امام خمينى و حيات طيبه جوانان

 

امام(ره) و حيات طيبه جوانان

محمد مهدى رضايى

 


 

در بررسى و تحليل ريشه ها و عوامل پديدآورنده انقلاب اسلامى, جوانان به عنوان يكى از عناصر كارآمد و پايه هاى مستحكم اين بناى رفيع, جايگاهى ارزنده و پربها دارند. جوانى تجلى گاه شور, حركت, شجاعت, خستگى ناپذيرى و استعداد است و همين ويژگى ها, جوانان را در رابطه اى تنگاتنگ با پديده انقلاب, كه دگرگون كننده اوضاع و ارزش هاى يك جامعه است, قرار مى دهد.
اگرچه پيوند بين عناصر جوان يك مملكت و پديده انقلاب ـ هر انقلابى كه باشد ـ طرفينى و متقابل است, اما با توجه به سخن ما در مقدمه كه فقط جوانان را در رابطه با انقلاب اسلامى مورد توجه قرار مى دهد, بايد گفت: آن روز كه نطفه انقلاب اسلامى در حال شكل گيرى و تكامل بود, كسانيكه از رهبر و پيشواى آن انقلاب درباره ياران و سربازانش سوال كردند, امام(ره) آن ها را به كودكانى كه هنوز در گهواره بودند, حواله نمود و همه ديدند كه سال ها پس از آن, همان كودكان كه جوانانى برومند و پرشور و نشاط گرديده بودند, با قلب هايى سرشار از ايمان و آكنده از بغض و نفرت نسبت به ستمگران و طاغوت ها, تا پاى جان ايستادگى كردند, صبورى و استقامت ورزيدند و خون خويش را نثار درختى نمودند كه ميوه اش كام تلخ مظلومان و ستم چشيدگان تاريخ را, گوارا و شيرين مى ساخت.
از سوى ديگر, انقلاب اسلامى كه ماهيتى دينى داشت و در رديف هيچ كدام از انقلاب هاى پيش از خود جاى نمى گرفت, بعد از پيروزى, همه ره آورد خود را هديه جوانانى كرد كه از ايمان و خستگى ناپذيرىشان, انقلاب برآمده بود و از خون شان باليده ورشد كرده بود. مردم ستمديده سرزمين ما, به خصوص نسل جوان و توانمند, در چهره انقلاب خود, چيزى را مى جستند كه پيش از آن, به وسيله حاكمان زر و زور و تزوير از آن ها دريغ شده بود. رژيم مزدور و امريكايى پهلوى جز به بردگى و سرسپردگى تام و بى چون و چراى مردم راضى نبود و در اين راه همه آن چه را كه مى توانست مى كرد و مىآزمود. نگاه داشتن مردم در فقر و بيچارگى , و حذف دين به عنوان برنامه و نظام زندگى فردى و اجتماعى, از مهم ترين و اساسى ترين اين برنامه ها بود. و البته اين كار, سهمگين ترين ضربه را متوجه قشر جوان و سازنده ما, مى ساخت. نسلى كه مى بايست روح بى قرار و زندگى ساز جامعه باشد, روز به روز در غفلت و بى خبرى بيشتر فرو مى رفت و همزمان دين و دنيايش فداى قدرت طلبى و زياده خواهى حاكمانى مى شد كه لياقت سرپرستى مردم را نداشتند و مزدور بيگانگان و ظالمان روزگار بودند.
بعد از پيروزى انقلاب, در پرتو شناخت عميق و درك همه جانبه امام(ره) از نيازهاى واقعى انسان و فهم دقيق ايشان از حالات و روحيات جوانان, اين قشر ارجمند و عزيز بيش از همه وقت, در كانون توجه رهبران و شخصيت هاى بزرگ انقلاب, به خصوص شخص امام, واقع شدند. رهبر انقلاب, در هر مقطعى از نهضت وبعد از آن, جوانان را به مطالبى كه براى آن ها جنبه حياتى داشت, توجه مى دادند و با نظر به شرايط هر دوره, از انديشه هاى تابناك و خدايى خويش, شعله هايى راهنما و هدايت گر, پيش روى آن ها مى افروختند. و اين بدان جهت بود كه انقلاب, كه با جان نثارى و شكيبايى هزاران انسان والا و شايسته به دست آمده بود و دستاورد شگرفى به نام جمهورى اسلامى داشت, خداى نخواسته دچار انحراف و كجروى نشود و از مسير اصلى خود كه بر بسترى از معنويات قرار گرفته بود , خارج نگردد.
بر شمردن توصيه هاى معنوى امام(ره) به جوانان, فرصتى بيش از اين مى طلبد و بيان و توضيح يكايك آن ها در توان اين مقاله نيست. قصد ما گشت وگذار در نكات پر ارجى است كه آن جناب بر آن ها تإكيد داشته است; تإكيدى كه با توجه به شخصيت امام كه اغراق و زياده گويى را برنمى تابيده, در حقيقت بر ارزشمندى آن موارد دلالت دارد:

فرصت پاك زيستن
خداوند تهذيب نفوس انسان ها را هدف نهايى رسولان و پيامبران خويش قرار داد و آنان را برانگيخت تا پاسبان حريم دل هاى خداجو و خداخواه آدميان باشند و آنان را از دشمنى ها و حيله هاى شيطان قسم خورده, بيم دهند. پيراستن نفس از بدى ها و آراستن آن به مكارم اخلاق, در آن درجه از اهميت قرار دارد كه خداوند بعثت انبيإ را براى اين امر شريف, نعمتى بزرگ مى شمارد و به عطاى آن, بر بندگان خويش منت مى گذارد. كه فرمود: ((لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين; خداوند بر مومنان منت نهاد كه در ميانشان پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آن ها بخواند و پاكشان دارد و كتاب و فرزانگى به آن ها بياموزد, اگرچه پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.))
(آل عمران, 164)
امام خمينى(ره) رهبر بى نظير قرن, كه از انديشه هاى والا و آگاهى به حقايق عالم پر رمز و راز از معنا, برخوردار بود, همچون خلفإ صالح خويش همان راه و هدفى را پى گرفت كه آنان در پى تحقق و به سامان رساندن آن از هيچ زحمت و مشقتى روى گردان نبودند. قلم و بيان امام(ره) جان هاى واله و شيفته حق و قلب هاى تشنه معرفت را نشانه مى گرفت و تربيت الهى انسان را جست وجو مى كرد. او درس درست زيستن و شايسته مردن را به مخاطبان خويش مىآموخت و فكر و انديشه شان را به نور معارف خداوندى نورانى مى ساخت.
از همه بيشتر و پيش تر, جوانان كه به تعبير امام(ره) ((به افق ملكوت نزديك ترند)) به عرصه وارد شدند و خود را بى مهابا به دست نوازشگر نسيم هاى كلام و نوشتار او سپردند و جان و روان خويشتن را پاكى و طهارت بخشيدند.
امام(ره) دوران جوانى را دوران سرنوشت و ارجمندترين دوران حيات انسان بر روى كره خاكى, مى دانست. و به همين جهت, بر خودسازى و خويشتن بانى جوانان تإكيد بسيار مى ورزيد و جوانى را بهترين فرصت براى بيدارشدن از خواب هاى شيطانى غفلت و پرداختن به امور معنوى ترسيم مى كرد.
در انديشه امام(ره) عنصر بيدارى, كه عارفان از آن به ((يقظه)) تعبير مى كنند و آن را اولين گام موثر در سلوك مى دانند, نقشى بس حساس و آينده ساز دارد; و اگر اين نقش مهم, به هر دليلى ايفا نگردد و فرصت آن بگذرد, آينده اى تاريك و ظلمانى, همراه با تإسف و تباهى, به خصوص براى جوانان, به بار خواهد آورد:
((هان اى عزيز! از خواب بيدار شو. از غفلت تنبه پيدا كن و دامن همت به كمر زن و تا وقت است, فرصت را غنيمت شمار و تا عمر باقى است و قواى تو در تحت تصرف تو است و جوانى برقرار است و اخلاق فاسده بر تو غالب نشده و ملكات رذيله بر تو چيره نگرديده, چاره اى كن و دوايى براى رفع اخلاق فاسده و قبيحه پيدا كن و راهى براى اطفاى نائره شهوت و غضب پيدا نما.))(1)
به عقيده امام بزرگوار, به دو دليل مهم, جوانى تنها فرصت دست يافتن به سعادت ابدى و تزكيه شدن از مفاسد اخلاقى مى باشد: دليل اول: جوانى عبارت است از دوران قدرت و توانايى; دوران به انجام رساندن امور مشكل و به ظاهر نشدنى. دورانى است كه اراده انسان بيشتر از ديگر دوران هاست. چرا كه در كودكى و نوجوانى هنوز از اراده اى كه به تكامل رسيده باشد, خبرى نيست و در دوران پيرى همان اراده و قدرت روحى, رو به ضعف و كاستى مى گذارد و انسان را بى چاره وناتوان مى سازد. بنابراين, ريشه كن كردن بدىهاى نفسانى و ايستادگى نمودن در برابر وسوسه هاى رنگارنگ شيطان, در اين دوران راحت تر و امكان پذيرتر است:
((شما جوان ها مى توانيد . قدرت داريد. قدرت جوانى داريد… هرچه سن شما اضافه بشود و هر قدمى كه برداريد و برداريم به طرف آخرت, آن چيزهايى كه منافى است با سعادت انسان, زياد مى شود. قدرت هم كم مى شود… هرقدر در جوانى مهذب شد, شده; اگر در جوانى خداى نخواسته مهذب نشد, بسيار مشكل است كه در زمان كهولت و پيرى كه اراده ضعيف است و دشمن قوى, كارى از پيش برود.))(2)
دليل دوم: جوانى دوران پاك زيستن و زلال بودن است و جوان بيشتر از ديگران در جست وجوى ارزش ها و كمالات انسانى خود را به اين در و آن در مى زند و در طلب سعادتى كه رسولان الهى آن را وعده داده اند, راه هاى دشوار و سخت پيماى حيات را, زير گام هاى خود هموار مى سازد. خصلت هاى بى مثال در اين دوران تجلى مى كند و ميدان غالب شدن بر شيطان هاى جنى و انسى در اين فرصت, گسترده مى گردد.
انگيزه هاى فساد و روى آوردن به كارهاى ناصواب, در جوانان بسيار اندك است و بر عكس گرايش به خوبى ها و اعمال شايسته و مقبول, كه همگون با طبيعت پاك و الهى آن هاست در آن ها جلوه اى خاص دارد. و همين وضع است كه جوانى را به عنوان فرصتى بى بديل, مورد توجه قرار مى دهد:
[)) در جوانى] قوت شما زياد است و شيطان در شما ضعيف. وقتى سن شما زياد شد, قواى شما ضعيف مى شود و شيطان در شما قوى. آن وقت ديگر نمى توانيد. شكست مى خوريد. الان بايد خودتان را تهذيب كنيد.))(3)
از آن جا كه شيطان از آدم و فرزندان او كينه اى ديرينه به دل دارد و در پيشگاه خداوند قسم ياد كرده است كه: ((و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين))(حجر, 39 و 40) بنابراين راه هاى گوناگونى را براى ورود به ساحت روح و جان انسان مىآزمايد و هر كسى را به گونه اى خاص و مناسب با روحيات او, با وسايل مختلف به وسوسه مى اندازد و مى فريبد. و در اين راه از اندك كوششى دريغ نمى كند. اصلا كار شيطان جز اين نمى تواند باشد. يعنى انداختن وسوسه گناه و معصيت در دل انسان ها و دوركردن آن ها از درگاه لطف و عنايت پروردگار.
يكى از روزنه هاى ورود شيطان به قلب و روح افراد جوان, افكندن تخم غفلت و بى خبرى در دلآنها و دل خوش نمودنشان به روزگار پيرى, كه به غلط دوران خودسازى و بازگشت به سوى خداوند نام گرفته, مى باشد. شيطان به جوانان چنين تفهيم مى كند كه جوانى فرصت شاد زيستن و بهره بردن از لذت هاى دنيايى و كام گرفتن از روزهايى است كه اگر از كف انسان بروند هرگز باز نمى گردند. به بيان امام(ره): ((شيطان به شما مى گويد, جوانيد و در اين فصل جوانى وقت تمتع و لذات است. اكنون مطابق شهوات خود رفتار كن. ان شإالله در اواخر عمر راه توبه و باب رحمت خداوند باز است و خداوند ارحم الراحمين است.))(4)
پر واضح است كه اين وعده شيطان, وسوسه اى بيش نيست و همانند ديگر وسوسه هاى او, بى بنياد و دروغين مى باشد. اعتماد كردن به ايام عمر و طمع نمودن به روزگار پيرى براى اصلاح شدن و تقوى پيشه كردن, دور از عقل و نشانه كم خردى است. على عليه السلام فرمود: ((هيچ فريبى چون اعتماد به ايام نيست.))(5)
ايام جوانى, و نيروهاى نهفته شده در جوانان, آنان را قادر مى سازد كه به انجام كارهاى بزرگ و برداشتن قدم هاى بلند در تربيت و اصلاح خويش و رسيدن به جوار پروردگار, همت گمارند و روح و قلب خود را كه همانند آينه صاف و سيقلى است به زينت توصيه ها و نصيحت ها بيارايند و بدانند كه آن ها به سبب نزديكى شان به ملكوت و ضعيف بودن انگيزه هاى فساد, آمادگى و لياقت فزون ترى براى پاك ماندن و آراسته شدن به ملكات و فضايل اخلاقى دارند.
قلب انسان نقطه اى سپيد و نورانى است كه اگر در معرض كدورت هاى گناه واقع گردد به تدريج سياه وظلمانى مى شود و از صافى و صفاى اصلى خود دور مى افتد. هرچه انسان به پيرى و دوران از كارافتادگى قواى روحى و جسمى نزديك مى شود, اگر در انديشه آن سياهى ها نباشد و بر عكس هر روز بر آن ها بيفزايد, در اين صورت هم ريشه گناهان در جان او استوارتر مى شود و هم قدرت و اراده او كارآيى خود را از دست مى دهد: ((جوانان متوجه باشند و گول وسوسه هاى نفسانى و شيطانى را نخورند. مرگ به جوانان و پيران به يك اندازه نزديك است. كدام جوان مى تواند اطمينان حاصل كند كه به پيرى مى رسدو كدام انسان از حوادث دهر مصون است. حوادث روزانه به جوانان نزديك تر است.))(6)

گريز از گناه
انسان هميشه با افكار درونى و وسوسه هاى شيطانى محاصره شده است. وسوسه هاى شيطان انسان را به وادى اغوإ , اضطراب و رنج هاى متعدد روحى مى اندازد. براى رهايى يافتن از اين مهلكه ها چاره اى جز گريختن از دست رس شيطان و پناه جستن در سايه عنايت خداوند, نيست.
راه گريز از شيطان اين است كه فرد به آداب دينى ارج بنهد و قلب و جوارح خود را پاسدارى كند و وظيفه خويش را در اوامر و تكاليف, و نهى از منكر ادا نمايد و نسبت به سرنوشت خود نگران و حساس باشد. وظيفه همه انسان ها, به خصوص جوانان كه بيشتر در معرض تهاجمات وسوسه هاى شيطان واقعند, ايجاب مى كند كه بر حفظ و حراست از اعضا و اندام خود تإكيد و مداومت داشته باشند و در همه حال نگران ورود شيطان و تجاوز او به حريم روح و قلب خود باشند. چشم و گوش و قلب انسان بيش از اعضاى ديگر تحت تصرفات شيطان هستند. اين اعضا, از جمله مجارى و منافذىاند كه بهترين راه ورود شيطان را مهيا مى كنند و اگر نيرويى قوى آن ها را در اختيار خود درنياورد نابودى و هلاكت انسان حتمى خواهد بود: ((ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا)) گوش و چشم و دل… همه… بازخواست خواهند شد (اسرإ,36) بى جهت نيست كه قرآن از ميان اين همه اعضاى بدن انسان, از گوش و چشم و قلب نام مى برد و اين گونه اهميت آن ها را تإكيد مى كند. آرى, در روز حساب, از اين امانات الهى, از انسان سوال مى كنند و بدا به حال كسى كه در اين امانت ها خيانت ورزيده باشد, كه در آن روز سرافكنده و در برابر دادگاه عدل الهى بى پاسخ و درمانده خواهد بود: ((اين چشم و اين گوش كه در اختيار شماست اين دست و زبان كه تحت فرمان شماست, اين اعضا و جوارحى كه با آن زيست مى كنيد, همه امانات خداوند متعال مى باشند كه با كمال پاكى و درستى به شما داده شده است. اگر ابتلا به معاصى پيدا كرد, آلوده مى گردد. خداى نخواسته اگر به محرمات آلوده شود, رذالت پيدا مى كند و آن گاه كه اين امانات را مسترد داريد, ممكن است از شما بپرسند كه راه و رسم امانتدارى اين گونه است. ما اين امانت را اين طور در اختيار شما سپرديم, قلبى كه به شما سپرديم چنين بود؟ جسمى كه به شما سپرديم اين گونه بود؟ ديگر اعضا و جوارحى كه در اختيار شما قرار داديم, چنين آلوده و كثيف بود؟ در مقابل اين سوال ها چه جواب خواهيد داد.))(7)

زهد ورزى مطلوب
اشتغال به امور معنوى و سرگرم شدن به واجبات و مستحبات, بسيارى را از صحنه كار و زندگى دور مى سازد. اين دسته از اشخاص انديشه اى جز خود و پرداختن به خويشتن ندارند. همراه شدن با مردم و درگيرى با فعاليت هاى اجتماعى را بر نمى تابند و خود را تافته اى جدا بافته مى دانند. و اين همان چيزى است كه در مسيحيت به آن ((رهبانيت)) نام مى دهند و اصلا مطلوب شريعت متكامل و همه سونگر اسلام نيست. پيامبر(ص) فرمود: ((لارهبانيه فى الاسلام))(8) اسلام دينى جامع گرا و زندگى گراست. تعليمات جامع و همه جانبه اسلامى در مسائل اجتماعى, اقتصادى, سياسى, اخلاقى براساس محترم شمردن زندگى و روى آوردن به آن است, نه پشت كردن به آن.
بر جوانان فرض است كه از روى علم و آگاهى به وادى معنويات وارد شوند و ناپختگى دوران جوانى را با آموختن از تجربه و علم سالكان و واصلان حقيقى, متكامل و پربار سازند, كه در اين راه خطرها و عقبه هاى سخت, و دزدان بى شمار وجود دارد, و شيطان با چهره هاى گوناگون در برابر انسان رخ مى نماياند. شيطان به روح جوان نفوذ مى كند و او را با زنجير تعبد و زهدورزى دربند مى كشد. دورى گزيدن از مردم را پيش چشم او زيبا مى سازد و رها كردن خلق و بى تفاوت بودن در قبال رنج ها و سختى هاى بندگان خدا را براى او كارى شايسته و مرضى پروردگار جلوه مى دهد. البته اين نكته را هم بايد اضافه كرد كه گاه سرگرمى به امور اجتماعى چنان شخص را دلمشغول مى سازد كه از امور معنوى و وظايف عبادىاش باز مى ماند و ادامه سلوك الى الله را براى او ناممكن مى كند. پس انسانى كه هم دغدغه خود را دارد و هم نگران وظيفه خود در قبال مردم و اجتماع است بايد جانب هر دو را نگه دارد و به خاطر يكى ديگرى را رها نكند. امام(ره) در وصيت خود به فرزندش, سيد احمد خمينى, چنين مى گويد: ((و تو اى فرزندم! از جوانى خود استفاده كن و با ياد او ـ جل و علا ـ و محبت به او و رجوع به ((فطرت الله)) بزى و عمر را بگذران و اين ياد محبوب هيچ منافات با فعاليت هاى سياسى و اجتماعى در خدمت به دين او و بندگان او ندارد. بلكه تو را در راه او اعانت مى كند. ولى بدان كه خدعه هاى نفس اماره و شيطان داخلى و خارجى بسيار است و چه بسا انسان را به اسم خدا و اسم خدمت به خلق خدا, از خدا باز مى دارد و به سوى خود و آمال خود سوق مى دهد.))(9)

بازگشت به خدا
نخستين مرحله در رسيدن به سلامت روح و گام برداشتن به سوى لقإ پروردگار ((توبه)) است. توبه, يعنى بازگشت به خدا, عرش و پاى گاه ايمان است. بيمارىهاى نفسانى و رنج هاى كشنده روحى از رهگذر توبه درمان پذير و اصلاح شدنى است. ((رسول خدا فرمود: شما را خبر دهم كه بيمارى و درمان شما كدام است؟ گفتند: آرى, يا رسول الله. پس فرمود: بيمارىتان گناهان است و درمان تان, توبه است.))(10) توبه, با چنين مفهومى عبارت است از بازگشت و پشيمانى انسان از گناه و انحراف, و اين اولين منزلى است كه سالك الى الله بايد از آن بگذرد, تا به مقام قرب پروردگار نايل گردد.
توبه و بازگشت به سوى خداوند داراى ماهيتى است كه آن را به گونه اى خاص با جوان و دوران جوانى پيوند مى دهد. استاد شهيد مطهرى درباره ماهيت توبه مى گويد: ((توبه عبارت است از عكس العمل نشان دادن مقامات عالى و مقدس روح انسان عليه مقامات دانى و پست و حيوانى انسان. توبه عبارت است از قيام و انقلاب مقدس قواى فرشته صفت انسان عليه قواى بهيمى صفت و شيطانى صفت انسان. اين ماهيت توبه است. )) با توجه به چنين تعريفى از ماهيت توبه يك نكته ارجمند مفهوم مى شود و آن اينكه عنصرى به نام اراده و قوت روح در به ظهور رساندن توبه نقش تعيين كننده دارد. و اگر به هر دليل قواى انسان رو به ضعف و سستى نهاده باشد و اراده انسان نتواند به وظيفه خود آن گونه كه بايد, عمل نمايد رسيدن به يك توبه واقعى و درست بسيار مشكل و دور از دسترس خواهد بود. به همين دليل دوران جوانى كه دوران تجلى قوت و قدرت و اراده است, بهترين فرصت براى يك انقلاب درونى و بازگشت به فطرت پاك الهى, مى باشد. در نظرگاه بلند و متعالى امام(ره) ايام جوانى ((بهار توبه)) است چرا كه در اين دوران بار گناهان سبك تر است و كدورت هاى قلبى و ظلمات باطنى در حداقل قرار دارد و شرايط توبه فراهم است: ((بهار توبه جوانى است كه بار گناهان كمتر و كدورت قلبى و ظلمت باطنى ناقص تر و شرايط توبه سهل تر و آسان تر است. انسان در پيرى حرص و طمع و حب جاه و مال و طول املش بيشتر است. پس اى عزيز! هرچه زودتر دامن همت به كمر زن و عزم را محكم و اراده را قوى كن و از گناهان تا در سن جوانى هستى يا در حيات دنيايى مى باشى توبه كن و مگذار فرصت خداداد از دستت برود و به تسويلات شيطان و مكايد نفس اماره اعتنا مكن.))(11)
نكته مهم ديگرى كه جوانان سالك الى الله بايد بدان متوجه باشند, شرايط و خصوصيات توبه است. در اين باره گفتنى هاى بسيار وجود دارد. نكته مهم تر اين است كه: توبه در حقيقت يك حالت روحى و روانى است. يعنى از مقوله لفظ نيست. كلماتى از قبيل ((استغفر الله ربى و اتوب اليه)) و ((اتوب الى الله)) خود توبه نيستند تا كسى گمان كند كه تنها با گفتن اين جملات توبه كرده و بايد منتظر قبول خداوند باشد. بلكه اين الفاظ بيان گر توبه و بازگشت انسان اند, نه خود توبه. تا وقتى كه پشيمانى از گناه و عزم بر ترك معاصى در اعماق روح انسان رسوخ نكند, گفتن ((استغفر الله ربى و اتوب اليه)) آن هم هزار دفعه, مشكلى را حل نمى كند و گرهى از كار فروبسته نمى گشايد: ((توبه يك امرى نيست كه انسان با لفظ ((اتوب الى الله)) كارش درست بشود. ندامت است. اين ندامت به اين زودىها نمىآيد براى اشخاص كه پنجاه سال غيبت كرده, پنجاه سال فحش داده. او ديگر سقوط كرده در كفر و غيبت. او نمى تواند. او تا آخر عمر مبتلاست.))(12)

در محضر قرآن
خداى بزرگ, قرآن را براى راهنمايى و هدايت بشر نازل فرمود و انسان ها را آموخت كه به آن تمسك جويند و از آيات پربارش بياويزند و اين چنين خود را از پستى ها و رذالت ها پاك كرده, در بارگاه قدس پروردگار كه سراسر نيكويى و طهارت است, جاى گيرند. بر همه ما حكم است كه قرآن را به متن زندگى عادى و روزمره خود وارد سازيم و آن را ميزان سنجش اعمال و گفتار خويش قرار دهيم, و با نور كاستى ناپذيرش جاده سنگلاخ زندگى را پيش روى خود هموار و روشن نمائيم. على عليه السلام فرمود: ((هر كس سخن خدا را راهنماى خود سازد, به بهترين راه رهنمون گردد. ))(13)
يكى از ويژگى هاى منحصر به فرد قرآن, جوانى, تازه گى و نشاط دائمى آن است. گذشت ايام بر آن تإثير نمى گذارد و معارف وحيانى آن كهنگى نمى پذيرد, به همين دليل انسان فهيم صاحب انديشه هر بار كه به قرآن مراجعه مى كند, پيش روى خود معانى تازه و نكات ناب و ارزنده مى يابد و از مكرر خواندن آن و تفكر بسيار پيرامون آيات, خسته و ملول نمى شود. امام على بن موسى عليه السلام در پاسخ شخصى كه پرسيده بود: چرا قرآن با تكرار مطالعه و تلاوت كهنه نمى گردد, فرمود: ((خداوند قرآن را براى همه زمان ها و براى همه انسان ها قرار داد, پس قرآن در هر زمانى جديد و نزد همه انسان ها تازه است.))(14)
جوانان وظيفه دارند كه پيوند معنوى خود را با قرآن محكم و ابدى سازند و جوانى خود را با طراوت و تازه گى آيات حيات بخش و زندگى ساز آن, جلوه اى الهى ببخشند و با تدبر و انديشه در آيه آيه آن كتاب سترگ, و تفكر در قصه ها و حكايت هاى عبرتآموز و حكمت آميزش به جست و جوى معناى اصيل حيات برخيزند و با بهره گيرى از قدرت و توانايى خود, جاده ناهموار زندگى را تا رسيدن به سرمنزل مقصود كه همان لقإالله است, در پرتو نورافشانى قرآن بپيمايند. قلب هاى نورانى و به دور از تصرفات شيطانى جوانان, آماده گى بيشترى براى پذيرش معانى بلند قرآن, در اختيار آنان مى گذارد و استعداد آن ها براى قرار گرفتن در مسير هدايت قرآن و ورود به جرگه ((اهل الله و خاصته)) از همه شكوفاتر و آماده تر است: ((در حديث است كه در كسى كه قرآن را در جوانى بخواند, قرآن با گوشت و خونش مخلتط مى شود. و نكته آن, آن است كه در جوانى اشتغال قلب و كدورت آن كمتر است. از اين جهت قلب از آن بيشتر و زودتر متإثر مى شود و اثر آن نيز بيشتر باقى مى ماند.))(15)

دوست بد, آفت جان
معاشرت با دوستان و رفقا, و همنشينى با بندگان خدا, طبيعى زندگى و جزو ضروريات حيات اجتماعى هر انسانى است. حس دوست يابى و همدم شدن با كسى كه بتواند آدمى را از رنج تنهايى برهاند, در دوران جوانى پرجوش تر از هر زمان ديگر خودنمايى مى كندو شخص را به جست و جوى يارى و رفيقى به اين جا و آن جا مى اندازد. با توجه به اهميت و حساسيت اين گرايش, در فرهنگ مكتوب و شفاهى اسلامى ما, سفارش ها و توصيه هاى فراوانى در اين باب شده است و روايات متعددى درباره دوستى و اخوت, و شرايط دوستان, از پيشروان مكتب به دست ما رسيده است. اهميت قضيه از آن جاست كه دوستان و رفيقان در تربيت روحى و اخلاقى انسان, و شيوه سلوك فردى و اجتماعى, بيشترين تإثير و كارايى را دارا مى باشد. دوستان از يكديگر متإثر مى شوند و بر يكديگر اثر مى گذارند. صفات و خصوصيات اخلاقى خويش را به ديگرى انتقال مى دهند و سعادت و شقاوت همنشينان خود را, با كردار و گفتار, سامان مى بخشند. سخن تمام اين كه: هر كس را به وسيله دوستان او مى شناسند و ارزش و قدر او را با توجه به رفيقانش سنجش مى كنند: ((… فان الصاحب معتبر بصاحبه.))(16)
دوستى و همنشينى با ديگران, همچون هر كار مهم ديگرى, شرايط و لوازمى دارد كه بر شمردن همه آن ها در حد اين گفتار نيست. اما اين نكته را نبايد فراموش كرد كه همه اشخاص, به خصوص جوانان كه در دوران جوانى تمايل شديد به دوستى و رفاقت با هم سن و سالان خود دارند, بايد در گزينش مصاحبان خود, وسواس به خرج دهند و به هر بهانه اى باب مراوده و رفت و آمد با افراد را نگشايند, چرا كه يك غفلت و ندانم كارى هرچند به ظاهر بى اهميت مى تواند يك عمر بيچاره گى و ندامت به بار آورد. جوانان به علت شرايط روحى و روانى خاص, و به خاطر وجود استعداد قبول و پذيرش, بيشتر از ديگران تحت تإثير واقع مى شوند و قلب هاشان آسان تر كردارهاى زشت و زيبا را پذيرا مى گردد. پس بر آن ها لازم است از دوستى با بدكاران و صاحبان انديشه هاى گناهآلود و منحرفانه بپرهيزند و خود را, خداى ناكرده, به راحتى به دام تباهى و سرنوشت بد و تاريك نيفكنند. به تعبير مولانا جلال الدين رومى, يار بد, بدتر بود از مار بد چرا كه:
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و بر ايمان زند
آرى, ايمان بزرگ ترين سرمايه زندگى يك انسان مسلمان است. و به هر قيمتى بايد از آن پاسدارى و محافظت كرد. ذبح كردن ايمان در مسلخ دوستى هاى فساد انگيز و ايمان برانداز, خسارتى است كه جبران آن گاه امكان ناپذير است. بنابراين, شرط عقل, دوستى نكردن با گناه كاران و بدگوهران, و از آن سو, همنشين شدن با بندگان صالح و پرهيزكار خداوند است; كسانى كه نظر كردن به صورت آن ها عبادت است و چهره شان ياد خدا و قيامت را در نگاه انسان زنده مى سازد.
شيطان, گاهى با وسيله ايمان به سراغ جوان ها مى رود و به آن ها چنين القا مى كند كه: ((تو ايمان محكمى دارى و به راحتى تحت تإثير بدىهاى ديگران قرار نمى گيرى. )) و بدين سان آن ها را مى فريبد و زمينه دوستى هاى ناروا را فراهم مى كند. پس همه ما بايد در امر دوستى و دوستى يابى هر چه مى توانيم حساس باشيم و به بهانه هاى شيطانى تن ندهيم و به ايمان خود غره نشويم, كه در غير اين صورت هيچ تضمينى براى سلامت روح ما و نيفتادن به دام روابط بى ثمر و مضر وجود نخواهد داشت: ((هر خلق زشت و زيبايى در قلب جوان بهتر داخل مى شود و شديدتر و زودتر از آن متإثر و منفعل مى گردد. و بسيار اتفاق مى افتد كه حق يا باطل, يا زشت و زيبا را به مجرد معاشرت با اهل آن, بدون دليل و حجت قبول نمايد. پس بر جوان ها لازم است كه كيفيت معاشرت و موانست خود را ملتفت باشند و از معاشر بد اجتناب كنند, گرچه دل آن ها محكم به ايمان باشد, بلكه معاشرت با تباهكاران و اهل خلق و عمل بد براى نوع طبقات ضرر داردو هيچ كس نبايد از خود مطمئن باشد و به ايمان يا اخلاق و اعمال خود مغرور گردد.))(17)

پيروزى آرى, غرور نه
جوانى عرصه تلاش و تكاپو, و دست يازيدن به كارهاى سترگ و ارزشمند است. قدرت و نيروى جوانى, جوانان را به وارد شدن در جريان پرخروش زندگى, كه آكنده از كاميابى ها, ناكامى ها, اضطراب ها و اميدوارىهاست, برمى انگيزد و دل آن ها را براى مقابله با دشوارىها و موانع موفقيت گرم مى سازد و همين امر باعث بروز پيروزىها و موفقيت هاى بزرگ و فخرآميز براى آن ها مى شود. پيروزىهايى كه آفتى به نام ((غرور و خودبينى)) به همراه دارد و اگر اين آفت از بين نرود, ناكامى و شكست حتمى را به بار خواهد آورد. غرور و خودپسندى از وسوسه هاى شيطان است كه نگاه انسان را از خداى بزرگ باز مى گيرد و آن را متوجه نفس او مى كند.
دوران جوانى فرصت هاى بيشمار پيروزى و كسب افتخارات را به ارمغان مىآورد:
موفقيت در مسابقات ورزش و كسب امتيازات بالا در المپيادهاى گوناگون و مانند آن, طعم خوش و گواراى پيروزى را در كام جوانان ما خوش آيند و ماندنى مى سازد و اين همه اگر انسان را از ياد خدا, كه هرچه هست از اوست, غافل سازد, باعث سقوط انسان و بى ارزش شدن آن ظفرمندىها مى شود. آرى آنان كه ايمان دارند, همه خوبى ها را از لطف و توجه پروردگار خويش مى دانند و كاميابى ها و شهرت ها ايشان را به وسوسه هاى شيطانى گرفتار نمى سازد و آفت غرور و خودبينى كارهايشان را بر باد نمى دهد. كه: ((من اعجب بعمله, احبط اجره))(18) و امام(ره) مى فرمايد: ((توجه كنيد كه غرور پيروزىها و جوانمردىها در قلب شما رخنه نكند كه اين مرض نفسانى از دام هاى شيطان است كه بندگان خدا را از توجه به او باز مى دارد و از مكايد نفس اماره بالسوء است كه انسان را به شرك و عبوديت بت ها و خصوص مادر بت ها كه بت نفس است, مى كشاند. وقتى براى اسلام كار مى كنيم بايد به طورى مهذب باشد كه اگر خداى نخواسته كارها با خودخواهى و غرور همراه شد, مبدا شكست انسان است. بايد اتكال به خدا باشد و خدمت براى خدا; خدمتى كه در هر جا انجام شد, عبادت است.))(19)

پى نوشت ها:
1 ) چهل حديث, ص25 ـ 24.
2 ) صحيفه نور, ج22, ص6.
3 ) همان, ج5, ص167.
4 ) وعده ديدار, ص95 ـ 94.
5 ) شرح غرر و درر آمدى, ج2, ص365.
6 ) وعده ديدار, ص95 ـ 94.
7 ) جهاد اكبر, ص60.
8 ) بحارالانوار, ج15, باب14.
9 ) وعده ديدار, ص93.
10 ) نهج الفصاحه, ص257.
11 ) چهل حديث, ص272.
12 ) صحيفه نور, ج22, ص6.
13 ) شرح غرر و درر, ج5, ص374.
14 ) سفينه البحار, ج2, ص413.
15 ) آداب الصلوه, ص19.
16 ) شرح غرر و درر آمدى, ج2, ص276.
17 ) چهل حديث, ص499.
18 ) شرح غرر و درر, ج5, 310.
19 ) صحيفه نور, ج18, ص230.