا به تهران بازگشت و در همان سال براى نخستين بار به وزارت جنگ منصوب و زندگى سياسى واقعى او آغاز گرديد, از آن پس در كابينه هاى مختلف شش بار وزير جنگ و يك بار وزير ماليه شد در هفدهم رجب سال 1328هـ.ق برابر با اول مرداد 1289هـ.ش به رياست دولت انتخاب گرديد كه آخرين مرتبه آن به سال 1305هـ.ش در دوران سلطنت رضا شاه بود.(24)
مستوفى الممالك از منور الفكرانى بود كه در فاصله مشروطه تا كودتاى سياه, مقام نخست وزيرى را اشغال كرد و لايحه استخدام مستشاران امريكايى براى اداره امور اقتصادى كشور را تهيه و در مجلسى كه اكثريت آن را روشنفكران تشكيل مى دادند به تصويب رسانيد.(25)
در جلسه 284 مجلس شوراى ملى (دوره چهارم) كه در روز دوشنبه بيست و يكم خرداد 1302هـ.ش تشكيل گرديد, موضوع استيضاح از دولت مستوفى الممالك توسط مدرس مطرح گرديد, از سخنان شهيد مدرس بر مىآيد كه نام برده كفايت لازم را در برخورد با مسايل سياسى داخلى و مناسبات با دول خارجى ندارد و غفلت از اوضاع جغرافيايى توسط وى كشور را به عواقب ناگوارى مبتلا مى سازد و نيز عدم مراقبت و سستى نامبرده در سياست خارجى منجر به تزلزل نظام سياسى ايران خواهد شد مدرس در فرازى از سخنانش گفت: ((بايد عملياتى كه منشإ بشود از براى آن كه يك دولتى مثل انگليس يا يك مإمور و يك دولت ديگر از ايران تنفيذ نمايد با كمال هوشيارى و بيدارى و دوستى از اين عمليات بايد جلوگيرى كرد, بنده عرضم اين است كه در اين مطالب قصور و مسامحه شده است چون اطلاع دارم و به عقيده من آقا[مستوفى الممالك] قبل از اين مى بايستى از مجلس تقاضاى راى اعتماد كرده باشند مگر اين كه اين عيبى كه بنده حس كردم خودشان حس نكرده باشند…)) پس از مطالب مدرس سليمان ميرزاى سوسياليست به دفاع از دولت مستوفى الممالك اظهاراتى كرد و سپس ذكإ الملك فروغى وزير امور خارجه و پس از او خود مستوفى الممالك به دفاع از دولت و پاسخ مطالب مدرس پرداخت و قبول نكرد كه در رفتار سياسى وى قصورى رخ داده و يا آن كه در انجام وظايفش كوتاهى كرده است.(26) مدرس در بخشى از نطق خود مستوفى الممالك را شمشير مرصعى دانست كه بايد در روزهاى بزم و ايام صلح و صفا به كمر بست و آن روزهاى حساس نياز به دولتى هست كه چون شمشيرى فولادى و برنده عمل كند نه جواهرنشان, هم چنين در نطق تاريخى مدرس اشكالات و نواقص دولت مستوفى و نارسايى برنامه او برشمرده شد و به اشكال وجود رضاخان در وزارت جنگ اشاره گرديد, بعد از استيضاح مدرس مستوفى استعفا نمود و مشيرالدوله روى كار آمد, او هم چند روزى دوام نياورد و به دنبالش سردار سپه رئيس الوزرإ شد. مبارزه و مخالفت مدرس با مستوفى به خاطر مصالحى بود كه بعدها براى برخى افراد اهل سياست و انديشه روشن گشت.
وقتى رضاخان به سلطنت رسيد تصميم گرفت با روى كار آوردن مستوفى الممالك رخنه هاى وارده به اساس سلطنت خود را پر كند و روز دهم خرداد 1305هـ.ش وى را به كاخ سلطنتى دعوت نمود و مدتى با او مذاكره كرد كه رياست دولت را قبول كند و اگر امكان دارد مشيرالدوله و موتمن الملك را هم در كابينه خود شركت دهد, ولى مستوفى عذر خواهى كرد و در مقابل اصرار رضاخان استنكاف نمود, از طرفى گروهى از انسانهاى خردمند تمايل داشتند او در اين زمان روى كار بيايد تا جلو تند روىهاى رضاخان را بگيرد, اين بار مدرس با آن ذكاوت و درايتى كه در نهادش نهفته بود با مصلحت بينى و استدلالى كه مى كند از مستوفى مى خواهد كه قبول زمامدارى كند, زيرا از هر لحاظ به صرفه مملكت خواهد بود كميسيون مركب از علما و رجال هم درخواست مدرس را تإييد مى كنند مدرس در اين جلسه ضمن استدلال خود مى گويد اگر آقاى مستوفى قبول رياست دولت را نمايد مى تواند در مقابل پاره اى اعمال خلاف رويه و قانون
ايستادگى نمايد زيرا جامعه برايش احترام قايل است و رضاخان هم چون حرمتش را نگه دارد, قطعا دست به اعمالى نخواهد زد كه موجب ناراحتى او شود.
روز چهارشنبه هيجدهم خرداد 1305 مستوفى به دربار فراخوانده و پست رياست دولت را قبول مى كند, اين اولين و آخرين كابينه است كه در دوران پهلوى و پنجمين كابينه است كه در عهد مشروطيت از طرف او تشكيل داده مى شده است.(27)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) تاريخ سانسور در مطبوعات ايران, گوئل كهن, ج دوم, ص648. 2) زندگينامه رجال و مشاهير ايران, حسن مرسلوند, ج چهارم, ص248. 3 ) روزنامه ايران, دوره جديد, سال يكم, شماره 126, اول ذيحجه سال 1335هـ.ق, صفحه اول. 4 ) تلاش آزادى, باستانى پاريزى, ص296. 5 ) تاريخ سانسور در مطبوعات ايران, همان, ص731. 6 ) نك: اسناد محرمانه وزارت خارجه انگليس, ج سيزدهم,سند شماره 683 و 787. 7 ) از صباتانيما, يحيى آريان پور, ج دوم, ص216. 8 ) داستانهاى مدرس, از نگارنده, به نقل از تاريخ صد ساله ايران, اعظم قدس, ج دوم, ص 15 و سالنامه دنيا سال 1324, ص110. 9 ) نك: مرد روزگاران, على مدرسى, ص92. 10 ) مدرس در پنج دوره تقنينيه, محمد تركمان, ج اول, ص191 ـ 192. 11 ) هما ن مإخذ, ص191. 12 ) آرإ, انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, محمد تركمان, ص57. 13 ) مدرس قهرمان آزادى, حسين مكى, ج اول, ص157 و 160. 14 ) شهيد مدرس ماه مجلس, از نگارنده, ص134. 15 ) همان مإخذ, ص137. 16 ) زندگينامه رجال و مشاهير ايران, ج 4, ص 256 ـ 257. 17 ) يك بررسى تحليل از زندگى سياسى مدرس, سيد صدرالدين طاهرى, ص231. 18 ) مدرس قهرمان آزادى, ج 2,ص854 ـ 855. 19 ) تإملاتى در جريان روشنفكرى ايران, شهريار زرشناس, ص110. 20 ) يك بررسى تحليلى از زندگى سياسى مدرس, ص228. 21 ) آيه الله موسس, على كريمى جهرمى, ص137 ـ 138. 22 ) مدرس قهرمان آزادى, ج 2, ص852. 23 ) داستانهاى مدرس, از نگارنده, ص180. 24 ) رجال عهد ناصرى, دوستعلى خان معير الممالك, ص121 ـ 126. 25 ) تإملاتى در جريان روشنفكرى ايران,ص106. 26 ) مدرس در پنج دوره تقنينيه, محمد تركمان, ج اول, ص433. 27 ) تاريخ بيست ساله ايران, حسين مكى, ج 4, ص103 ـ 104.