ولايت فقيه، يا دموكراسى يا هر دو؟!

 

ولايت فقيه و رد شبهه ها (7)
ولايت فقيه, يا دموكراسى يا هردو؟!

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
در بحث ولايت فقيه, يكى از جنجالى ترين بحث ها اين است كه آيا ولايت فقيه با دموكراسى سازگار است؟! و آيا دموكراسى به مفهوم غربى با مساله ولايت فقيه همسانى دارد؟! و اگر سازگار نيست, حقيقت دموكراسى در اسلام چيست ؟
ما معتقديم كه ولايت فقيه بر اساس (( خدا مدارى)) استوار است, چرا كه طبق مفهوم توحيد افعالى, حكومت مخصوص ذات پاك خدا است, و آن حكومت و حاكمى مشروعيت دارد كه از جانب خداوند, از طريق پيامبر (ص) يا امامان (ع) نصب وتاييد شده باشد, كه از آن در اصطلاح به ((تئوكراسى)) (حكومت الهى) تعبير مى شود. بنابر اين, چنين حكومتى با دموكراسى به مفهوم غربى سازگار نيست, زيرا دموكراسى غربى به معناى مردم مدارى است, و اصل در انتخاب حكومت, مردم هستند. آن ها مى توانند هر گونه حكومت را تعيين كنند, و هرگونه حاكم را انتخاب نمايند, و چون نوعا در اين مساله اتفاق نظر وجود ندارد و امكان پذير نيست پس به حكم اجبار و ضرورت بايد به سراغ راى اكثريت رفت, و بايد اقليت در برابر اكثريت تسليم باشد, چون راه ديگرى براى اداره اجتماع از نظر آن ها وجود ندارد, هر چند اين كار به طور كامل عادلانه نيست.
ولى دموكراسى به مفهوم ديگر مى تواند با مساله ولايت فقيه سازگار باشد, و آن اين كه ببينيم خداوند حكومت را در اختيار چه كسانى گذارده است؟ آن گاه نظريات و پشتيبانى مردم در تعيين فرد مورد قبول سرنوشت ساز خواهد بود, و اوست كه ترجيح مى يابدكه از پشتيبانى مردمى بيش ترى براى اجراى اهداف حكومت برخوردار باشد. با اين اشاره به توضيح مطلب مى پردازيم:

انواع حكومت ها
حكومت هايى كه در گذشته و حال در جهان وجود داشته و دارد شكل هاى گوناگونى دارد. مى توان گفت در جهان دهها و صدها نوع حكومت وجود دارد, ولى اصول آن حكومت ها را مى توان به سه گونه تقسيم نمود:
1ـ حكومت هاى استبدادى و خودكامه ; 2ـ حكومت هاى دموكراسى ; 3ـ حكومت هاى الهى.
حكومت هاى استبدادى و خودكامه; اين نوع حكومت بر اساس حاكميت فرد يا گروه خاصى بنا شده است, كه سر از استبداد و بهره كشى بيرون مىآورد و نتيجه آن بردگى جامعه و بدبختى و سيه روزى مردم آن جامعه است, مانند حكومت شاهان مستبد ; يا حكومت حزبى كوچك كه اقليتى را تشكيل مى دهد, و با توسل به زور به اكثريت مسلط گشته است, مانند حكومت ديكتاتورى كمونيست ها در شوروى سابق. در اين نوع حكومت, اراده مردم در اداره مملكت هيچ گونه نقشى ندارد, مصالح آن ها ناديده گرفته مى شود, بلكه معيار تامين منافع عده اى از زورمندان است كه با توسل به زور بر اكثريت مردم مسلط شده اند.
2ـ حكومت هاى دموكراسى ; (حكومت مردم بر مردم) حكومتى است كه امروز در جهان, عنوان عالى ترين حكومت را به آن داده اند. معيار در اين حكومت اين است كه همه مردم از هر گروه با آزادى كامل به پاى صندوق هاى راى بروند و نوع حكومت خود را با اكثريت آرا, برگزينند, و يا حاكم خود را تعيين كنند. در جهان امروز اين نوع حكومت عملا دو گونه است : 1ـ ظاهرا و واقعا به آراى مردم متكى است, و هر آن چه كه اكثريت مردم برگزينند ملاك انتخاب خواهد بود; 2ـ در ظاهر آب و رنگ مردمى دارد, ولى در باطن بر اثر نيرنگ ها و ترفندهاى زورمداران و ثروت مندان, شكل مى گيرد, و تبليغات سرسام آور آن ها سرنوشت ساز بوده, و نتيجه را مشخص خواهد كرد. مى توان با قاطعيت گفت كه اكثريت قاطع, اگر نگوييم همه حكومت هاى دموكراسى جهان امروز بر همين گونه است, چنان كه نمونه هاى فراوان آن در اروپا و آمريكا ديده مى شود, كه در حقيقت نوعى حكومت ظالمانه و استبدادى در لباس دموكراسى است, و ما از دموكراسى به مفهوم غرب, جز اين را نمى شناسيم.
اما دموكراسى حقيقى به نظر كاوش گران واقع بين و منصف چنين حكومتى وجود خارجى ندارد.
اينك مى گوييم به فرض وجود حكومت دموكراسى حقيقى, آن نيز نمى تواند يك حكومت سالم بر اساس مصالح عادلانه مردم باشد, هر چند نسبت به حكومت هاى استبدادى و خودكامه, بهتر است, ولى هرگز ايده آل نخواهد بود, بلكه از جهاتى توام با نارسايى ها, بلكه ظلم و بيداد گرى است, براى درك بيش تر اين مطلب نظر شما را به شرح زير جلب مى كنيم:
1ـ در غالب كشورهايى كه در ظاهر يا در واقع داراى چنين حكومتى هستند, بسيارى از مردم عملا در انتخابات شركت نمى كنند, مثلا تنها شصت يا هفتاد درصد, و يا حتى كم تر از آن در انتخابات شركت مى كنند, و با اين حال گاه جمعى از مردم, اكثريت را مى برند, كه هرگز اكثريت در جامعه را ندارند, و به عنوان مثال سى و يك درصد در مقابل بيست ونه درصد, از مجموع شصت درصد مردمى كه در انتخابات شركت كرده اند.
در چنين صورتى كه مصداق هاى فراوانى دارد, اقليتى از مردم جامعه, زمام حكومت را به دست گرفته, و اكثريت را تحت سيطره خود قرار مى دهند, و بديهى است كه آن ها قوانين و نظام جامعه را طبق منافع گروهى خود تنظيم مى كنند و اين يك ظلم فاحش است.
2ـ فرض كنيم تمام مردمى را كه حق شركت در انتخابات دارند, بدون استثنا در آن شركت كنند (باتوجه به اين كه چنين فرضى هرگز واقع نشده است) باز ممكن است گروهى با اكثريت ضعيف (مثلا پنجاه و يك درصد در مقابل چهل ونه درصد ياكمى بيش تر و كم تر) پيروز شوند. اين نيز در واقع يك نوع ((استبداد اكثريت)) بر ضد اقليت است, در نتيجه به عنوان مثال در يك كشورى كه صد ميليون نفرش واجد شرايط راى هستند, چهل و نه ميليون بايد تحت فرمان پنجاه و يك ميليون نفر باشد, و همه چيز جامعه در مسير منافع آن اكثريت, و گاه به زيان اين اقليت وسيع و گسترده در جريان باشد. از اين رو بسيارى از انديشمندان اذعان دارند كه حكومت اكثريت يك نوع حكومت ظالمانه اى است كه چاره اى جز آن نيست, اگر آن را محور قرار ندهيم, چه كارى مى توان انجام داد؟
3ـ از اين گذشته به فرض كه حكومت دموكراسى هيچ يك از اين دو اشكال را نداشته باشد, ولى حكومتى است دنباله رو خواست هاى اكثريت مردم, و مى دانيم گاه مى شود كه توده هاى مردم بر اثر بدآموزىها گرفتار انحرافاتى مى شوند, و در اين گونه موارد بايد آگاهان و صالحان جمعيت به پا خيزند, و بااين آفت بزرگ مبارزه كنند, در حالى كه در نظام هاى دموكراسى در اين گونه موارد نه تنها مبارزه اى صورت نمى گيرد, بلكه انحراف به شكل قانونى در مىآيد, مثلا هم جنس بازى در انگلستان و امريكا قانونى مى شود! و سقط جنين و مفاسد ديگر در بسيارى از كشورهاى غربى به حكم قانون مجاز مى گردد, چرا كه نمايندگان مردم در اين گونه نظام ها مجرى خواسته هاى مردم اند نه ناظر بر مصالح مردم.(1)
3ـ حكومت الهى ; اين حكومت همان حكومت انبيا و امامان معصوم (ع) و صالحان است كه بر اساس خدا محورى و مصالح مردم ـ نه خواسته هاى مطلق آن ها ـ برپا مى شود, چنين حكومتى گاه با راى اكثريت قاطع مردم هماهنگ است (چنان كه در جمهورى اسلامى ايران چنين بوده و هست) و ممكن است گاهى با اكثريت آراى مردم ـ به خاطر صالح نبودن آن ها ـ هم آهنگ نباشد, بنابر اين انتخابات در اين حكومت براساس حكومت صالحان و زير نظر امام عادل صورت مى گيرد, و بر محور كيفيت دور مى زند نه كميت.
در اين حكومت, حاكميت از آن خدا است, و قوانين بايد بر اين اساس تنظيم گردد, و مردم به عنوان پشتوانه حكومت هستند, و آن ها به عنوان بيعت و مشاوره, بدنه حكومت را تشكيل مى دهند, و به عنوان حاميان و نگهبانان حكومت, مشاركت و حضور دارند, كه اگر آن ها نبودند, اجراى حكومت ناممكن مى شد.
در اين نوع حكومت, آفات سه گانه اى كه بر حكومت دموكراسى سايه افكنده بود و در بالا ذكر شد, وجود ندارد, نه سرمايه دارها برنده هستند, نه آفت استبدادى تقريبا نيمى از مردم نسبت به نيم ديگر وجود دارد, و ناهم آهنگى با خواسته هاى مطلق مردم.
بنابراين, تنها حكومتى كه ضامن سعادت دنيا و آخرت مردم است, و صلاح و مصالح حقيقى مردم را تامين مى كند و از هر گونه آفت هاى گمراه گر مصون مى باشد حكومت پيامبران و امامان (ع) است كه بر اساس خدامدارى برقرار شده است, چرا كه حكومت در درجه اول مخصوص ذات پاك خدا است, سپس براى هر شخص كه او حكومت را به آن شخص عطا مى كند.
چنان كه قرآن مى فرمايد: ((ان الحكم الا لله;(2) حكم و فرمان تنها از آن خداست)) واژه حكم در اين جا داراى معناى وسيعى است كه هم حكومت را شامل مى شود, و هم به معناى داورى و قضاوت است.
و در مورد ديگر خداوند خطاب به حضرت داود (ع) چنين مى فرمايد: ((يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ;(3) اى داود! ما تو را خليفه (و نماينده و رهبر) در زمين قرار داديم, پس در ميان مردم به حق حكومت كن, و از هواى نفس پيروى مكن, كه تو را از راه خدا منحرف سازد.))
از اين آيات و آيات ديگر به روشنى فهميده مى شود كه حكومت, مخصوص ذات پاك خدا است, كه او به اشخاص صالحى عطا مى كند, و از متابعت از خواسته هاى نفسانى نهى شده, بنابر اين حكومت دموكراسى به مفهوم غربى, كه در آن اصل انتخاب به خواسته هاى مطلق مردم واگذار شده, حكومت باطل است, بلكه طبق آيات ديگر حكومت غير خدايى, همان حكومت طاغوتى است(4) كه سر از گمراهى و فساد در مىآورد, و با صراحت مى فرمايد: ((آنان كه مطابق حكم خدا حكم و حكومت نكنند كافر, ظالم و فاسقند. ))(5)

مشروعيت حكومت الهى
همان گونه كه قبلا ذكر شد, بحث پيرامون حكومت و ولايت فقيه, يك بحث كلامى است و در علم كلام مورد بررسى قرار مى گيرد, در علم كلام و فلسفه اسلامى ثابت شده كه توحيد شعبه هاى گوناگونى دارد مانند: توحيد ذات, توحيد صفات, توحيد عبادت, و توحيد افعال. توحيد افعالى داراى شاخه هايى است مانند: توحيد خالقيت, توحيد ربوبيت, توحيد مالكيت و حاكميت تكوينى, توحيد در حاكميت تشريعى و قانون گذارى و توحيد در اطاعت.
بر اين اساس, مساله حكومت و حاكميت از شاخه هاى توحيد افعالى خدا است, و هرگز نمى توان آن را از خدا جدا كرد.
آيات متعددى از قرآن بر اين مطلب تصريح نموده است, از جمله مى فرمايد: ((و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم;(6) و در ميان مردم طبق آن چه خداوند نازل كرده حكم كن, و از هوس هاى آن ها پيروى مكن.))
و نيز مى فرمايد: ((و ما اختلفتم فيه من شىء فحكمه الى الله ذلكم الله ربى عليه توكلت و اليه انيب ;(7) و در هر چيز اختلاف كنيد, داورى اش با خدا است, اين است خداوند, پروردگار من, بر او توكل كرده ام و به سوى او باز مى گردم.))
بنابر اين, از نظر قرآن و بينش اسلام ناب, حكومت مخصوص ذات پاك خدا است, و از شاخه هاى توحيد افعالى او است, از اين رو, مسلمانان بايد حكومتى تشكيل دهند كه حكومت الهى باشد و بر اساس خدا مدارى و قوانين الهى تنظيم شده باشد.

معنى دموكراسى اسلامى و مشروعيت آن
آن چه در اسلام وجود دارد, تئوكراسى و حكومت خدا بر مردم است, نه حكومت مردم بر مردم, ولى مى توان مساله دموكراسى را در قالب ديگر در اسلام مطرح كرد, و آن اين كه مردم تحت عنوان بيعت با رهبر حق و تحت عنوان شور و مشورت, كه اين دو در اسلام از اهميت به سزايى برخوردار هستند, در صحنه ها حضور يابند و با پشتيبانى خود به حكومت الهى تشكل داده و آن را اجرا سازند. تفكر توحيدى مى گويد: ((اين خدا است كه ولايت و حكومت را به كسى كه واجد شرايط است مى دهد, و به حاكميت او عينيت مى بخشد, و همان خدا براى مردم حقى قرار داده و آن اين كه با توجه به وضعيت, آن چه را خدا پسنديده برگزينند و از او پشتيبانى كنند, به عبارت روشن تر; درست است كه ((مالك الملوك و احكم الحاكمين)) خدا است, ولى هيچ گونه منافات ندارد كه او براى تثبيت حكومت الهى و اجراى آن, به بيعت و مشورت و احترام به آراى مردم دستور دهد, چنان كه مطابق آيات قرآن, به چنين امورى دستور داده, و اين امور بر همين اساس, داراى مشروعيت خواهند شد. آن ها كه تصور مى كنند كه حكومت اسلامى يك پارچه متكى به آراى مردم است و عنصر الهى آن را ناديده مى گيرند, بيراهه مى روند, و آن ها كه فقط به عنصر الهى آن توجه دارند و جنبه بيعت, شورا و آراى مردم را ناديده مى گيرند نيز در اشتباه هستند. به عنوان مثال ولايت و حكومت اميرمومنان حضرت على (ع) از سوى خداوند و از طريق پيامبر اسلام (ص) ثابت شده بود و فعليت داشت, ولى از نظر عملى واجرايى به حمايت و پشتيبانى مردم نيازمند بود, چرا كه بدون پشتيبانى مردم كارى از پيش نمى رفت.
بر همين اساس آن حضرت در فرازى از خطبه شقشقيه مى فرمايد: (( اما والذى فلق الحبه و برء النسمه, لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله على العلمإ الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها;(8) آگاه باشيد سوگند به خداوندى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد, اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته, و به يارىام قيام كرده اند, و از اين رو حجت بر من تمام شده است, اگر نبود عهد و پيمانى كه خداوند از دانشمندان و علما گرفته است كه در برابر پر خورى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند, من مهار ناقه خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى كردم.))
اين بيان حاكى است كه آرا و پشتيبانى مردم نقش مهمى در اجراى حكومت حاكمان حق و اتمام حجت دارد, كه اگر چنين پشتيبانى نباشد, حاكمان حق نمى توانند به تشكيل حكومت و اجراى قوانين الهى بپردازند. همان گونه كه پيامبر اسلام (ص) از اين رو كه در مكه داراى پشتوانه مردمى نبود, نتوانست به تشكيل حكومت بپردازد, با اين كه او در مكه داراى مقام ولايت بود, ولى وقتى كه به مدينه هجرت نمود به دليل پشتوانه مردمى كه در آن جا وجود داشت, به تشكيل حكومت پرداخت. در مورد ولايت فقهاى اسلام نيز مساله بر همين اساس است, آن ها با انتصاب امامان معصوم (ع) مانند سخن امام صادق (ع) كه فرمود: ((فانى قد جعلته عليكم حاكما; زيرا كه من اورا برشما حاكم قرار دادم.)) كه قبلا در بحث ((دلايل ولايت فقيه)) به طور مشروح بيان شد, داراى ولايت هستند, با اين تفاوت كه اولويت و ترجيح از آن كسى است كه داراى پشتوانه مردمى بيش تر است, و اكثريت قاطع مردم او را برگزيده اند.
بنابراين ولايت فقيه حكومت وكالتى نيست, بلكه حكومت منصوب از جانب خدا توسط امامان معصوم(ع) با پشتيبانى مردم است.
كوتاه سخن آن كه عنوان ((جمهورى اسلامى)) كه گزينشى از حكومت اسلامى است از دو كلمه جمهوريت (آرا و پشتيبانى مردم) و اسلاميت (الهى بودن حكومت) تشكيل شده است, جوهره حكومت اسلامى از حكومت الهى است, ولى اين حكومت در نهايت سر از حكومت مردمى در مىآورد, تعيين پيامبران و امامان و فقهاى اسلام به عنوان حاكم و رهبر, جوهره الهى حكومت را تشكيل مى دهد و مساله بيعت و مشورت و احترام به آراى مردم كه آن نيز به فرمان خدا است, جوهره مردمى آن را تشكيل مى دهد, پس جمهورى اسلامى نه يك پارچه متكى به آراى مردم است, و نه فقط به عنصر الهى توجه دارد, بلكه آراى مردم نيز در بافت ساختار حكومت اسلامى, نقش سرنوشت ساز خواهد داشت, نتيجه اين كه: ولايت فقيه از دموكراسى به مفهوم غربى, جدا است, ولى با دموكراسى به مفهوم اسلامى به عنوان مشورت و بيعت و پشتيبانى مردم سازگار بوده, بلكه مكمل هم هستند. در صورتى كه اكثريت قاطع, در مقابل نص صريح نباشد, وگرنه فاقد ارزش خواهد بود, همانند اجماعى كه در باره خلافت خلفاى بعد از رسول خدا (ص) ادعا شده است.

بحثى كوتاه پيرامون مساله بيعت و مشورت دو نماد دموكراسى اسلامى
در اسلام به دو مساله سياسى و اجتماعى يعنى بيعت كردن و شور و مشورت, اهميت بسيار داده شده است. بيعت كردن در صدر اسلام از حوادث مهم بود, و نقش به سزايى در پيش رفت نظام, و پيروزى داشت. بيعت به معناى پيمان بستن براى فرمان بردارى و اطاعت از كسى است, و چنين مرسوم بوده آن كس كه پيمان اطاعت مى بست, دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مى گذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق آشكار مى ساخت. و اين يك نوع معامله و بيع معنوى بود از اين رو, به آن بيعت گفته شد. آن ها كه با پيامبر (ص) بيعت مى كردند گويى با خدا بيعت مى نمودند و گويى دست خدا بالاى دست آن ها قرار مى گرفت, و اين شعار را تداعى مى نمود كه ((دست خدا بر سر ما است)) از اين رو, در آيه بيعت چنان كه خاطر نشان مى شود جمله ((يد الله فوق ايديهم))(9) (دست خدا بالاى دست آنها است) ذكر شده است.
در زندگى پيامبر اسلام (ص) و حضرت على (ع) بيعت هاى گوناگون رخ داد, كه هر كدام در جاى خود نقش سرنوشت سازى داشت, در زندگى رسول خدا (ص) قبل از هجرت آن حضرت از مكه به مدينه, دو بيعت رخ داد كه اولى به نام بيعت عقبه اول, و دومى به نام بيعت عقبه دوم خوانده مى شود, در سال يازدهم بعثت گروهى از مردم مدينه كه از دودمان خزرج بوده و حدود دوازده نفر بودند, مخفيانه به مكه آمدند, و در عقبه اولى (گردنه اى در سرزمين منى) با پيامبر (ص) پيمان بستند كه وقتى به مدينه بازگشتند به تبليغ اسلام بپردازند. آن ها پس از اين بيعت به مدينه بازگشتند و به تبليغ اسلام پرداختند, بذر اسلام را در قلوب مردم پاشيدند, در سال بعد (سال دوازدهم بعثت) جمعيت آن ها هفتاد و دو نفر (يا هفتاد و پنج نفر) كه دو نفر آن ها زن بودند, به صورت بسيار محرمانه, نيمه هاى شب در كنار همان عقبه به محضر پيامبر (ص) رسيدند و با آن حضرت بيعت كردند, بيعتى كه بر اساس فداكارى و ايثار جان ومال در راه پيروزى اسلام بود.(10)
بيعت ديگرى كه در سال ششم هجرت در ماجراى صلح حديبيه رخ داد بيعت رضوان خوانده شد, كوتاه سخن آن كه مكه به صورت كانون و مركز بت پرستى درآمده بود, پيامبر (ص) تصميم گرفت با ياران خود براى انجام عمره وارد مكه گردد, ولى بت پرستان از ورود آن ها جلوگيرى نمودند, پيامبر(ص) از مسلمانان دعوت كرد تا با او بيعت كنند, آن ها در زير درختى كه در آن جا بود اجتماع كردند و با رسول خدا (ص) بيعت كردند كه هرگز پشت به ميدان نكنند و تا آن جا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند. خبر اين موضوع آن چنان رعب و وحشت در قلب مشركان افكند كه سبب شد آن ها به يك صلح تن دهند, صلحى كه در مجموع پايه اى براى پيروزىهاى آينده مسلمانان گرديد. در آيه 10سوره فتح به اين بيعت اشاره شده, آنجا كه مى خوانيم: ((ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما; كسانى كه با تو بيعت مى كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى نمايند, و دست خدا بالاى دست آن ها است, پس هر كس پيمان شكنى كند تنها به زيان خود پيمان شكسته است, و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفاكند, به زودى خداوند پاداش عظيمى به او خواهد داد.)) اين بيعت به نام بيعت رضوان ناميده شده و اين نام از آيه هيجدهم همين سوره (فتح) اقتباس شده و در اين آيه و آيه نوزدهم به بخشى از آثار و بركات اين بيعت اشاره شده, آن جا كه مى فرمايد: ((لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا ـ و مغانم كثيره ياخذونها; خداوند از مومنانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند, راضى و خشنود شد, خدا آن چه را در درون قلب آن ها (از صداقت و ايمان) نهفته بود, مى دانست لذا آرامش را بر دل هاى آن ها نازل كرد, و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيبشان فرمودـ و هم چنين غنائم و فوايد بسيارى كه آن را به دست مىآوريد.))
خلاصه اين كه احكام بيعت, داراى بحث هاى گوناگون است, از جمله اين كه يك نوع مشاركت مردم با حكومت و پشتيبانى آن ها از حكومت است, كه اگر چنين پشتيبانى نباشد, حكومت در خطر سقوط قرار مى گيرد. به اين ترتيب مشاركت مردم در پاس دارى از حكومت نقش سرنوشت ساز دارد و ماهيت آن تعهد اطاعت و يارى است كه در مقام اجرا ـ نه انتخاب ـ نقش اصلى را ايفا مى كند.
مساله ديگر در اسلام, مساله مشورت است كه از مهم ترين مسائل اسلامى مى باشد, خداوند به پيامبرش چنين فرمان مى دهد: ((و شاورهم فى الامر;(11) در امور با مسلمانان مشورت كن.)) وهنگام بيان اوصاف برجسته مومنان مى فرمايد: ((و امرهم شورى بينهم;(12) كارهايشان با مشورت در ميانشان صورت مى گيرد.))
روايات بى شمارى از پيامبر(ص) و امامان معصوم (ع) در تشويق به مشورت وارزش آن رسيده, از جمله پيامبر (ص) فرمود: ((اذا كان امرائكم خياركم, و اغنيائكم سمحائكم, و امركم شورى بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها, و اذا كان امرائكم شراركم, و اغنيائكم بخلائكم, و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها;(13) هر گاه زمام داران شما نيكانتان باشند, و ثروت مندان شما سخاوتمندانتان, و كارهاى شما با مشورت انجام گيرد, در اين موقع روى زمين (زندگى) براى شما از زير زمين (مرگ) بهتر است, ولى اگر زمام داران شما از بدان شما, و توان گران شما از بخيلان باشند, و كارهايتان از روى مشورت نباشد, مرگ براى شما بهتر از زندگى است.))
نتيجه اين كه: اصل مشورت نيز بيان گر مشاركت مردم در مسايل مهم اسلامى است, و حاكى است كه اسلام به آراى مردم احترام نهاده است, بنابر اين دو مساله بيعت و مشورت دليل آن است كه حضور مردم در صحنه لازم و ضرورى است, چنان كه در سيره پيامبر (ص) و امامان (ع) موارد بسيار ديده شده كه با مردم مشورت مى كردند, و مردم با آنها بيعت مى نمودند و…, ولى اين به آن معنى نيست كه مساله رهبرى حتما بايد با انتخابات انجام گيرد, بلكه به اين معنى است كه مشاركت فكرى و عملى مردم پشتوانه خوبى براى حفظ نظام و اجراى اهداف رهبرى است كه اگر اين پشتيبانى نباشد, استقرار حكومت و رهبرى در بحران هاى شديد, در مخاطره قرار خواهد گرفت, و در ميان آنان كه شرايط ولايت را دارند اولويت با كسى است كه با انتخاب اكثريت مردم كه حاكى از پشتيبانى آنها است همراه باشد.

پاسخ به يك سوال
در اين جا اين سوال پيش مىآيد كه قرآن در آيات متعدد, اكثريت و پيروى از اكثريت را نكوهش كرده گاه مى فرمايد: ((اكثرهم لايعقلون; اكثر آن ها نمى فهمند)) (مائده – 103) و زمانى مى فرمايد:((اكثرهم لايعلمون; بيش تر آن ها نادانند.)) (انعام – 37) و در مورد ديگر مى فرمايد: ((اكثرهم فاسقون; بيش تر آن ها فاسق و منحرف هستند.)) (توبه – 8) و امثال اين ها كه در قرآن بسيار است .
بنابر اين, اكثريت مردم, در مساله رهبرى و حكومت داراى نقشى نخواهند بود; بلكه مردود هستند.
پاسخ آن كه: اين ضمائر (بيش تر آن ها نمى فهمند و…) با توجه به قبل و بعد آيات, به افراد مشرك و آلوده كه نادان و متعصب بودند, باز مى گردد, و كارى به اكثريت مومنان ندارد, آرى تنها از اين آيات مى توانيم استفاده كنيم كه اكثريت كيفى از مسلمانان, سرنوشت ساز هستند و بايد در همه جا حضور و ظهور داشته باشند, ولى اكثريت بدون كيفيت مانند اكثريت منحرف, نه تنها مفيد نيست, بلكه خطر ساز نيز خواهند بود. بايد با كارهاى فرهنگى و… اكثريتى پرتلاش و متعهد ساخت, كه پشتوانه استوار و خلل ناپذير براى نظام خواهندبود. چنان كه در تاريخ زندگى پيامبر(ص) آمده ; با اين كه آن حضرت عقل كل بود, در موارد مشورت به راى اكثريت مسلمانان احترام مى گذاشت, از جمله در ماجراى جنگ احد بااين كه نظريه اش اين بود كه سپاه اسلام در مدينه بمانند و با دشمن بجنگند, نظريه اكثريت را كه مى گفتند از مدينه خارج شوند, برگزيد, و با آن ها به بيرون مدينه براى جنگ با كافران رفت. (14)
به اميد آن كه هميشه داراى اكثريتى متعهد و وفادار باشيم, و با پشتيبانى فكرى و عملى آنها, مساله رهبرى و نظام را از هرگونه خطرها بيمه نماييم.
و بر همين اساس در زندگى اميرمومنان على (ع) پس از رحلت پيامبراكرم (ص) مى بينيم با اين كه او خليفه و جانشين حقيقى پيامبر (ص) بود, ولى وقتى كه مردم به سوى ديگران رفتند, در تاريخ آمده: ابو سفيان كه از سران قبيله بنى اميه بود نزد عباس عموى پيامبر(ص) آمد و گفت: ((حكومت را از خاندان بنى هاشم بيرون بردند و در ميان طايفه بنى تيم (كه ابوبكر از آن طايفه بود) قرار دادند, و پس از او, اين مرد خشن (اشاره به عمر) آن را در طايفه خود (قبيله بنى عدى) قرار مى دهد, نزد على (ع) برو و بگو ما آماده ايم تا با تو بيعت كنيم…))
عباس پيام ابوسفيان را به حضرت على (ع) رساند, حضرت على (ع) در پاسخ به ذكر مطالبى پرداخت از جمله فرمود: ((مجتنى الثمره لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه ;(15) آن كسى كه ميوه را پيش از وقت رسيدنش بچيند همانند كشاورزى است كه بذر را در كوير و شورزار پاشيده است.))
اشاره به اين كه هنوز آن مردمى كه اجتماع كنند و با من بيعت كرده و از من پشتيبانى نمايند, فراهم نشده اند, اجراى حكومت اسلامى نياز به حضور مردم دارد. بنابر اين مردم سالارى در اسلام, به عنوان پشتوانه بودن مردم است, نه به عنوان يك اصل انتخاب گر منهاى خدا.
در پايان نظر شما را به فرازى از خطبه اميرمومنان على (ع) كه در آن توجه خاص به نيروهاى مردمى شده جلب مى كنيم:
((ايها الناس ان لى عليكم حقا و لكم على حق, فاما حقكم على فالنصيحه لكم, و توفير فيئكم عليكم, و تعليمكم كى لا تجهلوا, و تاديبكم كيما تعملوا. و اما حقى عليكم فالوفإ بالبيعه, و النصيحه فى المشهد و المغيب, و الاجابه حين ادعوكم, و الطاعه حين آمركم;(16) اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقى است, اما حق شما بر من آن است كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم, و بيت المال شما را در راه شما به مصرف برسانم, و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى نجات يابيد و تربيتتان كنم تا فراگيريد. و اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش با من وفادار باشيد, و خيرخواهى را در آشكار و نهان از دست ندهيد, هر گاه شما را فرا خوانم, اجابت نماييد; و هر گاه به شما فرمان دادم, از فرمانم اطاعت نماييد.))
پى نوشت ها:
1 ) آيت الله مكارم شيرازى و جمعى از محققان, پيام قرآن, ج 10,ص 49و 50.
2 ) انعام (6) آيه 57, يوسف (12) آيه 40 و 67.
3 ) ص (38) آيه 26.
4 ) نسإ (4) آيه 60.
5 ) ومن لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (مائده]5[ آيه 44… فاولئك هم الظالمون (مائده ـ 45)… فاولئك هم الفاسقون (مائده ـ 47).
6 ) مائده (5) آيه 49.
7 ) شورى (42) آيه 10.
8 ) سيدرضى, نهج البلاغه, خطبه 3.
9 ) فتح (48) آيه 10.
10 ) كامل ابن اثير, ج 1, ص 510 تا 513, سيره ابن هشام, ج2, ص 320, الغدير, ج 7, ص 264.
11 ) آل عمران (3)آيه 59.
12 ) شورى (42)آيه 38.
13 ) ابو محمد, حسن بن على حرانى, تحف العقول ترجمه شده, ص39.
14 ) مغازى واقدى, ج 1, ص 444.
15 ) نهج البلاغه, خطبه 5, شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 1, ص 219.
16 ) همان, خطبه 34.