اخلاق عملى و الگوهاى آن
آيه الله عباس محفوظى
يكى از دانش هاى مفيد, علم ((اخلاق)) است. اين واژه, جمع ((خلق)) است به معناى خوى, طبع, سجيه و عادت.
موضوع اين علم رفتار و كردار آدمى است. همه عالمان و دانشوران و فيلسوفان از روزگاران كهن تا به امروز به اين رشته از دانش, علاقه و دل بستگى داشته اند و هر يك به نحوى در باب آن سخن گفته اند.
اما اخلاق بر دو نوع است: نظرى و عملى. اخلاق نظرى درباره پايه ها و مبانى اخلاق, مفهوم تكليف اخلاقى و مسائلى از اين دست, بحث مى كند ; يعنى مباحثى كه مستقيما به فعل اخلاقى مربوط نمى شود, اما اخلاق عملى مستقيما به خود عمل مربوط است, انجام عمل احسان, پرهيز از دروغ, غيبت, بهتان, احترام به پدر و مادر و مسائلى از اين قبيل كه به قصد قربت انجام مى شود در حوزه اخلاق عملى است.
آن چه كه براى شخص مومن ارزش مند است اخلاق عملى است, زيرا تا عمل خير با نيت خالص, انجام نگيرد, رشد و كمال و فلاح محقق نخواهد شد. هرچه ما در باره اخلاق و يا عرفان نظرى تفحص كنيم, جز انبوهى از اطلاعات و معلومات چيزى نصيبمان نخواهد شد, زيرا كه قلب و دل ما از آن ها بى بهره است فقط چاقى و فربهى ذهن, صورت گرفته است.
اين سخن به معناى بى ارجى و بى منزلتى عرفان و اخلاق نظرى نيست, چرا كه آن هم در جاى خود مغتنم است, بلكه سخن در راه نجات و مسير رشد و برآمدن انسان است. شك نيست كه جمع بين اخلاق نظرى و عملى, بسيار پسنديده است و آدمى را مسلط مى كند, اما تقيد بر عمل و سلوك در مسير اخلاق عملى است كه انسان را از دره هاى هولناك دنيا و آخرت, نجات مى دهد.
سالك در مسير اخلاق عملى, به دنبال الگو است تا بتواند از او سرمشق بگيرد و طى طريق نمايد. در مكتب ما چهارده معصوم پاك ـ عليهم السلام ـ بهترين الگو براى سلوك و گام زدن در وادى اخلاق عملى هستند; همان هايى كه خداوند متعال آنان را پاك گردانيد و سپس اسوه قرار داد. از اين رو است كه در اين مقاله, اشاره اى كوتاه به اين الگوهاى اخلاق عملى مى افكنيم.
در كلمات قصار امام على بن ابى طالب (ع) در نهج البلاغه آمده است كه امام مى فرمايد: ((من نصب نفسه للناس اماما فليبدإ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم; (1) هر كه خود را پيشواى مردم خواهد, بايد كه پيش از ادب كردن ديگران به ادب كردن خود بپردازد و بايد كه ادب كردن ديگران به كردار باشد, نه به گفتار. كسى كه آموزگار و ادب كننده خويش است, سزاوارتر به تعظيم است, از آن كه آموزگار و ادب كننده مردم است.))
امام صادق (ع)
امام صادق (ع) فرمود: شيعيان ما وقتى كه در كوچه و بازار راه مى روند و مردم آن ها را مى بينند به ما رحمت و درود مى فرستند و معناى شيعه اين است كه اين ها با عمل ديگران را درس مى دهند نه اين كه در گفتار خوب صحبت كنند, حرف بزنند, وعظ و پند و موعظه بدهند, اما به قول خواجه شيرازى: ((چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند)).
از امام صادق يا امام باقر ـ عليهماالسلام ـ پرسيدند: معنى اين آيه چيست؟ ((اتقواالله حق تقاته)) امام فرمود: (( يطاع و لا يعصى ; فرمان خدا را ببرد و عصيان خدا را نكند)).
موسى و خضر
در يك داستان كه در سوره كهف آمده است داستان خضر و موسى است كه حضرت موسى (ع), بالاى بلندى ايستاده بود و مردم را موعظه مى كرد, بنى اسرائيل پاى صحبتش نشسته بودند, حضرت نگاهى به اين جمعيت انداخت, حالتى به او دست داد, فرشته وحى نازل شد, با ديدن اين جمعيت به خود باليدى, بايد هنوز درس بياموزى حركت كن. موسى حركت كرد, در كنار صخره اى مشاهده كرد كه دور صخره همه اش سبز و خرم است و مردى نشسته است, بعد از سلام و احوال پرسى گفت: پيش شما آمده ام كه تعليمم بدهى, چيزى ياد بگيرم. اولين سوالم اين است كه: يا خضر (ع) چه كردى به اين مقام رسيدى كه من بايد شاگردى تو را بكنم؟ در جواب گفت: معصيت خدا را نكردم, آن چه گفت عمل كردم و از محرمات پرهيز نمودم. واقعا اگر انسان نافرمانى خدا را نكند به مقامات بالايى مى رسد.
در دل آدمى دو چيز با هم جمع نمى شود: هم خدا و هم هواى نفس. چطور اميرالمومنين (ع) در اين دعاى صباح مى فرمايد: خدا نكند اين پرده ها دور دل مرا گرفته باشد. آيا حجاب ها دور دل مرا نگرفته است آيا خود علم, حجاب نيست؟ مگر علم تنها انسان را آدم مى كند. ضرب المثلى است كه مى گويند:((ملا شدن چه آسان, آدم شدن چه مشكل)), برخى از بزرگان هم اين ضرب المثل را اين گونه گفته اند كه:((عالم شدن چه مشكل, آدم شدن محال است)). حضرت امام ـ ره ـ ضرب المثل را از قول استاد عرفان خود, مرحوم آيه الله شاه آبادى, تكرار مى كردند. چرا عالم شدن مشكل است؟ چون همين علم باعث بدبختى انسان مى شود كه چرا به من آيه الله نگفتيد, چرا مرا جلو نينداختيد, چرا او جلو افتاد و زد و برد, چرا من عقب مانده ام؟ اين حجاب ها است كه انسان را بيچاره مى كند.
نامه يك معلم اخلاق
جوانى به معلم اخلاقى نامه اى نوشته بود و از او خواسته بود كه براى قدم برداشتن در راه كمال چه عملى انجام دهد؟ جواب نامه داده شد, بعد از دريافت نامه به منزل ما آمد, گفتم: آيا عطشت مرتفع شده؟ گفت: نه, من نامه نوشتم, ولى جواب خيلى مختصر بود. گفتم چه بود؟ گفت: جواب اين جمله بود: راه رسيدن به كمال دو چيز است: تعبد و تجنب ; يعنى انسان عبادت خدا را بكند و از گناه پرهيز بكند, همين و بس.
من شرفياب محضر مبارك آن عارف و آن معلم اخلاق شدم و عرض كردم: شما جواب نامه را به اختصار نوشته ايد. فرمود: چه نوشته ام؟ من عين عبارت نامه را خواندم. فرمود: همين است, غير از اين چيز ديگرى نيست. البته اصل اين سخن از مرحوم ميرداماد است و به ملا صدرا در همان جلسه اول گفت: راه رسيدن به كمال, فقط بندگى حضرت حق است.
اخلاق هاى عملى در كربلا
نمونه هاى فراوانى از اخلاق عملى را در حادثه كربلا مى توان ديد; يك نمونه آن وقتى است كه امام حسين (ع) خواست از كنار جسد على اكبر (ع) بلند شود, حضرت زينب (س) بسيار بى تابى مى كرد و ضجه ها مى زد, كسانى كه نمى شناختند, مى پنداشتند كه مادر حضرت على اكبر است. اما وقتى كه به همين حضرت زينب(س) خبر شهادت فرزندش را دادند و او را به سوى خيمه آوردند, هيچ عكس العملى از خود نشان نداد و حتى از خيمه هم بيرون نيامد. بعدها پرسيدند چرا از خيمه بيرون نيامدى؟ فرمود: مى ترسيدم اگر از خيمه بيرون بيايم دل برادرم منقلب بشود! آرى, اين صفت معلم است كه با عمل خود به ديگران درس مى دهد.
حضرت امام زين العابدين (ع) مى فرمايد: ديدم عمه ام زينب در شب يازدهم نماز شب را نشسته مى خواند, پرسيدم: عمه چرا نشسته نماز مى خوانى؟ فرمود: چه كنم زانوانم ديگر قدرت ندارد. اين همان اخلاق عملى است.
شخصى مى گويد: روزى ميهمان امام مجتبى(ع) بودم, گفتم به مسجد بروم و دو ركعت نماز بخوانم, پيرمردى را ديدم گوشه اى ايستاده به من تعارف كرد, به كنارش رفتم, دست برد زير عبا و چيزى بيرون آورد, درش را بازكرد. ديدم نانى را به من تعارف كرد, نان را برداشتم, ديدم با دست نمى توانم آن نان را بشكنم. رو به پيرمرد كرده گفتم: آقا اين نان چيست كه آن را اين چنين بسته اى؟ فرمود: بسته ام كه نكند فرزندانم كه علاقه و محبت به من دارند, يك مقدار روغن به اين نان بمالند تا لذيذ بشود. اين على(ع) است و اين درس اخلاق عملى است.
((اتقوا الله فى الخلوات فان الناظر هوالله)) در خلوت هم از معصيت پرهيز كن. چرا؟ ناظر چه كسى است؟ در روايتى امام هفتم(ع) مى فرمايد: به گناه كوچكت به كوچكى نگاه نكن, ببين كه نافرمانى و معصيت چه كسى را انجام مى دهى, خدا را نافرمانى مى كنى ولو كوچك باشد.
((لقد كان لكم فى رسول الله إسوه حسنه)) اين ها اسوه هاى ما هستند, اين ها پيشوايان ما هستند. ((اولئك آبائى فجئنى بمثلهم)) نفس انسان از همه چيز براى ما عزيزتر است, نفس را مى خواهيم. اين نفسى كه زين العابدين(ع) در دعاى ابى حمزه عرضه مى دارد: ((خدايا من به خاطر كدام لحظه ام اشك بريزم, كدام ساعتم, آيا براى خاطر آن لحظه اى كه در تاريكى قبر مى گذارند, در آن وحشتكده, آن جا, يا براى آن لحظه اى كه بايد از قبر خارج شوم. ((ابكى لخروجى عريانا)) يا به خاطر برهنه محشور شدن اشك بريزم. ((انظر مره عن يمينى و مره عن شمالى فاذ الخلائق فى شان غير شانى, مردم را به فكر خودشان مى بينم. ((لكل امرء يومئذ شان يغنيه)). آن ساعت را گريه كنم, اشك بريزم, كدام لحظه؟ آيا اين لحظات را ما در پيش نداريم. اميرمومنان (ع) فرمود: ((فان امامكم عقبه كوودا))(2) ما گردنه ها داريم, اين صراط را كه مى گويند اين صراط از دنيا كشيده شده است.
مرحوم علامه طباطبايى (ره) در جلد اول تفسير الميزان در ذيل ((اهدناالصراط المستقيم)) مى نويسد: ((اين صراط از دنيا كشيده شده, از اين صراطى كه از مو باريك تر است.)) بعضى با مختصرى از جلوه هاى دنيا دين خود را مى فروشند و به ((صراط)) و ((روز حساب)) توجه اى ندارند.
قرآن مجيد مى فرمايد: فرداى قيامت جلوى پرده را نگاه كن, يك چيزى شيشه مانند, جهنمى ها, بهشتى ها را مى بينند, آن ها را نگاه مى كنند, همه در ناز و نعمت خوشند ((يطوفون عليهم ولدان مخلدون باكواب و اباريق و كإس من معين)) (3) اين همه نعمت در اختيار اين ها است, جهنمى ها مى بينند كه هم كلاسى اش در بهشت نعيم است اما اين, در اين طرف است. قرآن مى فرمايد:((الم نكن معكم)) جهنمى ها داد مى زنند آقايان بهشتى ها آيا ما در دنيا با شما نبوديم؟ زن به شوهر, شوهر به زن مى گويند مگر ما در دنيا باهم نبوديم؟ ((قالوا بلى)) بوديم, ((و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى))(4) هواى نفس, شما را مغرور كرد, مقام, تو را مغرور كرد. بچه ها را ديده ايد, وقتى كه دست بچه ها را بگيرى و جلوى مغازه اسباب بازى فروشى ببرى, هر كدام چيزى مى خواهند وبه همان چيز هم دلخوشند, ما هم حالت همان بچه ها را داريم, مقام, مثل همان عروسك يا ماشين كوكى است كه بچه به او دلخوش است.
پى نوشت ها:
1 ) نهج البلاغه, كلمات قصار, ش 73.
2 ) نهج البلاغه, خطبه 214, نامه 31 و 62.
3 ) واقعه, آيه 18.
4 ) حديد, آيه 14.