رويدادى تلــــخ … در شـــبى تــــار

 

رويدادى تلخ … در شبى تار

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

از آن گاه كه زهرا بر زمين دنيا گام نهاد, هرچند در دوران كوتاه زندگيش ـ چه در سايه پدر و چه در سايه شوهر ـ آرامش و اطمينان خاطر داشت ولى پيوسته با رنج و بلا قرين بود, چرا كه زندگى دنيوى چيزى جز انتقال از مكانى به مكانى و از زمانى به زمانى ديگر نيست. اگر روح انسان, او را مى سازد و جز خالقش كسى به كنهش و حقيقتش پى نمى برد و تمام انديشه ها در برابر شناختش سرافكنده است ولى جسم خاكى چيزى جز تركيبى از آب و خاك نيست كه در اثر حركت هاى دورانى زندگى از خردسالى به جوانى سپس به پيرى و كهنسالى مى رسد تا آن گاه كه با اجل دست و پنجه نرم كند و به اصل زندگى جاودانه دست يابد.
زهرا در اين دنياى انتقالى جز دو دوران كوتاه نداشت; كودكى تا سن 10 سالگى يا كمى كمتر در زير سايه پدر در آن خانه كوچك و ساده ولى عظيم و سترگ و سپس نيم ديگر عمرش را يا اندكى كمتر در خانه همسر.
و چرا اين عنصر پاك و اين انسان والا در اين دوران كودكى و جوانى, سيمايى رنج آلود و چهره اى غمگين داشته باشد؟ زهرا هنوز مراحل خردسالى را طى نكرده است كه ناگهان از آغوش مهرانگيز, ناچار جدا مى شود چرا كه مادر مهربانش ديده از دنيا مى دوزد و به جهان ابديت رهسپار مى گردد و قلب كوچك زهرا از آن حادثه تلخ, به درد مىآيد و اين جا است كه زهرا بايد در همان كوچكى شريك غم پدر باشد نه تنها در هجرت مادرش كه حتى در تبليغ رسالت پدرش… زهرا هرچند جسمى ناتوان و رنجور دارد ولى قلبى بزرگ و توانا, روحى به عظمت ابديت و مالامال از معنويت در كالبدى خاكى.
زهرا محنت هاى تلخ تكذيب پدر از سوى مخالفان و شكنجه هاى معاندان و مشركان را مى بيند… زهرا با ديده و دل هر صبح و شام نظاره گر اهانت ها و سنگدلى ها و جسارت هاى قريش نسبت به پيامبر است و او هر چند نتواند با دست و پنجه, در برابر زورگويى هاى دشمنان از پدر دفاع كند, ولى با ريختن چند قطره اشك در برابر پدر, شايد تسلاى روح بزرگش باشد… زهرا هرچند توانايى ندارد كه سلاح به دست بگيرد و از پدرش كه اكنون تنها مانده است و يار ديرينه اش (عموى مهربانش) حضرت ابوطالب از دنيا رفته است, دفاع كند ولى قطعا با دلى شكسته مى تواند دست ها را به سوى آسمان بلند كند و براى پيروزى و نصرت پدرش دعا و نيايش نمايد و با راز و نياز در برابر يكتاى بى نياز, به تبليغ رسالت پدر كمك كند و مرهم زخم هاى قلب مقدس او باشد كه فرمود: ((ما إوذى نبى مثل ما إوذيت)) هيچ پيامبرى چون من اذيت و آزار نديد.
و سرانجام زهرا به خانه شوهر مى رود. نمونه اى از تمام فضايل و كمالات انسانى است. الگويى از همسردارى, عبادت, تقوا, ايثار, فداكارى, نوازش يتيمان, بخشش به مستمندان, چاره بيچارگان, خدمت به بينوايان و بالاخره ايثار و از خودگذشتگى تا آن جا كه فرزندش حسن عليه السلام با تعجب از او مى پرسد: مادر! در نمازها و دعاهايت فقط ديگران را مورد لطف و عنايت قرار مى دهى و هيچ براى خودت از خدا نمى خواهى! مى فرمايد: الجار ثم الدار پسرم! اول همسايه سپس اهل منزل.
افطار خود و اهل خانه را به مسكين و يتيم و اسير مى دهد و سه روز گرسنگى و به حالت روزه دارى مى گذراند. ((و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و إسيرا انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزإ و لاشكورا)).
فاطمه در اين دوران زيبا از نظر وجود پدر و زندگى در زير سايه چنان شوهر تمام كارهاى درون خانه را با دلى خوش و قلبى راضى و خشنود انجام مى دهد و با تمام سختى ها و ناملايمات زندگى مى سازد… در خوشى و شادى, سرإ و ضرإ, محنت و بلا و خلاصه در تمام اوضاع و احوال و دگرگونى ها با على همگام و هم نوا و هم راز است و جز او در همسردارى همتايى براى على وجود ندارد. على نيز از او راضى و به وجودش افتخار مى كند و مى فرمايد: ((هرگز كارى نكردم كه زهرا را به خشم آورد و زهرا نيز هرگز مرا عصبانى و خشمگين نساخت)). و نه تنها زهرا او را نمىآزارد بلكه ديدار زهرا تمام غصه ها و دردهاى درون على را مى زدايد: ((هرگاه به خانه باز مى گشتم و به زهرا نگاه مى كردم, تمام غم و اندوه هايم زدوده و تمام رنج و غصه هايم از بين مى رفت.))(مناقب خوارزمى, ص256)
به هر حال اين انتقال از خانه پدر به خانه شوهر هم تمام مى شود و پس از ايامى معدود (72 يا 75 روز و يا حداكثر 4 ماه) از رحلت پدر كه تمام روزها را در اندوه فقدان حضرت و مظلوميت امام زمانش و غصب حقوق و ميراثش مى گذراند, سرانجام تاب دورى پدر را از دست مى دهد و با كوله بارى از درد و رنج و مصيبت كه روزها را براى او چون شب تيره و تار كرده است, به سوى معبود و معشوق خود روانه مى شود و على را در غمى بى انتها مى گذارد و مى رود.
و اينك وعده ديدار فرا رسيده:
زهرا اين گل پژمرده رسول الله با قلبى شكسته و سينه اى تنگ از زندگى و زخمى عميق از ظلم ظالمان و ستم سنگدلان, آماده وداع با پسر عموى رنج كشيده و مظلومش مى شود; آماده رحلت مى شود به سوى هستى مطلق, به سوى بهشت برين, به سوى پدر مهربان كه روح سترگش آماده استقبال فرزند است.
على از فاطمه دل نمى كند ولى چاره اى جز تحمل فراق جانكاه ندارد. او را ـ طبق وصيتش ـ مخفيانه غسل مى دهد و كفن مى كند و پنهان به خاك مى سپرد.
با صدايى لرزان و ديده اى گريان و قلبى نالان خطاب به پيامبر مى كند و عرض مى نمايد:
((السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك و زائرتك والبائته فى الثرى ببقعتك (ببقيعك) والمختار الله لها سرعه اللحاق بك. قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و عفا عن سيده نسإ العالمين تجلدى… انا لله و انا اليه راجعون. قد استرجعت الوديعه و اخذت الرهينه و إخلست الزهرإ, فما إقبح الخضرإ والغبرإ. يا رسول الله إما حزنى فسرمد و إما ليلى فمسهد… و الى الله إشكو و ستنبئك ابنتك بتظافر إمتك على هضمها, فاحفها السوال واستخبرها الحال; فكم من غليل مهتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين, والسلام عليكما سلام مودع, لا قال و لاسئم, فان إنصرف فلا عن ملاله و ان إقم فلا عن سوء ظن بما وعدالله الصابرين. واها واها والصبر إيمن و إجمل… و الى الله يا رسول الله المشتكى و فيك يا رسول الله احسن العزإ صلى الله عليك و عليها السلام و الرضوان)).
(بحارالانوار, ج43, ص193)
سلام و درود خدا بر تو اى رسول خدا و بر دخترت و مهمانت, همو كه در جوار تو به خاك سپرده شده و مشيت خداوند چنين اقتضا كرده كه پيش از همه, به تو بپيوندد. اى رسول خدا! صبرم از فراق دختر برگزيده ات كم و تحملم از سرور زنان جهانيان اندك شد, ما از خدا و به سوى خدا باز مى گرديم.
هان امانت پس داده شد و گروى باز گردانده و زهرا از دست من رفت. پس اينك زمين و زمان در ديده ام تلخ و نارواست. اى پيامبر! اكنون اندوهم پيوسته و هميشگى و شبهايم بيدار و ناآرام… درد و شكايتم را با خدا بازگو مى كنم و هم اينك دخترت به تو خبر خواهد داد كه امتت دست به دست هم دادند تا حقش را غصب كنند و به او ظلم نمايند و ديگر لازم نيست از او بپرسى كه چه شد زيرا حال نزار و رنجورش, خود بهترين گواه است و چه بسا غم و اندوهى كه در درون سينه اش بود و نتوانست آن را بازگو كند, همين بس كه خدا به دادش رسد و بين او و مردم داورى كند كه او بهترين داوران است.
سلام و درود بر شما; سلام كسى كه خداحافظى مى كند نه ياوه گو است و نه از زيارتتان سير مى شود, پس اگر به خانه بازگردم و از اين جا بروم بى گمان از روى ملالت نيست و اگر در اين جا اقامت گزينم و بمانم, باز هم هيچ سوء ظنى به وعده هاى خداوند نسبت به صابران ندارم. آه آه هان مى بينم كه صبر و بردبارى ـ بر اين مصيبت جانكاه ـ بهتر و زيباتر است … و اينك دخترت با گواهى خداوند, محرمانه به خاك سپرده مى شود و حقوقش غصب مى گردد و از ميراثش كه حق مسلم او است منع مى شود, هرچند هنوز مدت زمانى از رحلت تو (اى پيامبر) نگذشته و هنوز ياد تو كهنه نگشته, پس اى رسول خدا شكايت را به خدا مى برم و در اطاعت تو اى پيامبر بهترين تسليت و آرامش دل براى ما است. درود و صلوات بى پايان خدا و رضوانش بر تو و دخترت باشد.
سپس اين ابيات را سرود:
لكل اجتماع من خليلين فرقه
و ان بقائى عندكم لقليل
و ان افتقادى فاطما بعد إحمد
دليل على إن لايدوم خليل
سرانجام هر دو يار و ياورى بايد از يكديگر جدا شوند و همانا زيستن من با شما بسيار اندك بود و از اين كه پس از رسول الله, فاطمه از دستم رفت, بهترين دليل است بر اين كه هرگز دو دوست و دو يار با هم تا ابد نخواهند ماند و بى گمان بايد جدا شوند و فراق را تحمل كنند.
و بدينسان اين برترين و پاك ترين انسان روى زمين, از اين كواكب فاصله گرفت و به اعلى عليين پرواز كرد و با رحلتش بزرگ ترين نعمت الهى از دنياى ما گرفته شد.
اين رويداد تلخ در شبى تار از غم و اندوه رخ داد و اين اندوه سرمدى با تمام شب هاى تاريك زمان پيوند خورد تا پيوسته در ظلمت فراق زهراى اطهر به سر ببريم مگر آن كه روزى احقاق حق شود و فرزند دلبندش مهدى موعود سلام الله عليه و عجل الله فرجه الشريف انتقام او را از ظالمين بگيرد و دنيا را از اين ظلمت و تاريكى به سوى نور و رحمت سوق دهد و اميدواريم آن روز بس نزديك باشد چرا كه ديگر تاب و توان زيستن در اين تاريكى هاى انباشته و پيچيده نداريم و بيش از اين نمى توانيم ببينيم كه قبر تنها يادگار رسول الله, پنهان است و ناپيدا.
خدايا ما هم همراه اميرالمومنين عليه السلام در اين غم بزرگ به تو پناه مى بريم و انتقام از ستم گران و ظالمان آن دوران و تمام دوران هاى پس از آن را فقط و فقط به فرمان تو و توسط امام مفترض الطاعه مان ارواحنا فداه از تو مى خواهيم, باشد كه اندكى غم هاى متراكم و انباشته شده هزار ساله كم شود و ظلمت در افق نور مهدوى پنهان گردد.